رمضان المبارک ۱۳۹۸-۱۴۴۰

۲۶ رمضان ۱۳۹۸ – ۱۴۴۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

اینکه انسان در جامعه باشد و خود را حفظ کند و موحد باقی بماند، هنر است. البته کار سختی است، امّا همین سختی‌هاست که انسان را انسان می‌‌کند و به مراتب عالی می‌رساند.

فیلم جلسه
 
صوت جلسه

متن تفسیر

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

۲۶ رمضان ۱۳۹۸- ۱۴۴۰ شنبه ۱۳۹۸/۰۳/۱۱ آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 

توکل

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ‏ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ:

«إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ عِبَاداً لَا یَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِینِهِمْ‏ إِلَّا بِالْغِنَى وَ السَّعَهِ وَ الصِّحَّهِ فِی الْبَدَنِ فَأَبْلُوهُمْ بِالْغِنَى‏ وَ السَّعَهِ وَ صِحَّهِ الْبَدَنِ فَیَصْلُحُ عَلَیْهِمْ أَمْرُ دِینِهِمْ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَعِبَاداً لَا یَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِینِهِمْ إِلَّا بِالْفَاقَهِ وَ الْمَسْکَنَهِ وَ السُّقْمِ فِی أَبْدَانِهِمْ فَأَبْلُوهُمْ‏ بِالْفَاقَهِ وَ الْمَسْکَنَهِ وَ السُّقْمِ فَیَصْلُحُ عَلَیْهِمْ أَمْرُ دِینِهِمْ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا یَصْلُحُ عَلَیْهِ أَمْرُ دِینِ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِین»

از امام باقر علیه‌السلام روایت شده رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فرمود: خداى عزّوجلّ می‌فرماید: «برخى بندگان مؤمنم امر دینشان جز با ثروتمندى و وسعت و تندرستى اصلاح نشود. پس آنها را با ثروت و وسعت و تندرستى مى‏آزمایم تا امر دینشان اصلاح شود، و برخى بندگان مؤمنم امر دینشان جز با فقر و تهیدستى و بیماری اصلاح نشود، آنها را با فقر و تهیدستى و بیماری مى‏آزمایم تا امر دینشان اصلاح شود. من به آنچه امر دین بندگان مؤمنم را اصلاح کند، داناترم.»

«عبادی المؤمنین» یعنی بندگان مؤمنی که با کمک خدا ایمان در قلبشان قرار گرفته، شیاطین جنّی و انسی نمی‌توانند با شبهات و وسواس دینشان را بگیرند. خدای تعالی می‌فرماید این‌ها دو دسته‌اند: یک دسته پیشرفت معنوی‌شان در این است که فقیر و مریض نباشند.

یعنی این مؤمن زحمت کشیده، واجبات را انجام داده، حرام را ترک کرده، در ایمانِ خود قرار گرفته و دیگر شیطان و نفس نمی‌توانند بر او غالب شوند و او را در شک و شبهه و کفر بیندازند. حال اگر این شخص بخواهد عروج کند -که راهی بسیار دراز است- باید وضعش خوب و سالم و غنی باشد، نه اینکه خیلی ثروتمند باشد، امّا جزء فقرا هم نباشد؛ لذا خدای تعالی می‌فرماید من که به صلاح بندگانم آگاهم، این شخص را با وضع مالی خوب و صحتِ جسم موفق می‌کنم در راه بماند. چون خودش هم می‌خواهد و اراده دارد راه خدا را دنبال کند، بدین طریق پروردگار عالم او را کمک می‌کند.

این خود امتحانی برای اوست. یعنی طبق قاعده چون دیندار است، باید مقدرای از مالش را صرف خودش کند و مابقی را صرف نیازمندان. نه اینکه همۀ پولش را نگه دارد و روی هم بگذارد که شاید فردا محتاج شوم! می‌داند خدایی که برای امروزش رسانده، برای فردا هم می‌رساند و محتاجش نمی‌کند. جسمش که سالم است، در عبادت خدا می‌اندازد؛ واجبات انجام دهد؛ سعی می‌کند مستحبات به‌جا آورد؛ سجده می‌رود؛ قرآن می‌خواند. این صحت جسم را به بیهودگی و بطالت تلف نمی‌کند. لذا این‌طور امتحان می‌شود.

خدای تعالی طبق این روایت می‌فرماید امر دینشان اصلاح می‌شود یعنی از فساد بیرون می‌آید و به‌سوی پروردگار حرکت می‌کند.

