سخنرانی شب ششم محرم ۱۳۹۴
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب ششم محرم | دوشنبه ۱۳۹۴/۰۷/۲۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
شرح دعای عرفه
حضرت زین العابدین، على بن الحسین علیهما السلام فرمود : آنگاه که کار بر امام حسین علیه السلام دشوار گردید، چون یاران آن حضرت نگاه بر چهرهاش مىافکندند، روشنى محسوس بود، بر خلاف دیگران که رنگ پریده و مضطرب گشته، دندانشان مىلرزید و طپش قلبشان بیشتر شد، ولى ایشان و چند تن از خواص، با چهره و رویى درخشان و بدنى کاملا آرام و دلى مطمئن بودند. بعضى از آنان به بعض دیگر گفتند: بنگرید که آنان چگونه از مرگ نمىهراسند! امام حسین علیه السلام به ایشان مىفرمود :
«صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ اِلّا قَنْطَرَهٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُوْسِ وَ الضَّرَّاءِ اِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَهِ وَ النَّعِیمِ الدَّائِمَهِ فَأیُّکُمْ یَکْرَهُ أنْ یَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لأعْدَائِکُمْ اِلّا کَمَنْ یَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ اِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ اِنَّ أبِی حَدَّثَنِی عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّى الله علیه و آله أنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُوْمِنِ وَ جَنَّهُ الْکَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَوُلاءِ اِلَى جِنَانِهِمْ وَ جِسْرُ هَوُلاءِ اِلَى جَحِیمِهِمْ مَا کَذَبْتُ وَ لا کُذِبْتُ»
«صبر کنید اى بزرگواران! مرگ، نیست جز پلى که شما را از سختى و آسیب، به بهشت عظیم و نعمتهاى جاودان مىرساند. کدامیک از شما دوست ندارد از زندان به قصر منتقل گردد. در حالى که آن براى دشمنانتان پلى است که آنها را از کاخ به زندان و شکنجهگاه مىرساند. پدرم از پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله برایم نقل کرد: دنیا زندان مومن و بهشت کافر است و مرگ پل مومنان به بهشت ایشان و پل کافران به آتش سوزان دوزخ است. نه به من دروغ گفتهاند و نه من دروغ مىگویم.»
فراز دیگرى از دعاى عرفه
وَ أنْتَ الَّذِی لاَ اِلَهَ غَیْرُکَ تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَیْءٍ فَمَا جَهِلَکَ شَیْءٌ وَ أنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ اِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأیْتُکَ ظَاهِراً فِی کُلِّ شَیْءٍ وَ أنْتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَیْءٍ
«و تویى آن که جز تو خدایى نیست. تو خود را بر همه چیز شناساندى که هیچ موجودى از معرفتت جاهل نیست. و تویى که در همه موجودات، خود را به من نشان دادى، در هر چیز آشکارا تو را دیدم و تویى که بر هر چیز پیدایى.»
همهى ما اعتقاد داریم که هر چه در این عالم و عوالم دیگر است، همه مخلوق پروردگارند و زمانى معدوم بودند :
«کَانَ الله وَ لَم یَکُنْ مَعَهُ شَىء»
«خدا بود و هیچ چیز با او نبود.»
خداى تعالى، واجب الوجود است و غیر او، همه ممکن الوجودند. هر چه را خدا آفریده، بدان علم داشته است؛ نه در زمان آفرینش، بلکه میلیاردها سال قبل از خلقت هر مخلوق، به تمام خصوصیات آن آگاه بوده است. طبیعتآ چیزى که از وجود پروردگار بهره مىگیرد و موجود مىشود، از علم او بیرون نمىرود؛ یعنى در همه حال، تحت احاطه علم خداست؛ همچنان که تحت اراده و قدرت او است؛ یعنى به فرمان او به وجود مىآید و به فرمان او از میان مىروند. اگر اراده کند، همهى عالم هستى را به باد فنا مىدهد و همه تابع امر اویند. هیچ کس و هیچ چیز نمىتواند از قدرت او سرپیچى کند.
خداى تعالى مىتواند قدرت و علم خود را بصورت فوق العاده به هر کس بخواهد ببخشد؛ مثلا حضرت موسى، عصا را به اذن الله تبدیل به اژدها مىکرد. او بنده خاص پروردگار بود که حجابهاى بین خود و او را پاره کرده و رابطه قلبى و روحى نزدیکى با خداى خویش داشت. اژدهاى موسى، تردستى و خیالى نبود، بلکه کاملا واقعى بود؛ اشیا و انسانهاى بسیارى را مىبلعید و دوباره تبدیل به عصا مىشد. همین عصا را به دریا زد؛ دریا شکافت و زمین آن کاملا خشک شد.
