طلبه شهید عبدالمجید (ایرج) دستان
میهمان خان الهی
شهید حجهالاسلام عبدالمجید (ایرج) دستان
در زمستانی سرد، کانون خانواده به قدوم فرزندی دوست داشتنی گرمی تازهای گرفت. دامن مادری متعهّد و محبّ اهلبیت (علیهم السلام) کانون پرورش فرزندی شد که باید آیندهای درخشان را برای خانواده و همراهان خود رقم بزند؛ جوانی با خصوصیاتی متفاوت از هم سن و سالهای خود سکوت پر معنا و سخنان کوتاه ولی به موقع و در عین حال سیمایی متین و با وقار تصویری ظاهری از شهید عزیزمان بود که دنیایی از معنا را در پشت خود نگه داشته بود و از کودکی این خصایص در او نمایان بود. با جدّیت دروس مدرسه را تا دیپلم دنبال کرد. وبا اشتیاق تمام همان سال تحصیل خود را در حوزهی علمیهی ابوصالح«عج» شروع کرد و زانوی ادب را به محضر استاد خود حضرت آیت اللّه سیّد علیمحمّد دستغیب«مدظلهالعالی» به زمین زد. شناخت این عالم بزرگوار سرآغاز کسب معارف جدید برای ایشان بود. با جدّیت در مجلس درسِ حوزه شرکت میجست و مطالب را مینوشت و مباحثه میکرد. سکوت عبدالمجید دلیلی دیگر بر رشد و موفقیتهای روز به روز او بود.
هر چند که قبل از ورود به حوزه، صفای جبههها را درک کرده بود ولی روح مشتاق او بیتاب آن حال و هوا بود. و هر سفر که به جبهه میرفت در بازگشت ناراحت از این بود چرا شهید نشده؟ ولی روح شاکر او به صبر و بردباری هدایتش میکرد و در عین حال شِکوه به خود میکرد از ناتوانی و رفع موانع در وصال حضرت دوست، و در وصیت نامهاش میگوید :
«ای اللّه، دستم از نوشتن، مغزم از فکر کردن در برا بر نعمتهایت ناتوان است. ای حیّ سبحان! اگر که در برابر هر یک از نعمتهایت سالها سجده کنم هنوز کم است. در برابر کدام یک از نعمتهایت بتوانم شکر گذاری کنم، در برابر نعمت زندگی کردن در دوران حکومت اسلامی، نعمت رهبری، در برابر کدام یک از نعمتهایت، آیا نعمتی از این بزرگتر که به ما توفیق دادی که بتوانیم مجاهد راهت باشیم؟ اگر ما در قبل از کشانیده شدن به طرف نور میمردیم، چه مصیبتها در عقب داشتیم، ای محبوب من، از شمردن نعمتهایت ناتوانم.»
ولی این بار با التماس و انابه خواستِ خود را آزادی از قفسِ تن و رسیدن به محبوب میخواهد و میگوید:
«بار پروردگارا به حقّ مقرّبان درگاهت این بار مرا بپذیر و اگر که رضایت در آن است مرا به دیدار محبوبم امام حسین (علیه السلام) ببر و روحم را از این قفس جسم آزاد کن. بار الها، میدانم که به مهمانی سر سفره ائمه اطهار (علیهم السلام) پاکم میبری به حق دندان شکسته پیغمبر (صلوات الله علیه) و به حق پهلوی شکسته زهرا (سلام الله علیها) قسمت میدهم توفیق به من عطا فرما که پاک شوم و توفیق شهادت نصیبم گردد.»
و تمام دارایی خود را که دست خالی خود میداند به محضر حضرت حقّ دراز میکند ولی این بار اجابت همه خواستههایش را میگیرد. و دراین طلب و اراده به مطلوب خود میرسد و با جسمی رنگینِ از خون به دیدار محبوبش حضرت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) میرود.که حضرت ارباب خون بهاء میخواهد، که رفتن این راه!! و چه خوب گفته اند:
گرمرد رهی میان خون باید رفت |
|
|
|
ازپای فتاده سرنگون باید رفت
|
|
روحش شاد