یازدهم رمضان ۱۳۹۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
از خدا میخواهیم ما را از کسانی قرار ندهد که نعمت آنها را مست کرد و آنقدر خوش و مست شدند در این نعمتها که از خدا غافل شدند! مبادا مال و ریاست و شهوات و دلبستگی به زن و فرزند ما را از غایتِ کارمان غافل کند! مبادا دنیا و آمال و آرزوها ما را از طاعتِ پروردگار بازدارد و بعداز مرگ پشیمانی و رنج برایمان بماند!
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
یازدهم رمضان ۱۳۹۷ – ۱۴۳۹ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۳/۰۶
ادامۀ خطبۀ ۶۳
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید:
«فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ نَصَحَ نَفْسَهُ وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ وَ الشَّیْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ یُزَیِّنُ لَهُ الْمَعْصِیَهَ لِیَرْکَبَهَا وَ یُمَنِّیهِ التَّوْبَهَ لِیُسَوِّفَهَا إِذَا هَجَمَتْ مَنِیَّتُهُ عَلَیْهِ أَغْفَلَ مَا یَکُونُ عَنْهَا فَیَا لَهَا حَسْرَهً عَلَى کُلِّ ذِی غَفْلَهٍ أَنْ یَکُونَ عُمُرُهُ عَلَیْهِ حُجَّهً وَ أَنْ تُؤَدِّیَهُ أَیَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَهِ نَسْأَلُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَجْعَلَنَا وَ إِیَّاکُمْ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ نِعْمَهٌ وَ لَا تُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَهِ رَبِّهِ غَایَهٌ وَ لَا تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَهٌ وَ لَا کَآبَه»
«بندهای پرهیزکار است که خیرخواه خود باشد و توبهاش را پیش اندازد و بر شهوتش پیروز شود؛ زیرا زمانِ مرگ مخفى است و آرزوها فریبندهاند و شیطان همواره با آدمی است و گناه را در نظرش جلوه مىدهد تا مرتکب شود. انسان را به امید توبه نگه مىدارد تا آن را تأخیر اندازد و ناگهان مرگ به او هجوم میآورد، درحالی که از آن غافلتر از هرچیز است. واى و حسرت بر غفلتزدهاى که عمرش علیه او گواهى دهد و روزهایش او را به شقاوت کشاند. از خدا مىخواهم که ما و شما را از کسانی قرار دهد که نعمت آنان را به طغیان نیندازد و چیزی آنان را از عبادت پروردگار باز ندارد و پساز مرگ دچار پشیمانى و اندوه نگرداند.»
بندۀ پرهیزکار، خیرخواه خویش است. هرکس تقوا داشت و امر مولایش را اطاعت کرد، ناصحِ خویش است و هرکس برخلاف این راه رفت، خیرخواه نفسش نیست، مفسدِ خویش است و به ضرر خودش کار میکند.پس باید از گذشتهاش توبه کند. اگر خلافی کرده، هرکس به حساب خودش در هر مقامی است، از خدا بخواهد دیگر به گناهان قبل بازنگردد و البته باید بر شهواتش غلبه کند؛ اگر در شهوات جنسی غوطهور است، توبه کند و بر خودش غالب شود. اگر در شهوتِ خوراک است، بر امیال و شهواتِ خود پیروز شود!
هیچکس نمیداند مرگش کی می رسد. این امر از همه الا قلیلی مستور است؛ پس مواظب باشد؛ زیرا آرزوها فریبنده هستند و بیشتر مردم در دامِ آنها گرفتارند. شیطان هم قسم خورده که همۀ مخلوقات را وسوسه کند الا عبادِ مخلَص را.
﴿قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ ۞ إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾[1]
«گفت به عزتت سوگند همه را گمراه میکنم ۞ جز بندگانِ مخلَص را.»
کار شیطان این است که گناه را زینت میدهد و در موقع مناسب بر هرکس به حساب مقام و مرتبهای که در اجتماع دارد، سوار میشود. اگر هم شخص کمی ایمان داشته باشد و ایمانش نهیبش دهد که این کار را نکن، میگوید بعداً توبه میکنم، ولی توبه را عقب میاندازد و میگوید حالا وقت زیاد داری، آخر عمر توبه کن، امّا وقتی کاملاً از مرگ غافل است، ناگهان بر او هجمه می کند و اجل فرامیرسد.