غیر از این، جناب موسى معجزات دیگرى نیز به اذن الله ظاهر ساخت؛ مثل تبدیل شدن آب به خون، هجوم ملخ، شپش و قورباغه. این اراده خدا بود که آب در کام بنى اسرائیل آب بود و در کام فرعونیان تبدیل به خون مىشد. بعد از هر بلا، فرعونیان نزد موسى آمده، اظهار پشیمانى مىکردند و بلا رفع مىشد؛ یعنى ناگهان آن همه شپش که در همه جا وجود داشت، از بین مىرفت و نیست مىشد.
اینها همه قدرت خدا بود که به حضرت موسى عطا کرد، بدون آنکه از خودش جدا شود؛ یعنى قدرت جناب موسى در طول قدرت خدا بود. او حجابهاى بین خود و خداى تعالى را پاره کرد و به او نزدیک شد.
نمرود که خود را خدا مىخواند، لشکر بزرگى فراهم نمود تا به خیال خود به جنگ خداى ابراهیم رود، امّا ناگهان آسمان از هجوم مگسها تاریک شد و میلیونها مگس، بر سپاهش حمله کرده، آنان را وادار به فرار نمودند. یکى از آن مگسها از راه بینى، وارد مغز نمرود شد و او را هلاک کرد. این همه پشه از کجا آمدند و به کجا رفتند؟ اینها همه به امر پروردگار بودند.
قوم لوط بر اثر گناهان بزرگشان به عذاب الهى گرفتار شدند. خداى تعالى از آسمان بر آنها سنگ بارید و سپس زمین زیر پایشان بالا آمد و واژگون شد. این سنگها و زمین، تحت فرمان خداى تعالى بودند و به دستور او چنین کردند.
حضرت عیسى، مرده را زنده مىکرد؛ آن هم مردهاى که دفن شده بود و گاه سالها از مرگش مىگذشت. کور مادرزاد را شفا مىداد، در حالى که امروزه هم نمىتوانند با دستگاههاى پیشرفته، کور مادرزاد را درمان کنند. اعضا و جوارح تحت امر پروردگارند و به فرمان او زنده یا بینا مىشوند. خداوند به حضرت عیسى قدرتى داد تا فرمان او نیز در اعضاى بدن انسانها نافذ باشد.
رسول گرامى اسلام، حضرت محمّد مصطفى صلّى الله علیه و آله پاى درخت خشکیده وضو گرفت و از برکت ترشحات آب وضوى ایشان، درخت زنده و سبز شد. سنگریزه در کف دست ایشان تسبیح مىگفت. سوسمار به اذن الله در مقابل حضرتش شهادتین مىداد. اینها همه پروردگار خود را مىشناسند و تحت فرمان اویند؛ لذا امام حسین علیه السلام مىفرماید: «فَمَا جَهِلَکَ شَیْءٌ» (هیچ موجودى از شناخت تو جاهل نیست).
(ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِْلأرْضِ ائْتِیا طَوْعآ أوْ کَرْهآ قالَتا أتَیْنا طائِعینَ )
«سپس به آسمانها پرداخت که چون دودى بود؛ پس به آن و به زمین گفت: با رغبت یا اکراه بیایید. آن دو گفتند: با میل و رغبت آمدیم.»
در روز عاشورا، امام حسین علیه السلام اطراف خیام حرم آتشى افروخت تا دشمن از پشت حمله نکند. شخصى جسارت کرده، گفت اى حسین از پیش براى خود آتش افروختى؟ فرمود: اى آتش او را ببلع. فورآ اسبش رم کرد و آن ملعون را در آتش انداخت و هلاک شد.
امر خداى تعالى در تمام موجودات نافذ است و این ارتباطى است که بین خالق و مخلوق وجود دارد؛ چراکه اصل وجود، قدرت و علم مخلوقات، از خداست و او بدون آنکه از خودش کاسته شود، به آنها حیات، علم و قدرت عطا کرده است.
عاصف بن برخیا که یک حرف از علم الهى را مىدانست، در یک چشم بر هم زدن، تخت بلقیس را نزد سلیمان حاضر کرد. این ذرهاى از قدرت خدا بود که به عاصف بن برخیا داده شد؛ زیرا توانسته بود کمى از حجابهاى میان خود و پروردگار را بردارد و به او نزدیک شود.
در آخر سوره رعد مىفرماید :
(وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفى بِاللهِ شَهیدآ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ)
«و کافران مىگویند تو فرستاده خدا نیستى. بگو میان من و شما، شهادت خدا و آن که علم کتاب را دارد کافى است.»