گروه دیگری از مؤمنان که آنها هم در مسیر ایمان قرار گرفته‌اند، باید مقداری در سختی باشند؛‌ گاهی مریض شوند و فقیر باشند تا بتوانند حرکت کنند. این گروه اگر کمی غنی و سالم باشند و همه‌چیز روبه‌راه باشد، بی‌حرکت می‌شوند و چه‌بسا سقوط کنند؛ لذا خدای تعالی صلاحشان را این‌طور می‌داند و کمکشان می‌کند در این فقر و گرفتاری و بیماری صبر کنند؛ شاکر باشند؛ دست جلوی کسی دراز نکنند و به او متوسل شوند. همین کارها موجب حرکت و پیشرفتشان در ایمان می‌شود.

حال جناب‌عالی که مؤمن هستی و از نوجوانی و جوانی سعی کردی خدا را بخوانی و اجازه ندهی شبهات در ذهنت قرار بگیرد و از جهت دینی روی پای خودت ایستادی، دائم هم از خدای تعالی کمک می‌خواهی و می‌گویی «یا اللّه یا رحمن یا رحیم یا مقلّب القلوب ثبت قلبی علی دینک» اگر وضع مالی‌ات خوب است، شکر خدا کن و زیادیِ مخارجت را انفاق کن. اگر سلامتِ جسم داری، شکر خدا کن و وقت اضافی‌ات را به عبادت و مطالعۀ مفید بگذران. معنای توکل همین است. اگر هم گرفتار و محتاج و فقیر هستی یا به‌قول بعضی دست به طلا می‌زنی، خاکستر می‌شود، ولی مؤمن هستی، یعنی کسی نمی تواند ایمانت را بگیرد، بدان که خیرت در همین است.

کسی که واقعاً مؤمن است و عمری را به عبادت خدا گذرانده و در راه خدا قدم برداشته، ولی می‌بیند همیشه فقیر و مریض است، بداند خداست که همه‌کاره است. همین که می گوید خدا خواسته این‌طور باشم و راضی‌ام، می‌شود امتحان توکل، در حد خودش.

 

روایت دوم

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ:

«أَحَقُّ خَلْقِ اللَّهِ أَنْ یُسَلِّمَ‏ لِمَا قَضَى اللَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ مَنْ رَضِیَ بِالْقَضَاءِ أَتَى عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَهُ‏ وَ مَنْ سَخِطَ الْقَضَاءَ مَضَى عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ أَجْرَه»

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «در میان مخلوقِ خدا سزاوارترین کس به تسلیم بودن به قضای خداى عزّوجلّ کسى است که خدا را بشناسد و هرکه راضی به قضا باشد، قضا بر او وارد می‌شود و خدا پاداش او را بزرگ می‌فرماید و هرکه از قضا ناخشنود باشد، قضا بر او وارد شود و خدا اجرش را تباه سازد.»

درجات مؤمنان با هم فرق می‌کند. سزاوارترینِ مردم به تسلیم شدن در برابر قضای خدا، کسانی هستند که او را بشناسند.

اگر از کسی که مؤمن است و پای سخن بزرگان نشسته، آیات قرآن و روایات را شنیده و مطالعه کرده، بپرسی خدا را چگونه شناختی، می‌گوید من یک نطفه بودم، خدای تعالی مراحلی بر من گذراند تا به اینجا رسید. خداست که مرا این‌طور خلق کرد و رشد داد. به آسمان و زمین و ستارگان نگاه می‌کند و می‌گوید این خلقت عظیم و نظم دقیق را چه کسی به وجود آورده که در گردش و چرخش کرات ثانیه‌ای تاخیر مشاهده نمی‌شود؟ این‌همه انسان‌ها و حیوانات و گیاهان که می‌بینیم، آیا خودبه‌خود خلق شده‌اند یا کسی آنها را خلق کرده؟ این‌ها راه‌ّهای خداشناسی است.

حال اگر بپرسی آیا به اندازه‌ای در ایمان خود استقامت داری که اگر مثلاً بدنت بیمار شد یا به فقر و فلاکت افتادی یا گرفتاری و مصیبتی پیش آمد، همه را از خدا ببینی و دست از او برنداری؟ برخی با کمال اطمینان می‌گویند بله؛ به‌هیچ‌وجه دست از خدایم برنمی‌دارم. این‌ها طوری خدا را شناختند که در هر شرایطی تسلیم قضای الهی هستند. «یُسَلِّمَ‏ لِمَا قَضَى اللَّه». امّا بعضی می‌گویند تا چه پیش آید! اگر ضرر کم و سختی و مصیبت اندک باشد، حاضرند، امّا هرچه سختی بیشتر می‌شود، دینداران کمتر می‌شوند.

