رمضان المبارک ۱۳۹۷-۱۴۳۹

هفتم رمضان ۱۳۹۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

پدر و مادر حقِّ زیادی گردن همۀ ما دارند. اول مادر، بعد هم پدر. امام سجاد علیه‌السلام فرمود: مردى خدمت پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله آمد و گفت: اى رسول خدا! هیچ کار زشتى نبوده مگر اینکه آن را انجام داده‏ام.،آیا توبه‏اى دارم؟ حضرت فرمود: آیا پدر و مادرت‏ زنده‌اند؟ گفت: پدرم. حضرت فرمود: برو به پدرت نیکى کن. چون آن مرد روگرداند، حضرت فرمود: کاش مادرش بود![5]

فیلم جلسه
صوت جلسه

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

هفتم رمضان ۱۳۹۷ – ۱۴۳۹ | چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۳/۰۲ 

 

 

روایت اول

امام باقر علیه‌السلام فرمود:

«عَظِّمُوا أَصْحَابَکُمْ وَ وَقِّرُوهُمْ وَ لَا یَتَهَجَّمْ‏ بَعْضُکُمْ‏ عَلَى‏ بَعْضٍ‏ وَ لَا تَضَارُّوا وَ لَا تَحَاسَدُوا وَ إِیَّاکُمْ وَ الْبُخْلَ وَ کُونُوا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلِصِینَ»[1].

«یاران خود را بزرگ شمارید؛ آنها را احترام کنید؛ بعضی بر بعضی دیگر هجوم نبرید؛ به هم زیان نزنید؛ به هم حسد نورزید و از بخل بپرهیزید. بندگان با اخلاصِ خدا باشید!»

دوستان خود و کسانی که همکار و همراه شما هستند، محترم بشمارید؛ آنها را تعظیم کنید؛ یعنی خود را دربرابر آنها بزرگ ندانید. مخصوصاً در جایی مثل مسجد که با مؤمنان سروکار دارید، آنها را حقیر نشمارید. حالت تهاجم به هم نداشته باشید. اگر عیبی از رفیقتان دیدید، آهسته به خودش بگویید، طوری که گویی می‌‌خواهید هدیه‌ای به او بدهید. امام صادق علیه‌السلام فرمود:

«أحبُّ اِخوانى عَلىَّ مَن أهدىٰ الىَّ عیوبى»

«محبوب‌ترین برادرانِ من کسی است که عیبِ مرا به من هدیه کند.»

یعنی با کمال احترام به او بگویید اگر من چنین عیبی دارم، شما بگویید تا رفع کنم و اگر شما دارید، اجازه بدهید من بگویم.

 

روایت دوم

امام صادق علیه‌السلام فرمود:

«لَا تَکُونُ الصَّدَاقَهُ إِلَّا بِحُدُودِهَا فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ هَذِهِ الْحُدُودُ أَوْ شَیْ‏ءٌ مِنْهَا فَانْسُبْهُ إِلَى الصَّدَاقَهِ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ فِیهِ شَیْ‏ءٌ مِنْهَا فَلَا تَنْسُبْهُ إِلَى شَیْ‏ءٍ مِنَ الصَّدَاقَهِ فَأَوَّلُهَا أَنْ تَکُونَ سَرِیرَتُهُ وَ عَلَانِیَتُهُ لَکَ وَاحِدَهً وَ الثَّانِیَهُ أَنْ یَرَى زَیْنَکَ زَیْنَهُ وَ شَیْنَکَ شَیْنَهُ وَ الثَّالِثَهُ أَنْ لَا یُغَیِّرَهُ عَلَیْکَ وِلَایَهٌ وَ لَا مَالٌ وَ الرَّابِعَهُ أَنْ لَا یَمْنَعَکَ شَیْئاً تَنَالُهُ مَقْدُرَتُهُ وَ الْخَامِسَهُ وَ هِیَ تَجْمَعُ هَذِهِ الْخِصَالَ أَنْ لَا یُسْلِمَکَ عِنْدَ النَّکَبَاتِ»[2]

«صداقت و دوستى نباشد جز با شرایطِ آن. هرکس همۀ این شروط یا برخى از آنها را دارد، او را اهل دوستی دان و هرکس هیچ‌کدام را ندارد، او را به دوستی نسبت مده، اول: پیدا و پنهانش براى تو یکى باشد. دوم: آراستگىِ تو را آراستگىِ خود و زشتىِ تو را زشتىِ خودش داند. سوم: اگر به جاه و مالى رسید، دست از تو برندارد. چهارم: در آنچه می‌‌تواند، از تو دریغ نکند. پنجم: -که جمعِ همۀ این خصلت‌هاست- هنگام بیچارگى و فلاکت تو را رها نکند.»

