سخنرانی شب هفتم محرم ۱۳۹۳
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب هفتم محرم | جمعه ۱۳۹۳/۰۸/۰۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
«أنْتَ الذَّاکِرُ قَبْلَ الذَّاکِرِینَ وَ أنْتَ الْبَادِی بِالإحْسَانِ قَبْلَ تَوَجُّهِ الْعَابِدِینَ وَ أنْتَ الْجَوَادُ بِالْعَطَاءِ قَبْلَ طَلَبِ الطَّالِبِینَ وَ أنْتَ الْوَهَّابُ ثُمَّ لِمَا وَهَبْتَ لَنَا مِنَ الْمُسْتَقْرِضِینَ»
«تو یاد بندگان کنى قبل از آنکه بندگان از تو یاد کنند و تو ابتدا به احسان کنى پیش از آنکه عبادت کنندگان به تو رو آورند. تویى که به جود و بخشش، به خلق عطا مىکنى پیش از آنکه طالبان، درخواست کنند و تو آن بخشنده بىعوضى که از آنچه به ما عطا کردى باز از ما قرض مىخواهى.»
أنْتَ الذَّاکِرُ قَبْلَ الذَّاکِرِینَ؛ «ذکر» با مشتقاتش، نزدیک به سیصد بار در قرآن تکرار شده است. گاهى به معناى قرآن و گاه رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله آمده، امّا مهمترین معناى آن، یاد خداست.
«مناجات الذاکرین»، یکى از مجموعه مناجاتهاى «خمسه عشر» است که در فقراتى از آن، امام سجاد علیه السلام این چنین با پروردگار نجوا مىکند.
«وَ مِنْ أعْظَمِ النِّعَمِ عَلَیْنَا جَرَیَانُ ذِکْرِکَ عَلَى ألْسِنَتِنَا وَ اِذْنُکَ لَنَا بِدُعَائِکَ وَ تَنْزِیهِکَ وَ تَسْبِیحِکَ»
«و از بزرگترین نعمتهاى تو بر ما این است که ذکر تو بر زبان ما جارى است و اجازه فرمودهاى که تو را بخوانیم و تنزیه و تسبیحت گوییم.»
وقتى انسان پروردگار خود را بشناسد و متوجّه باشد که هر چه دارد از او است، این گونه در مقابل او تواضع مىکند؛ نه این که به خاطر چند رکعت نماز و چند صفحه قرآن و دیگر کارهاى خوبى که احیانآ انجام مىدهد، بر خدا منّت بگذارد و مغرور شود. این بندگى خدا نیست؛ براى نفس و براى نشان دادن به دیگران کار کردهاى و از همانها اجر خود را بگیر! اثر یاد خدا این است که انسان بفهمد به اذن خداى تعالى یاد او کردى.
چه کسى از خود چیزى دارد؟ همهى ما در همه چیزمان محتاج پروردگار عالم هستیم؛ از خود چیزى نداریم و قادر به نگه داشتن آنچه داریم، نیستیم؛ پس افقر فقرا ماییم.
«إِلَهِی فَألْهِمْنَا ذِکْرَکَ فِی الْخَلاَءِ وَ الْمَلاَءِ وَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ الإعْلاَنِ وَ الإسْرَارِ وَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ آنِسْنَا بِالذِّکْرِ الْخَفِیِّ وَ اسْتَعْمِلْنَا بِالْعَمَلِ الزَّکِیِّ وَ السَّعْیِ الْمَرْضِیِّ وَ جَازِنَا بِالْمِیزَانِ الْوَفِیِ»
«اى خدا! ذکر خود را در خلوت و در جمعیت، در شب و روز، در ظاهر و باطن، و در خوش و ناخوشى به ما الهام فرما و ما را با ذکر پنهان انس ده و ما را به عمل با اخلاص و کوشش پسندیده مشغول ساز و به میزان کامل بگذران!»
یکى از معانى «ذکر خفى» این است که انسان در قلبش ذکر بگوید، البتّه ذکر گفتن، باید با دستور استاد باشد، وگرنه نافع نیست.