چند نفر حاضرند حتی اگر تکه‌تکه شوند، بایستند؟ چند نفر مثل میثم تمار می‌شوند که دست و پایش را قطع کردند و بر دارش زدند، امّا دست از علی بر نداشت و همچنان فضائل امیرالمؤمنین را می‌گفت تا بر دهانش لگام زدند! توکل کامل یعنی همین.

کسی که در قضای الهی مراحل توکل را گذرانده، به خشنودی پروردگار رسیده؛ یعنی راضی به بلا و نعمت شده «عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَه» خداوند پاداشش را بزرگ می‌کند. بعضی هم در برابر قضای الهی تندی می‌کنند و ناخشنودند. خدای تعالی پاداش آنان را کم می‌کند.

باید همه به خدا پناه ببریم و بگوییم خدایا به اندازه ایمانم به من بلا و مصیبت بده یا اگر می‌خواهی بیشتر بدهی، خودت نگهدارم باش.

 

درجات توکل

ملا محمّد نراقی از حکما و فقهای قرن ۱۲ و ۱۳ کتابی اخلاقی به‌نام «جامع‌السعادات» به زبان عربی نگاشت. پس از او فرزندش ملا احمد نراقی کتابی به‌نام «معراج السعاده» تحریر کرد که از جهتی ترجمه و تلخیص جامع السعادات و البته با تفاوت‌هایی در ارائه و بیان مطالب بود. این کتاب به زبان فارسی و با عباراتی واضح نگاشته شد تا همۀ مردم از آن بهره گیرند.

جناب ملا احمد نراقی در معراج السعاده در باب توکل مطالب مفیدی آورده که در بخشی از آن می‌خوانیم:

بدان که از براى صفت «توکل‏» در ضعف و قوت، سه درجه است:

اول آنکه حال او در حق خدا و وثوق او به عنایت، و اطمینان او به کفایت او، مثل‏حال او باشد نسبت ‏به کسى که وکیل او باشد و این ضعیف‌ترین درجات توکل است و منافاتى با سعى و تدبیر خود ندارد. گویا بعضى تدبیرات منافى باشد. همچنان که کسى ‏دیگرى را در امرى وکیل مى‏کند. هر سعى و تدبیرى را که وکیل بگوید، ارتکاب آن‏منافاتى با توکیل ندارد. همچنین هر سعى که عادت و طریقه وکیل بر آن جارى است که‏ موکل خود بکند، گو صریحاً نگوید، امّا سایر تدبیرات منافى توکیل است.

دوم آنکه حال او با خدا مثل حال طفل باشد با مادر خود؛ زیرا او جز مادر نمى‏شناسد و به سوى غیر او اعتماد ندارد. چون او را ببیند در هر حال به دامن اومى‏آویزد و اگر حاضر نباشد، چون امرى به او رو دهد، اول چیزى که بر زبان او مى‏گذرد: «اى مادر!» است. صاحب این مرتبه چنان غرق توکل است که از توکل خود نیز غافل است و همه تدبیرات و سعی‌ها منافى این مرتبه است، مگر تدبیر گریختن به خداو پناه جستن به او به‌واسطۀ دعا و تضرع.

سوم اینکه آدمى در نزد خدا مانند میت در نزد غسال باشد؛ یعنى خود را در پیشِ قدرتِ حق میت ببیند و جمیع حرکات و سکنات خود را از قدرت ازلیه داند. این‏بالاترین درجات است و صاحب این مرتبه بسا باشد ترک دعا و سؤال کند، از راه ‏وثوق به کرم و عنایت‏حضرت حق تعالى. این شخص مانند طفلى است که بداند اگر از سوى مادر بگریزد، مادر او را بجوید و اگر به دامن مادر بیاویزد، مادر او را درآغوش مى‏کشد.

از این قسم است توکل حضرت خلیل الرحمن در هنگامى که او را در منجنیق ‏نهادند که به آتش افکنند و حضرت روح الامین به او گفت: آیا حاجتى دارى؟ گفت: با تو نه.گفت: پس با آنکه حاجت دارى، بخواه و نجات خود را از او طلب کن.

گفت: «حسبى من سؤالى علمه بحالى‏». یعنى علم خدا به حال من کفایتِ ‏سؤال مرا مى‏کند.

