سخنرانی شب پنجم محرم ۱۳۹۳
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب پنجم محرم | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۸/۰۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
«کَیْفَ یُرْجَى سِوَاکَ وَ أنْتَ مَا قَطَعْتَ الإحْسَانَ وَ کَیْفَ یُطْلَبُ مِنْ غَیْرِکَ وَ أنْتَ مَا بَدَّلْتَ عَادَهَ الاِمْتِنَان»
«چگونه چشم امید به غیر تو کنند در حالى که تو هرگز از بندگان قطع احسان نکرده و نخواهى کرد و چگونه از غیر تو چیزى طلبند و حال آنکه تو عادت لطفت را تغییر نداده و نخواهى داد.»
از وقتى که در رحم مادر بودیم، خداى تعالى همهى لوازم زندگى دنیا را برایمان فراهم کرد و هر آنچه لازمهى زندگى اخروى بود نیز در ما قرار داد (فطرت). هنگامى که به دنیا آمدیم و هیچ قدرتى نداشیم، غذایمان آماده بود؛ وقتى کمى بزرگتر شدیم، غذاهاى دیگرى روزیمان کرد و تا امروز پیوسته رزق ما را مىرساند و هرگز لوازم ضرورى زندگى مادّى را از ما قطع نکرده است.
از نظر باطنى هم به وسیلهى فطرت درونى، پیامبران، ائمه اطهار علیهم السلام، مؤمنین و پدر و مادر و دوستان خوب، ما را هدایت کرد؛ از درون نداى تو شنیدیم و از بیرون هم نداى تو.
اینها همه احسان خداوند است در حق ما؛ پس ما جز او به که امیدوار باشیم و چرا امیدوار باشیم؟
(یَهْدِی اللهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ )
«خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت مىکند.»
ما با اختیار خود هدایت را برگزیدیم، امّا با لطف و عنایت تو هدایت شدیم و به توفیق تو، موفق به انجام اعمال صالح و دوستى بهترین بندگانت؛ یعنى محمّد مصطفى، على مرتضى، فاطمه زهرا و فرزندان معصوم ایشان صلوات الله علیهم اجمعین گشتیم؛ هر کس را تابع ایشان دیدیم، دوست داشتیم و هر کس تابع آنان نبود، به مدد تو محبّتش را از دلمان بیرون کردیم.
با این همه لطف تو، چگونه چشم امید به غیر تو داشته باشیم، در حالى که از بندگانت قطع احسان نکردهاى، و چگونه از غیر تو چیزى بطلبیم در حالى که عادت لطفت را تغییر ندادهاى و نخواهى داد؟
قرآن کریم در آیات متعدّد، درباره کسانى که امید به رحمت و لقاء پروردگار دارند و کسانى که از رحمت و ثواب و لقاء او ناامیدند سخن به میان آورده، به خصوصیات هر کدام اشاره کرده است.
در آخر سوره کهف مىفرماید :
(قُلْ اِنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى اِلَیَّ أنَّما اِلهُکُمْ اِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحآ وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أحَدآ )
«بگو: من هم بشرى هستم مانند همهى شما که به من وحى مىشود که خداى شما خداى یکتاست پس هر کس به لقاى پروردگارش امید دارد، باید عمل صالح انجام دهد و در پرستش پروردگارش کسى را شریک نکند.»
از خصوصیات این آیه این است که هر کس آن را بخواند و از خدا بخواهد، در هر ساعتى که اراده کند، بیدار مىشود، به شرط آن که وقتى بیدار شد، اعتنا کند و از جا برخیزد، والّا اگر چند بار بىاعتنایى کند، آیه برای او فایده ندارد.
باید بفهمیم که معبود، معشوق و همه کارهى ما فقط «الله» ربّ العالمین است؛ همو که ما را خلق کرده و به سوى او باز مىگردیم؛ (اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ )
یکى از معانى لقاى پروردگار، ثواب او است. کسى که ثواب پروردگار را مىجوید و طالب بهشت، حور العین، آرامش، وسعت و سایر نعمتهاى عالم برزخ و قیامت است، باید عمل صالح انجام دهد و شریکى براى خدا قرار ندهد؛ یعنى اعمال صالح خود را؛ چه واجب و چه مستحب از ریا خالى کند.
