سخنرانی شب چهارم محرم ۱۳۹۴
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب چهارم محرم | شنبه ۱۳۹۴/۰۷/۲۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
شرح دعای عرفه
اِلَهِی کَیْفَ لاَ أفْتَقِرُ وَ أنْتَ الَّذِی فِی الْفُقَرَاءِ أقَمْتَنِی أمْ کَیْفَ أفْتَقِرُ وَ أنْتَ الَّذِی بِجُودِکَ أغْنَیْتَنِی
«اى خدا چگونه فقیر نباشم در حالى که تو مرا در میان فقیران قرار دادى و چگونه فقیر باشم با آنکه تو با بخشایشت مرا بىنیاز گرداندى!»
«فقر» داراى دو جنبهى ظاهرى و باطنى است؛ فقر ظاهرى، نداشتن مایجتاج ضرورى زندگى؛ اعم از مسکن، مرکب، خوراک، پوشاک، وسایل خانه و غیره است. اگر کسى مؤنهى یکسال خود را داشته باشد، فقیر نیست و غنى (بىنیاز) محسوب مىشود.
کسى که به تحصیل علم دین مىپردازد، نباید هدفش تأمین زندگى مادّى باشد و اگر بدین منظور علم دین آموخت، بهره معنوى ندارد و نمىتواند دیگران را از علم خویش بهرهمند سازد. طالب این علم باید داراى اخلاص خاصى باشد تا بتواند با توکّل بر خدا و براى جلب خشنودى او، علوم آل محمّد علیهم السلام و احکام اسلام را مطابق مدرک صحیح براى مردم بیان کند. در این صورت مورد عنایت خداى تعالى قرار مىگیرد و به فرموده امیرالمؤمنین، خداى تعالى روزى او را بر عهده گرفته است. البتّه خداوند به مشیت خود روزى هر کس را مىدهد؛ ممکن است کسى صلاحش در این باشد که تا آخر عمر در فقر و سختى باشد؛ یقینآ چنین کسى اگر صبر پیشه کند، بیش از دیگران مورد عنایت قرار مىگیرد.
آموختن علوم دانشگاهى نیز اگر فقط براى گرفتن مدرک و برآوردن نیازهاى مادّى باشد، حرام نیست، امّا فروختن علم به پول است و هر که این کار را کند، ضرر کرده است. علم، هر کجا باشد، از خداى تعالى است؛ تجرّد مىآورد و انسان را از ماده جدا مىکند. آنکه مشقّت آموختن را بر خود هموار مىکند، بهتر است اولا: براى خدا بخواند و نظرش هدایت دیگران باشد ـ گاه حرف یک دکتر یا مهندس اثر زیادى مىگذارد ـ ثانیآ: هدفش خدمت به مردم باشد. بى شک خداى تعالى رزق و روزى بندگانش را آن طور که صلاح بداند، مىرساند؛
(وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الاْرْضِ اِلّا عَلَى اللهِ رِزْقُها )
«و هیچ جنبندهاى در زمین نیست، مگر آنکه روزى او بر خداست.»
کسانى که براى کسب روزى حلال تلاش مىکنند تا محتاج دیگران نباشند، نزد خدا ارزش زیادى دارند و نفس این کار موجب حرکت به سوى خداست. در کتاب «دعا و توسّل» روایات متعددى درباره کسب رزق حلال جمعآورى و تشریح شده است.
دستور شرع مقدس اسلام این است که هر کس از مخارج سالش چیزى زیاد آورد، به دیگران هم انفاق کند. آیات 261 تا 268 سوره بقره درباره انفاق در راه خدا و وعدههاى الهى به انفاق کنندگان است. همچنین فرموده است که شیطان، انفاق را دوست ندارد و با وعده فقر، مردم را از آن باز مىدارد؛
(الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللهُ واسِعٌ عَلیمٌ )
«شیطان به شما وعدهى فقر مىدهد و به کار زشت وامىدارد و خدا شما را وعدهى آمرزش و فزونى از جانب خود مىدهد و خدا گشایشگر و داناست.»
