سوره یونس آیه ۸۵ تا ۸۷ | جلسه ۵۹
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۸۵ تا ۸۷ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۸/۰۶ | جلسه ۵۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلْقَوْمِ الظَّالِمینَ (۸۵)
گفتند ما فقط بر خدا توکل کردیم. پروردگارا ما را موجب فریبِ ستمکاران قرار مده!
وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرینَ (۸۶)
و به رحمتِ خود ما را از دستِ این قومِ کافر نجات بخش!
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى وَ أَخیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَهً وَ أَقیمُوا الصَّلاهَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ (۸۷)
و به موسی و برادرش وحی کردیم برای قومِ خود در سرزمین مصر خانههایی مهیّا کنید و خانههای خود را روبروی هم قرار دهید و نماز بهپا دارید و به مؤمنان بشارت ده!
«فَقالُوا» قومِ موسی گفتند «عَلَى اللَّهِ» بر خدا «تَوَکَّلْنا» توکل کردیم «رَبَّنا» پروردگارا «لا تَجْعَلْنا» ما را قرار نده «فِتْنَهً» مایۀ فریب «لِلْقَوْمِ الظَّالِمینَ» برای گروه ستمکاران.
«وَ نَجِّنا» ما را نجات ده «بِرَحْمَتِکَ» به رحمتِ خود «مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرینَ» از این گروه کافر.
«وَ أَوْحَیْنا» وحی کردیم «إِلى مُوسى وَ أَخیهِ» به موسی و برادرش «أَنْ تَبَوَّءا» که فراهم کنید، آماده کنید «لِقَوْمِکُما» برای قوم خود (بنیاسرائیل) «بِمِصْرَ» در مصر «بُیُوتاً» خانههایی «وَ اجْعَلُوا» و قرار دهید «بُیُوتَکُمْ» خانههای خود را «قِبْلَهً» مقابل هم «وَ أَقیمُوا الصَّلاهَ» و نماز بهپا دارید «وَ بَشِّرِ» و بشارت ده «الْمُؤْمِنینَ» به مؤمنان.
فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا؛ در آیۀ قبل فرمود حضرت موسی به قومش گفت اگر به خدا ایمان دارید، بر او توکل کنید، اگر تسلیمِ خدا هستید. در اینجا قوم گفتند «عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا» ما بر خدا توکل کردیم؛ یعنی او را وکیلِ خود گرفتیم و کارهامان را به او سپردیم. هرچه خواست، انجام دهد. در این ضمن دو خواسته هم داشتند؛ یکی اینکه مایۀ فتنه و فریبِ ظالمان قرار نگیرند و دوم اینکه از شرِّ قومِ کافر یعنی فرعون و فرعونیان نجات یابند.
رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلْقَوْمِ الظَّالِمین؛ «فتنه» معانی مختلفی دارد و در اینجا یعنی فریب. بنیاسرائیل در طبقۀ فقیر و ضعیف و بیچارۀ جامعه بودند؛ نه پولی داشتند و نه قدرتی، بهجز عدۀ اندکی که آنها هم جزء فرعونیان شده بودند. قهراً وقتی این فقرا، سردمدارانِ ثروتمند و متمکّن را میدیدند، خود را میباختند و ترس و وحشت آنها را فرا میگرفت. نتیجۀ این خودباختگی و وحشت این میشد که فرعونیان کاملاً بر آنها مسلط میشدند و هرطور میخواستند با آنها رفتار میکردند؛ لذا بنیاسرائیل از خدا خواستند ما را فتنه برای قومِ ظالمین قرار نده.
وقتی مردمی مرعوبِ ثروت و قدرتِ گروهی میشوند، از جهاتِ مختلفِ فکری، فرهنگی، مادی و حتی دینی و معنوی تحتِ سلطۀ آنها قرار میگیرند.
خدای تعالی در سورۀ طه از زبانِ فرعونیان میفرماید:
﴿قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُریدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما وَ یَذْهَبا بِطَریقَتِکُمُ الْمُثْلىٰ﴾[1]
«گفتند این دو ساحر میخواهند با سحرِ خود شما را از سرزمینتان بیرون کنند و دینِ شما را که بهترین آیین است از شما بگیرند.»
یعنی موسی و هارون میخواهند شما را از شهرِ خود بیرون کنند و این وضعِ خوب که نان و آبتان بهجاست و آیینِ پدرانتان را دنبال می کنید، مختل سازند و میراثتان را بگیرند.