این مرتبه بسیار نادر و عزیزالوجود و مرتبه صدیقین است. صاحب این مرتبه تا در این مرتبه است، از هر سعى و تدبیرى بیزار است، زیرا وصول به این درجات منافى‏ همۀ تدبیرات است و صاحب آن واله و مبهوت است.

بعد از این توکل، رضا حاصل می‌شود؛ یعنی راضی به رضای خدای تعالی می‌شود و چون به مقام رضا رسید، به‌تدریج خدای تعالی عین الیقین را نصیبش می‌فرماید. معنی عین الیقین به‌طورِ خلاصه یعنی این بیت:

کلما فی الکون وهمٌ او خیال

او عکوسٌ فی المرایا او ظلال

غیر خدا هرچه در عالم است، همه وهم و خیال و عکس‌هایی در آینه یا سایه‌اند.

کمی اگر بخواهیم مطلب را بشکافیم یعنی با چشم دل ملتفت می‌شود که وجود هر کسی از خداست.

رسیدن به این مراحل بسیار دشوار است و کسی نمی‌تواند ادعا کند به مراحل بالای توکل رسیدم و وارد رضا و یقین شد! بسیاری از افراد مؤمن در همان مرحله اولِ توکل مانده‌اند. عمری تلاش و مجاهده می‌خواهد. باید سال‌ها واجبات انجام دهد و حرام ترک کند و از خدا بخواهد و به دستوراتی که در کتب اخلاقی ازجمله همین کتاب معراج السعاده گفته شده، عمل کند تا به عنایت پروردگار کم‌کم بتواند قرار بگیرد.

حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت اصرار داشتند که شخص در طول شبانه‌روز ببیند آیا می‌تواند کاری کند که یک دقیقه یا سه دقیقه یا پنج دقیقه تا برسد به ربع‌ساعت و نیم‌ساعت و یک‌ساعت، هیچ خیالی در سرش نیاید؟‌

ایشان می‌گفتند بعضی بالای پنجاه سال سن داشتند، امّا می‌گفتند من یک سال دارم؛ یعنی یک سال توانسته خود را از خیال حفظ کند و بگوید در این یک سال فقط خیالِ خدا را داشتم. بعضی می‌گفتند دو سال، بعضی سه سال.

منظور این نیست که هرکس به این مراحل نرسیده، ایمان ندارد و مؤمن نیست. صحبت از توکل و رضا و خدا دیدن است. این چیزی نیست که کسی بتواند ادعا کند من خدا را می‌بینم. این یک موهبت خاص است که عنایت خدای تعالی را می‌طلبد و حسابی زحمت دارد.

چه کنیم که از این خیالات راحت شویم؟‌اول از خدا خواستن و بعد حضور قلب در نماز. باید سعی کند در نمازهای واجب و مستحب هیچ خیالی در ذهنش نیاید و همۀ حواسش به اذکار و افعال نماز باشد. نقل یک ماه و دو ماه و یک سال هم نیست.

یکی می‌گوید فعلاً حالش نیست. ما همان بهشتی که وعده داده شدیم برایمان بس است. یکی هم می‌گوید من بیش از این‌ها می‌خواهم. آن‌که بیشتر می‌خواهد، باید بیشتر تلاش کند. «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعىٰ»

اینکه می‌‌گوید غیر خدا وهم و خیال و عکس و سایه‌ای بیش نیست، یعنی متوجه است که این غذا یک وسیله است و سیر کننده خداست. حواسش به پلو و خورشت نیست، به خداست.اگر کسی پولی در دستش گذاشت، او را رازق خود نمی‌‌داند، حواسش به خداست. می‌داند خدا دل این شخص را می‌چرخاند.

این یک حالِ یک دقیقه و دو دقیقه‌ای نیست. حرفِ یک بار و دو بار نیست. باید خدا عنایت کند و قرار بگیرد؛ مثل پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و بعضی اولیاء مثل سلمان و ابوذر؛ لذا نباید به‌خاطرِ یک حال خوب فکر کنیم به جایی رسیدیم، البته ایمان به خدای تعالی داریم و شکر خدا دوستی پیامبر و علی و اولاد علی علیهم‌السلام در دل داریم و شکی در این نیست، امّا مقاماتِ بالاتر را هرکس ادعا کند، دلیل می‌خواهد.

