سخنرانی شب عاشورا محرم ۱۳۹۱
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب عاشورا | شنبه ۱۳۹۱/۰۹/۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
«کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیْکَ»
«چگونه من به آثارى که در وجود خود محتاج تواند بر وجود تو استدلال کنم؟»
همهى موجودات عالم اثر خداى تعالى و در وجود خود محتاج او هستند و خوبىهایشان از جانب او است. کسى که بهرهى اندکى از وجود برده و فقیر محض است، چگونه مىتواند دلیل وجود بىانتهاى واجب الوجودى که غنى بالذّات است، باشد؟ البتّه این بیان کسى چون حسین بن على علیهما السلام است که همهى مراحل معرفت پروردگار را طى کرده است.
اگر کسى بخواهد یک عالم تراز اول را معرّفى کند یا درباره عرفان یک عارف سخن بگوید، باید از نظر علمى یا معرفتى مانند او یا بالاتر از او باشد؛ یعنى مثلا پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله را باید خداى تعالى معرّفى کند، یا مولا على علیه السلام را باید پیامبر اکرم معرّفى کند. لذا رسول خدا صلّى الله علیه و آله به امیرالمؤمنین فرمود: «یا على نشناخت تو را مگر خدا و من، ونشناخت من را مگر خدا و تو، و نشناخت خدا را مگر من و تو». ائمه اطهار علیهم السلام هم به وسیله خودشان معرّفى شدهاند. اگر زیارت جامعه نبود ما هرگز نمىتوانستیم ایشان را آن گونه که هستند بشناسیم.
بنابراین خداى تعالى را فقط خود او یا کسى که زبانش، زبان او است، مىتواند معرّفى کند. قلب و روح ائمه اطهار علیهم السلام متّصل به پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله است و آنچه ایشان بر زبان مىآورند، با واسطیت پیامبر، متّصل به وحى است.
در کجا مىتوان علم خداى تعالى را دید؟ ظهور علم پروردگار در وجود پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله، و علم پیامبر در وجود مبارک معصومین ظاهر است. به همین ترتیب سایر صفات حسناى خداوند در پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام تجلّى یافته است.
«أ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ»
«آیا موجودى غیر از تو ظهورى دارد که از آن تو نباشد تا او سبب پیدایى تو شود؟»
ظاهر کننده خداوند، خود او است و حسین بن على علیهما السلام با چشم دل او و ظهور او را مىبیند، امّا ما باید چکار کنیم تا او را ببینیم؟ مشاهدى جمال پروردگار فقط از مسیر یقین و طى مراحل آن ممکن است و اولین مرحلهى یقین «علم الیقین» است.
آنچه از علم در دست انسان است، در واقع علمى نیست که او را به جایى برساند. حتّى علم فقه مقدّمهاى براى فهمیدن دستورات دین است و باید مواظب بود که این علم ـ یا هر علم دیگرى ـ موجب تکبّر انسان نشود.
امام صادق علیه السلام به عنوان بصرى فرمود: علم واقعى به آموختن نیست، نورى است که خداوند آن را در قلب هر کس که بخواهد هدایتش کند، قرار مىدهد و اگر طالب علم هستى، حقیقت عبودیت را در خود به وجود آور. عنوان پرسید: حقیقت عبودیت چیست؟ فرمود: به سه چیز است :
«أنْ لا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ اِلَیْهِ مِلْکاً لأنَّ الْعَبِیدَ لا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَى بِهِ-»
«اول این که بنده آنچه را خدا به او بخشیده، ملک خود نداند؛ زیرا بندگان مالک نیستند، بلکه مال را از آن خدا مىبینند و هر کجا خدا فرمان داد، مصرفش مىکنند.»
بنده هر چه دارد متعلّق به مولایش است. این را باید فهمید؛ یعنى با فکر و تکرار، به یاد خود آورد که از خود چیزى ندارد. این یادآورى همان «ذُکر» است که از هر ذکرى بهتر و سودمندتر است. براى این که نفس بهتر بفهمد که هیچ ندارد و هر چه دارد از خدا است، باید همیشه به خود بگوید که من لخت آمدم و لخت مىروم. پس این بدن عاریهاى است، اگر مِلک حقیقى بود، از او گرفته نمىشد.
وقتى بنده خدا فهمید که هر چه دارد از خدا است، انفاق برایش آسان مىشود، آن هم انفاقى که خدا فرموده، نه آنچه نفس دستور مىدهد. پس کسى که پرداخت انفاقات واجب، از خمس و زکات و کفّارات و نفقات، برایش دشوار است، معلوم مىشود هنوز به درستى نفهمیده بنده است.
نه تنها در مال، بلکه در همهى متعلّقات همین طور است. محبّت پدر و مادر نسبت به فرزند غریزهاى قلبى است که خداى تعالى در نهاد آدمى قرار داده است، امّا اگر دستور و رضاى خدا باشد، باید بتواند فرزند خود را هم فدا کند، یا اگر خداوند او را گرفت، باید راضى باشد و با خدا درنیفتد.