 

شرح خطبۀ ۱۱۰

وَ صِلَهُ الرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاهٌ فِی الْمَالِ وَ مَنْسَأَهٌ فِی الْأَجَلِ؛ صلۀ رحم موجب زیادی مال و طول عمر است. مهم‌ترین مصداق صلۀ رحم، ارتباط با پدر و مادر است.

امام زین‌العابدین علیه‌السلام به یکى از فرزندانش فرمود: پسر جان، با پنج کس همنشینى نکن، به گفتگو منشین و در راهی همراهشان نرو! عرض کرد: چه کسانی؟

فرمود: ۱- دروغگو که همچون سراب‏، دور را نزدیک و نزدیک را دور می‌‌نمایاند. 2- فاسق که تو را به لقمه‏اى یا کمتر بفروشد. 3- بخیل که در سخت‏ترین مواقعِ حاجت تو را تنها گذارد. ۴- احمق که سود و زیان را تشخیص ندهد و چون خواهد نفعی به تو بخشد، زیان رساند. ۵- قطع کنندۀ رحم که من در سه جای قرآن او را ملعون دیدم.[3]

فاسق کسی است که از دین خارج شده و اعتنایی به نماز و روزه عبادت خدا ندارد و حرف‌های خلافِ عقاید می‌‌زند؛ چنین کسی‌که خود را به شیطان و دنیا فروخته، اعتنایی به خدا ندارد و لاابالی است، به رفاقت هم اعتنایی ندارد. بخیل کسی است که مال به دلش چسبیده، حاضر نیست حقوقِ واجبش را بپردازد و در راه خدا انفاق کند. احمق می‌‌خواهد به تو نفع رساند، ضرر می‌زند مثل خرسی که با شخصی دوست شد و برای رفع پشه‌ها، سنگ بر سر او زد. دربابِ صلۀ رحم ممکن است انسان کار داشته باشد و نرسد یا اقوامش زیاد باشد و وضع و اوقات او چنان نیست که به همه سر بزند، ولی کسانی مثل پدر، مادر، فرزند، برادر، خواهر، عمه، عمو، دایی و خاله را می‌‌شود سر زد و با آنها ارتباط داشت.

 

اظهار محبّت نابخردانه

یکی از یاران علی علیه‌السلام را مار گزید. حضرت به او فرمود: آیا می‌‌دانی چرا گرفتار این ناراحتى شدى؟ گفت خیر.

فرمود یادت هست وقتى قنبر، خادمِ من آمد و تو پیش فلان ستمگر بودى، تو به‌خاطرِ احترام به قنبر از جا برخاستی، چون به ما احترام می‌گذاشتى. او به تو اعتراض کرد که چرا پیشِ من براى قنبر بلند شدى؟ به او گفتى چرا بلند نشوم براى کسى که ملائکه پر و بال خود را زیرِ پایش می‌‌گسترانند. با این حرفِ تو، او برخاست و قنبر را زد و دشنام داد و آزارش نمود. مرا هم تهدید کرد و اجبار نمود که بر این ناراحتى صبر کنم. به همین جهت مار تو را گزید. اگر مایلى خدا به تو عافیت بخشد، تصمیم بگیر برای ما و دوستانِ ما در مقابل دشمنانمان کاری نکنی که موجب اذیت و آزار آنها به ما شود.

