سوره یونس آیه ۹ | جلسه ۸
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس | آیه ۹ | چهارشنبه ۱۳۹۶/۱۱/۱۱ | جلسه ۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمَانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۹)
کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، پروردگارشان بهخاطرِ ایمانشان آنها را هدایت میکند. در بهشتهای پر نعمت که زیرِ آن نهرها جاری است.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات؛ ایمان اعتقاد قلبی انسان به اینکه خالقی دارد؛ یعنی کسی هست که او را ساخته، روح در بدنش دمیده و هستی به او بخشیده که نامش خدای تعالی است و واجبالوجود است و صفاتی دارد که برخی در قرآن آمده است.
نه مرکّب بود و جسم نه مرئی نه محل
بیشریک است و معانی تو غنی دان خالق
پس از اینکه به خدای تعالی ایمان آورد و دلش متوجه شد و درونش قبول کرد که این عالم و موجودات، خالقی دارند که دارای چنان صفاتِ حسنایی است، قهراً آماده میشود ببیند این خدا از او چه خواسته تا انجام دهد؛ چراکه میفهمد باید شاکرِ خالق و پروردگار خود باشد، امّا چگونه شکر خدا را بهجا آورد؟
خداوند میفرماید این پیامبر را فرستادم [تا تو را هدایت کند؛پس] هرچه میگوید، اطاعت کن که این اطاعت، شکرِ من است. پس اگر واقعاً خدا را قبول کرد و به او ایمان آورد، از رسولش اطاعت میکند تا بدین وسیله اطاعتِ خدا کرده باشد؛ این علامتِ صدقِ ایمان است و «عمل صالح» خوانده میشود.
یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمَانِهِم؛ خدا بهخاطرِ ایمانشان هدایتشان میکند. هدایت یعنی راهنماییِ کسیکه میخواهد در راهی حرکت کند.
اگر از خدا بپرسیم: خدایا! تو که مرا خلق کردی، آیندۀ من چیست؛ کجا باید بروم؛ چکار باید بکنم؟ تو هرچه بگویی، انجام میدهم، امّا مرا کجا میخواهی ببری؟
خدا میفرماید:
﴿إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى﴾[1]
«بازگشتِ (همه) بهسوی پروردگار توست.»
﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون﴾[2]
«ما ازآنِ خدا هستیم و بهسوی او بازمیگردیم.»
این «بهسوی تو آمدن» برای من که راه بلد نیستم، چگونه است؟
میفرماید: «یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمَانِهِم» پروردگار بهخاطرِ ایمانشان هدایتشان میکند. هرکس ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، خدواند او را به نعمتهای خود راهنمایی میکند و همنشین پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحینش میگرداند.
﴿وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقا﴾[3]
«آنان که خدا و پیامبر را اطاعت کنند، همنشینِ کسانى خواهند بود که خداوند به آنان نعمت بخشیده است؛ از پیامبران و راستگویان و شهیدان و شایستگان، و آنان رفیقانى نیکو هستند.»
انسان از این دنیا چه میخواهد؟ اولاً: غم و غصهای نداشته باشد. ثانیاً: فرحِ مفصلی داشته باشد؛ مثل کسانی که ناگهان پول فراوانی بهدستشان میرسد یا ریاست بزرگی نصیبشان میشود و از اعماق وجود خوشحال میشوند، حتی گاه از فرط خوشحالی دیوانه میشوند. همچنین همسرِ خوب و زیبا داشته باشند و خوراکهای خوشمزه برایشان فراهم باشد. کسیکه میخواهد همیشه در دنیا بماند معمولاً همین چیزها را میخواهد.
امّا غم و غصۀ دنیا همیشه هست. پول هم گاهی هست و گاهی نیست و هرکس هرچه بخواهد نصیبش نمیشود. ولی اگر کسی دل به خدا ببندد، چیزهایی به او عنایت میکند که همیشگی است؛ اولاً: نزد خدا هیچ غم و غصهای ندارد و همیشه شاد و فرحناک است و هرروز شادی روی شادی اضافه میشود. باغ و خانه و خوراکیهای رنگارنگ آنقدر هست که در ذهنِ احدی نمیآید. زنان آنجا مانندشان در این دنیا نیست.
