طلبه شهید حمیدرضا دانش
شهید والا مقام و مجاهد فی سبیل اللّه
حجّه الاسلام و المسلمین حمیدرضا دانش
حمید رضا دانش در شهر لارستان (استان فارس) در خانوادهای مذهبی و محبّ اهلبیت (علیهم السلام) بهدنیا آمد و در دامن مادری با تقوا رشد و نمو پیدا کرد. دوران کودکی و تحصیل را با استعداد خوب و شکوفایی که داشت با موفقیت پشت سر گذاشت. متانت و کم حرفی ایشان از صفات بارزی بود که از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی کاملا او را از دیگران متمایز میکرد. اهتمام به انجام واجبات و شرعیات در زندگی و منش این شهید بزرگوار مشهودِ دوستان و اطرافیان بود به حدّی که عمده وصیت نامه ایشان توجه به همین حقوق شرعی میباشد. خضوع وخشوع ایشان به حدّی بود که از حق خود میگذشت تا دیگرانی که در بعض مواقع مقصّر هم بودند ناراحت و رنجیده نشوند. در حوزه، وقتی از شلوغی و مزاحمت همسایگان خود ناراحت میشود با گذشت خود را به زحمت میاندازد و به اتاق دوستان میرود ولی گلایه ای به طلاب مجاور خود نمیکند.
همدرسی و همنشینی با شهیدانی هم چون مصطفی مرادی، محمّدعلی سبحانی، رهنورد و … سکینه و آرامش او را به تفکر و تدبّر تبدیل کرده بود.
شهید حمید رضا دانش از طلاب دوره اول حوزهی علمیهی ابوصالح«عج» حضرت آیت اللّه سیّد علیمحمّد دستغیب«مدظلهالعالی» بود و این توفیق داشت که صرف، نحو، اصول و فقه را در محضر مبارک ایشان بیاموزد. و همین بود که با عشق و علاقه بیش از حدّ به موقع در مجالس درس استاد و مباحثات درسی که با شهیدان سبحانی، مرادی و … داشت شرکت مینمود.
به دست مبارک فقیه عالیقدر حضرت آیت اللّه العظمی منتظری ملبّس شد. با عمامه گذاری و ملبّس شدن به لباس پیامبر (صلوات الله علیه) حال توجّه ایشان بیش از بیش شده بود و چهره روحانی او را زیبا تر کرده بود. ولی هجرت هر روزه هم درسان و هم بحث هایش روح لطیف و آرام او را بیتاب کرده بود. جمعی از دوستان که با هم وارد حوزه شده بودند روزها در کنار هم بحث و مباحثه و شبها با راز دلها، سوز و اشکهای هم به صبح رسانده بودند ولی هر روز یکی از این جمع شهید میشدند و همراهان را در غم فراق میسوزاند.
نماز شام غریبان چو گریه آغازم |
|
|
|
به مویههای غریبانه قصه پردازم [1]
|
|
از طرفی دیدار استادش آیت اللّه سید علیمحمّد دستغیب «مدظلهالعالی» که هر روز در غم شهادت فرزندان و ثمرههای عمر شریفش گریان و محزون میگشت؛ زندگی را برایش درد آور کرده بود. تشییع چهار همراه او در یک روز یکی از این مصایب تلخ بود. دیدن حجرههای خالی از دوستان و کلاسهای ساکت و بی ساکن که روزی شلوغ از صدای مباحثات و درس دوستان شهیدش بود، دلش را رنجور میکرد.
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
|
|
|
|
که از جهان ره و رسم سفر براندازم[2]
|
|
حرکت کرد و کمر همت را بست ولی این بار نه برای آوردن نمره بیست در امتحان که برای رسیدن به قافلهای که خود را باز مانده از آن میدانست.
خدای را مددیای رفیق ره تا من
|
|
|
|
به کوی میکده دیگر علم برافرازم[3] |
|
بار سفر بست و راهی جبهه شد و در 25/12/63 در عملیات بدر در منطقه جزیره مجنون با اصابت ترکش به دیدار حضرت حقّ شتافت و معطر به عطر شهادت شد و همنشین مولای تشنه لبش حضرت اباعبداللّه علیه السلام گشت.
روحش شاد
[1] – حافظ.
[2] – حافظ.
[3] – حافظ.