پیامبر اکرم با اینکه مرا بر همه مقدم می‌‌داشت، وقتی وارد مجلسی می‌‌شدم، جلو پاى من برنمی‌خاست، آن‌طور که براى بعضى از آنها برمی‌خاست، با اینکه او در یک‌دهم از یک‌صدهزارم قابل مقایسه با من نبود؛ زیرا پیامبر می‌‌دانست این کار دشمنان را وادار به عکس‌العملى می‌‌کند که موجب ناراحتى او و من و مؤمنان می‌‌شود. پیشِ پاى کسانی برمی‌خاست که از این کار بر خود و آنها ترسى نداشت.[4]

پدر و مادر حقِّ زیادی گردن همۀ ما دارند. اول مادر، بعد هم پدر. امام سجاد علیه‌السلام فرمود: مردى خدمت پیامبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله آمد و گفت: اى رسول خدا! هیچ کار زشتى نبوده مگر اینکه آن را انجام داده‏ام.،آیا توبه‏اى دارم؟ حضرت فرمود: آیا پدر و مادرت‏ زنده‌اند؟ گفت: پدرم. حضرت فرمود: برو به پدرت نیکى کن. چون آن مرد روگرداند، حضرت فرمود: کاش مادرش بود![5]

خدمت به مادر اهمیت زیادی دارد. کاری نکنید که مادر از دستتان نارحت شود. ناراحتی مادر و همچنین پدر تبعاتِ ناگواری درپی دارد.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: مردى خدمت پیغمبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله آمد و عرض کرد: برایم دخترى متولد شد و او را پروریدم تا بالغ شد. روزی جامه و زیور بر او پوشاندم و او را سر چاهى آوردم و در آن انداختم. آخرین سخنى که از او شنیدم این بود که می‌‌گفت: «پدر جان!» اکنون جبران این کارم چه باشد؟

حضرت فرمود: مادرت زنده است؟ گفت: نه. فرمود: خاله‏ات زنده است؟ گفت: آرى، فرمود: با او خوش‌رفتارى کن که او به‌جاى مادر است و خوش‌رفتارى با او کفّارۀ کارت شود.[6]

بعضی افراد از ترس فقر و به‌خاطرِ وضع اقتصادی نامناسب سقطِ جنین می‌‌کنند. این کار حرام است و کفّاره دارد؛ اگر قبل‌از علقه شدن باشد ۲۰ دینار، وقتی علقه شده ۴۰ دینار و هرچه بالاتر رود، مقدارِ کفّاره بیشتر می‌‌شود. اگر چهارماه تمام شود مثل کشتن یک انسان است. قرآن کریم می‌‌فرماید:

﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ‏ خَشْیَهَ إِمْلاقٍ‏ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبیرا﴾[7]

«فرزندانتان را از ترس فقر نکشید. ما آنها و شما را روزی می‌‌دهیم. به‌راستی کشتن آنها گناه بزرگی است.»

ما دوستان و شیعیان امیرالمؤمنین دو نوع پدر و مادر داریم؛ یکی ظاهری و یکی معنوی. پدر و مادر ظاهری آنهایند که واسطۀ خلقتِ ما هستند، امّا پدران معنوی ما حضرات معصومین علهیم‌السلام هستند.

اصبغ بن نباته گوید در آخرین ساعاتِ عمرِ مولا علی علیه‌السلام خدمت ایشان رسید عرض کرد:

اى امیرالمؤمنین جانم فدایت! یکى از احادیثِ رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را برایم بازگو که من فکر می‌‌کنم از این روز به بعد دیگر نتوانم از شما حدیثى بشنوم.

فرمود: آرى اى اصبغ! روزى رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله مرا فرا خواند و فرمود: ای علی برو به مسجد من، سپس بر منبر من بالا می‌‌روی و مردم را به‌سوی خود فرا می‌‌خوانی، پس حمد و ثنای خداوند عزّوجلّ به‌جا می‌‌آوری و درود فراوان بر من می‌‌فرستی آن‌گاه می‌‌گویی: ای مردم، من فرستادۀ رسول خدا هستم ایشان به شما مى‏فرماید: آگاه باشید، لعنت خدا و لعنت فرشتگان مقرّب و پیامبران مرسل خداوند و لعنت من بر کسی‌که عاقّ والدین شود و کسی‌که از مولای خود اطاعت نکند و کسی‌که اجرِ اجیر را ندهد!

من آنچه را حبیبم رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله امر کرده بود، انجام دادم. کسی از انتهای مسجد برخاست و گفت: یا اباالحسن! سه عبارت را سربسته خلاصه گفتی، پس آنها را برای ما شرح ده! من جوابی ندادم تا به محضر رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله رسیدم و ماجرای آن مرد را گفتم.