فرعون به مردم فخر میفروخت که من روی این تختها هستم و زیرِ پایم نهرها جاری است و هرچه میخواست برایش آماده بود؛
﴿وَ نادى فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی﴾[4]
«و فرعون در میان قوم خود ندا داد: ای قوم! آیا حکومتِ مصر و این نهرها که زیرِ کاخِ من روان است، مالِ من نیست؟»
خدا بهتر از اینها را برای مؤمن فراهم کرده؛ آنجا هرچه اراده کند، هست؛ نهرهای مصفا زیرِ پایش جاری است؛ ملائکه و حورالعینها و غِلمان همه دست بر سینه خدمتگذارش هستند و مدام او را سلام میدهند:
﴿سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّار﴾[5]
«سلام بر شما بهخاطرِ صبرتان. چه خوب است خانۀ آخرت.»
کدام سلطان چنین دستگاهی دارد که هرچه اراده کند، آماده باشد [و غمِ ازدستدادنش را نداشته باشد]؟
امّا مومنِ بافهم بیشاز اینها میخواهد؛ میخواهد خالقِ این نعمتها را بشناسد و با خدایی که میتواند این همه نعمت به یک نفر عطا کند، آشنا شود. برای این مقصود چیزهای دیگری لازم است.
اگر میخواهی بیشتر او را بشناسی، باید طلب داشته باشی؛ کار کنی و از خودِ او بخواهی تا شناسایی پیدا کنی؛ در این صورت، مقداری در این دنیا نصیبت میشود و بقیه هم با کمکِ خدای تعالی در آنجا؛ آنجا که نامش «جناتِ نعیم» است. در سورۀ واقعه میفرماید: مردم سهدسته میشوند: اصحاب مشأمه، اصحاب میمنه و السابقونالسابقون.
﴿وَ السابِقونَ السابِقونَ ۞ أُولٰئِکَ المُقَرَّبونَ ۞ فی جَنّاتِ النَّعیمِ﴾[6]
این جناتِ نعیم، ولایت است که مراتبی دارد؛ یکی از آنها دوستی محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعلیهم است. دین واقعی همین است.
«هَلِ الدِّینُ الاّ الحُبُّ»[7]
امام صادق علیهالسلام: «آیا دین چیزى جز محبّت است؟»
«هَلِ الدِّینُ إلَا الحُبُّ وَ البُغضُ؟»[8]
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله: «آیا دین چیزى جز دوست داشتن و دشمن داشتن است؟»
نمیشود هم دوستِ خدا باشی و هم دوستِ دشمنِ او.
برای شناخت [پروردگار] و دسترسی به این جنات نعیم که از آن باغ و بستانها و قصر و حورها بهتر است، باید ابتدا کمی خود را شناخت؛
«مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله: «هرکه خود را شناخت، پروردگارش را شناخته.»[9]
باید ملتفت شوی که تو از منی و من با توام. «هو معکم این ما کنتم» وجودت از من است. برای این شناخت، خودم کمک میکنم؛ «یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمَانِهِم».
﴿وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾[10]
«بیتردید کسانی را که در راه ما تلاش کنند، به راههای خود هدایت میکنیم.»
باید با خودت مجاهده کنی چون این نفس دو جنبه دارد؛ یک جنبه روبه دنیاست و یک جبنه روبه آخرت. باید با جنبۀ دنیوی مبارزه کنی! پس واجبات را دقیق انجام بده و محرمات را حتماً ترک کن ویادت باشد تا آنجا که میتوانی یادِ من باشی!
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیرا﴾[11]
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید خدا را بسیار یاد کنید!»
نه فقط با زبانت، بلکه حواست باشد که من هستم! البته خیلی سخت است، مخصوصاً برای کسیکه نمیتواند جلوی خیالاتش را در یک نمازِ چند دقیقهای بگیرد. هر صبح و شام میگوید: ﴿اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیمَ﴾ ولی حواسش به آنچه میگوید نیست.