این را هم نباید فراموش کرد که صدقه و انفاق نباید با منّت و اذیّت باشد که این کار موجب بطلان عمل است؛
(یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الاْذى کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُوْمِنُ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدآ لا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِمّا کَسَبُوا وَ اللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ )
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! صدقات خود را با آزار و منّت باطل نکنید! مانند کسى که براى ریا انفاق مىکند و به خدا و روز قیامت ایمان ندارد؛ مَثَل او مانند تخته سنگ صافى است که خاکى بر آن نشسته؛ پس بارانى تند بر آن مىبارد و سنگ سخت بر جا مىماند. اینان از آنچه کردهاند سودى نبرند و خدا کافران را هدایت نخواهد کرد.»
در روایت است که وقتى با دستى صدقه مىدهید، اجازه ندهید دست دیگرتان بفهمد، کنایه از این که در نهایت پنهانکارى و حفظ کرامت اشخاص، صدقه بدهید!
در لسان روایات، گاه فقر تمجید شده و گاه مذمت؛ از جمع بین این دو دسته، چنین معلوم مىشود که فقر مذموم، فقر معنوى است، نه مادّى؛ مخصوصآ این روایت از رسول خدا صلّى الله علیه و آله :
«نزدیک است که فقر، تبدیل به کفر شود.»
شیخ عباس قمى و دیگر مفسران روایت، این فقر را به فقر معنوى تأویل کردهاند و درست است. این را هم نمىتوان از نظر دور داشت که گاه بىکفایتى و ندانمکارى مسؤلان جامعه، فقر را به مردم تحمیل مىکند و این قابل اغماض نیست.
فقر و غناى باطنى
فقر باطنى، خالى بودن درون از نور ایمان، عبادت و توجّه به خداست. هر کس بدین فقر مبتلا شود، به تعبیر رسول خدا صلّى الله علیه و آله به کفر نزدیک است.
حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: «بعضی اموات محتاجند به این که کسى برایشان حمد و سورهاى بخواند؛ رفقا یا فرزندانشان ختم قرآنى برایش بگیرند یا نماز و روزهاى برایش بفرستند.»
کسانى که علم توحید و معرفت خداى تعالى را خواستند و خدا عنایت کرد و توانستند شبانه روز در یاد خدا باشند، غنى باطنى هستند. اینان نه تنها نیازى به خیرات بازماندگان خود ندارند، بلکه به آنها نیز کمک مىکنند.
غناى واقعى آن است که آدمى با خداى تعالى انس بگیرد و قلب خود را با او مأنوس کند، تا آنجا که در دلش غیر از محبّت و عشق خداى تعالى نباشد و فراق او سختترین عذابش شمرده شود؛
«فَهَبْنِی یَا اِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ وَ هَبْنِی یَا اِلَهِی صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِکَ فَکَیْفَ أصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلَى کَرَامَتِکَ»
«گیرم که بر آتش عذاب تو اى خداى من و اى سید و مولا و پروردگار من، صبورى کنم؛ چگونه بر فراقت صبر توانم کرد؟ و گیرم بر حرارت آتشت شکیبا باشم؛ چگونه چشم از لطف و کرمت توانم بست؟»
بعضى پیامبران مثل آدم، یعقوب، داود و برخى دیگر، بر اثر ترک اولى، از خداى تعالى دور شدند و در این فراق، آن قدر گریه و تضرع کردند تا مورد رحمت و مغفرت پروردگار قرار گرفتند.
این مربوط به کسانى است که از عشقهاى ظاهرى گذشته، به عشق خداى تعالى رسیدند و رسیدن به آن منوط به انجام واجبات، ترک محرّمات و طلب شبانه روزى از پروردگار است؛ در این صورت بتدریج و تا آنجا که شخص تحمّل داشته باشد، این عشق نصیبش مىشود. شکى نیست که همهى افراد در این زمینه برابر نیستند؛ عشق کسانى مثل حبیب بن مظاهر یا دیگر اصحاب امام حسین علیه السلام را اگر به مؤمنان عادى بدهند، نمىتوانند زنده بمانند و بدنشان از هم مىپاشد. حبیب بن مظاهر کسى بود که امام حسین علیه السلام در وصف او فرمود: خدا رحمت کند حبیب را؛ عابد و زاهدى بود که هر شب، یک ختم قرآن مىکرد. یک ختم قرآن، حدود هشت یا نه ساعت طول مىکشد و کسى که مداومت بر این کار داشته باشد، ظرفیت مىیابد.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید :
«اِنَّ هَذِهِ القُلُوبَ أوعِیَهٌ فَخَیرُهَا أوعَاهَا»
«این قلبها ظرفها است پس بهترین آنها نگاهدارترین آنها است.»