 

علی علیه‌السلام در قرآن

همۀ آیاتی که در شأن امیرالمؤمنین علیه‌السلام نازل شده، حسکانی در شواهد التنزیل نیاورده، امّا در کتاب‌های روایی و تفسیری شیعه مثل تفسیر نورالثقلین آمده است.

سوره احزاب، آیات ۵۷ و ۵۸:

﴿إِنَ‏ الَّذینَ‏ یُؤْذُونَ‏ اللَّهَ‏ وَ رَسُولَهُ‏ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهینا﴾

«کسانی که خدا و رسولش را اذیت می‌کنند، خداوند در دنیا و آخرت لعنتشان می‌‌کند و عذاب خوارکننده برای آنها آماده کرده است.»

یعنی کسانی که نسبت‌های بد به پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌‌دادند؛‌ چه آنها که مشرک و کافر بودند و چه منافقان و حتی آنها که ظاهرا ایمان آوردند، ولی به شکل‌های مختلف رسول خدا را اذیت می‌کردند.

﴿وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبینا﴾

«آنان که زنان و مردان مؤمن را بی‌آنکه کاری کرده باشند، اذیت می‌کنند، بار تهمت و گناه آشکاری بر دوش کشیده‌اند.»

مؤمنان در این آیه علی و اولاد علی علیهم‌السلام هستند و مؤمنات فاطمۀ زهرا سلام‌اللّه‌علیها، بعد هم سایر زنان و مردان مؤمن منظورند.

سورۀ احزاب، آیۀ ۷۲:

﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا﴾

«ما بار امانت را بر آسمان و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم. آنان از پذیرش آن ابا کردند و از آن ترسیدند و انسان آن را برداشت. او بسیار ظالم و نادان است.»

تفسیر نورالثقلین می‌نویسد یکی از مصادیق امانت، ولایت علی علیه‌السلام است.

البته کسانی که این ولایت را قبول کردند و آن را رها نکردند، ظلوم و جهول بودنشان به این معناست که آن‌قدر نفس خود را کنترل کردند که گویی به آن ظلم می‌کنند، در حالی که این‌طور نیست. نفس را اگر مهار کنند، ناله و فریادش بلند می‌شود و بعد از مدتی ساکت می‌شود.

سورۀ فاطر، آیات ۱۹ تا ۲۲:

﴿وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیرُ وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور﴾

«هرگز کور و بینا و تاریکی و نور و سایه و گرمای سوزان برابر نیستند. زندگان و مردگان نیز برابر نیستند. خداوند هرکس را بخواهد می‌شنواند و تو نمی‌توانی آنان را که در قبرهایند بشنوانی.»

کور کسی است که دشمن علی علیه‌السلام است و بصیر آن است که دوستی علی را دارد. کسی در ظلمت است که دشمن علی علیه‌السلام باشد و کسی در نور است که دوستی علی را دارد. سایه‌ای که به انسان بهجت می‌دهد، علی است و گرمای سخت ازآنِ دشمن اوست.

حسکانی علی و ابوجهل را مثال می‌زند، امّا منحصر به ابوجهل نیست و شامل همۀ دشمنان علی و اولاد علی علیهم‌السلام می‌‌شود.

سورۀ فاطر، آیۀ ۲۸:

﴿إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ غَفُور﴾

«از میان بندگان فقط عالمان از خدا می‌ترسند. خداوند عزیز و آمرزنده است.»

اولین مصداق علما علی علیه‌السلام و بعد ائمۀ اطهار علیهم‌السلام است.

سورۀ فاطر، آیۀ ۲۹:

﴿إِنَّ الَّذینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَهً یَرْجُونَ تِجارَهً لَنْ‏ تَبُور﴾

«کسانی که کتاب خدا را تلاوت می‌کنند و نماز به‌پا می‌دارند و از آنچه روزی‌شان دادیم در نهان و آشکار انفاق می‌کنند، به تجارتی امید دارند که هیچ زیانی در آن نیست.»

این نیز در شأن علی علیه‌السلام است.

 

وفات حضرت موسی

روزی عزرائیل نزد موسی آمد. موسی پرسید برای زیارتم آمده‌ای یا برای قبض روحم؟ عزرائیل گفت برای قبض روحت آمده‌ام. موسی گفت ساعتی مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم. عزرائیل گفت مهلتی در کار نیست.

موسی به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید مهلتی دهد تا با فرزندانش وداع کند. خداوند به عزرائیل فرمود به موسی مهلت بده! عزرائیل مهلت داد.