امّا خداوند میفرماید اگر خودت بخواهی، کمکت میکنم «یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمَانِهِم». اگر مجاهده کنی «لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا». باید بفهمی از خدا چه میخواهی. «صراط مستقیم» علی و اولاد علی صلواتاللّهعلیهماجمعین است. اینها رسیدند و هنوز در حال حرکت بهسوی پروردگارند. هیچکس هم نمیتواند به آنها برسد یا از آنها جلو بیفتند.
خداوند راه را نشان میدهد. باید مقداری هم حواست را جمع کنی تا لااقل اینجا به علم برسی؛ همان علمی که امام صادق علیهالسلام به عنوانِ بصری فرمود. او از خدا خواست کمکش کند تا از حضرت صادق علیهالسلام بهره ببرد. وقتی مقابل حضرت نشست، حضرت به او فرمود: «لیس العلم بالتّعلم» علمآموزی به این نیست که زیاد کتاب بخوانی، البته باید خواند! طلبه باید حتماً فقه را بیاموزد. غیر طلبه هم باید مسائلِ خود را بیاموزد و تدبر در قرآن را رها نکند!
امام صادق علیهالسلام به عنوان بصری فرمود:
«لَیسَ العِلمُ بالتَّعلُّمِ إنّما هُو نُورٌ یَقَعُ فی قَلبِ مَن یُریدُ اللّهُ تبارکَ و تعالى أن یَهدِیَه»[12]
«علمْ به آموختن نیست، بلکه نورى است که خداوند تبارک و تعالى در دلِ هرکس که خواهانِ هدایتش باشد، مىگذارد.»
این علم، علمِ توحید است که خدا نورِ آن را در قلبِ کسی قرار میدهد که طالبِ آن باشد؛ کسیکه ایمان آورده و عمل صالح انجام میدهد. این میشود «یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمَانِهِم».
سپس امام صادق علیهالسلام به او فرمود: «اگر طالبِ علم هستى، ابتدا حقیقتِ عبودیت را در خود بهوجود آور و علم را براى عمل کردن بیاموز و از خدا فهم بخواه تا تو را فهیم گرداند!»
پرسید: حقیقت عبودیت چیست؟
امام فرمود: به سه چیز است؛ اول: بنده آنچه را خدا به او بخشیده، مِلک خود نداند؛ زیرا بندگان مالک نیستند، بلکه مال را ازآنِ خدا مىبینند و هرجا خدا فرمان داده، مصرف مىکنند. دوم: بنده امورِ خود را تدبیر نمىکند. سوم: تمام وقت خود را صرفِ انجام اوامر خدا و ترک نواهى او میکند.
مولا على علیهالسلام در پاسخ به سؤالی دربارۀ معناى سجود، فرمود: معنایش این است که مرا از خاک آفریدى. برداشتن سر از سجده معنایش این است که مرا از خاک بیرون آوردى. سجدۀ دوم یعنى مرا به خاک بازمیگردانی و سر برداشتن از سجدۀ دوم یعنى بارِ دیگر مرا از خاک بیرون مىآورى.[13]
یعنی متوجه باش که هیچ بودی؛ بدنت خاک بود و دوباره خاک میشود؛ پس مالِ خودت نیست. روحت هم مالِ خودت نیست. بهتدریج متوجه میشوی همهچیزت مالِ خدای تعالی است. اگر این حقیقتِ عبودیت را -که توضیح بیشتری دارد- خدا عنایت کند، راهی باز میشود که خدای تعالی مؤمنِ واقعی را به علمِ توحید هدایت کند. اگر این علم نصیب شود، انسان از بهشتِ مؤمنانِ عادی بالاتر میرود و بهتدریج «جنهاللقاء» نصیبش میشود.
﴿یا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّهُ اِرْجِعِی إِلىٰ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾[14]
«ای نفسِ آرامش یافته! بهسوی پروردگارت بازگرد، درحالی که از او خشنودی و او از تو خشنود است. پس درمیانِ بندگانم وارد شو و در بهشتِ من درآ.»
در این جنتالنعیم همراه و همنشینِ پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام است.
تکریمِ سادات
یکی از علاماتِ محبّتِ پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام دوستی سادات و احترام به آنهاست.