حاج محمّد شفیع، یکى از دوستان شهید آیت الله دستغیب بود و سفرهاى بسیارى به کربلا و مکه داشت. وقتى در حال احتضار بود، پزشکى براى معاینهاش آوردند. وقتى پزشک گوشى را بر سینهاش گذاشت، گفت: به همراه ضربان، صداى «لا اله الّا الله» از قلبش مىشنوم.
آیا ممکن است کسى عمرش را به بطالت بگذراند و در اخر این گونه شود؟
در فقرات دیگر این مناجات آمده است :
«فَلاَ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ اِلّا بِذِکْرَاکَ وَ لاَ تَسْکُنُ النُّفُوسُ اِلّا عِنْدَ رُوْیَاکَ»
«دلهاى بندگان جز به یاد تو اطمینان نیابد و نفوس قدسى جز به دیدارت آرام نگیرد.»
در چند جمله بعد مىفرماید :
«وَ أسْتَغْفِرُکَ مِنْ کُلِّ لَذَّهٍ بِغَیْرِ ذِکْرِکَ وَ مِنْ کُلِّ رَاحَهٍ بِغَیْرِ أُنْسِکَ وَ مِنْ کُلِّ سُرُورٍ بِغَیْرِ قُرْبِکَ وَ مِنْ کُلِّ شُغْلٍ بِغَیْرِ طَاعَتِکَ اِلَهِی أنْتَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ «یَأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ أصِیلاً» وَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ»
«اى خدا از تو آمرزش مىطلبم از هر لذّت و خوشى به غیر یاد تو و از هر آسایشى به جز انس با تو و هر نشاطى جز مقام قرب تو و هر کارى غیر طاعت تو! اى خدا تو در کتاب کریمت فرمودى و کلام تو حق است: «اى اهل ایمان! خدا را بسیار یاد کنید و صبح و شام به ستایش و تسبیحش بپردازید» و باز فرمودى: «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم!»
اگر در خوراک لذّتى باشد، باید استغفار کرد؛ اگر خواب زیاد رفت و در نفسش احساس لذّت کرد، باید استغفار کند. لذّت باید فقط در ذکر خدا باشد.
مصادیق ذکر
یکى از مصادیق ذکر، نماز است.
(وَ أقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری )[
«و نماز را براى یاد من بپا دار!»
حضرت آیت الله العظمى نجابت در تفسیر این آیه مىفرمود: «أقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری اِیّاکَ» یعنى نماز بخوان تا من یاد تو کنم.
سفارش این شبهاى بنده به همهى شما عزیزان، نماز است. همچنین آموختن مسائل نماز و با حضور قلب خواندن آن.
«الصلاه عمودُ الدّین»
نماز ستون خیمهى دین است. اگر این ستون رها شود، چیزى از دین باقى نمىماند. روح نماز در توجّه به خداست. ممکن نیست کسى پیش از نماز مدام حرف بزند و انتظار داشته باشد بتواند در نماز حواس جمع و حضور قلب یابد. اهمیّت دادن به نماز این است که اول وقت آن را بخواند؛ پیش از شروع، مقدارى سکوت کند تا برایش آمادگى حاصل شود. اگر حالى داشته باشد، نافله بخواند و مهمتر از همه، از خدا بخواهد تا در خواندن نمازى خوب یارىاش کند.
در سوره عنکبوت مىفرماید :
(وَ أقِمِ الصَّلاهَ اِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللهِ أکْبَرُ )
«و نماز را بپا دار! همانا نماز از کار زشت و ناپسند باز مىدارد و ذکر خدا بزرگتر است.»
حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: «وَ لذکر اللهِ عبدَه اکبر» (یادى که خدا از بندهاش مىکند، بزرگتر است).
رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله مىفرماید :
«مَا بَیْنَ الْمُسْلِمِ وَ بَیْنَ أنْ یَکْفُرَ اِلّا تَرْکُ الصَّلاهِ الْفَرِیضَهِ مُتَعَمِّداً أوْ یَتَهَاوَنَ بِهَا فَلا یُصَلِّیَهَا»
«بین شخص مؤمن و کافر شدنش فاصلهاى نیست مگر این که نماز واجب را عمدآ ترک کند یا چنان به آن بىاعتنا باشد که آن را نخواند.»