وای و حسرت بر کسیکه اینقدر از خدا و از خودش غافل است و فقط به دنیا و مادیات چسبیده و عمرش علیه او حجت است؛ یعنی ساعات عمری که گذرانده، همه گرفتاری و اندوه و غم و غصه است. این کارهایی است که کرده و این هم نتیجۀ اعمالش! بهجای اینکه عمرش به نفع او باشد، به زیانش است و ایامش بهجای اینکه او را به سعادت برساند، به شقاوت کشانده و بیچارهاش کرده است. در این حال میگوید کاش خاک بودم «یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً».[2]
از خدا میخواهیم ما را از کسانی قرار ندهد که نعمت آنها را مست کرد و آنقدر خوش و مست شدند در این نعمتها که از خدا غافل شدند! مبادا مال و ریاست و شهوات و دلبستگی به زن و فرزند ما را از غایتِ کارمان غافل کند! مبادا دنیا و آمال و آرزوها ما را از طاعتِ پروردگار بازدارد و بعداز مرگ پشیمانی و رنج برایمان بماند!
روایاتی در باب انفاق
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله فرمود:
عیسى بن مریم از قبرى گذشت که صاحب آن در عذاب بود. سالى دیگر از آن گذشت و متوجه شد که دیگر عذاب نمىشود. عرضه داشت پروردگارا! در سال گذشته از این قبر گذشتم، عذاب مىشد، ولى امسال عذاب نمىشود؟ خداى تعالى به عیسى وحى فرمود: اى روحاللّه! از او پسرى نیکوکار بهوجود آمد که راهى را اصلاح کرد و یتیمى را پناه داد و من به سبب آنچه پسرش انجام داد او را آمرزیدم.[3]
فرزند خواستن از خدا باید به این جهت باشد که باقیات صالحات او شود. در روایت است از رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله: زمانى که شخص از دنیا رفت، عملِ او منقطع و تمام مىشود، مگر سه چیز: اول صدقۀ جاریه که باقى گذاشته باشد. دوم علمى که مردم به آن بهرهمند شوند و سوم فرزند صالحی که برای او دعا کند. [4]
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله دربارۀ اطعام مؤمن و برآورده کردن حاجت او میفرماید:
«مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مِنْ جُوعٍ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّهِ وَ مَنْ سَقَاهُ مِنْ ظَمَإٍ سَقَاهُ اللَّهُ مِنَ الرَّحِیقِ الْمَخْتُومِ وَ مَنْ کَسَاهُ ثَوْباً لَمْ یَزَلْ فِی ضَمَانِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا دَامَ عَلَى ذَلِکَ الْمُؤْمِنِ مِنْ ذَلِکَ الثَّوْبِ سِلْکٌ وَ اللَّهِ لَقَضَاءُ حَاجَهِ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ صِیَامِ شَهْرٍ وَ اعْتِکَافِهِ»[5]
«هرکه مؤمن گرسنهاى را خوراک دهد، خدا از میوههاى بهشت به او میخوراند و هرکه مؤمن تشنهای را سیراب کند، خدا از شراب سربستۀ بهشت به او مینوشاند و هرکس جامه بر او بپوشد، پیوسته در ضمانت خدای عزّوجلّ است تا نخی از آن جامه بر تنِ آن مؤمن باشد. بهخدا قسم برآوردنِ حاجتِ مؤمن بهتر از یکماه روزه همراه با اعتکاف است.»
جوانها و نوجوانها قبول کنند که ما دو نوع لذت داریم؛ یکی لذت مادی؛ مثل گرسنهای که غذای خوشمزهای میخورد و لذتِ آن را در دهان و بدنش میچشد. یک لذتِ معنوی هم داریم که از این لذیذتر است و آن وقتی است که انسان یاد خدا میکند. ممکن است بعضی هنوز این لذت را نچشیده باشند، ولی اگر از خدا بخواهند، او میچشاند. اگر یکیدو بار این لذت نصیبشان شود، از خدا بیشتر میخواهند و باقی عمر آن را دنبال میکنند.
منظور اینکه وقتی حضرت رسول میفرماید: «من ثمار الجنه» میوههای بهشت مثل میوههایی که اینجا میخوریم نیست. آنجا میوه هست، خوردن هم هست، ولی نه با این اعضاء و جوارحِ خاکی، بلکه مناسب با آن عالم است.
امّا چرا اطعامِ مؤمن یا سیراب کردن یا برآورده ساختن حاجت او اینقدر مهم است؟ زیرا مؤمن پیش خدا ارزش دارد. خدای تعالی مؤمنی را که راستگوست و گناهی انجام نمیدهد و به واجبات مقید است، دوست میدارد. محبوبِ خدای تعالی است و اگر فقیر باشد، خدا بیشتر دوستش میدارد.