تفسیر صافى، چند روایت در این باره در ذیل آیهى فوق آورده و مخصوصآ از نماز، روزه، زکات و حج نام برده است. مطابق روایات، هر کس این اعمال را براى نشان دادن به مردم انجام دهد، مشرک است.
ریا؛ یعنى آن که انگیزه انسان در انجام عمل، تعریف دیگران و رسیدن به شهرت و مقام و غیره باشد؛ اگر طلبه است، براى مشهور شدن درس بخواند؛ به نحوى که اگر روزى بفهمد هیچ کس اعتنایى به او ندارد، احساس کند عمر خود را بیهوده تلف کرده است. اگر فهمید رفیق یا شاگردش از او جلو افتاد و مشهورتر شد، اندوهگین شود. اگر واعظى، منبر رفت و بعد از سخنرانى، عدهاى گفتند: امشب خوب صحبت نکردید، و جناب واعظ اوقاتش تلخ شد، باید استغفار کند؛ چون معلوم مىشود سخنرانىاش براى خدا نبوده، براى خوشآمد مردم بود.
معناى لقاى پروردگار در سطح بالاتر، این است که انسان متوجّه شود از خداست و براى بقا خلق شده. این جسم خاک مىشود، ولى نفْس قدسى آدمى که تجلّى روح است، از خداست و همیشه مىماند، البتّه جسم هم در قیامت زنده مىشود و متناسب با آن عالم باقى خواهد ماند. امید ما این است که از برکت ائمه اطهار علیهم السلام و نفَس اولیاى خدا، این معنا را ملتفت شویم.
عمل صالح قبل از هر چیز، ولایت ائمه اطهار علیهم السلام است. هر کس محبّت غیر ایشان در دلش باشد و به ولایت دیگران تن دهد، عمل صالح ندارد و از (لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أحَدآ ) اطاعت نکرده است. در روایت است که اگر کسى تمام مدّت عمرش را در مسجد الحرام به نماز و روزه بگذراند و بین رکن و مقام به قتل برسد، امّا دوستى على علیه السلام را نداشته باشد، هیچ فایدهاى به حالش ندارد، مگر آن که مستضعف باشد.
هر چه محبّت به اهل بیت بیشتر باشد، تقوا بیشتر خواهد بود.
در سوره بقره مىفرماید :
(اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللهِ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ )
«به یقین، کسانى که ایمان آوردند و کسانى که هجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند، آنان به رحمت خدا امیدوارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.»
یکى از معانى هجرت، بیرون آمدن از صفات بد و اتّصاف به صفات خوب است. اگر کسى از خدا بخواهد، مخصوصآ با توسّل به امام حسین علیه السلام، به تدریج خداوند در این راه موفقش مىکند.
جهاد فى سبیل الله یعنى استقامت در راه خدا؛ یعنى به همراه طلب، تلاش و کوشش بسیار داشته باشد و از خدا بخواهد راه و وسیلهى راه را برایش فراهم سازد. وقتى هم که خدا اسباب را فراهم کرد، بایستد و فرار نکند. گاهى خداوند راه را جلوى پاى انسان مىگذارد، امّا نفس حاضر نیست کمى بداخلاقىهاى ظاهرى را تحمّل کند؛ پس اگر استاد یا رفیق خوبى نصیبش شد و خواست نفسش را کمى اصلاح کند و به او بفهماند اسیر چه مرضهایى است، نباید زود برنجد و قهر کند!
در سوره فاطر مىفرماید :
(اِنَّ الَّذینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللهِ وَ أقامُوا الصَّلاهَ وَ أنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرّآ وَ عَلانِیَهً یَرْجُونَ تِجارَهً لَنْ تَبُورَ )
«آنان که کتاب خدا را مىخوانند و نماز بپا مىدارند و از آنچه روزیشان کردهایم، پنهان و آشکار انفاق مىکنند، به تجارتى امید بستهاند که هرگز زیان نمىدهد.»
