شهید کریم اقبال پور
پاسدار شهید کریم اقبال پور به سال 1339 در شهر شیراز در خانواده ای ساده و متدین تولد یافت.
پدر وی کارگر ساده ای بیش نبود که با صفا و صمیمیت و امید به خدا از سحرگاه تا شب جهت کسب روزی حلال به کار می پرداخت. وی در دامان مادری با ایمان و محبّ اهلبیت (علیهم السلام) پرورش یافت. و نتیجه این بود که کریم عزیز از دوران طفولیت روحیات خاصی نسبت به هم سن وسال های خود داشت. دوران تحصیل خود را همزمان با حرکت انقلاب دنبال کرد و همین امر موجب شد تا در بین سال های 52 تا 22 بهمن 57 در جلسات مذهبی و کلاس های مختلف در مسجد قبا (آتشی ها) شرکت کند.
سال 56 به جرم فعالیت های مذهبی سیاسی دستگیر شد و چندی بعد آزاد گردید.
در مدتی که شهید محراب آیت اللّه مدنی در نورآباد ممسنی تبعید بودند کریم به اتفاق دوستان از جمله شهید مهدی فیروزی هر از چندی به ملاقات ایشان می رفتند.
دو بار در دانشگاه های تهران و بابلسر قبول شد ولی از رفتن امتناع کرد و به فعالیت های انقلابی خود ادامه داد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. در درگیری های کردستان به مبارزه با ضد انقلابیون پرداخت و در همان جا به شدت از ناحیه پا و کمر مجروح شد ولی پس از چند ماه به شیراز آمد.
مدتی در دادگاه انقلاب اسلامی در خدمت پیر و مرادش حضرت آیت اللّه سید علی محمّد دستغیب«مدظله العالی» بود و با شروع جنگ تحمیلی در سال 59 بدون تأمل به جبهه رفت و از آن پس بیشتر اوقات خود را در دریای بیکران عشق و معرفت جبهه های نبرد می گذراند. زمان و مکان برای او معنای نداشت واز غرب به جنوب و… میرفت هر کجا که نیازی بود او هم بود.
عملیات های «ثامن الائمه، طریق القدس و فتح المبین» میادین شیدایی این شیر مرد دلاور و خستگی ناپذیر بود.
اواسط بهار 61 کریم جهت به جای آوردن سنت پیغمبر اکرم پس از نامزدی عازم جبهه شد ولی این بار آخرین سفر و صد البته رسیدن کریم به تمام آمال و آرزوهایش بود و با اصابت تیر به رگ گردن، مستانه در خون خود غلطید و با خضاب خون رنگ شهادت به حجله حوران بهشت مشرف شد تا در کنار محبوبش حضرت ابا عبداللّه الحسین (علیه السلام) اذن دخول به محضر حضرت حق را کسب نماید.
هنگام شهادت پدر و مادر وی برای مراقبت برادر دیگرش که مجروح بود به مشهد رفته بودند. در بازگشت به شیراز در انتظار دیدن کریم خبر شهادتش را شنیدند و این پدر و مادر با ایمان شِکوه ای نکردند و با دلی قوی جسد مطهر فرزندشان را خودشان غسل دادند و کفن کردند و همواره این جمله را تکرار می کردند:
«خداوندا رضا هستیم به رضایت تو و رضایت تو همه چیز ماست.»
روحش شاد