سخنرانی شب سوم محرم ۱۳۹۴
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب سوم محرم | جمعه ۱۳۹۴/۰۷/۲۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
شرح دعای عرفه
اِلَهِی کَیْفَ أسْتَعِزُّ وَ فِی الذِّلَّهِ أرْکَزْتَنِی أمْ کَیْفَ لاَ أسْتَعِزُّ وَ اِلَیْکَ نَسَبْتَنِی
«اى خدا! چگونه دعوى عزّت کنم و حال آنکه مرا در ذلّت قرار دادهاى و چگونه داراى تاج عزّت نباشم در صورتى که مرا به خود منسوب کردهاى؟»
همهى ما از برکت محبّت و معرفت ائمه اطهار علیهم السلام و از برکت قرآن، نماز و نور ایمان، دانستهایم که عزّت و ذلّت واقعى با عزّت و ذلّت خیالى فرق مىکند. عزّت خیالى همان است که اهل دنیا دنبال مىکنند و آن را در ثروت، قدرت، شهرت، خانواده، تعریف دیگران، مدرک و علم ـ بدون در نظر گرفتن عمل ـ مىدانند، صرفنظر از دیندارى و طاعت پروردگار. طبیعتآ ذلّت را نیز در نداشتن این امور مىبینند. علامت این فکر غلط آن است که اگر فقیر شدند یا مردم به آنان پشت کردند، بتدریج در دین خود سست شده، خود را بیچاره و بدبخت مىبینند، مخصوصآ اگر کسى اهل علم باشد و سالها فقه و اصول خوانده باشد، ولى مردم چندان اعتنایش نکنند یا به دلایلى از او رو گردانده باشند، عمر خود را بر باد رفته مىبیند. از اینجا معلوم مىشود که وى در دین خود ثابت و پابرجا نبوده، دین لقلقهى زبانش بوده است.
امّا ملاک عزّت و ذلّت واقعى، همچنان که قرآن کریم مىفرماید، بندگى پروردگار، یا دورى از او است. هر کس متوجّه خداى تعالى باشد، عزیز و هر کس از او جدا شود، ذلیل است.
عزّت واقعى این است که انسان خود را محتاج غیر خدا نبیند؛ بفهمد که دنیا با تمام مظاهرش، ارزش چندانى ندارد؛ بداند اگر دنیا به او روآورد، باید به خدا پناه ببرد و خود را به او بسپارد تا غرق نشود و نیز بفهمد که عزّت واقعى از آن پروردگار و بندگان صالح است؛
(وَ لِلّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُوْمِنینَ )
«عزّت فقط از آن خدا، پیامبر و مؤمنان است.»
اگر کسى به خداى تعالى رو کرد، عزتمند مىشود؛ یعنى آنچه را پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام فهمیدند، مىفهمد؛
(اِنَّ الْعِزَّهَ لِلّهِ جَمیعآ )
«عزّت، یکسره از آن خداست.»
بسیار مهم است که آدمى بفهمد دنیا گذراست؛ مال به انسان شخصیت نمىدهد، بلکه گاهى انسانیت او را هم مىگیرد. عزیز کسى است که بنده مال نشود و آن را در جاى خود صرف کند تا آخرت را بدست آورد؛ جمال، جوانى و قدرت را وسیلهى تأمین آخرت نماید. کسى که به مال خود یا تعریف دیگران تکیه کرده، یا به علم منهاى پروردگار تکیه دارد، سقوط خواهد کرد و از انسانیت مىافتد؛ چراکه بندهى آنها مىشود. کسى که همهى همّ و غمّش این است که شهوت خود را تأمین کند، بنده شهواتش شده است و براى همان سجده مىکند. شهید آیت الله دستغیب مىفرمود: گاه انسان سجده مىکند، امّا براى سگ نفسش. کسى که همهى عمر در پى مال بوده، در واقع دنبال مردار دویده است.
در ضمن حکایتى در داستانهاى شگفت مىخوانیم که شخصى به نام سلطان محمّد مىگوید: در خواب، از رسول خدا صلّى الله علیه و آله حوالهاى گرفتم و به امیرالمؤمنین دادم.
آن حضرت حواله را گرفت و خواند و به من نظر تندى فرمود و بازویم را به فشار گرفت و نزد دیوار باغ آورد. اشاره فرمود، شکافته شد، دالانى تاریک و طولانى نمایان شد و مرا همراه برد و سخت ترسناک شدم. اشاره دیگرى کرد، روشنایى ظاهر شد، پس درى نمایان شد و بوى گندى به مشامم رسید. به شدت به من فرمود : داخل شو و هر چه مىخواهى بردار!
