سخنرانی شب چهارم محرم ۱۳۹۳
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب چهارم محرم | سهشنبه ۱۳۹۳/۰۸/۰۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
«لَقَدْ خَابَ مَن رَضِىَ دُونَکَ بَدَلا وَ لَقَد خَسِرَ مَن بَغى عَنْکَ مُتَحَوِّلا»
«هر کس به غیر تو مایل شد، از همه چیز محروم شد و هر که روى طلب از تو گرداند، زیانکار گردید.»
«خَابَ» و «خَسِرَ» تقریبآ به یک معنایند؛ زیان، ناامیدى، محرومیت. «بَغى»، هم به معناى سرکشى است و هم طلب.
هر کس خدا را رها کند و به دیگرى راضى شود؛ دل به غیر او ببندد؛ امیدوار به کرم جز او باشد و اغیار را انتخاب کند، از همه چیز محروم شده، امیدش ناامید مىگردد. هر کس طالب غیر خدا شود و حول محور دیگرى بگردد، زیانکار مىشود.
در قرآن لغت «خاب» چهار مرتبه آمده است؛ از جمله در سوره شمس مىفرماید :
(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها )
«سوگند به نفس و آن که آن را آراسته آفرید و به او خیر و شرّش را الهام کرد! هر که نفس خود را تزکیه کرد، رستگار شد و هر که آن را آلوده ساخت، ناامید گردید.»
«فجور» یعنى باز بودن راه نفس و انجام هر چه دلش مىخواهد. «تقوا» نیروى بازدارندهى نفس است. «دسّ» یعنى بیراهه رفتن.
مردى به رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله عرضه داشت: یا رسول اللَّه آیا به نظر شما آنچه امروز مردم مىکنند و درباره آن رنج مىکشند، چیزى است که خداى تعالى قبلا قضایش را رانده و از پیش مقدّرش کرده است؟ و همچنین آنچه بعد از این براى مردم پیش مىآید و رفتارى که با پیامبر خود مىکنند و با همان رفتار حجت بر آنان تمام مىشود، همه اینها از پیش مقدّر شده است؟
فرمود: بله سرنوشتى است که از پیش تعیین شده. مرد پرسید : پس در این صورت این همه تلاش براى چیست؟
فرمود: خداى تعالى وقتى کسى را براى یکى از دو سرنوشت فجور و تقوا خلق مىکند، راه رسیدن به آن را هم برایش فراهم مىسازد و او را آماده مىکند تا براى رسیدن به آن هدف عمل کند، و این معنا را قرآن کریم تصدیق نموده، مىفرماید: (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها )
در شعرى منتسب به خیام آمده است :
مِى خوردن من حق ز ازل مىدانست گر مى نخورم علم خدا جهل شود
این درست نیست. خداى تعالى در ازل مىدانست که هر کس به اختیار خود راه خوب را انتخاب مىکند یا راه بد را. این است آنچه در علم خدا ثبت شده و مشیت او است. علم خداى تعالى امروز و میلیاردها سال قبل و میلیاردها سال بعد، فرقى ندارد؛ همان طور که الان مىداند، در آینده نیز مىداند و در گذشته هم مىدانست.
وصیت امام حسین به محمّد بن حنفیه
حضرت ابا عبدالله علیه السلام در وصیت خود به محمّد بن حنفیه مىفرماید :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّهِ أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّهَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ وَ أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم این وصیتنامهاى است که حسین بن على بن ابى طالب براى برادرش محمّد بن حنفیه نوشت :
حسین شهادت مىدهد: خدا یکى است و شریکى ندارد. حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله بنده و فرستاده خداست که حق را از طرف حق آورد. بهشت و جهنّم بر حق هستند. قیامت خواهد آمد و شکى در آن نیست. خداى توانا هر کسى را که در قبور باشد برانگیخته خواهد کرد. من براى سرکشى و خوشگذرانى و فساد و ظلم از مدینه خارج نشدم، بلکه به منظور ایجاد اصلاح در میان امّت جدّم خارج شدم. من در نظر دارم امر به معروف و نهى از منکر نمایم. مىخواهم مطابق سیره جدّم رسول خدا و پدرم على بن ابى طالب علیهم السلام رفتار نمایم.»