در تفسیر است که «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» مولا على علیه السلام است؛ یعنى عاصف بن برخیا فقط یک حرف از علم کتاب را داشت و على علیه السلام تمام علم کتاب را مىدانست. این علم خدا بود که از طریق پیامبر به آن حضرت داده شد؛ چراکه ایشان حجابهاى بین خود و خدا را پاره کرد و به جایى رسید که مىتوانست بگوید :
«أیُّها الناس سَلونی قَبلَ أن تَفْقُدونی فَلأنا بِطُرُقِ السَماء أعلَمُ مِنّی بِطُرُقِ الأرض»
«اى مردم از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید که من راههاى آسمان را بهتر از راههاى زمین مىشناسم.»
حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: «هفتاد هزار حجاب نورى وجود دارد.» این غیر از حجابهاى ظلمانى است. این حجابها بین انسان و خداى تعالى فاصله انداخته است؛ هر کس بتواند حجابهاى بیشترى را بردارد، به خداى تعالى نزدیکتر شده، از علم، قدرت و صفات او بیشتر بهرهمند مىشود.
تمام سلولهاى بدن، حیات دارند؛ تغذیه مىکنند و مىمیرند. خداوند به تک تک این سلولها حیات بخشیده، به همهى آنها علم دارد و همه تابع امر اویند. هیچ موجودى در این عالم در مقابل اراده پروردگار، اراده و قدرتى ندارد و همه تکوینآ تسلیم محض اویند، لکن چون خداوند براى امتحان بشر، او را در دایرهى محدودى مختار قرار داد، این توهم براى برخى بوجود آمد که همه چیز تحت اراده و کنترل آنهاست، در حالى که این طور نیست، حتّى اعضا و جوارح بشر تحت امر خدا هستند و اگر فسادى در عضوى پدید آید، از حاذقترین پزشکان هم کارى بر نمىآید، مگر آنکه خود او شفا دهد.
وقتى حضرت ابا عبدالله علیه السلام در دعاى عرفه مىفرماید: «تو خود را در همه چیز به من نشان دادى و در هر چیز، آشکارا تو را دیدم.» یعنى حضرت متوجّه احاطهى علم، قدرت و حیات پروردگار در همهى موجودات است و همواره به این مطلب توجّه کامل دارد. آنچه از نفوذ اراده و فرمان خدا در موجودات که تا کنون بیان شد، براى ما موجب توجّه مختصر و موقت است، ولى براى ایشان توجّه به این حقیقت، دائمى است و هیچ غفلتى از آن ندارند؛ چراکه ایشان در هر لحظه خود را در محضر پروردگار مىبیند و التفات کامل دارد که تمام اشیاء تحت اراده او است. این التفات کامل و توجّه دائمى را «ذُکر» مىگویند که بالاتر از «ذِکر» است. ذِکر یعنى مثلا گفتن «لا اله الّا الله» که ثمره آن، توجّه مختصر یا نورانیت یافتن است، ولى «ذُکر» یعنى تمام روح و وجود انسان متوجّه «لا اله الّا الله» شود.
وقتى حضرت عرض مىکند «فَمَا جَهِلَکَ شَىء» یعنى تمام موجودات تو را مىشناسند، حتّى جمادات، امّا ظهور کامل شناخت و معرفت کامل پروردگار ـ در حد مخلوقات ـ در خود ایشان و سایر حضرات معصومین علیهم السلام است. هر چه توجّه به خداى تعالى (ذُکر) بیشتر شود، شناخت (معرفت پروردگار) بیشتر مىشود و هر چه معرفت بالاتر رود، ذُکر بیشتر مىشود.
معرفت پروردگار آثارى دارد که در قالب معجزاتى که از معصومین صادر شد، مشاهده مىشود؛ به عبارت دیگر در اثر معرفت خدا، قدرت ایشان، قدرت خداى تعالى؛ علم ایشان، علم خدا و دیگر صفاتشان، همه صفات خدا مىشود، البتّه نه تمام علم، قدرت و صفات خدا؛ یعنى خداى تعالى هیچ حد و نهایتى ندارد ولى ایشان در برابر خداى تعالى محدود و مغلوبند ولى در برابر مخلوقات، بىنهایتند.