ابوحنیفه خدمت امام صادق علیهالسلام رسید. آقا به عصایى تکیه کرده بودند. ابوحنیفه گفت: آقا این عصا چیست؟ هنوز شما به سنّى نرسیدهاید که محتاج عصا باشید؟
فرمود: بله. ولی این عصای پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله است که میخواهم به آن تبرک بجویم.
ابوحنیفه گفت: اگر مىدانستم عصاى پیامبر است، آن را مىبوسیدم.
امام درحالی که آستین بالا مىزد فرمود: سبحاناللّه یا نعمان! واللّه تو مىدانى این پوست و موى پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله و آن را نمىبوسى.
ابوحنیفه جلو آمد تا دست حضرت را ببوسد. امام آستین پایین زد و دست کشید و وارد منزل شد.[15]
فاطمۀ زهرا سلاماللّهعلیها نسل و فرزندانِ خود، علیالخصوص خانمهای سیده را دوست میدارد، ولو سی پشت گذشته باشد. تابهحال تقریباً سیوسه و سیوچهار نسل میگذرد. لذا اگر کسی همسرِ سیده دارد، باید بهخاطرِ فاطمۀ زهرا احترامش بگذارد. بچههایی که مادرشان سید است، باید بهخاطرِ فاطمۀ زهرا احترامِ بیشتر بگذارند. اگر هم اشتباه کردند بهخاطرِ فاطمۀ زهرا دوستشان بدارند. اگر سیدی گناهی مرتکب شد -نه گناه خیلی بزرگ- باید امر به معروف و نهی از منکر شود، ولی نباید او را طوری طرد کرد که آزرده شود. البته اگر کسی را کشت، باید قصاص شود؛ این دستور خداست و سید و غیرسید ندارد. گاهی هم ممکن است مؤمنِ غیرسیدی خیلی بزرگوار باشد و بزرگیاش از سادات بیشتر باشد.
سادات نوری دارند که باید از آن استفاده کنند، ولی اگر نکردند چطور؟ شهید آیتاللّه دستغیب می گفتند:
شخصی خواب دوستِ سیدش را دید که از دنیا رفته بود. او را در حالی دید که در انتهای یک دالان زندانی است و دو سرباز مراقب او هستند. صدا زد این چه اوضاعی است درآوردهای آیا شوخی میکنی؟
سید گفت هیچ مگو که علی علیهالسلام مرا زندانی کرده. خودش رفت تا دست او را بکشد و بیاورد بیرون که تیرهای سهمگینی بهطرفش پرتاب شدند و از شدت هراس از خواب بیدار شد بهطوریکه نزدیک بود از پشتبام بیفتد.
با خود فکر کرد مگر این رفیق ما چه کرده که علی علیهالسلام او را زندانی کرده؟ حدس زد بهخاطرِ فقرش زکات میخورد، درحالی که زکات بر سادات جایز نیست.
بههرحال عوضِ دوستش مقداری ردِمظالم میدهد و بارِ دیگر او را در خواب میبیند که حال خوبی دارد و از آن زندان و مخمصه نجات یافته است.
منظور اینکه سادات هم باید حواسشان باشد؛ کاری نکنند شرمندۀ جدشان شوند. قهراً وقتی بچهای خلافی کرد، پدر و مادرش شرمنده میشوند. سادات هم باید حواسشان باشد جدشان را اذیت نکنند.
[1] ـ علق، ۸.
[2] ـ بقره، ۱۵۶.
[3] ـ نساء، ۶۹.
[4] ـ زخرف، ۵۱.
[5] ـ رعد، ۲۴.
[6] ـ واقعه، ۱۰ تا ۱۲.
[7] ـ خصال، ۲۱.
[8] ـ خصال، ۲۱.
[9] ـ مصباحالشریعه، ۳۴۳.
[10] ـ عنکبوت، ۶۹.
[11] ـ احزاب، ۴۱.
[12] ـ بحارالأنوار، ۱، ۲۲۵.
[13] ـ بحارالأنوار، ۸۵، ۱۳۹.
[14] ـ فجر، ۲۷ تا ۳۰.
[15] ـ بحارالأنوار، ۱۰، ۲۲۲.