خداوند از همان ابتدا مىدانست که حسین بن على علیهماالسلام با اختیار خود بدین راه قدم مىگذارد. انتخاب این راه به خاطر دستور پیامبر نبود، حتّى خود پیامبر هم مجبور نبود. ایشان با اختیار خود گناه نمىکرد، البتّه خداوند به خاطر منّتى که بر بشر گذاشته، پیامبرش را به گونهاى خلق کرده که هرگز میل به باطل نمىکند، ولى این به معناى آن نیست که ایشان نمىتواند گناه کند. در واقع آن حضرت متوجّه زشتى گناه بود و اثر بد آن را حس مىکرد. همهى معصومین همین طور بودند.
قیام امام حسین علیه السلام تکلیف ایشان بود؛ چون مىخواست امر به معروف و نهى از منکر کند؛ چون خدا را قبول داشت و در دلش غیر خدا نبود و از سر اطاعت و بندگى او، آنچه را رضاى او بود، انجام داد.
ایشان همه چیز را مىدانست و از آینده خبر داشت، ولى باید به حساب ظاهر عمل کند و ظاهر قضیه این بود که مردم کوفه از ایشان دعوت کردند که بیا و امام ما باش! ما آمادهى بیعت با تو هستیم.
اگر امام حسین علیه السلام به آنها اعتنا نمىکرد، در قیامت مقابل دادخواهى آنها عذرى نداشت؛ اگر مىگفتند: ما او را دعوت کردیم و آمادهى اطاعت از او شدیم، حضرت نمىتوانست بگوید: من مىدانستم که دست از یارى من برمىدارید. در اینجا استفادهى شخصى از علم غیب ممنوع بود و دانستن آینده، حجت گمراهى آنان نمىشد.
قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها؛ هر کس با اختیار خود به تزکیهى نفس خویش بپردازد، رستگار مىشود. باید حیوانیت درون را مهار کرد و صفات ناپسند را اصلاح نمود. بخل مال انسان نیست؛ مال حیوان است. کبر مال مؤمن نیست. فقط خدا سزاوار تکبّر است که به راستى از همه بالاتر و بزرگتر است و غیر او هر متکبّرى، ستمکار است.
امّا چگونه باید نفس را از این صفات پاک کرد؟
راه آن حرفشنوى و تبعیت از کسانى است که صلاحیت لازم را دارند؛ یعنى پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام. اگر کسى به راستى قلب خود را به ایشان متمایل کند، به گونهاى که در دلش محبّت واقعى آنان باشد، آن بزرگواران پاکش مىکنند.
همهى ما محبّت امام حسین علیه السلام را داریم، ولى این کافى نیست. باید ببینیم ایشان چه چیزى را دوست مىدارند تا انجام دهیم و از چه چیز متنفرند تا ترک کنیم. اولین چیزى که ایشان از آن متنفر بود، شرک به خدا بود. در مقابل، بعد از توحید، بهترین و مهمترین چیز در نزد ایشان، نماز بود؛ لذا در روز عاشورا در ساعات سخت نبرد، مهلتى از دشمن خواست و به نماز ایستاد. این نماز نور چشم پیامبر بود. کسى که مدّعى محبّت معصومین است، باید به نماز اهمیّت بدهد. اهمیّت دادن به نماز یعنى آن را در اول وقت و با حضور قلب بخواند.
کسى که براى امام حسین علیه السلام گریه مىکند، خداوند گناهانش را مىبخشد، ولى صرف گریه، او را تزکیه نمىکند؛ حتمآ باید آنچه ایشان دوست مىدارند، براى انسان دوست داشتنى و مهم باشد. تزکیه یعنى آنچه محبوب حسین علیه السلام و خصوصیت ایشان است، در انسان ظاهر شود؛ یعنى اسما و صفات خداوند به وسیلهى حسین بن على علیهماالسلام در افعال و خلقیات انسان ظاهر شود.
اولین هدف امام حسین علیه السلام از قیام، امر به معروف و نهى از منکر بود. این یک تکلیف الهى و بر همهى مردم واجب است. همه باید ابتدا از خود شروع کنند و بعد در خانواده و بعد در جامعه، با زبان خوش و مهربانى، دیگران را به خوبىها دعوت نمایند و از بدىها باز دارند، همچنان که رویهى ائمه اطهار علیهم السلام این بود.
خداى تعالى در آیات آغازین سوره بقره، خصوصیات کسانى را که بر هدایت پروردگارند برمى شمارد :
(ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ الَّذینَ یُوْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ وَ الَّذینَ یُوْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ اِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِاْلآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )
«این کتاب که هیچ شکى در آن نیست، مایهى هدایت پرهیزکاران است. آنان که به غیب ایمان دارند و نماز بپا مىدارند و از آنچه روزیشان کردیم انفاق مىکنند. آنان که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل شده ایمان آوردند و به آخرت یقین کردهاند. آنان بر هدایت پروردگارشان هستند و آنانند رستگاران.»