بعضی افرادِ نادان میگویند آباء و اجدادِ ما زرتشتی بودند، ما هم باید زرتشتی باشیم. ما کوروش و شاهانِ دیگر داشتیم، چه کار به عربها درایم؟ باید دنبالِ همان شاهانمان باشیم. فرعون هم به قوم خود و به بنیاسرائیل میگفت مراقب باشید موسی و هارون میخواهند شما را از راه و روشِ پسندیدۀ نیاکانتان بازدارند.
وقتی انسان از جهت مادی و اعتقادی ضعیف باشد، این شبهات بر او تأثیر میگذرد. امّا مؤمنانِ بنیاسرائیل گفتند خدایا ما بر تو توکل میکنیم و از تو میخواهیم مایۀ فریب و فتنۀ آنها نشویم. اگر ما در عقاید و مادیات ضعیف باشیم، آنها میتوانند به راحتی ما را ببلعند و ما میشویم موجبِ فریبِ آنها؛ یعنی آنها فریبِ قدرتِ خود را میخورند و بر ضعفا مسلط میشوند.
وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرین؛ خواستۀ دومِ بنیاسرائیل رهایی از ظلم و ستمِ فرعونیان بود؛ چراکه از هر نظر تحت سلطۀ آنها بودند؛ لذا درخواست کردند یا آنها از سرزمینِ مصر بیرون روند یا اینها. چون همۀ امکانات دستِ آنهاست و هر آن ممکن است بر بنیاسرائیل هجوم آورند. بد نبود اگر مرضی در بین فرعونیان میافتاد که یکییکی یا دستهدسته بمیرند یا اختلافی پیدا کنند و ضعیف شوند و دست از سرِ این بیچارهها بردارند.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى وَ أَخیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما؛ «تَبَوَّء» یعنی آماده کردنِ جا و مکان. چون بنیاسرائیل از جهت مالی ضعیف بودند، بیشتر در خیمهها و چادرها زندگی میکردند و در جاهای مختلف و دور از هم بودند؛ لذا اولین دستوری که خدای تعالی به موسی و هارون داد، این بود که اینها را در جای مشخصی جمع کنید و با کمکِ خودشان برایشان خانه تهیه کنید.
وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَه؛ «قبله» در لغت یعنی مقابل و روبرو. کعبه را قبله مینامند چون برای نماز مقابلِ آن میایستند. خدای تعالی دستور داد خانههای بنیاسرائیل مقابلِ هم یعنی متمرکز و دوروبرِ هم باشد تا اگر لازم شد ناگهان کوچ کنند، بتوانند سریع همدیگر را باخبر و ساماندهی کنند. خانهها هم بزرگ و مجلل نبود، خانههای کوچک و محقری بود که بهتر از خیمه و چادر بود.
وَ أَقیمُوا الصَّلاهَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنین؛ اقامه یعنی بهپا داشتند. خدای تعالی در قرآن زیاد سفارش به نماز فرموده و بیشتر عبارتِ «اقامه» بهکار برده؛ یعنی نماز بهپا دارید، نه نماز بخوانید! در لسانِ اهلبیت نماز به «ستونِ دین» تعبیر شده یعنی بنای دین قائم به نماز است. حال چگونه باید این ستون را برپا داشت؟
یکی از معانی اقامۀ نماز، به جماعت خواندنِ آن است. موقعی نماز بهپا داشته میشود که در مساجد یا جاهای دیگر عدهای جمع شوند و نمازِ جماعت بخوانند تا به مردم و جامعه بفهمانند که این فریضۀ الهی برپا میشود. اگر یک نفر نماز بخواند، برپا داشتن نیست. نمازهای نافله خوب است تنها خوانده شود، ولی نمازهای واجب به جماعت باشد، مخصوصاً برای مردها. زنها هم برای آموختنِ احکامِ دین و اعتقادات، اشکالی ندارد به مسجد بیایند و در جماعت شرکت کنند. جالب اینکه اقامۀ نماز منحصر به اسلام نیست و خداوند به یهود و نصارا هم دستور میدهد نماز بهپا دارید!
استشهادِ امام رضا علیهالسلام به این آیه
زمانى که على بن موسى الرضا علیهماالسلام بر مأمون وارد شد، مأمون به فضل بن سهل دستور داد علماى ادیان و متکلّمین؛ مثل «جاثِلیق» (عالم بزرگِ نصارا)، «رأسالجالوت» (عالم بزرگ یهود)، رؤساى صابئیان (پیروان حضرت آدم و نوح)، «هربذ بزرگ» (عالم بزرگ زرتشتیان)، عالم رومیان و علماى علمِ کلام را گردِ هم آورد تا گفتار و عقائدِ حضرت رضا و نیز اقوال آنان را بشنود. فضل بن سهل نیز آنان را فراخواند و مأمون را از حضورِ آنان مطّلع نمود.