رسول خدا فرمود: یا ابالحسن! بدان من و تو پدران این امّتیم؛ هرکس را ما عاقّ کنیم، لعنت خدا بر او خداهد بود و بدان من و تو مولای این امّتیم؛ هرکس از ما اطاعت نکند، لعنت خدا بر او خواهد بود و بدان من و تو اجیران این امّتیم و هرکس دربارۀ اجرت ما ظلم کند، لعنت خدا بر او خواهد بود. سپس فرمودند: «آمین و من هم آمین گفتم.

 

نفرینِ پدر و تأثیر دعای مشلول

امام حسین علیه‌السلام فرمود: من با پدرم على بن ابى‌طالب علیه‌السلام در شبى تاریک مشغول طواف کعبه معظّمه بودم و هیچ‌کس در طواف نبود. جماعت زوّار خوابیده بودند و همۀ چشم‌ها در خواب بود که ناگاه نالۀ شخصى را شنیدیم که به خانه کعبه پناه آورده، طلب فریادرسى مى‏نمود و به آواز بسیار حزینى از دل پر درد مى‏نالید و زارى مى‌کرد.

پدرم به من فرمود: یا ابا عبداللَّه آیا آواز ناله این شخص را شنیدى که از گناه خود مى‏نالد و از پروردگار خود فریادرسى مى‏کند؟ گفتم: بلى شنیدم. پس فرمود: ببین آیا او را می‌‌جویى؟

من در آن شب تاریک گشتم و در میان رکن عراقى و مقام ابراهیم شخصى را دیدم که به نماز ایستاده است. پس گفتم السلام علیک اى بنده خدا که اقرار به گناه خود دارى و پناه به خداى خود آورده‏اى و آمرزش گناهان خود از خداى تعالى طلب مى‏کنى، نزد پسر عموى پیغمبر بیا که تو را مى‏طلبد.

پس در سجود شتاب نمود و تشهّد و سلام داد و سخن نگفت و اشاره نمود که پیش باش. من پیش افتادم و آن شخص در عقب من آمد تا خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمدیم.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام دیدند آن شخص، جوانى بسیار خوش روى است که جامه‏هاى پاکیزه پوشیده، پس فرمود: اى جوان تو از کدام قبیله‏اى؟ گفت: از بعضى اعراب. فرمود: حال تو چیست؛ از چه جهت گریه و زاری مى‌کردى؟

جوان گفت: چه نحو خواهد بود حال کسى که عاق پدر گشته و با او بى‏ادبى نموده باشد و گرفتار تنگى و انواع بلاها و اقسام مصیبت‌ها شده باشد؟ او را حسرت و ناامیدى فراگرفته، دعاى او مستجاب نشود.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: از چه جهت حال تو چنین شد؟

جوان گفت: من در میان قبیله خود پیوسته به لهو و لعب مشهور بودم و دائماً به نافرمانى و طرب مشغول بودم و همیشه در ماه رجب و شعبان مرتکب نامشروع و عصیان مى‏شدم و هیچ ملاحظه نمى‏نمودم و پروایى از ترس خدا نداشتم. مرا پدرى بسیار مهربان بود که مرا از افتادن در مصیبت‏هاى دنیوى منع مى‌کرد و مرا از عقوبت و عذاب آتش اخروى مى‏ترساند و مى‏گفت: بسا که از تو روزها و شب‌ها شکوه کنند و از دست تو ماه‌ها و سال‌ها فریاد برآورند و از گناهان تو فرشتگان عظام به‌تنگ آیند. تا کی این کارها می‌‌کنى و چرا مرتکب این قدر گناهان می‌‌شوى؟

هرگاه پدرم در نصیحت الحاح مى‌کرد و در موعظه من مبالغه مى‏نمود، او را منع و آزار مى‏کردم و به او حمله‌ور می‌‌شدم و او را مى‏زدم.