ذُکر و معرفتى که حضرات معصومین از جمیع جهات درباره خدا دارند «فنا» نام دارد. اثر فنا این است که هر کس به امام حسین علیه السلام رجوع کند، در واقع به خداى تعالى رجوع کرده است؛ چراکه ایشان چیزى از خود ندارد؛ علمش، علم خدا؛ قدرتش، قدرت خدا و وجودش غرق در وجود خداست. این بدین معنا نیست که حسین، خداست، بلکه صاحب اسما و صفات پروردگار است. این مقام، اولا: به خاطر لطف و اراده خداى تعالى و ثانیآ سعى و تلاش خود ایشان نصیبشان گشته است؛ یعنى ایشان حتّى یکهزارم ثانیه هم از خداى تعالى غافل نبودند. پیامبران دیگر، بعضآ دچار غفلتهایى مىشدند که موجب ترک اولى مىشد، ولى پیامبر اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام هیچ غفلتى نداشتند.
از لطف و عنایت پروردگار به ماست که رحمت واسعهاى چون حسین بن على علیهماالسلام را امام ما قرار داده است و ما یقینآ همان طور که محبّت خداى تعالى را در دل داریم، امام حسین و سایر معصومین علیهم السلام را هم دوست مىداریم و این محبّت از قلب ما بیرون نمىرود؛ ممکن است بر اثر گناهان و غفلتها، خاک آلود شود، امّا با عنایت خداوند و از برکت توجّه به حسین بن على علیهماالسلام گرد و خاکها زدوده مىشود، ولى اگر کسى طالب این است که خود، یک حسین کوچک شود؛ یعنى اسما و صفات خداى تعالى را در خود ظاهر کند و داراى ذُکر دائمى شود، باید متوجّه شود که همه چیز دست خداست؛ ابتدا علم به این معنا پیدا کند و سپس با چشم دل آن را ببیند؛ در این صورت مىتواند حجابهاى ظلمانى و نورانى را پاره کند و به معدن عظمت متّصل گردد؛
«اِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الاِنْقِطَاعِ اِلَیْکَ وَ أنِرْ أبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا اِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصِیرَ أرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ»
«اى خدا مرا انقطاع کامل بسوى خود عطا فرما و روشن ساز دیدههاى دل ما را به نورى که با آن تو را مشاهده کند تا دیده بصیرت ما حجابهاى نور را بر درد و به معدن عظمت واصل گردد و جانهاى ما به مقام قدس عزّتت در پیوندد.»
روشن است که رسیدن به این مقام، زحمت مضاعف مىخواهد. بناى خدا بر این نیست که بدون زحمت، چنین مقامى را براى کسى حاصل کند، حتّى ائمه اطهار علیهم السلام آنچه را براى امامت لازم بود، از عطاى الهى داشتند، امّا براى توسعهى این معنا و دوام ذُکر، خودشان زحمت کشیدند.
واقعآ جاى بسى تأمل است که کسى چون حسین بن على علیهما السلام با آن قدرت و علم الهى و آن احاطه، چقدر خود را در برابر خداوند کوچک مىبیند که صورت بر خاک مىگذارد و مىگوید: «لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین» چنان تسلیم خدا مىشود که کمک ملائکه، جنیان و سایر موجودات را رد مىکند؛ چراکه رضاى خدا در این بود که فداى دین خدا شود.
به راستى در مقایسه با این کار بزرگ حسین علیه السلام، ما چه کردهایم؟ یک نماز و روزه و اشک، آن هم در حالى که خود را همه کاره مىبینیم.
او در برابر دشمنان نافهم و ذلیلى بود که اگر حضرت اراده مىکرد، مىتوانست وحشتى در قلب آنها بیندازد که همه فرار کنند یا با ارادهاى قوىتر، دلهاى همهى آنها را به سوى خود متمایل سازد، امّا نکرد.
خداوند او را مخیر گذاشت؛ همچنان که اصحابش نیز مخیر بودند، ولى همگى فدا شدن در راه خدا را انتخاب کردند. بارها به اصحاب خود فرمود: «من عهد خود را از شما برداشتم، هر کس مىخواهد، جان خود را بردارد و برود!» البتّه بر آنها واجب بود بمانند و امام خود را یارى کنند. هر کس در یارى ایشان کوتاهى کرد، به ذلّت افتاد، مخصوصآ آنها که در کربلا بودند، به ذلّت دنیا و آخرت گرفتار شدند.
امّا یاران حضرت ابا عبدالله همه گفتند: ما تو را رها نمىکنیم و تا پاى جان، در راهت مىمانیم؛ لذا هنگامى که به میدان مىرفتند، باکى از تیر و شمشیر دشمن نداشتند. عابس بن ابى شبیب شاکرى، وقتى آماج سنگباران دشمن قرار گرفت، کلاه خود از سر انداخت؛ زره از تن درآورد و فریاد برآورد آیا مرا از مرگ مىترسانید؟