مأمون دستور داد ایشان را نزد او ببرند. بعداز خوشآمد گویى، به آنان چنین گفت: شما را براى امرِ خیرى فراخواندهام. مایلم با پسرعمویم که از مدینه به اینجا آمده مناظره کنید. فردا اولِ وقت به اینجا بیایید و کسى از این دستور سرپیچى نکند! آنها نیز اطاعت کرده، گفتند: انْشاءاللّه فردا اولِ وقت در اینجا حاضر خواهیم بود.
نوفلى گوید: ما نزد امام رضا علیهالسلام مشغولِ صحبت بودیم که یاسر، خادمِ حضرت رضا علیهالسلام وارد شده، گفت: مولاى من! امیرالمؤمنین به شما سلام رساند و فرمود: برادرت فدایت باد! عالمانِ ادیانِ مختلف و عالمانِ علمِ کلام همگى نزد من حضور دارند، آیا تمایل دارید نزد ما بیایید و با آنان بحث و گفتوگو کنید؟ و اگر تمایل ندارید خود را به زحمت نیندازید و اگر دوست داشته باشید ما به خدمت شما بیاییم، براى ما مشکل نیست.
حضرت فرمودند: به او سلام برسان و بگو متوجه منظورِ شما شدم و انْشاءاللّه خودم فردا صبح خواهم آمد.
نوفلى ادامه داد: وقتى یاسر رفت، حضرت رو به ما کرده، فرمودند: نوفلى! تو عراقى هستى و عراقىها طبعِ ظریف و نکتهسنجى دارند، نظرت دربارۀ این گردهمایى علماى ادیان و اهلِ شرک توسط مأمون چیست؟
عرض کردم: مىخواهد شما را بیازماید و کارِ نامطمئن و خطرناکى کرده است.
حضرت فرمودند: چطور؟
عرض کردم: متکلّمان و اهل بدعت، مثل علما نیستند؛ چون عالم مطالبِ درست و صحیح را انکار نمىکند، ولى آنها همه اهلِ انکار و مغالطهاند، اگر بر اساسِ وحدانیتِ خدا با آنان بحث کنید، خواهند گفت: وحدانیتش را ثابت کن. اگر بگویید: محمّد صلّىاللّهعلیهوآله رسول خداست، مىگویند: رسالتش را ثابت کن، سپس مغالطه مىکنند و باعث مىشوند خودِ شخص دلیلِ خود را باطل کند و دست از حرفِ خویش بردارد. قربانت گردم از آنان برحذر باشید، مواظبِ خودتان باشید!
حضرت تبسّمى فرمودند و گفتند: اى نوفلى! آیا مىترسى آنان ادلّۀ مرا باطل و مجابم کنند؟
گفتم: نه به خدا! دربارۀ شما چنین ترسى ندارم و امیدوارم خداوند شما را بر آنان پیروز کند.
حضرت فرمودند: اى نوفلى! مىخواهى بدانى چه زمان مأمون پشیمان مىشود؟
گفتم: بله.
فرمود: زمانى که ببیند با اهلِ تورات با توراتشان و با اهلِ انجیل با انجیلشان و با اهلِ زبور با زبورشان و با صابئیان به عبرى و با زرتشتیان به فارسى و با رومیان به رومى و با هر فرقهاى از علما به زبانِ خودشان بحث مىکنم و آنگاه که همه را مجاب کردم و در بحث بر همگى پیروز شدم و همۀ آنان سخنانِ مرا پذیرفتند، مأمون خواهد دانست آنچه درصددش بود، شایستۀ او نیست، در این موقع است که مأمون پشیمان خواهد شد. «و لاحول و لاقوّه الّا باللّه العلیّالعظیم».[2]
امام رضا علیهالسلام در مباحثه با علمای اهل سنّت آیاتِ متعددی بهعنوانِ شاهد آوردند؛ از جمله فرمودند:
پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله همۀ مردم، به جز عترت خود را از مسجد خارج نمود، بهگونهاى که مردم و حتّى عباس، عموى پیامبر در این موضوع زبان به اعتراض گشوده، گفتند: على را باقى گذاشته، ما را خارج کردى! حضرت فرمود: این من نیستم که او را باقى گذاشته و شما را خارج کردهام، خداوند عزّوجلّ چنین کرده است.
این مطلب، فرمایش پیغمبر صلّیاللّهعلیهوآله را که به على علیهالسلام فرمود: «جایگاه و منزلت تو به من، مانند جایگاه و منزلت هارون به موسى است» روشن مىکند.