داخل شدم، دیدم خرابهاى است پر از لاشه مردار. حضرت به تندى فرمود: زود بردار. (لاشه هاى زیادى آنجا بود) از ترس مولا دست دراز کردم، پاى قورباغه مردهاى به دستم آمد، برداشتم. فرمود: برداشتى؟ عرض کردم: بلى. فرمود: بیا.
در برگشتن، دالان روشن بود. در وسط دالان دو دیگ پر آب روى اجاق خاموش مانده بود. فرمود: سلطان محمّد! چیزى که به دست دارى در آب بزن و بیرون آور! چون آن را در آب زدم، دیدم طلا شده است.
حضرت به من نگریست لکن خشمش اندک بود، فرمود: سلطان محمّد! براى تو صلاح نیست. محبّت مرا مىخواهى یا این طلا را؟ عرض کردم: محبّت شما را. فرمود: پس آن را در خرابه انداز! به مجرد انداختن، از خواب بیدار شدم، بوى خوشى به مشامم رسید.
بدین ترتیب حضرت به او نشان دادند که باطن دنیا، جیفه است. آن که دوستى مال، تمام قلبش را فرا گرفته، در واقع به جیفه سجده مىکند.
کسى که از ضعف ایمان رنج مىبرد، گمان مىکند چون مال ندارد، ذلیل است، البتّه خداى تعالى شخص مؤمن را با اسباب مختلف متذکر مىسازد، اگر بفهمد و پند گیرد.
امام حسین علیه السلام در این فراز دعا مىفرماید: «چگونه من عزّت بجویم، در حالى که تو مرا در ذلّت قرار دادهاى؟»
با کمى تأمّل در خویش درمىیابیم که خداى تعالى انسان را «محتاج» خلق کرده است؛ محتاج آب، نان، هوا، محتاج بدن مادّى، محتاج زندگى اجتماعى و انسانهاى دیگر و …
این احتیاجات، نوعى ذلّت براى انسانهاست که خدا قرار داده و هیچ کس از آن مبرّا نیست، حتّى پیامبران و ائمه. این براى آن است که مبادا آدمى بر اثر بىنیاز دیدن خود، سر به طغیان و سرکشى در مقابل پروردگار بگذارد و خود را خدا بداند؛
(اِنَّ الاْنْسانَ لَیَطْغى أنْ رَآهُ اسْتَغْنى )
«آدمى سرکشى مىکند، همین که خود را بىنیاز ببیند.»
آغاز انسان، نطفه و پایانش جیفه است؛ در این مدّت نیز حامل نجاست است. بعد از مرگ باید فورآ او را دفن کنند تا بوى گندش دیگران را اذیت نکند.
حضرت ابا عبدالله علیه السلام در ادامه همین فراز مىفرماید : «چگونه خود را طالب عزّت ندانم در حالى که تو مرا به خود منسوب کردهاى؟»
آرى بشر صاحب عزّت است؛ چراکه روح خدایى در او دمیده شده است؛
(وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی )
«و از روح خود در آن دمیدم.»
خداى تعالى همراه او و به او نزدیک است؛
(نَحْنُ أقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ )
«ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.»
بندگى خدا، او را خداگونه مىکند؛
«عَبْدِى أطِعْنِی أجْعَلکَ مَثَلِی»
«بندهى من! مرا اطاعت کن تا تو را مَثَل و نمونه خود گردانم!»
پروردگار عالم، اسما و صفات خود را در او نهاد و خلیفه خویش قرارش داد؛
(وَ اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ اِنّی جاعِلٌ فِی الاْرْضِ خَلیفَهً )
«و هنگامى که پروردگارت به ملائکه گفت: من در زمین جانشینى قرار خواهم داد.»
خداى تعالى به حضرت داود فرمود :
«یا داود، انّى وضعت خمسه فی خمسه و النّاس یطلبونها فی خمسه غیرها فلا یجدونها؛ وضعت العلم فی الجوع و الجهد و هم یطلبونه فی الشّبع و الرّاحه فلا یجدونه و وضعت العزّ فی طاعتى و هم یطلبونه فی خدمه السّلطان فلا یجدونه و وضعت الغنى فی القناعه و هم یطلبونه فی کثره المال فلا یجدونه و وضعت رضائى فی سخط النّفس و هم یطلبونه فی رضى النّفس فلا یجدونه و وضعت الرّاحه فی الجنّه و هم یطلبونها فی الدّنیا فلا یجدونها»
«اى داود! من پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم، ولى مردم آنها را در پنج چیز دیگر مىجویند و نمىیابند؛ علم را در گرسنگى و کوشش قرار دادم، ولى مردم آن را در سیرى و راحتى مىجویند و نمىیابند؛ عزّت را در اطاعت خود نهادهام، ولى مردم آن را در خدمت به سلاطین طلب مىکنند و نمىیابند؛ بىنیازى را در قناعت قرار دادم، ولى مردم آن را در مال زیاد مىجویند و نمىیابند؛ رضایت خود را در نارضایتى نفس نهادهام، ولى مردم آن را در رضایت نفس طلب مىکنند و نمىیابند، و راحتى و آسایش را در بهشت قرار دادهام، امّا مردم آن را در دنیا مىجویند و نمىیابند.»