امام صادق در ادامهى روایت فوق شرط دوم حقیقت بندگى را چنین بیان مىفرماید :
«وَ لا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً»
«بداند که بنده امور خود را تدبیر نمىکند.»
باید بداند که هر چه برایش پیش آمده خواست پروردگار است.
(ما أصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِی الأَرْضِ وَ لا فی أنْفُسِکُمْ اِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أنْ نَبْرَأها اِنَّ ذلِکَ عَلَى اللهِ یَسیرٌ * لِکَیْلا تَأسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ)
«هیچ مصیبتى در زمین و نه در وجود شما به شما نرسد، مگر پیش از آن که آن را پدید آوریم در لوح محفوظ ثبت است و این کار براى خدا آسان است * تا بر آنچه از دست شما رفته افسوس نخورید و بر آنچه به شما داده، شادى بىحد نکنید و خدا هیچ متکبّر فخر فروشى را دوست ندارد.»
باید بداند که خداى تعالى نمىخواهد او را در سختى و رنج بیندازد، بلکه مىخواهد او را از سختى بیرون آورد و رستگار کند، لکن سختىها از ناحیهى نفس است. کسانى که فکر مىکنند اگر بندگى خدا نکنند، از قید و بند رها مىشوند، اشتباه مىکنند؛ چراکه بندهى شیطان و هواى نفس مىشوند، آن هم نه فقط هواى نفس خود بلکه بندهى نفس دیگران مىشوند. کسى که بنده خدا نباشد، اسیر دست همه است و هر کس مىتواند او را به بند بکشد، امّا آن که بنده خدا است به بند کسى در نمىآید و هواهاى دیگران بر او چیره نمىشود.
امام صادق علیه السلام در توضیح قسمت فوق مىفرماید :
«وَ اِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا»
«کسى که تدبیر امورش را به دست خدا بسپارد، سختىهاى دنیا برایش آسان مىشود.»
شهید آیت الله دستغیب مىگفت: کسى خواست غلامى بخرد. از او پرسید: چه مىخورى؟ گفت: هرچه بخورانى. پرسید: چه مىپوشى؟ گفت: هرچه بپوشانى. پرسید : کجا مىخوابى؟ گفت: هر کجا مسکن دهى! پرسید: این چه پاسخ است که مىگویى؟ گفت: من بندهام و تو مولاى منى و بنده درخواستى جز خواست مولاى خویش ندارد.
بنده خدا شدن، آزاد شدن از هواى نفس خود و دیگران است. اوایل انقلاب، وقتى امام خمینى رحمت الله علیه آمد و صحبت از خدا و ائمه اطهار علیهم السلام بود، مردم احساس آزادى و آزادگى مىکردند و مستضعفین سراسر دنیا به انقلاب امید بسته بودند و لرزه بر اندام همهى مستکبرین عالم افتاده بود. این در حالى بود که ملّت ما در آن زمان هیچ چیز از خود نداشت، حتّى براى دفاع از خود در برابر تهاجم صدام، از سادهترین سلاحها استفاده مىکرد. اگر جامعهاى چنین شود، چه بهتر، ولى اگر نشد، هر کس به تنهایى مىتواند راه بندگى خدا را پیش گیرد و آزاد شود.
سر فرود آوردن در برابر ائمه اطهار علیهم السلام به خاطر این است که آنها از لحاظ نزدیکى به خدا، در مرتبهى بسیار بالاترى قرار دارند و هر کس خود را با آنها مقایسه کند، مىبیند هیچ ندارد؛ لذا باید اظهار فروتنى کند.
نماز و روزه، شادى عجیبى به انسان مىدهد و روح و قلب او را فرحناک مىکند، مخصوصآ اگر از ناحیهى جوانان باشد، که فضیلتش هفتاد برابر و بلکه بیشتر است؛ چراکه شخص جوان به راحتى مىتواند گناه کند، امّا جلوى خود را مىگیرد. درحالى که پیرترها دیگر توان و امکان بسیارى از گناهان را ندارند.
امام صادق علیه السلام سومین شرط بندگى را چنین بیان مىکند :
«وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أمَرَهُ اللهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ»
«تمام وقت خود را صرف انجام اوامر خدا و ترک نواهى او مىکند.»
کسى که همهى همّ و غمّش این باشد، به تعبیر امام صادق علیه السلام دیگر هیچ گاه با مردم جدل نمىکند و به آنها فخر نمىفروشد.
بیشتر اولیاى خدا و کسانى که راهى به سوى خداى تعالى پیدا کردند، خود را از مردم پنهان مىکردند.
«اولیایى تحت قبایى لا یعرفونهم غیرى» (روضه المتقین، 285)
«دوستان من تحت پوشش من هستند. غیر از من کسى آنها را نمىشناسد.»