حضرت آیت الله العظمى نجابت در تفسیر (هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ ) بارها تکرار مىکند: «آن که عین هدایت پروردگار است، ائمه اطهار علیهم السلام هستند.»
هر کس مىخواهد هدایتى از پروردگار داشته، رستگار باشد، باید به دامان حضرات معصومین علیهم السلام بچسبد. در این صورت در زمرهى متقین در خواهد آمد و قرآن براى او مایهى هدایت مىشود. سر دستهى متقین، پیامبر و اهل بیت علیهم السلام هستند و باید از آنان تبعیت کرد. حسین بن على علیهماالسلام با هدایت پروردگار عجین و عین (هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ ) است. «انّ الحسین مصباح الهدى و سفینه النجاه»
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛ آن که حاضر نشد تزکیه شود و صاحب صفات الهى حسین علیه السلام گردد، مطیع نفس امّاره مىشود. خاصیت نفس این است که پیوسته به بدىها دعوت مىکند؛
(اِنَّ النَّفْسَ لاَمّارَهٌ بِالسُّوءِ اِلّا ما رَحِمَ رَبّی )
«همانا نفس پیوسته به بدىها دعوت مىکند، مگر آن را که پروردگارم به او رحم کند.»
کسى که در دام نفس مىافتد، دیگر به سادگى از آن رها شدنى نیست.
مارگیرى در کوههاى پر از برف اژدهاى بزرگى را دید که بىجان بر زمین افتاده. خیال کرد مرده است و آن را برداشت و با خود به بغداد آورد تا با نمایش دادن آن پولى به دست آورد. مىدانست که مرده امّا براى اطمینان بیشتر آن را با طناب محکم بست و در پل بغداد به نمایش گذاشت، امّا اژدها نمرده بود و زیر تابش گرماى بغداد، جان گرفت و بندهاى تنیده شده به دور خود را پاره کرد و به مردم حملهور شد. پیش از همه مارگیر نگون بخت را خورد.
این حکایت نفس بشر است که به قول مولوى
نفس اژدرهاست او کى مرده است از غم بىآلتى افسرده است
اگر نفس تزکیه نشود، چه بسا دنیایى را در کام خود مىبلعد. این خاصیت نفس بشر است.
در هر سنّى که هستید، از نوجوانى تا پیرى، باید از دست نفس به خدا پناه ببرید. حضرت یوسف که پیامبر خدا بود، از نفس خود به خدا پناه مىبرد. مولا على علیه السلام وقتى شمشیر ابن ملجم بر سرش خورد، فرمود: «فزت و ربّ الکعبه» یعنى الان رستگار شدم. درست است که ایشان هواى نفسى چون ما ندارد، ولى باز هم نسبت به مقام خود، در خطر است؛ به همین جهت غذایش نان جو و لباسهایش وصله دار و مندرس بود. اگر ایشان به اندازهى سر سوزنى به دنیا مایل مىشد، از آن مقام قرب مىافتاد.
اگر یک جوان بیست ساله را حاکم شهرى کنند و حکومتى بلامنازع به او بدهند، طورى که صدها هزار نفر زیر دستش باشند و اموال فراوان و بىحساب در اختیارش باشد، چه کسى مىتواند او را از فساد و ستم نگه دارد، جز یاد خدا و توجّه به او؟ چه بسا اگر کسى کلمهاى پس و پیش بگوید، دستور دهد بر سرش بزنند. مگر نبودند افراد این چنینى؟
در تاریخ است که حجاج بن یوسف روزى بر تخت نشسته بود که شنید مردى در بیرون دارالاماره تکبیر گفت. دستور داد او را بیاورند. وقتى آمد، پرسید چرا تکبیر گفتى؟ نکند قصد بدى داشتى؟ گفت: من از مسجد بیرون آمدم و ذکر خدا گفتم. گفت: جلاد بیا سینهى او را بشکاف و قلبش را بیرون آور ببینم قلبش چقدر است؟ وقتى جلاد قلب او را بیرون آورد و به حجاج داد، گفت: نه؛ چندان قلب بزرگى هم نداشت.
امام حسین علیه السلام در این فراز از دعاى عرفه مىفرماید :
«لَقَدْ خَابَ مَن رَضِىَ دُونَکَ بَدَلا»
غیر خدا، قبل از همه چیز، نفس انسان است. مىگوید: دلم مىخواهد نگاه کنم؛ گوش دهم؛ بگویم و… به کسى چه؟ قیامت و برزخ و معاد را هم انکار مىکند.