کسى که مىخواهد عالم شود، باید کمى شکم خود را خالى نگه دارد؛ تا گرسنه نشده، غذا نخورد و قبل از سیر شدن دست از غذا بکشد. شکمى که پر شد، کجا حوصله آموختن دارد؟
آسایش واقعى براى مؤمن در عالم برزخ و قیامت است، نه در دنیا. آن که واقعآ دنبال خداست و سعى مىکند روز به روز به او نزدیکتر شود، دنیا برایش برزخ است. بتدریج از عالم ماده بالاتر مىرود؛ قیامت را حس مىکند و از ناسوت به ملکوت پرواز مىکند؛ به همین دلیل به دنیا و مادیات اعتنا ندارد و در حال معنوى خود، خوش است.
سعى کنید نور محبّت حسین علیه السلام را که خداوند در شما قرار داده، حفظ کنید و محبّت غیر حسین را در دل نگیرید.
همهى معصومین با خداوند نسبت خاص دارند، امّا نسبت حسین بن على علیهماالسلام خاص الخاص است؛ از آن جهت که خداوند همهى انبیا و ائمه را موظف کرده یاد حسین علیه السلام کنند؛ لذا تمام انبیا در پیشآمدهاى سخت، یاد حسین کردند؛ براى او اشک ریختند و خداوند از برکت حسین علیه السلام برایشان فرج نمود.
آدم ابو البشر چون از بهشت رانده شد، روى توبه به درگاه پروردگار آورد. در این هنگام ساق عرش را دید که در آن نام پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام نوشته شده بود. جبرئیل نازل شد و به او تلقین کرد که این کلمات را بگوید :
«یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مِنْکَ الإحْسَانُ»
حضرت آدم موقع اداى این کلمات، چون نام حسین علیه السلام بر زبانش آمد، دلش شکست و قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد.
پرسید: چرا وقتى نام پنجمین ایشان را ذکر مىکنم، قلبم مىشکند و اشکم جارى مىشود؟ جبرئیل گفت: «اى آدم! بر این پسرت مصیبت جانسوزى وارد مىشود که همهى مصیبتها در مقابل آن کوچک است». پرسید: آن مصیبت چیست؟ جبرئیل گفت: حسین علیه السلام با لب تشنه، تنها و غریب کشته مىشود، اگر او را در آن روز ببینى، چنین صدا مىزند: «وا عَطَشاه! وا قِلَّهَ ناصِراه»
شدّت تشنگى، بین او و آسمان را همچون دود مىکند و هیچ کس جواب او را جز با شمشیر نمىدهد.
در این هنگام جبرئیل و آدم همچون زنان پسر مرده، بر مصیبت حسین علیه السلام گریستند.
هنگامى که نوح قوم خود را نفرین کرد، خداوند او را به ساختن کشتى فرمان داد. جبرئیل نازل شد و پنج میخ براى او آورد که هر یک به نام یکى از پنج تن آل عبا بود. وقتى چهار میخ اول را به کشتى مىکوبید، احساس فرح مىکرد، امّا چون به میخ آخر رسید، دلش شکست و اشکش جارى شد. علّت را پرسید و جبرئیل روضهى حضرت ابا عبدالله را برایش خواند.
وقتى امیرالمؤمنین، در راه صفین از کربلا عبور کرد، به ابن عباس فرمود: اى ابن عباس! آیا اینجا را مىشناسى؟ ابن عباس گفت: اى امیرالمومنین نمىشناسم.
فرمود: اگر مثل من آن را مىشناختى، از آن عبور نمىکردى تا آنکه مثل من سرشک از دیده مىباریدى. آنگاه گریست و اشک از دیدگان بر محاسن و از محاسن بر سینهاش جارى شد. مىفرمود: آه آه! مرا با آل ابوسفیان و حزب شیطان و اولیاى کفر چه کار؟ اى ابا عبدالله صبر پیشه کن که پدرت نیز از ایشان همان را دید که تو مىبینى. پس از آن مدّتى خوابید و وقتى بیدار شد، فرمود: ابن عباس! در خواب دیدم که این صحرا دریاى خون گشته و حسینم در میان آن صدا مىزند: «هل من ناصر ینصرنى هل من معین یعیننى»