موسی نزد مادرش آمد و گفت سفری در پیش دارم. مادر گفت چه سفری؟ موسی فرمود سفر آخرت. مادر گریه کرد.

موسی نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید و با همسر وداع کرد. کودک دست به دامن موسی زد و گریه کرد. دل موسی از گریه کودکش سوخت و گریه کرد. خداوند به موسی وحی کرد ای موسی! تو به درگاه ما می‌آیی، این‌گریه و زاری چیست؟

موسی عرض کرد دلم به حال کودکانم می‌سوزد. خدا فرمود دل از آنها بکن. من از آنها نگهداری می‌کنم و آنها را در آغوش محبتم می‌پرورانم. دل موسی آرام گرفت.

طبق نقل دیگری خداوند به موسی فرمود عصایت را بر زمین بزن، وقتی زد، زمین شکافت و دریایی پدیدار گشت. در اعماق دریا سنگی بود و زیر سنگ، کرم کوچکی مشغول خوردن غذایی بود.

خدای تعالی فرمود: ای موسی ما از این کرم غافل نیستیم و او را روزی می‌هیم، آیا از فرزند تو غافل می‌شویم؟

 

بیماری حضرت موسی

حضرت موسی را بیماری عارض شد. بنی‌اسرائیل نزد او آمدند و ناخوشی او را شناختند و گفتند: اگر فلان دارو را مصرف کنی، شفا می‌یابی.

موسی گفت: مداوا نمی‌کنم تا خدا مرا بی‌دوا بهبود بخشد. پس بیماری او طولانی شد. خدا به او وحی فرمود: به عزّت و جلالم سوگند! تو را عافیت نمی‌دهم تا به دوایی که گفته‌اند درمان کنی. پس به بنی‌اسرائیل گفت به دارویی که گفتید مرا معالجه کنید! او را مداوا کردند و بهبود یافت.

این ماجرا در دل موسی حالت شکوه و اعتراضی پدید آورد. خدای تعالی به او وحی فرستاد: خواستی حکمت مرا به توکّل خود باطل کنی؟ چه کسی غیر از من داروها و منفعت‌ها را در گیاهان و اشیاء نهاده است؟

این حکایت نیز در معراج‌السعاده آمده است:

مروى است که یکى از زهاد، ترکِ آبادانی‌ها کرده، در قله کوهى مقیم شد و گفت: از احدى چیزى نمى‏طلبم تا خدا روزى بفرستد.

پس یک هفته نشست، چیزى به‏او نرسید و نزدیک به مردن رسید. گفت: بار پروردگارا! اگر مرا زنده خواهى داشت، ‏روزى مرا برسان، والّا قبض روحم کن.

وحى به او رسید که به عزّت و جلال خودم‏ قسم که روزى به تو نمى‏دهم تا داخل آبادانى نشوى و میان مردم ننشینى.

پس به شهرآمد و نشست. ‏یکى براى او طعام آورد و یکى آب آورد. خورد و آشامید و در دل ‏او گذشت که چرا خدا چنین کرد؟

وحى به او رسید که تو مى‏خواهى به زهد خود حکمت مرا برهم‏زنى؟ آیا نمى‏دانى که من بندۀ خود را از دست ‏بندگان دیگر خود روزى دهم دوست‏تر دارم از اینکه به دست قدرت خود روزى او را رسانم؟

در زمان پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله نیز بعضی اصحاب سوگند خوردند برخی لذات دنیا را ترک کنند. وقتی خبر به رسول خدا رسید، منبر رفتند و فرمودند:‌من که پیامبر شمایم غذا می‌خورم؛ می‌خوابم و با زنان نکاح می‌کنم. هرکس تابع من است باید از سنّت من تبعیت کند. پس از این آنها از سوگند خود بازگشتند.

اینکه انسان در جامعه باشد و خود را حفظ کند و موحد باقی بماند، هنر است. البته کار سختی است، امّا همین سختی‌هاست که انسان را انسان می‌‌کند و به مراتب عالی می‌رساند.

برنامۀ تربیتی اسلام غیر از برنامۀ مسیحیت است. سلمان و ابوذر در همین جامعه سلمان و ابوذر شدند. آیت‌اللّه قاضی در همین جامعه بود. آیت‌اللّه انصاری، آیت‌اللّه‌العظمی نجابت و شهید آیت‌اللّه دستغیب در همین جامعه زندگی کردند و خدا این‌همه عنایت به ایشان کرد.

 

السلام علیک یا اباعبداللّه و علی الارواح التی حلت بفنائک

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است