مفضل بن عمر از امام صادق علیهالسلام روایت میکند:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ خَلْقاً مِنْ خَلْقِهِ انْتَجَبَهُمْ لِقَضَاءِ حَوَائِجِ فُقَرَاءِ شِیعَتِنَا لِیُثِیبَهُمْ عَلَى ذَلِکَ الْجَنَّهَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَکُونَ مِنْهُمْ فَکُنْ»[6]
«خداوند عزّوجلّ در میان مخلوقاتِ خود خلقى را آفریده و آنها را براى روا کردن حوائجِ شیعیانِ فقیرِ ما برگزیده است تا در برابر آن بهشت را به آنها دهد، پس اگر میتوانى، از آنها باش!»
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله به مولا علی علیهالسلام وصیت کرد:
«أَرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ بَنَى اللَّهُ لَهُ بَیْتاً فِی الْجَنَّهِ مَنْ آوَى الْیَتِیمَ وَ رَحِمَ الضَّعِیفَ وَ أَشْفَقَ عَلَى وَالِدَیْهِ وَ أَنْفَقَ عَلَیْهِمَا وَ رَفَقَ بِمَمْلُوکِهِ»[7]
«یا علی چهارخصلت در هرکه باشد، خدای تعالی خانهای در بهشت برایش بنا کند؛ یتیم را پناه دهد؛ به ضعیف و بیچاره رحم کند؛ بر پدر و مادرش دلسوزی کند و به آنها انفاق نماید و به بردگانش مهربانی کند.»
امروزه دیگر مملوک و برده وجود ندارد، امّا کسانی که زیردستانی دارند و رئیسِ جایی هستند، باید با کارگران و کارمندان خود مهربان باشد؛ به آنها غضب نکند و برای چیزهایی جزیی آنها را بیرون نکند.
اینکه فرمود خداوند خانهای برای چنین کسی بنا میکند، خانۀ گِلی منظور نیست که سیمان و آهن داشته باشد و صد متر و سیصد متر و هزار متر باشد؛ آنجا صحبت از بهشتهایی است که پهنایش آسمان و زمین است؛
﴿وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ﴾[8]
«و بشتابید بهسوى آمرزشِ پروردگارتان و بهشتى که پهناى آن آسمانها و زمین است که براى پرهیزکاران آماده شده.»
در آنجا شما با این دو پا راه نمیروید، دست و پا برای این دنیاست. آنجا پاهایی دارید که تا اراده کردید، شما را فرسخها راه میبرد؛ مثل ملائکه و بالاتر از ملائکه، تا انسان نبیند، نمیفهمد. شهید آیتاللّه دستغیب وقتی صحبت از بهشت میشد، میگفت «حلوای طنطنانی تا نخوری ندانی».
احترام به سادات
ساداتِ منصوب به مولا علی و فاطمه زهرا علیهماالسلام بهخصوص آنها که فقیر و یتیم و محتاج هستند، بسیار محترمند، مخصوصاً فاطمه زهرا به زنان سادات خیلی عنایت دارند و آنها را دوست میدارند. آنها هم باید قدرِ خود را بدانند و خدای ناکرده جدِ خود را آزرده نکنند. اولادِ پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله باید متوجه باشند اگر خلافی کنند، عدهای نافهم، از پیامبر بدگویی میکنند. باید آبروی جدشان را حفظ کنند و اگر گناهی میکنند، لااقل علنی نباشد.
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله دربارۀ احترام به سادات فرمود:
«أَنَا شَافِعٌ یَوْمَ الْقِیَامَهِ لِأَرْبَعَهِ أَصْنَافٍ وَ لَوْ جَاءُوا بِذُنُوبِ أَهْلِ الدُّنْیَا رَجُلٍ نَصَرَ ذُرِّیَّتِی وَ رَجُلٍ بَذَلَ مَالَهُ لِذُرِّیَّتِی عِنْدَ الضِّیقِ وَ رَجُلٍ أَحَبَّ ذُرِّیَّتِی بِاللِّسَانِ وَ الْقَلْبِ وَ رَجُلٍ سَعَى فِی حَوَائِجِ ذُرِّیَّتِی إِذَا طُرِّدُوا أَوْ شُرِّدُوا»[9]
«من به روز قیامت شفیع چهار صنف خواهم بود، گرچه گناه مردم دنیا را با خود آورده باشند؛ کسىکه ذریّهام را یارى کند؛ کسىکه مالش را به ذریّۀ من هنگام تنگدستى ببخشد؛کسىکه ذریّۀ مرا به زبان و دل دوست بدارد و کسى که در رفع احتیاجاتِ ذریّۀ من به هنگامى که رانده و آواره شوند بکوشد.»