در اثر خواستن از خدا و عنایت او، بتدریج خداى تعالى عشق و محبّت خود را عنایت مىکند بطورى که هم زندگى عادى مختل نشود و هم بیشتر خواست.
یکى از خادمان مدرسه آیت الله بروجردى در نجف اشرف، خیلى دوست داشت فهمش زیاد شود و بهرهاى از علم ببرد؛ به همین منظور سه دوره چلّه در مسجد سهله گرفته بود تا امام زمان را ببیند و از ایشان تقاضا کند. روزى از او پرسیدم: بعد از این همه رفت و آمد، آیا چیزى هم دیدهاى؟
گفت: آرى؛ در یکى از آخرین شبهاى چلّهى سوم، کسى را دیدم که به من گفت: آب مىخواهى؟ گفتم: بله. گفت: ظرفت را جلو بیاور! کاسه کوچکى داشتم و آن را جلو بردم. گفت: «این ظرف کوچک است، برو ظرفت را بزرگ کن!» بعدها فهمیدم که این عنایت و اشارتى از حضرت صاحب بوده تا به من بفهمانند باید بیشتر زحمت بکشم.
اگر کسى از امام حسین علیه السلام بخواهد در همین ده شب محرم، همان عشقى را که یاران او در صحراى کربلا داشتند، نصیبش شود، برایش فایدهاى ندارد؛ اگر هم نصیبش شود، نمىتواند طاقت بیاورد و تکه تکه مىشود. بهتر است که از امام حسین علیه السلام بخواهید آن طور که خودش صلاح مىداند، آن را بتدریج عنایت فرماید.
امام حسین علیه السلام در این فراز دعاى عرفه مىفرماید :
«اِلَهِی کَیْفَ لاَ أفْتَقِرُ وَ أنْتَ الَّذِی فِی الْفُقَرَاءِ أقَمْتَنِی»
«اى خدا چگونه فقیر نباشم در حالى که تو مرا در میان فقیران قرار دادهاى؟»
تمام موجودات، فقیر و محتاج خداى تعالى هستند. اشرف مخلوقات و افضل انبیا، حضرت محمّد بن عبد الله صلّى الله علیه و آله مىفرمود: «الفقرُ فَخری» یعنى «فقر افتخار من است». بىتردید این فقر به خداست که مایه افتخار پیامبر است.
(یا أیُّهَا النّاسُ أنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ )
«اى مردم! همهى شما محتاج خدایید و فقط خداست که بىنیاز و ستوده صفات است.»
هر کس به اندازه معرفتى که دارد، متوجّه فقر و نیازش به خداى تعالى است. اگر کسى گمان کند نیازمند غیر خداست، به خطا رفته. احترام استاد واجب، ولى باید متوجّه بود که خود استاد هم محتاج خداست. زن و مرد محتاج هم نیستند، بلکه محتاج خدایند. اگر ما به ائمه اطهار علیهم السلام رجوع مىکنیم و حوائج خود را از ایشان مىخواهیم، به خاطر آن است که خداوند ایشان را صاحب منصب و محل رجوع خلق قرار داده است؛
«بِیُمْنِهِ رُزِقَ الوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الارْضُ وَ السَمَاء»
«از برکت او (حضرت صاحب الزمان) موجودات روزى مىخورند و از وجود او، زمین و آسمان پابرجاست.»