قرآن کریم براى خواندن، فهمیدن و عمل کردن نازل شده، نه براى سر تاقچه گذاشتن و سر قبر مردهها بردن، حتّى اگر فقط براى ثواب، آن را بخوانند، کم است.
براى یک مؤمن، خواندن روزى یک جزء قرآن زیاد نیست. در روایت است براى هر مؤمنى خواندن کمتر از پنجاه آیه در روز ناپسند است یا در روایات دیگر مىفرماید: هر سى یا چهل روز یکبار قرآن را ختم کنید.
بپا داشتن نماز یعنى اهمیّت دادن به آن و سعى در اداى آن در اول وقت و با حضور قلب، همچنان که سیرهى ائمه اطهار علیهم السلام و همهى اولیاى خدا بود. انفاق، هم در مال است؛ هم در علم؛ هم در بدن؛ هم در وقت و…
در سوى دیگر، قرآن کریم درباره کسانى که امید ى به لقاى پروردگار ندارند، در سوره یونس مىفرماید :
(اِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاهِ الدُّنْیا وَ اطْمَأنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ أُولئِکَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ )
«کسانى که به لقاء ما امید ندارند و به زندگى دنیا راضى شدند و به آن تکیه کردند و آنان که از آیات ما غافلند، به کیفر آنچه مىکردند، جایگاهشان آتش است.»
چه بخواهیم و چه نخواهیم خداى تعالى همراه همهى ما هست؛ (هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ ما کُنْتُمْ ) این مخصوص مؤمنین نیست، بلکه شامل همه مىشود، البتّه همراهى او با اهل ایمان، یک شکل خاص و یک عنایت ویژه است؛ (وَ اعْلَمُوا أنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقینَ )
وجود هر کس دلیل وجود خداست؛ چراکه او اصل وجود است و دیگران از او وجود گرفتهاند، امّا نه به این شکل که او از خود گرفته و به دیگران داده باشد؛ «اتّصال» است، لکن چگونگى این اتّصال، فهمیدنى است و راه فهمیدن آن، همین است که تا کنون گفتیم. این یعنى لقاء پروردگار.
دوستى مىگفت: خدمت آیت الله انصارى عرض کردم: آقا! راه را گم کردهام؛ گرفتار شدهام؛ چه کنم؟ به کجا رو بیاورم؟ فرمود: کارى ندارد؛ دو کار باید انجام دهى؛ (فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحآ وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أحَدآ ) گفت: قسمت اول (عمل صالح) را سعى کردیم، ولى در قسمت دوم (لا یشرک) هنوز سعی می کنیم.
(وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا اِلّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ اِنَّ الدّارَ اْلآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ )[9]
«زندگانى این جهان سرگرمى و بازیچهاى بیش نیست و زندگى واقعى، سراى آخرت است، اگر مىدانستید.»
دنیا بازیچه و سرگرمى است؛ «چیست دنیا از خدا غافل شدن»
براى کم کردن غفلتها باید دائم در یاد خدا بود؛ قبل از غذا «بسم الله» گفت و بعد از هر لقمه یا بعد از پایان غذا «الحمد لله» بر زبان آورد. خوراک در جسم انسان فرو مىرود و بر روح او اثر مىگذارد؛ اگر حرام و شبههناک باشد، تاریکى مىآورد و اگر بدون یاد خدا و با غفلت خورده شود، ایجاد غفلت مىکند. رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمودند :
«أفْضَلُکُمْ مَنْزِلَهً عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى أطْوَلُکُمْ جُوعاً وَ تَفَکُّراً وَ أبْغَضُکُمْ اِلَى اللَّهِ تَعَالَى کُلُّ نَئُومٍ وَ أَکُولٍ وَ شَرُوبٍ»[10]
«بهترینِ شما در پیشگاه خداى تعالى آن است که پیش از همه گرسنگى را تحمّل کند و بیشتر بیندیشد، و مبغوضترین شما در نزد خدا، آن است که زیاد بخوابد و زیاد بخورد و بنوشد.»
