شهدا

طلبه شهید غلامعباس کوهستانی

 

طلبه شهید غلامعباس کوهستانی 1

شهید والا مقام و مجاهد فی سبیل اللّه

شهید حجّه‌ الاسلام غلامعباس کوهستانی

غلامعباس کوهستانی در تیر ماه 1344 در روستای شورابه شهرستان فسا (استان فارس) به ‌دنیا آمد و دوران تحصیل را در همان‌جا و روستاهای مجاور سپری نمود. پس از آن به شیراز آمد و همزمان که مشغول کار سخت در کارگاه موزائیک سازی بود دروس مدرسه را تا سوم راهنمایی به پایان رساند. ولی به قول خانواده ایشان زندگی غلامعباس از روزی شروع شد که از کنار حوزه‌ی علمیه‌ی ابوصالح«عج» می‌گذشت  و از مادر تقاضای ورود به جمع سربازان امام زمان (عج) را می‌کند. ابتداء مادر مخالفت می‌کند ولی ایشان به مادر می‌گوید:

«اگر رضایت ندهید به امام زمان (عج) شکایت می‌برم.»

مادر که محبّ اهلبیت (علیهم السلام) است وقتی فرزندش، حضرت حجّت‌ (عج)را واسطه خود قرار می‌دهد به طلبه شدن او رضایت می‌دهد. ورود غلامعباس به حوزه‌ی علمیه با شور و شعفی همراه بود که دیگر کسی غلامعباس را نمی‌دید مگر در حوزه و در حجره‌ی محقّر در کنار کتاب‌ها و دوستان طلبه اش.

او با درک محضر استاد بزرگوار حضرت آیت اللّه سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی» پنجره‌ای را رو به عالم معنا به روی خود باز کرده بود و از همنشینی با هم درسانی که چون او در آرزوی شهادت بودند حظّ جدیدی از علم و فهم می‌برد که برای اطرافیان و خانواده به خوبی ملموس بود. لذا جوانِ ساده و زحمت کش روستاییِ دیروز، امروز حتی در نظر اهل خانواده هم سر و گردنی از دیگر جوانان بالاتر بود و به قول برادرش او یک حجّه‌الاسلام شده بود و حتّی مادری که روزی با رفتن او به حوزه‌ی علمیه مخالفت داشت دیگر با رفتن به جبهه و حتّی شهادت او هم مشکلی نداشت که افتخار هم می‌کرد.  

هر چند که به دفعات برای حضور در جبهه‌ها به سرزمین نور عزیمت کرده بود و چندین دفعه مجروح شده بود ولی چنین مقدّر شده بود که روح بلند و صبور این شهید گرانقدرِ در حالِ هجرت، که خود مقام والایی است به خدمت حضرت حقّ مشرف شود و در راه رسیدن به جبهه بر اثر تصادف خودرو دعوت حق را لبیّک بگوید.

دو ماه قبل از شهادت مداوم در حوزه بود و در این مدت همه‌ی انس و علاقه‌ی ایشان به تنهایی و شب زنده داری بود، بی‌اختیار در نیمه‌های شب گریه و راز و نیاز می‌کرد.  

ده روز قبل از شهادت با یکی از دوستان به زیارت حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) رفت ولی همراه ایشان که سال‌ها همنشینی او را تجربه کرده بود از این سفر حال و هوای جدیدی را نقل می‌کند.

آن‌چنان محو تماشای گنبد و بارگاه ملکوتی حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) می‌شد که از من غافل می‌شد، و با وجود شلوغی حرم بی‌توجّه به مردم بلند بلند گریه می‌کرد و زیر لب از حضرت درخواستی داشت. با شوخی گفتم:

«نکند شما هم می‌خواهید شهید بشوید؟»

با لبخند گفت:

« تا از ما بهتر‌ها هستند نوبت به ما نمی‌رسد.»

ولی مثل این‌که غلامعباس در روزهای آخر از حضرتش شهادت را گرفته بود، چرا که در موقع خداحافظی بیش از بیست دقیقه دست بر سینه روبروی حضرت ایستاده بود و سخن می‌گفت.

دو روز بعد از بازگشت به شیراز عازم سفر شد و چیزی نگذشت که خبر شهادت ایشان را آوردند؛ دوست غلامعباس می‌گوید:

«قرار بر این شد که من به مادرش خبر بدهم.»

به منزل ایشان رفتم، ولی به محض باز شدن درب منزل مادر می‌گوید:

 «دیشب عزیزم به خوابم آمد و به من خبر داد که به آرزویش رسیده و شهید شده.»

حال من که باید سنگ صبور این مادر می‌شدم زدم زیر گریه و بی‌تاب شدم ولی مادر بزرگوار غلامعباس با دلی قوی گفت:

«همه طلبه‌های آیت اللّه سید علی‌محمد دستغیب «مدظله‌العالی» برای من غلامعباس هستند.»

 روح این مادر، زینب گونه و شهید بزرگوارش شاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است