باید این نفس را به بند کشید و چشم و گوش و اعضا و جوارح را مهار کرد. اگر کسى موفق به این کار شود، رضاى خدا را به دست مىآورد؛ چراکه به فرمودهى رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله: رضاى خدا در سخط نفس است.
از آن طرف هم باید مراقب باشیم که نفس، با عبادات و مستحبات گرفتارمان نکند به طورى که بگوییم: چه کسى مثل من مىتواند روزى چند جزء قرآن بخواند؛ شبها به عبادت برخیزد؛ چنین کند و چنان کند؛
(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالاْخْسَرینَ أعْمالا الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعآ )
«بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم خبر دهم؟ آنان که تلاشهایشان در زندگى دنیا تباه شد، ولى گمان مىکنند نیکوکارى مىکنند.»
یکى از مصادیق این آیه، کسى است که گرفتار عُجب است؛ یعنى به خاطر کارهاى خوبش بر خدا منّت دارد. حرفى نیست که باید عمل صالح انجام داد؛ واجبات را بجا آورد؛ محرّمات را ترک کرد و حتّى تا آنجا که ممکن است به مستحبات و مکروهات مقیّد بود، ولى باید توجّه داشت که هم بى عملى انسان را زیانکار مىکند و هم مغرور شدن به عمل. نتیجهى غرور و بزرگ دیدن خود این است که اموال مردم را مىخورد و مىگوید: «این حق من است»؛ ظلم مىکند و مىگوید: «حق دارم»؛ دیگران را مىزند و مىکشد، مىگوید : «حقشان است».
وقتى لشکریان حرّ راه را بر امام حسین علیه السلام بستند، زهیر بن قین گفت: اجازه فرمایید همین جا با آنها بجنگیم و کارشان را بسازیم! حضرت فرمود: من براى جنگ نیامدهام و نمىخواهم آغازکنندهى آن باشم.
روز عاشورا لشکر دشمن را بسیار نصیحت کرد، امّا قبول نکردند، حتّى عمامه پیامبر را بر سر گذاشت؛ عصاى پیامبر را در دست گرفت و عباى پیامبر را بر دوش انداخت و فرمود: اى مردم مىدانید من فرزند چه کسى هستم؟ مىدانید جدّ من رسول خدا، مادرم فاطمه زهرا، عمویم حمزه سید الشهدا و جعفر طیار است؟ گفتند: بله مىدانیم.
فرمود: پس چرا خون مرا مباح مىدانید؟ برخى گفتند: به خاطر دشمنى با پدرت.
از میان آن همه لشکر فقط یک نفر در روز عاشورا بیدار شد و به سوى امام آمد، آن هم حرّ بن یزید ریاحى بود.
راوى مىگوید: دیدم حرّ مثل بید مىلرزد. گفتم: تو را چه شده؟ اگر از من مىپرسیدند شجاعترین مرد کوفه که با هزار نفر برابرى مىکند، کیست؟ تو را نشان مىدادم، چرا این گونه به خود مىلرزى؟
گفت: خود را میان بهشت و دوزخ مخیر مىبینم و محال است دوزخ را بر بهشت برگزینم.
وقتى از خانه بیرون مىآمدم شنیدم که هاتفى مىگفت: بشارت باد بر تو بهشت. گفتم چگونه ممکن است به بهشت روم در حالى که به جنگ پسر رسول خدا مىروم؟
روز عاشورا به شخصى که کنار دستش بود گفت: آیا به اسبت آب دادهاى؟ گفت: آرى. امّا فهمید که قصد حر چیست.
حر از سپاه عمر سعد کناره گرفت و خود را به یاران امام رساند. پیوسته مىنالید و هر دو دست بر سر گذاشته سر به سوى آسمان نمود و عرض کرد: خدایا به سوى تو انابه دارم دست توبه بر سر من بگذار که من دل اولیاى تو را و اولاد دختر پیغمبر تو را آزردم. چون به امام رسید خود را به روى خاک انداخت و پیشانى را بر خاک نهاد. حضرت فرمود: سر بردار تو کیستى؟ عرض کرد: پدر و مادر من فداى تو باد منم حرّ بن یزید ریاحى من آن کس هستم که تو را حبس کردم از مراجعت به مدینه و مانعت شدم در راه. اکنون به راستى آمدهام خدمت شما، توبه کار و فداکار که جانم را با تو به میان بگذارم حالیا آیا این کار را براى من توبه مىبینید؟ حضرت فرمود: آرى. خدا توبهپذیر است توبهات را مىپذیرد و مىآمرزدت.