علما گفتند: این موضوع در کجاى قرآن است؟
حضرت فرمود: دراینباره، از قرآن برایتان شاهد مىآورم و بر شما مىخوانم. خدا فرماید:
﴿وَ أوْحَیْنا إِلىٰ مُوسىٰ وَ أخِیهِ أنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَهً﴾[3]
«و به موسى و برادرش وحى کردیم که براى قوم خود در مصر، خانههایى برگزینید و خانههاى خود را قبله قرار دهید.»
در این آیه، نسبت هارون به موسى و نیز نسبت على علیهالسلام به رسولاللّه صلّیاللّهعلیهوآله مشخص شده است و اضافه بر این، در این فرمایش حضرت رسول صلّیاللّهعلیهوآله که فرمود: «این مسجد براى هیچ جنبى جز محمّد و آل او حلال نیست»، دلیلى روشن و آشکار است.[4]
لازم به ذکر است که مسجد النبى در آغاز بهگونهاى ساخته شده بود که خانههاى بعضى اصحاب آن را احاطه کرده، هرکدام از آنان دری از خانۀ خود به مسجد باز کرده بودند. حضرت رسول صلّیاللّهعلیهوآله به امر خدا دستور داد همۀ درهایی که به مسجد باز مىشد، بسته شود و از این حکم على علیهالسلام را استثناء فرمود.
علی علیهالسلام و فاطمۀ زهرا سلاماللّهعلیها جزء مطهرین هستند و بودنشان در مسجد حتی با حالت جنابت، اشکالی ندارد. درست است که باید برای نماز غسل کنند، ولی طهارتِ باطنشان بر ظاهرشان مسلط است.
درخواستهای ما
با توجه به آنچه از آیه آموختیم از خدای تعالی میخواهیم اولاً: ما را در عقیدۀ خود ثابتقدم دارد تا خود و جوانهامان تحت تأثیرِ القائاتِ منحرفان و وسوسههای شیاطین قرار نگیریم.
ثانیاً: ما را هم از شرِّ قوم کافر نجات دهد! یکی از سختترین کافران، نفسِ خودِ ماست که به این زودی زیرِبار نمیرود و تسلیمِ خدا نمیشود؛ لذا باید همواره با آن مخالفت کرد. اگر نفس تسلیم شد، انسان راحت میشود.
ثالثاً: از خدا میخواهیم همانطور که لطف کرد و پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام را به ما معرفی کرد، توفیقِ معرفتشان را هم به ما عنایت فرماید؛ لذا به تعلیمِ امام صادق علیهالسلام این دعا را میخوانیم:
«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی»[5]
«خدایا خودت را به من بشناسان زیرا اگر خود را به من نشناسانى، رسولت را نمیشناسم. خدایا رسولِ خود را به من بشناسان زیرا اگر رسولت را به من نشناسانى، حجتِ تو را نمیشناسم. خدایا حجتت را به من بشناسان زیرا اگر حجتِ خود را به من نشناسانى، از دینم گمراه شوم.»
این شناخت ابتدا مجمل است و بعد بهتدریج کامل میشود. معرفت و شناختِ خدا و پیامبر و امام به هم مربوط است. وقتی انسان خدا را شناخت، پیامبر را هم میشناسد و وقتی پیامبر را شناخت، امامِ معصوم را میشناسد. از آن طرف کسیکه امامش را نشناسد، پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله را هم بهدرستی نمیشناسد و از معرفتِ خدا هم بازمیماند. پس از خدا میخواهیم توفیق دهد و معرفتِ امام زمان را بیشتر نصیبمان کند.
دوست جوانی میگفت سالهاست اشتیاقِ فراوانی دارم که امام زمان را ببینم. بنده گفتم از خدا بخواه امام زمان را بشناسی! فرض کن حضرت را دیدی، چه میکنی؟ نهایت اینکه دست و پای حضرت را میبوسی، امّا بعد چه؟ امروز همۀ کائنات به وجود ایشان میچرخد و همه تحتِ نگینِ حضرتش است. از خدا بخواه این حقیقت را بفهمی! معرفت یعنی همین. اگر معرفتِ امام را پیدا کردی، معرفتِ پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله و معرفتِ خدای تعالی را پیدا میکنی و این لذتی وصف ناشدنی دارد. اگر عمرِ انسان در این راه صرف شود، میارزد.
[1] ـ طه، ۶۳.
[2] ـ عیون اخبار الرضا، ۱، ۱۵۴.
[3]ـ یونس، 87.
[4] ـ عیون اخبار الرضا، ۱، ۲۳۲.
[5] ـ کافی، ۱، ۳۳۷.