روزى پیامبر صلّى اللهعلیه وآله در مسجد بودند که کسى وارد شد و به نماز ایستاد، در حالى که رکوع و سجود آن را بسیار تند بجا مىآورد. حضرت فرمود: اگر او با این نماز بمیرد، بر دین من نمرده است.
اینها همه براى اهمیّت دادن به نماز است، وگرنه امید است که خداوند از برکت امام حسین علیه السلام همه را ببخشد، لکن حرف در این است که وقتى کسى ادعاى دوستى حضرت ابا عبدالله علیه السلام را مىکند، باید از ایشان اطاعت کند؛ چراکه به تعبیر قرآن، نشانهى دوستى، تبعیت است؛
(قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ )
«بگو اگر خدا را دوست مىدارید از من پیروى کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهان شما را بیامرزد و خدا آمرزنده و مهربان است.»
همهى ائمه اطهار علیهم السلام به نماز سفارش مىکردند.
ابوبصیر گوید: بر امّ حمیده وارد شدم تا او را در مصیبت شهادت امام صادق علیه السلام تسلیت بگویم. گفت: اى ابوبصیر نبودى ببینى که امام صادق علیه السلام در وقت احتضار، چشم باز کرد و فرمود: خویشاوندان مرا جمع کنید. هنگامى که همه اطرافش جمع شدند، فرمود :
«اِنَّ شَفَاعَتَنَا لَنْ تَنَالَ مُسْتَخِفَّآ بِالصَّلاهِ»
«شفاعت ما هرگز به کسى که نماز را سبک بشمارد نمىرسد.»
این خیلى بد است که در تمام عمر نتوانیم دو رکعت نماز با حضور قلب بخوانیم.
هر کار خوبى که انسان براى خدا انجام دهد، چه واجب و چه مستحب، یاد خداست. نشانهى براى خدا بودن آن هم این است که مثلا اگر بارها و بارها و بلکه یک عمر به کسى احسان کرد و بعد دشمنش شد، نمىگوید: «اى حق نشناس!» کسى که براى خدا کار مىکند، کارى به طرف مقابل ندارد. اگر او ناسپاسى کرد، به خودش ضرر زده است.
اگر به پدر و مادر خود نیکى کردید و آنها کارى کردند که چندان خوشایند شما نبود، ناراحت نشوید و بر آنها منّت نگذارید. پدر و مادر هم وقتى به فرزند خود براى خدا مهربانى مىکنند، اگر فرزندشان بدى کرد، نگویند: «عجب فرزند ناخلفى هستى!»
کار براى خدا اثر دارد و اثرش این است که انسان را زنده مىکند.
از مصادیق ذکر خدا این است که اگر دست از حرام یا مکروهى کشیدى، براى خدا باشد و بعد هم منّتى بر خدا نگذارى، بلکه بدانى این از توفیق و مدد پروردگار بود.
امام صادق علیه السلام فرمود: ذکر خدا این نیست که دائم بگویى : «سبحان الله، الحمد لله، لا اله الّا الله». ذکر خدا این است که هرگاه به امر خدا رسیدى، به آن عمل کنى و هر گاه به نهى خدا رسیدى، از آن دست بردارى.
یکى دیگر از مصادیق ذکر خدا، یاد نعمتهاى ظاهرى و باطنى پروردگار است؛ بعد از هر وعده غذا، بعد از خواب «الحمدلله» بگوید. اگر قرآن خواند یا به مسجد آمد یا در مجلس ابا عبدالله شرکت کرد، خدا را شکر کند.
(فَاذْکُرُوا آلاءَ اللهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ )
«نعمتهاى خدا را یاد کنید، شاید رستگار شوید!»
یکى از سفارشهاى آیت الله انصارى به آیت الله العظمى نجابت این بود که نعمتهاى خدا را یاد کنید و شکر کنید؛ لذا ایشان بیشتر اوقات این ذکر را بر زبان داشت: «یا ربّ شکور»
اگر به مرضى مبتلا شدهاید، سایر نعمتهاى خدا را به یاد آورید و شکر کنید، حتّى براى پنج دقیقه از عمر یا حتّى یک نفس از آن باید شکر خدا کرد و آن را به یاد خدا گذراند!
