طلبه شهید ابراهیم زارعی
نشان از بی نشانی
طلبه شهید ابراهیم زارعی
ابراهیم در سال 1347 در خانواده ای مستضعف و مذهبی در شهر داراب به دنیا آمد. دوران تحصیل را تا دوم راهنمایی ادامه داد. با تجاوز دشمن بعثی به خاک پاک ایران ابراهیم جوان با کمی سن ولی روحی بزرگ خود را موظف به دفاع از کیان دین و میهن دید. با اعزام به جبهه روح پاک و سرشار از عشق ابراهیم آشنای با ملکوتیان شد و چنان غرق در این دریای معرفت الهی شد که بی وقفه در راه این سفر معنوی قدم میزد و همین بود که دو سال از عمر شریف خود را در جبهه ها و در کنار رزمندگان اسلام گذراند.
ارتباط ابراهیم با طلاب رزمنده در سرزمین انس و دوستی موجب شد دوستانی را پیدا کند که او را به درک این حقیقت برسانند که شهادت درجاتی دارد و کسب علم یکی از راه های طی کردن این مدارج عالی الهی میباشد و اوست که با کسب علوم و احکام اهلبیت (علیهم السلام) می تواند در آن نشئه و در کنار مقربان باشد و سری از دیگران بالاتر داشته باشد لذا راهی حوزهی علمیه شد و با کسب اجازه از محضر استاد خود حضرت آیت اللّه العظمی سید علیمحمّد دستغیب«مدظلهالعالی» موفق به شاگردی مکتب امام صادق (علیه السلام) شد.
خضوع و خشوع ابراهیم او را در حرکت سریع در عمر با برکتش یاری کرد و با انس با معبود از غیر کنار بود؛ کمتر کسی سخن گفتن بیهوده و بطالت عمر از ایشان سراغ دارد و آنچنان با خلوت خود مانوس بود که کمتر کسی متوجه عظمت روحی و اخلاقی او میشد و این کتمان و سکوت او بود که لقب نشانی از بی نشانی به او داده بود و شاید اگر چند کلمه از دستنوشتههای او نمیبود توصیف حالات او بسی مشکل بود و برای معرفی او چه خوب است که بسنده کنیم به دلنوشته های که بعد از شهادتش به دست ما رسیده .
گزیده ای از وصیت نامه شهید:
«…ای مردم از امام و یاران امام مخصوصاً آیت اللّه العظمی منتظری پشتیبانی کنید از روحانیت مبارز پشتیبانی کنید که مانند این است که اسلام را پشتیبانی کردهاید.
….شهید شدن لحظه با شکوهی است وقتی که انسان جلوه خداوند را در تلألؤ وجود خود بیند و آن حقیقت عالم بقاست، که شهدا ذخائری هستنند برای عالم بقاء آری سنت عاشقی این است که باید در عالم جسم سوخت تا در عالم بقاء جان گرفت شهید در هنگامه بارش خون از بدنش حجاب بین خود تا خدا را با سرپنجه عشق میکند آنگاه به سرای معشوق قدم مینهد.
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست |
|
|
|
تو خود حجاب خودی حافظ ازمیان برخیز |
|
و شهید چنان … میتازد که هیچ یارای همگامی با او نیست مگر طریقشان را بیاموزیم روح مطهرشان به مثل نسیم عشق، پروانه وار [پرواز میکند] که هیچ ناظری تاب تحمل [ آن را ندارد ] و خریداری [برای آن] جز خدا نیست.
خدای بزرگ را ستایش میکنم که این سعادت عظیم و نیک بختی را نصیبم کرده و خدا را سپاس میگویم که مرا مرگی رسانده که [ آرزوی] هر عاشقی میباشد.
آری هر چند خدای را سپاس گویم نمیتوانم از دریای رحمت او قطرهای سپاس گویم و نتوانم ذرهای از محبت های او را جبران نمایم و خدا را شکر مینمایم که جهاد مقدس فی سبیل اللّه را نصیبم کرد.
…. و تو را ای برادرانم وصیت مینمایم به اینکه ادامه دهنده راه ابوالفضل عباس و علی اکبر و علی اصغر حسین: باشید و از همه اقوام و خویشان میخواهم که برایم گریه ننمایند و اگر خواستند که گریه کنند به مصیبتهای امام حسین (علیه السلام) گریه نمایند.»
خوش آن جانی که جانانش حسین است |
|
|
|
خوش آن دردی که درمانش حسین است |
|
و این وارستگی و دلدادگی ابراهیم را تسلیم به مسلخ عشق کرد و این بار با قربانی کردن خود برات حضور را از دستان مولا حسین ابن علی (علیه السلام) گرفت و در تاریخ 14/2/65 در جبهه فکه سر در دامان آن حضرت به معشوق و محبوبش رسید. و همان طور که خود قبل از شهادت مینویسد:
«بزرگترین آرزویی که داشتم پرواز به سوی اللّه است که به آن رسیدم.»
با رویی گلگون به محضر حضرت حق شرفیاب شد و به آرزوی دیرینه اش رسید.
روحش شاد