پس روزى از او زرى طلبیدم که آن را از من پنهان کرده بود. پس چون آن را نداد، خود رفتم که آن را بردارم و در مصارفى که همیشه مشغولِ آن بودم، صرف کنم. پدرم چون خواست مانع من شود و نگذارد آن را بردارم، او را زدم و دستِ او را پیچیدم و آن زر را از دستِ او بیرون آوردم و رفتم. پدرم خواست از عقبِ من آید؛ دست‏هاى خود را بر زانو گذاشت که از جا برخیزد، امّا از بسیارى آزار و شدّت دردى که به او رسانده بودم، نتوانست از جاى خود حرکت کند. پس به خدا سوگند یاد کرد که به خانه خدا رود و از من شکایت کند مرا نفرین کند.

چند روز روزه گرفت؛ چندین رکعت نماز خواند و نفرین کرد. سپس بر شتر خود سوار شد و بیرون رفت تا در روز حج اکبر به مکه معظّمه رسید. پس از شتر خود پایین آمد؛ متوجّه خانه خدا گشت؛ طواف نمود و سعى صفا و مروه کرد. بعداز آن به مسجدالحرام رفت؛ به پرده‏هاى کعبه چسبید؛ خود را به آن آویخت؛ به خداى تعالى زارى نمود و مرا نفرین کرد.

جوان گفت: به حقّ کسى‌که آسمان را بلند کرده و آب روان جارى نموده، هنوز دعاى پدرم تمام نشده بود که به من این بلایى که مى‏بینى نازل شد. سپس جوان لباسِ خود را کنار زد و پهلوى خود را نشان داد. یک‌طرف بدنش شل شده بود.

سه سال به پدرم التماس مى‌کردم که در همان موضعى که مرا نفرین کرده، براى من دعا کند و قبول نمى‏کرد تا آنکه در این سال بر من ترّحم کرد و التماس مرا قبول نمود. براى او شترى جوان و خوش‌رفتار مهیّا کردم و او را بر آن سوار نمودم و از شهر بیرون آمدیم، به امید آنکه از این بلا نجات یابم، امّا در بین راه ناگاه مرغی از جایی پرید و شتر رم کرد و پدرم را در درّه سنگلاخى در میان دو سنگ انداخت. وقتی به او رسیدم، دیدم مرده. پس او را در همان موضع دفن کردم.

حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: بدان که تو را فریادرسى آمد. دعایی به تو می‌‌آموزم که پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله آن را به من تعلیم کرده است و در آن اسم خداى تعالی جلّ‌جلاله است. خداوند به برکت این دعا حاجت هرکس آن را بخواند برمی‌آورد و آنچه خواهد به او می‌‌بخشد. به برکت این دعا همّ‌وغم برطرف شود و اندوه رفع گردد و بیماری برطرف شود و شکستگی بهبود یابد و توانگری حاصل شود و قرض ادا گردد و چشم‌زخم بی‌اثر شود و گناهان آمرزیده و عیب‌ها پوشیده می‌‌شود و از ترس هر شیطان سرکش و هر ظالمی ایمنی یابد.

اى جوان باید که از گناهان پرهیز نمایى و از آنچه کرده‏اى، توبه کنی. مرا بر تو رحم آمد و باید خداى تعالى نیّت خالص تو و اعتقاد درست تو را بداند. اگر نیّت خود را خالص کنى، خداى تعالى حاجت تو را برمى‏آورد و در خواب پیغمبر خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را خواهى دید که تو را به بهشت و برآورده شدن حاجتت بشارت دهد.

امام حسین علیه‌السلام فرمود: خوشحالى من به مطّلع شدن به فایده این دعا بیشتر از خوشحال شدن این جوان به برطرف شدن آزارش بود. حضرت امیرالمؤمنین به من فرمود دوات و کاغذى بیاور، چون حاضر کردم، فرمود: بنویس آنچه را بر تو مى‏خوانم. پس آن حضرت خواندند و من دعا را نوشتم.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: شب دهم این دعا را بخوان و صبح به خیر خوبى نزد من بیا. جوان دعا را گرفت و رفت. چون صبح شد، هنوز به کارى شروع نکرده بودیم که دیدیم آن جوان سالم و تن‌درست آمد و این دعا در دست او بود و مى‏گفت: قسم به‌خدا که در این دعا اسم اعظم است. به ربّ کعبه حاجت من برآورده شد.