امام صادق علیه السلام در ادامه حدیث عنوان بصرى فرمود :
«فَاِذَا أکْرَمَ اللهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثِ هَانَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ اِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ»
«هر گاه خدا بنده را به این سه خصلت گرامى داشت، دنیا و شیطان و مردم در نظرش خوار مىشوند.»
کسى که بنده واقعى خدامى شود، مىفهمد که نه از دست خودش و نه از دست دیگران کارى برنمىآید؛ لذا خودش و همهى عالم را محتاج و ناتوان مىبیند.
امام صادق علیه السلام در ادامه مىفرماید :
«وَ لا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لا یَطْلُبُ عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لا یَدَعُ أیَّامَهُ بَاطِلا»
«و به خاطر جمع کردن مال و فخر فروشى، به دنبال دنیا نمىرود و از مردم عزّت و مقام نمىطلبد و اوقاتش را هدر نمىدهد.»
اگر علم داشتى، خدا را شکر کن. اگر از علمت استفاده کردند، شاکر باش؛ اگر هم نکردند، شاکر باش. نگو: «این همه درس خواندیم و باسواد شدیم، کسى دنبالمان نیامد، امّا دیگرى که هیچ نمىفهمید این همه مهم شده و همه دنبالش هستند.» این حرفها، حرف کسى است که درپى غیر خدا بوده. بنده واقعى خدا از مردم عزّت و مقام نمىطلبد و دین خود را به دنیا نمىفروشد. حضرات معصومین هرگاه لازم بود سخن حقّى بگویند و از حق دفاع کنند، مىگفتند و مىکردند، هرچند به بهاى جانشان باشد.
هارون الرشید به موسى بن جعفر علیهما السلام پیشنهاد کرد که فدک را پس بگیرد. امام امتناع مىورزید تا اصرار زیاد کرد. فرمود: من فدک را نمىگیرم مگر تمام آن را با مرزى که معیّن مىکنم بدهى. گفت: حدود فدک کجا است. فرمود: اگر حدود آن را معیّن کنم نخواهى داد. گفت: تو را قسم مىدهم به حقّ جدّت که حدود آن را معیّن کنى. فرمود: حدّ اول آن عدن است. چهره هارون در هم کشیده شد. گفت بگو. فرمود: حدّ دوم سمرقند است. رنگ صورت هارون برگشت. فرمود: حدّ سوم آفریقا است. چهره خلیفه سیاه شد. باز گفت: حدّ دیگر را بگو. فرمود: حدّ چهارم سیف البحر است که هم مرز با جزایر و ارمنیه است.
هارون گفت: دیگر براى ما چیزى باقى نماند، پس بیا جاى من بنشین. حضرت فرمود : من گفتم اگر مرز آن را تعیین کنم نخواهى داد. از آن موقع هارون الرشید تصمیم کشتن موسى بن جعفر علیهما السلام را گرفت.
حق این است که او غاصب بود و لیاقت خلافت نداشت. ائمه اطهار علیهم السلام با صراحت یا اشاره این حقیقت گزنده را به خلفاى زمان خود گوشزد مىکردند. البتّه تقیّه هم در جاى خود لازم است و باید احکام آن را فرا گرفت و از مسیرى که لازم است فراتر نرفت.
در مجالس حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام گرچه تباکى بسیار خوب است، امّا هدف ما شکستگى دل است. به نظر بنده این دلشکستگى بسیار مهم است و از حسین بن على علیهما السلام همین را مىخواهیم. در ایام محرّم، مخصوصآ در شب و روز عاشورا، امام زمان عجّل الله تعالى فرجه غمگین هستند و به تبع ایشان، شیعیان هم غمگین و ناراحت هستند و اندوه در دلشان موج مىزند. درست است که گریه بر حسین بن على علیهما السلام موجب فرح مىشود، امّا این غم را در روز عاشورا همهى دوستان آن حضرت دارند و دوست مىدارند دائم آه بکشند. دوست مىدارند کسى روضهاى بخواند تا بلکه دلشکسته شوند و اندوهشان به صورت اشک جارى شود.
هر کس به مجلس امام حسین علیه السلام بیاید و حاجتى داشته باشد، اگر اصرار کند، حاجتش روا مىشود.
نظر فقهى بنده این است که درمورد آقایان موسوى و کروبى و بسیارى از زندانیان سیاسى، عنوان محارب صادق نیست. این به هیچ وجه یک موضعگیرى سیاسى نیست، بلکه نظرى کاملا فقهى است و عدّهى دیگرى از فقها نیز با آن موافقند و از خداوند تبارک و تعالى به برکت حسین بن على علیه السلام خواستاریم که این دو بزرگوار و همسر آقاى موسوى و دیگر زندانیان سیاسى را آزاد فرماید و این مشکل بزرگ را به دست تواناى خود برطرف نماید.