زنى طلاهاى بسیار داشت و آنها را در صندوقى گذاشته، صندوق را در اتاقى مخفى کرده بود. روزها بدون آنکه کسى بفهمد وارد اتاق مىشد؛ در را از پشت قفل مىکرد؛ طلاهایش را بیرون مىآورد و از دیدن آنها لذّت مىبرد. روزى فراموش کرد کلید اتاق را با خود بیاورد و در اتاق حبس شد. هیچ کس هم نمىدانست او کجاست. سرانجام براثر گرسنگى و تشنگى، روى همان طلاهایش مرد و در یادداشتى نوشت: اى کسانى که بدنبال طلا و نقره هستید! بدانید من با این همه طلا، در حالى مُردم که به یک تکه نان و یک جرعه آب محتاج بودم.
همه، مخصوصآ خانمها باید بدانند که شخصیت انسان به طلا و نقره نیست؛ شخصیت زن به حفظ حجاب و عفّت و عبادت خداست. عفّت زن، نوعى بىنیازى براى او است؛ مبادا خود را براى نامحرم آرایش کنید و لباسهاى زننده بپوشید!
سعى کنید نمازهایتان را، حتّى اگر تند و بدون حضور قلب مىخوانید، در اول وقت بخوانید؛ گناه نکنید و اگر حسین علیه السلام را دوست دارید، عفت خود را حفظ کنید! قطعآ امام حسین علیه السلام این را دوست مىدارد و این گونه از شما راضى خواهد شد. فراموش نکنیم که او براى دین و براى امر به معروف و نهى از منکر شهید شد.
کسانى که در مجلس امام حسین علیه السلام حاضر مىشوند، قطعآ مورد مغفرت پروردگار قرار مىگیرند و گناهانشان بخشیده مىشود، امّا سخن در این است که شما اگر حسین علیه السلام را دوست مىدارید و طالب محبّت او هستید، باید آنچه او دوست مىدارد، انجام دهید! نمىتوان ادعاى محبّت ایشان را نمود و سیلى به صورتش زد. حقیقت گناه، همین است. گناه دور شدن از اهل بیت علیهم السلام است.
امام حسین علیه السلام در خطبهاى، به یاران خود فرمودند :
«أ لا تَرَوْنَ أنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ أنَّ الْبَاطِلَ لا یُتَنَاهَى عَنْهُ لِیَرْغَبَ الْمُوْمِنُ فِی لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإنِّی لا أرَى الْمَوْتَ اِلّا سَعَادَهً وَ لا الْحَیَاهَ مَعَ الظَّالِمِینَ اِلّا بَرَماً اِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى ألْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ»
«آیا نمىبینید به حق عمل نمىشود و از باطل دست برنمىدارند؟ بطورى که مومن حق دارد به مرگ و دیدار خدا مشتاق باشد. به راستى من مرگ را جز سعادت، و زندگى در کنار ظالمان را جز هلاکت نمىبینم! همانا مردم دنیاپرستند و دین از سر زبانشان فراتر نمىرود. دین را تا آنجا که زندگىشان را رو به راه سازد، مىچرخانند و چون در بوته آزمایش گرفتار شوند، دینداران اندک گردند.»
بنده از همان ابتدا از خدا خواستم اگر قرار شد جایى نماز و منبر داشته باشیم، کسانى اطرافمان باشند که بتوانیم سخنان توحیدى و حرفهاى اهل معرفت را بیان کنیم و از بزرگان خود، آیت الله قاضى، آیت الله انصارى و حضرت آیت الله العظمى نجابت که توانستند خود را از دنیا بیرون بکشند، یاد کنیم. تا بحال همین طور بوده است و امروز هم خدا را شاکریم که دوستان ما بر سر دین خود ایستادهاند و سعى مىکنند واجبات را انجام دهند و محرّمات را ترک کنند.
حبیب بن مظاهر
حبیب بن مظاهر در کوفه بود که نامهاى از جانب امام حسین علیه السلام مبنى بر رسیدن به کربلا دریافت نمود. حبیب اهل قبیله خویش را جمع کرد و از آنان نظر خواست. سپس گفت: من به یارى حسین نخواهم رفت. چرا که عبیدالله خانهام را خراب و اموالم را مصادره مىکند و خودم را مىکشد. وقتى همگان رفتند، همسر حبیب نزد او آمد و گفت: چگونه پسر پیامبر خدا تو را مىخواند و تو دعوتش را اجابت نمىکنى. حبیب باز همان بهانهها را آورد. همسرش به اندرونى رفت و سینى و سرمه و چارقدى برایش آورد ـ کنایه از این که همچون زنان در خانه بنشین ـ حبیب چون شور و غیرت زن را مشاهده کرد، گفت: اى زن ساکت باش که دیدهى تو را روشن مىکنم و این محاسن سفید خود را در نصرت حسین علیه السلام به خون گلویم رنگین خواهم کرد.