براى یک جوان، شش ساعت خواب در شبانه روز کفایت مىکند. شخص طالب باید کمى جلوى نفسش را بگیرد، ولى کسى که طالب این معانى نیست و به یک گوشهى بهشت راضى است، خدا به او مرحمت مىکند، امّا حیف است از این عمرى که مىتوان به درجات عالى رسید، به کم قانع شد.
رحمت خدا به آقاى گلبن، در این ده سال آخر زجر زیادى کشید و آخر کار با چهرهاى متبسم و نورانى از دنیا رفت. این قاعدهى کار است. بسیار بودند دوستان و شهیدانى که به معنى واقعى رستگار شدند. چیز بزرگ خواستند و خدا به آنها عطا کرد و باقى را در آن دنیا مىدهد. خوشا به حال کسى که استقامت داشته باشد و رها نکند!
روایتى از امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا به اصحاب خود فرمود :
«اِنَّ هَذِهِ الدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أدْبَرَ مَعْرُوفُهَا فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا اِلّا صُبَابَهٌ کَصُبَابَهِ الإنَاءِ وَ خَسِیسُ عَیْشٍ کَالْمَرْعَى الْوَبِیلِ أ لا تَرَوْنَ أنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ أنَّ الْبَاطِلَ لا یُتَنَاهَى عَنْهُ لِیَرْغَبَ الْمُوْمِنُ فِی لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإنِّی لا أرَى الْمَوْتَ اِلّا سَعَادَهً وَ لا الْحَیَاهَ مَعَ الظَّالِمِینَ اِلّا بَرَماً اِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى ألْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ»[11]
«به راستى دنیا تغییر چهره داده و ناشناخته گشته، نیکى آن در حال نابودى است و از آن جز رطوبتى که در ته ظرفى مانده و جز زندگى وبال آور، همچون چَراگاهى که جز گیاه بیمارىزا و بىمصرف چیزى در آن نمىروید، باقى نمانده است. آیا نمىبینید به حق عمل نمىشود و از باطل دست برنمىدارند؟ به طورى که مومن حق دارد به مرگ و دیدار خدا مشتاق باشد. به راستى من چنین مرگى را جز سعادت ندانم و زندگى در کنار ظالمان را جز هلاکت نخوانم! همانا مردم دنیاپرستند و دین از سر زبان آنها فراتر نرود و دین را تا آنجا که زندگىشان را رو به راه سازد بچرخانند و چون در بوته آزمایش گرفتار شوند، دینداران اندک گردند.»
بعضى، تن به احکام خدا نمىدهند و مىگویند: «مىخواهیم زندگى کنیم».
«صُبَابَهِ الإنَاءِ» یعنى ظرفى که آب آن ریخته شده و چند قطره بیشتر ته آن نمانده است. از عمر انسان هم همین مقدار بیشتر نمانده است، حتّى جوانها هم نمىتوانند به زنده بودن فرداى خود مطمئن باشند.
«خَسِیسُ عَیْشٍ» یعنى زندگى ذلّت بار؛ مثل چراگاه بى گیاه یا گیاه بیماری زا و بی مصرف.
هر کسى وظیفه دارد به اندازه خود امر به معروف و نهى از منکر کند. در این میان بزرگان، علما و مراجع تکلیف سنگینترى دارند. تکلیف آنها فقط این نیست که بگویند خانم حجابت را درست کن و آقا نمازت را بخوان!
در دنیایى این چنینى، شخص مؤمن باید مشتاق لقاء پروردگار باشد. مرگ براى کسانى که در راه خدا جهاد کردند و علاقهاى جز خدا در دل نداشتند، جز سعادت نیست.
باید پدر و مادر و همسر و فرزند را دوست داشت، امّا این دوستىها را هم باید رنگ خدایى بخشید؛ یعنى بگو: چون خدا فرموده، آنها را دوست مىدارم و احترام مىگذارم. مالت را حفظ کن و آن را ضایع مساز، امّا مواظب باش که آن را جمع نکنى و بتوانى در جایى که خدا راضى است، صرفش کنى.