حضرت امیرالمؤمنین فرمود: بگو چه شد؟

جوان گفت: چون شب دهم همۀ مردمان به‌خواب رفتند و تاریکى شب همه را فراگرفت، من این دعا را بر کف دست خود گذاشتم و دستم را به‌سوى آسمان بلند کردم و خداى تعالى را خواندم و او را به حقّ این دعا چند مرتبه قسم دادم. پس در مرتبه دوم آوازى شنیدم که دعاى تو مستجاب شد. دیگر بس است! تو خدا را به اسم اعظم خواندى.

پس خوابیدم، در خواب حضرت رسالت پناه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را دیدم که دست مبارک خود را بر بدن من مالیدند و فرمودند این اسم اعظم را محافظت کن. تو بر خیر و خوبى هستى. چون بیدار شدم، خود را صحیح و سالم یافتم، چنان که مى‏بینى خداى تعالى تو را جزاى خیر دهد![8]

در روایت است بعضی اوقات پدر و مادر در حیات از فرزند خود راضی هستند، ولی بعداز مرگ او را عاق می‌‌کنند، چراکه برایشان خیرات نمی‌‌کند؛ قرض‌هاشان را نمی‌‌دهد؛ به آنها سر نمی‌‌زند؛ فاتحه و قرآن نمی‌‌خواند و یادشان نمی‌‌کند.

این دعا را هم همیشه بخوانید:

﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذینَ‏ سَبَقُونا بِالْإیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فی‏ قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحیم﴾[9]

پروردگارا ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما سبقت گرفتند، بیامرز و در دل‌های ما کینه و حسدی از مؤمنان قرار مده. پروردگارا تو رؤوف و مهربانی.»

این دعا را هم سعی کنید هرروز بخوانید:

«اللَّهُمَ‏ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَ‏ وَ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً اجْزِهِمَا بِالْإِحْسَانِ‏ إِحْسَاناً وَ بِالسَّیِّئَاتِ غُفْرَانا»

«بارالها من و پدر و مادرم را بیامرز و به آنان رحم کن. همان‌طور که مرا از کودکی پروراندند، جزای نیکیِ آنها را به نیکی بده و جزای گناهانشان را به آمرزش!»

 

مختصری از احوال امام سجاد علیه‌السلام

حضرت علی بن الحسین علیهما‌السلام در سال ۳۸ قمری در مدینه متولد شدند. کنیه‌شان اباالحسن و لقبشان سیدالساجدین بود. در کربلا حدود ۲۲ سال داشتند و برادر بزرگ‌شان جناب علی‌اکبر ۲۵ ساله بودند. مدت امامت امام سجاد علیه‌السلام ۳۵ سال بود. دعاها و سجده‌های طولانی ایشان مشهور است و نقل شده هر سال پینه‌های مواضع سجده را می‌‌چیدند. آن حضرت حداقل ۲۵ مرتبه حج رفتند و گاه پیاده مسیر مدینه به مکه را می‌‌پیمودند.

فرزندان ایشان بنابه نقل منتهی‌الآمال ۱۵ نفر بودند که یکی از آنها زید بن علی در زمان هشام بن عبدالملک بر بنی‌امیه خروج کرد. برخی می‌‌گویند قیامش به امر و رضایت امام صادق علیه‌السلام بود. زید شکست ‌‌خورد و کشته شد. دوستانش جنازۀ او را زیر نهری دفن کردند، ولی عمّال بنی‌امیه قبر او را یافتند؛ آن را شکافتند و سر از بدنش جدا کردند. سرِ زید را به شام برای هشام فرستادند و بدنش را عریان به‌دار آویختند. بعداز چند سال بدن او را سوزاندند و خاکسترش را در فرات ریختند. وقتی امام صادق علیه‌السلام از شهادت ایشان باخبر شد بسیار گریست.

 

السلام علیک یا سیدالساجدین یا علی بن الحسین یابن رسول اللّه

 

[1] ـ وسائل‌الشیعه، ‏12، ۱۵.

[2] ـ وسائل‌الشیعه، ‏12، 2۵.

[3] ـ تحف‌العقول، ۳.

[4] ـ بحارالأنوار، ۲۶، ۲۳۸.

[5] ـ بحارالأنوار، ۷۱، ۸۲.

[6] ـ کافی، ۲، ۱۶۲.

[7] ـ اسراء، ۳۱.

[8] ـ مهج الدعوات، ۱۵۱.

[9] ـ حشر، ۱۰.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است