سپس از خانه بیرون شد و به جانب کربلا روانه گردید. صحابه به استقبال او شتافتند. علیا مخدره زینب گفت: خبر چیست که صحابه به هم برآمدند؟ عرض کردند: حبیب بن مظاهر به یارى شما آمده.
آن مخدره فرمود: سلام مرا به حبیب برسانید. چون تبلیغ سلام نمودند، حبیب کفى از خاک گرفت و بر فرق خود پاشید و گفت: من چه کسى باشم که دختر کبراى امیر عرب به من سلام برساند؟
شب عاشورا، علیا مخدره زینب به برادرش عرض کرد: یا اخى این بقیهى اصحاب خود را امتحان کردهاى؟ مىترسم که وقت قتال ایشان هم بروند و تو را تنها بگذارند. حضرت بگریست و فرمود : اى خواهر! من ایشان را امتحان کردهام، به خدا قسم در میان ایشان جز شجاع و دلیر نیست. همه شیران شکارى، چنان مشتاق مرگ هستند که در پیش روى من جان بسپارند، همانند طفل که مشتاق پستان مادر خود باشد.
هلال از کلمات علیا مخدره مضطرب شد. با شتاب تمام به در خیمهى حبیب آمده، گفت: اى حبیب! دختر امیرالمؤمنین خاطرش از ما جمع نیست. سپس صورت واقعه را به عرض رسانید. حبیب فرمود: به خدا قسم اگر انتظار امر مولایم نبود همین ساعت با شمشیر به سوى این قوم مىتاختم. هلال گفت: اى حبیب من حال خواهرش زینب را بسیار پریشان دیدم و گمان مىکنم دیگر زنان واطفال نیز چنین باشند. آیا مىتوانى اصحاب را جمع کنى و ایشان را مطمئن و آسوده خاطر بنمایى؟ حبیب گفت: سمعآ و طاعتآ.
حبیب از یک طرف و هلال از یک طرف، اصحاب را ندا کردند. پس ایشان مانند کواکب تابان سر از برج خیمهها بیرون کردند. حبیب، بنى هاشم را به خیام خود برگردانید، آن گاه به اصحاب خطاب کرد و گفت: یا اصحاب الحمیه! اینک هلال به من چنین و چنان خبر داده است. اکنون بگویید که قصد شما چیست؟ اصحاب شمشیرها برهنه کردند و عمامهها بر زمین زدند، گفتند: اى حبیب! سوگند به خداوند مجید که تا این قبضههاى شمشیر در دست ما است نگذاریم کسى طرف این خیام طاهرات بیاید. ما وصیت رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله در حقّ ذریهى او را حفظ مىنماییم. گفت پس با من بیایید.
حبیب از پیش و اصحاب از عقب آمدند تا میان طناب خیمههاى حرم ایستادند. حبیب ندا در داد: اى بانوان حریم عصمت و اى ذریهى خاندان رسالت! اینک این اصحاب قسم یاد کردند که این شمشیرها را غلاف ننمایند، مگر بر گردن دشمنان شما و این است نیزههاى غلامان شما. قسم یاد کردهاند که آنها را به کار نبرند، مگر بر سینهى کسانى که ارادهى هتک حرمت این خیمهها را داشته باشند.
چون حضرت حسین علیه السلام صداى اصحاب را شنید، بنات طاهرات را فرمان داد از خیمه بیرون آمدند و آنها را مخاطب ساختند و گفتند: ای پاک مردان نیکو سرشت! حمایت کنید دختران فاطمه زهرا را! اى اصحاب رسول خدا و على مرتضى! اگر کوتاهى بنمایید در نصرت ذریهى پیغمبر خود فرداى قیامت شما را چه عذر خواهد بود؟ از کلمات ایشان صحابه چنان گریستند که گویا زمین به لرزه آمد.