شریح قاضى، سالها و حتّى در زمان امیرالمؤمنین قاضى القضات کوفه بود. وقتى عبید الله بن زیاد از او خواست فتواى قتل حسین بن على علیهماالسلام را بدهد، قلمدانى را در جلویش بود بر سرش زد و گفت: واى بر من چگونه مىتوانم فتواى قتل پسر پیامبر را بدهم؟ امّا چون عبید الله کیسههاى فراوان زر برایش فرستاد و برق سکهها را نشانش داد، اعلام کرد که حاضر است به خاطر دنیا دست از دینش بکشد.
در میان لشکر کوفه، گروهى به طمع مال آمدند؛ گروهى به طمع ریاست و بعضى براى مشتى خرما.
امام حسین علیه السلام به ابن سعد فرمود: یا بن سعد! واى بر تو! آیا از آن خدایى که به سوى او باز خواهى گشت نمىترسى؟ آیا با من مقاتله مىکنى، در صورتى که مىدانى من پسر چه کسى هستم؟ دست از این گروه تبهکار بردار و با من باش، زیرا این عمل تو را بیشتر به خداى تعالى نزدیک خواهد کرد.
ابن سعد گفت: مىترسم خانهام خراب شود. امام حسین فرمود : من خانه تو را مىسازم.
گفت: خوف آن دارم آب و املاکم گرفته شوند. امام حسین فرمود : من از مالى که در حجاز دارم بهتر از آنها را به تو خواهم داد. گفت : اهل و عیالى دارم که برایشان نگرانم.
امام ساکت شد و جوابى به او نداد. سپس در حالى برگشت که مىفرمود :
«ما لک! ذبحک اللَّه على فراشک عاجلا، و لا غفر لک یوم حشرک»
«تو را چه شده! خدا تو را به زودى در میان رختخوابت ذبح نماید و روز محشر تو را نیامرزد. بخدا قسم من امیدوارم تو از گندم عراق نخورى مگر یک مختصرى.»
ابن سعد از باب تمسخر گفت: جو در عوض گندم کافى خواهد بود.
این تمسخر امام، عین کفر است.
منهال بن عمرو گفت :
پس از انجام مراسم حج، خدمت امام زین العابدین علیه السلام رسیدم. ایشان به من فرمود: منهال! حرمله بن کاهل اسدى چه مىکند؟
عرض کردم: وقتى آمدم، زنده بود. دست دراز کرد و گفت: خدایا به او حرارت آهن را بچشان! خدایا به او حرارت آتش را بچشان!
منهال گفت: از آنجا به کوفه بازگشتم. مختار خروج کرده بود. بین من و او سابقه دوستى بود. سوار شدم تا به او سلام نمایم، دیدم اسب سوارى خود را خواست و سوار شد. من هم با او رفتم تا رسید به کناسه. در آنجا ایستاد چون کسى که انتظار شخصى را دارد. فرستاده بود از پى حرمله بن کاهل اسدى، او را آوردند همین که چشمش به او افتاد، گفت: خدا را شکر که مرا بر تو پیروز کرد. دستور داد شترکش بیاید. اول دستهاى او را به دستور مختار قطع نمودند. بعد گفت پاهایش را قطع کنید، سپس امر کرد آتش بیافروزند. یک بارِ هیزم آوردند و پیکر او را در میان آتش نهادند، لهیب آتش پیکرش را سوزاند.
من گفتم «سبحان الله سبحان الله». مختار توجهى به من نموده گفت چرا سبحان الله میگوئى؟
گفتم: خدمت زین العابدین رسیدم، از من پرسید حرمله چه مىکند؟ عرض کردم هنوز زنده است. دست به دعا برداشته گفت خدایا به او حرارت آهن را بچشان؛ به او حرارت آتش را بچشان!
مختار گفت: تو را به خدا سوگند! آیا این سخن را از آن مولا شنیدى؟ گفتم: به خدا سوگند عین همین جملات را فرمود. مختار از اسب پیاده شد دو رکعت نماز خواند، بعد به سجده رفت سجده طولانى.[