جوانان و نوجوانان! مبادا فرصت جوانى را از دست بدهید و بعد به یاد آخرت بیفتید! باید در جوانى و نوجوانى به فکر بود، البتّه پیرها هم نباید از رحمت خدا ناامید باشند که ناامیدى غلط اندر غلط است.
یکى دیگر از مصادیق قطعى یاد خدا، یاد حسین بن على علیهما السلام است. شیخ شوشترى مىفرماید: کعبه بسیار محترم است؛ قبله است؛ باید رو به قبله نماز بخوانیم؛ ذبح کنیم و مردگانمان را دفن کنیم. وقتى به زیارت بیت الله مىرویم، به دور کعبه مىگردیم، ولى با این همه، احترام حسین بن على علیهماالسلام از کعبه بیشتر است.
در روایت است که قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است، امّا چه قلبى؟ قلبى که غیر خدا در آن نباشد؛ قلبى که هر چه تعلّق داشته، داده و اکنون از غیر خدا خالى شده است. این قلب متعلّق به حسین بن على علیهماالسلام است. در روایت است :
«قَلْبُ المُؤمِن بَینَ اِصْبَعَیَنِ مِن أصَابِعِ الرَحْمن»
«قلب مؤمن میان دو انگشت از انگشتان خداى مهربان است.»
آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: «سینه زنى براى امام حسین علیه السلام، حتّى اگر براى ریا هم باشد، خوب است.»
این درست، امّا حیف است کسى «حسینى» شود، امّا براى غیر حسین علیه السلام سینه بزند و عزادارى کند. «بزن! ولى براى حسین علیه السلام» حیف است این یکى دو ساعت عزادارى، به غیر یاد حسین علیه السلام باشد. براى حسین بخوانید، ولى همهى حواستان به صداى خوب نباشد! همان طور که اخلاص در یاد خدا، انسان را بلند مىکند، یاد حسین علیه السلام هم انسان را بلند مىکند. بخشش حسینى سر جاى خود، ولى سخن چیز دیگرى است.
عبد الله عفیف ازدى
بعد از جریان کربلا، ابن زیاد لعنه اللَّه علیه مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و بر منبر رفت و حمد و ثناى خدا را بگفت و در پارهاى از سخنانش گفت: حمد خداى را که حق را ظاهر کرده، امیرالمومنین و پیروانش را پیروزى داد و یارى رساند، و کذّاب فرزند کذّاب را بکشت!
هنوز این سخن را به پایان نبرده بود که «عبد اللَّه بن عفیف ازدى» بپا خاست. او از زهّاد و نیکان شیعه بود. چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین از دست داده بود و ملازمت مسجد اعظم کوفه را برگزیده، هر روز تا شب در آن به نماز و عبادت مىپرداخت. گفت: اى پسر مرجانه، کذّاب فرزند کذاب تو و پدر توست، و آن که تو را حکومت داد و پدر او. اى دشمن خدا! فرزندان پیامبران را مىکشى و بر منابر مسلمانان چنین سخن مىگویى؟
ابن زیاد علیه اللعنه در خشم شد و گفت: این سخنگو کیست؟
عبد اللَّه گفت: اى دشمن خدا! منم. آیا ذریّه طاهرهاى که خداوند رجس و پلیدى را از آنان برده مىکشى و گمان دارى که بر دین اسلام هستى؟ واغوثاه! فرزندان مهاجران و انصار کجایند که از توى سرکش و لعین فرزند لعین (یزید و معاویه) که از زبان محمّد رسول پروردگار چنین توصیف شدهاید انتقام گیرند؟
بر خشم ابن زیاد پلید افزوده شد تا آنجا که رگهاى گردنش باد کرد و گفت: او را نزد من آورید! جلادان و پیشمرگان و پاسبانان از هر سو آمدند تا دستگیرش کنند. اشراف ازد و عموزادگانش برخاسته و او را از دست مأموران نجات دادند و از باب مسجد خارج و به خانهاش روانه کردند.
ابن زیاد گفت: در پى این اعمى ـ اعماى ازد ـ که خدا دلش را چون چشمش کور کرده، بروید و او را نزدم آورید.