پیشاز انقلاب که ساواکیها مردم را میبردند و شکنجه میدادند، سیدی میگفت یکی از آنها مرا میزد و میگفت تو را به زهرا مرا ببخش! یک سیلی میزد به اینطرف، یکی به آنطرف و میگفت تو را به زهرا ببخشم. بازهم خوب است در دلشان کمی ارادت بوده، بعضی به سادات کتک میزنند و میگویند «ای ناسید!» آن ساواکی بهتر از این است.
کتاب شرایعالاسلام کتابی ارزشمند است که پساز نگارش، بسیاری از فقهای بزرگ بر آن شرح زدند. صاحب این کتاب، محقق حلّی از بزرگان فقه شیعه است. وی کتاب دیگری دارد بهنام فضائل علی بن ابیطالب. در آنجا مینویسد:
ابراهیم بن مهران گوید در شهر کوفه تاجری بود ابوجعفر نام و در کسب، روش بسیار پسندیدهای داشت. سودای او آمیخته به اغراض مادی و ازدیاد ثروت نبود بلکه بیشتر توجه به خشنودی و رضایت خدا داشت.
هرگاه یکی از سادات چیزی از او قرض میخواست، هیچ عذر و بهانهای نمیآورد و به او میداد. به غلامش میگفت بنویس علی بن ابیطالب علیهالسلام فلان مبلغ قرض کرده و آن نوشته را به همان حال میگذاشت. مدت زیادی بر این روش گذراند تا ورشکسته شد و سرمایه خود را از دست داد. روزی به غلام خود گفت دفتر حساب را بیاورید و هر یک از مدیونین که فوت شدهاند، نامشان را از دفتر محو کنید و از کسانی که زنده بودند، اگر دارند، مطالبه نمایید. این کار هم جبران ورشکستگی او را نکرد.
یک روز بر در منزل نشسته بود، مردی رد شد و از روی تمسخر گفت چه کردی با کسی که همیشه به او قرض میدادی و دل خوش کرده بودی که نامش را در دفتر مینویسی (منظورش علی بن ابیطالب علیهالسلام بود). تاجر از این سرزنش اندوهگین شد و با همان اندوه روز را شب کرد.
شب در خواب حضرت رسول و امام حسن و امام حسین علیهمالسلام را دید. حضرت رسول صلّیاللّهعلیهوآله به امام حسین فرمود پدرت کجاست؟
علی علیهالسلام عرض کرد من در خدمت شمایم.
فرمود چرا طلب این مرد را نمیدهی؟
گفت اکنون آمدهام در خدمت شما بپردازم و کیسه سفیدی محتوی هزار اشرفی به او داد.
فرمود بگیر این حق توست و از گرفتن خودداری مکن. بعداز این هر یک از فرزندان من قرض خواست، به او بده. دیگر مستمند و فقیر نخواهی شد.
ابوجعفر از خواب بیدار شد. دید کیسهای در دست دارد. آن را برداشت و به همسر خود نشان داد. زنش ابتدا باور نکرد. گفت اگر حیلهای به کار بردهای و با این وسیله میخواهی در حقوق مردم مسامحه کنی، از خدا بترس و نیرنگ و تزویر را ترک کن.
تاجر جریان خوابش را شرح داد. زن گفت اگر به راستی خواب دیدهای و حقیقت دارد، آن دفتر را نشان بده. چون دفتر را بررسی کردند، معلوم شد هرجا قرض بهنام حضرت علی بن ابیطالب علیهالسلام بوده، مبلغ آن محو شده است.
این حکایت را نیز ابن جوزی در تذکره الخواص نوشته است:
مردی از علویین در بلخ ساکن بود و یک زن و چند دختر داشت. پس از مدتی مرد فوت شد. وضع زندگی همسرش بسیار سخت گردید و چون آبرومند بود، بهخاطرِ سرزنش دشمنان نمیتوانست در بلخ زندگی کند، ازاینرو به سمرقند رفت.
