شهید غلامرضا برزگر
شهید والا مقام و مجاهد فی سبیل اللّه
غلامرضا برزگر
او در سال 1330 در خانواده ای مستضعف و مذهبی در روستای صفر آباد بوانات یکی از شهرستانهای استان فارس دیده به جهان گشود. دوران کودکی و طفولیت را با تحمل سختیها پشت سر گذاشت و به هنگام نوجوانی جان خودش را با کار پر مشقت کشاورزی پالایش کرد. در سن 13 سالگی بود که از نعمت داشتن پدر محروم گشت و بالاخره در سن 20 سالگی بر اثر محرومیت و فشار بیش از حد به شیراز مهاجرت کرد.
شهید برزگر علاقه وافری به اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) داشت و در مراسم عزاداری سالار شهیدان حضرت اباعبداللّه ( علیه السلام) شرکت مینمود.
گویی که او پیوند راه خودش را با کربلا و عاشورا فهمیده بود و میدانست که عاقبت جانش را بر سر این عشق و محبت خواهد گذاشت.
در دوران انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، شهید برزگر با شرکت در راهپیماییها و تظاهرات سعی وافری داشت. و در همان دوران شکل گیری انقلاب در سال 1357 ازدواج نمود و ثمرهی این پیوند مقدّس، پنج فرزند بود. شهید در توجه و تربیت فرزندانش کوشش زیادی مینمود و در همه حال سعی میکرد که جان آنان را به اسلام و عشق به عبادت خدا مأنوس نماید و به همین خاطر در اکثر مجالس مذهبی به اتفاق همسر و فرزندانش شرکت میکرد.
در اواخر سال 1359 بود که با عضویت در سپاه پاسداران توفیقی را برای خود و فرزندانش رقم زد که فکرش را هم نمیکرد.
در ابتدای ورود به سپاه در یگان حفاظت از شخصیتها مشغول به کار شد. مدتی محافظت از حضرت آیت اللّه شهید دستغیب (رحمت الله) را نیز به عهده داشت، و پس از شهادت آیت اللّه شهید دستغیب (رحمت الله) همیشه تأسف میخورد و میگفت:
«چرا این سعادت نصیب من نشد که در معیت شهید دستغیب (رحمت الله) به فیض شهادت نائل شوم.»
غافل از اینکه خداوند سیر ملکوتی او را با دیدار دوستی دیگر به وصال میرساند.
در این هنگام حفاظت از حضرت آیت اللّه سیّد علیمحمّد دستغیب«مدظلهالعالی» چشم غلامرضا را بر حقیقتی باز نمود که تا بعد از شهادت خون رنگش هم این دیده باز و نگران است.
غیرت مثال زدنی غلامرضا در همراهی و جانبازی در کنار پیر و مرادش به حدی بود که کمتر کسی بود در موقع همراهی او با حضرت آیت اللّه سیّد علیمحمّد دستغیب«مدظلهالعالی» جرات نگاه به چشمان او را داشته باشد. و همین بود که فرزندانی را پرورش داد که هر کدام سربازی برای امام زمان«عج» و محافظی سخت کوش برای مرادش باشند. لذا کودکان کوچک او امروز شاگردان فاضل و وفادری در محضر حضرت آیت اللّه سیّد علیمحمّد دستغیب«مدظلهالعالی» میباشند.
با شروع جنگ تحمیلی در عملیاتهای شکست محاصره آبادان، و الفجرهشت و کربلای چهار و پنج حضوری فعال داشت.
و در آخرین سفر مقارن با عملیات بزرگ کربلای پنج در هنگام خداحافظی و آخرین دیدار با خانواده خود، ضمن توصیه آنها به رعایت تقوی و پرهیزکاری و پیشه کردن صبر در برابر مشکلات به همسر خود سفارش فراوانی کرد که بچه ها را با تربیتی اسلامی و صحیح بزرگ کند تا در آینده بتوانند ادامه دهندگانی صدیق برای راه پدرشان باشند.
و در آخرین کلماتش یاد از راهنمای راه میکند:
«نماز مرا آقا سیّد علیمحمّد دستغیب«مدظلهالعالی» در مسجد آتشیها بخواند و تلقین در سرازیری قبرم را باز حجت الاسلام سیّد علیمحمّد دستغیب بخواند و از ایشان و طلبههایش بخواهید که مرا به خاطر مدتی که مزاحمشان بودم حلال کنند و از خداوند برایم طلب مغفرت کنند.»
و بالاخره در روز 16 اسفند ماه 1365 پس از پایان عملیات کربلای پنج شهید با دوستان خود هم سخن میشود و یکی سوال میکند اگر قرار است شهید شویم چگونه باشد. او میگوید من دوست دارم اگر شهید شوم به نحوی باشد که هیچ از من نماند و این را در حالی میگوید که زیر بارش شدید آتش دشمن بدون جان پناه نشسته بود وقتی به او میگویند این جا که نشستهای خطرناک است میگوید: دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست و از این گفتگو، چند دقیقه ای نگذشت بود که ناگهان خمپاره ای به کنار شهید فرود میآید و تمام بدن او را هم چون خاکستر؛ فرش بر زمین گوهر نشان شلمچه میکند و جز تکه ای از پا که شاید آن هم نشان از ثبات قدم او در راه حق میباشد هیچ نماند تا به همه این درس را بدهد که:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
|
|
|
|
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
|
|
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس |
|
|
|
خود راه بگویدت که چون باید رفت[1]
|
|
روحش شاد
[1] – عطار.