نیرو به جانب او روانه شد و این خبر به قبیله ازد رسید. آنان با همکارى قبائل یمن اجتماع کردند تا عبد اللَّه را حفظ کنند. این خبر به ابن زیاد رسید، او هم قبائل مضر را به اتفاق محمّد بن اشعث جمع کرده، فرمان جنگ داد.
جنگى سخت در گرفت و جمعى از عرب کشته شدند. اصحاب ابن زیاد لعنه اللَّه به در خانه عبد اللَّه بن عفیف رسیده، در را شکستند و بر وى هجوم بردند. دخترش گفت: همان کسانى آمدند که از آنها بر حذر بودى.
عبد اللَّه گفت: به زیان تو نیست، شمشیرم را به من بده! شمشیر را گرفت از خود دفاع مىکرد دخترش مىگفت: پدر کاش من مردى بودم و در پشت با این قوم تبهکار که کشندگان عترت ابرارند مىجنگیدم!
دشمن دور عبد اللَّه را از هر طرف گرفته بود و او از خویش دفاع مىکرد، و هیچ کس را توان چیرگى بر وى نبود. از هر سو که به او حمله مىشد، دختر جهت حمله را به پدر مىگفت، تا آن جا که همگان یورش برده، احاطهاش نمودند.
عبد اللَّه در پرّه محاصره بود تا دستگیر شد و به نزد ابن زیادش بردند. ابن زیاد چون بدیدش گفت: حمد خداى را که خوارت کرد. عبد اللَّه گفت: اى دشمن خدا به چه چیز خوارم کرد؟ به خدا اگر چشمم بینا بود بدون تردید عرصه را بر شما تنگ مىکردم.
ابن زیاد گفت: اى عبد اللَّه به خدا هیچ از تو نمىپرسم تا مرگ را جرعه جرعه بنوشى.
عبد اللَّه گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، پیش از آن که مادرت تو را بزاید، از خدا شهادت را خواستم، و خواسته بودم که شهادتم را به دست منفورترین و مبغوضترین خلقش قرار دهد، چون نابینا شدم، از شهادت نومید گشتم، امّا اکنون الحمد للَّه که بعد از نومیدى بدین سعادت دست یافتم، و دعاى پیشین مرا به اجابت رساند.
ابن زیاد پلید دستور داد گردنش را بزنند و در سبخه کوفه به دارش آویزند.
یاد خدا انسان را از ماده بیرون مىکشد و بلند مىکند؛
(یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ما لَکُمْ اِذا قیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی سَبیلِ اللهِ اثّاقَلْتُمْ اِلَى الاْرْضِ أ رَضیتُمْ بِالْحَیاهِ الدُّنْیا مِنَ اْلآخِرَهِ فَما مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا فِی اْلآخِرَهِ اِلّا قَلیلٌ )
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! شما را چه شده که چون به شما گویند: در راه خدا کوچ کنید، به زمین مىچسبید؟ آیا به جاى آخرت، به زندگى دنیا راضى شدهاید؟ پس متاع زندگى دنیا در برابر آخرت اندکى بیش نیست.»
کوچ کردن، همیشه جهاد و شهادت نیست. هر آنچه تا کنون گفته شد، مصداق جهاد است.
شاید گاه از خود پرسیده باشید که اگر در کربلا بودیم چه مىکردیم؟
لازم نیست بترسید یا بگویید: «شاید چنین و شاید چنان» شاید و بایدها را رها کنید و با ضرس قاطع بگویید: به امید خدا و اجداد طاهرین سادات و به امید رسول خدا، على مرتضى، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام اگر بودیم، به یارى حسین علیه السلام مىرفتیم و ایشان را تنها نمىگذاشتیم. از چه مىترسید؟ مگر شهادت در راه خدا بد است؟ اگر مىتوانستیم براى خیام حرم و براى فرزندان حسین علیه السلام آب مىآوردیم.
بعد از آن بگو :
«یا لیتنى کنت معکم فافوز فوزآ عظیما»
«کاش بودم در کربلا و با شما به رستگارى بزرگ مىرسیدم!»
مگر وقتى جنگ پیش آمد، بسیارى از شما نرفتید؟ مگر آماده شهادت نبودید؟ دیگر چرا ترس داشته باشید؟
زنها هم بگویند: اگر بودیم به همراه حضرت زینب به اسیرى مىرفتیم.