گفت در موقع بسیار سردی با بچههایم وارد سمرقند شدیم. دختران خود را داخل مسجدی جا دادم و در شهر به جستجو شدم تا شاید برای آنها چیزی تهیه کنیم. چشمم به محلی افتاد که مردم اطراف مردی را گرفتهاند. پرسیدم این شخص کیست؟ گفتند شیخِ شهر و بزرگِ این ناحیه است. نزد او رفتم و جریان را شرح دادم. گفت اگر اینطور است، شاهدی بیاور که تو سیدی و بچههایت از ساداتند و دیگر توجهی به من نکرد.
از آن شیخ مأیوس شدم و به طرف مسجد بازگشتم. در راه دیدم مردی روی سکویی نشسته و اطرافش عدهای ایستادهاند. پرسیدم این شخص کیست؟ گفتند داروغه شهر و مردی مجوسی مذهب است. گفتم پیش این مرد میروم شاید خداوند فرجی در کار ما بهدست او بدهد. نزدیک شدم و حالِ خود را برایش شرح دادم. خادمی را صدا زد، خادم پیش آمد. گفت برو به همسر من بگو لباس بپوشد و اینجا بیاید.
خادم رفت و چیزی نگذشت که زن مجوسی در نهایت جلالت، با وضعی آراسته و عدهای کنیز آمد. مجوسی گفت با این زنِ علویه برو در مسجد فلان محله و بچههای او را به خانه بیاور.
آن زن به مسجد آمد و دخترها را برداشته با هم به خانه آمدیم. برای ما اطاقی جداگانه قرار داد و ما را به حمام فرستاد. لباسهای فاخر و گرانبها برای همۀ ما آماده کرد. بعد از حمام انواع غذاها آورد. آن شب با بهترین وضعی خوابیدیم.
نیمهشب همان شیخ شهر که مسلمان بود، در خواب دید قیامت برپا شده و پرچمی بالای سر حضرت رسول صلّیاللّهعلیهوآله در اهتزار است. قصر زیبایی از زمرد سبز به چشم او خورد. پرسید این قصر کیست؟ گفتند متعلق به مردی است که مسلمان و خداپرست باشد.خدمت حضرت رسول صلّیاللّهعلیهوآله رفت تا شاید اجازه ورود به آن قصر را بگیرد، ولی آن جناب صورت از او برگرداند.
عرض کرد روی از من برمیگردانید با اینکه مردی مسلمانم؟ حضرت فرمود گواه بیاور که تو مسلمانی. شیخ متحیر شد. پیامبر فرمود فراموش کردی به آن زن علویه چه گفتی؟ این قصر متعلق به کسی است که آن زن را دیشب پناه داد.
شیخ از خواب بیدار شد و از آشفتگی بر سر میزد و میگریست. غلامان خود را در شهر فرستاد تا محل آن زن را پیدا کنند و خودش در میان شهر جستجو میکرد تا اطلاع یافت در خانۀ آن مجوسی بهسر میبرند.
پیش داروغه رفت و پرسید آیا از زن علویه خبری داری. گفت آری آنها در خانه ما هستند. گفت ایشان را با من بفرست که کاری دارم. مجوسی گفت چنین عملی ممکن نیست و تو را نمیرسد که این طور دستور بدهی. شیخ هزار دینار پیش او گذاشت و درخواست کرد پول را بردارد و آن زن را در اختیار او بگذارد. داروغه گفت اگر صدهزار دینار بدهی به تو نمیدهم.
شیخ چون اصرار زیاد کرد، مجوسی گفت خوابی که تو دیشب دیدهای من هم دیدهام و قصری که مشاهده کردی، خداوند به من داده است. تو افتخار به اسلامت بر من میکنی؟ به خدا قسم هیچکدام از خانواده ما نخوابیدهاند مگر اینکه به دست آن علویه مسلمان شدیم و در خواب پیغمبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله را دیدم که فرمود بهخاطرِ اینکه آن زن علویه را پناه دادی، این قصر ازآنِ تو و خانوادهات است و تو از اهل بهشتی.
السلام علیک یا اباالحسن یا موسی بن جعفر ایها الکاظم یابن رسول اللّه
[1] ـ ص، ۸۲ و ۸۳.
[2] ـ نبأ، ۴۰.
[3] ـ وسائلالشیعه، ۱۶، ۳۸.
[4] ـ ارشادالقلوب، ۱، ۱۴.
[5] ـ وسائلالشیعه، ۱۶، ۳۴۵.
[6] ـ وسائلالشیعه، ۱۶، ۳۵۷.
[7] ـ وسائلالشیعه، ۱۶، ۳۳۹.
[8] ـ آل عمران، ۱۳۳.
[9] ـ وسائلالشیعه، ۱۶، ۳۳۲.