سوره یونس آیه ۸۳ و ۸۴ | جلسه ۵۸
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۸۳ و ۸۴ | چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۸/۰۲ | جلسه ۵۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاَّ ذُرِّیَّهٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ یَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفینَ (۸۳)
کسی به موسی ایمان نیاورد، جز برخی فرزندانِ قومش، آنهم با ترسِ اینکه فرعون و اتباعش آنها را شکنجه کنند. بهراستی فرعون در زمین جاهطلب و از اسرافکاران بود.
وَ قالَ مُوسى یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمینَ (۸۴)
موسی گفت: ای قومِ من! اگر به خدا ایمان آوردهاید، به او توکل کنید؛ اگر تسلیمِ او هستید!
«فَما آمَنَ» ایمان نیاورد «لِمُوسى» به موسی «إِلاَّ ذُرِّیَّهٌ» جز فرزندانی «مِنْ قَوْمِهِ» از قومش «عَلى خَوْفٍ» با ترس «مِنْ فِرْعَوْنَ» از فرعون «وَ مَلاَئِهِمْ» و اطرافیانش «أَنْ یَفْتِنَهُمْ» که آنها را شکنجه و اذیت کنند «وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ» بهراستی فرعون «لَعالٍ» جاهطلب و در پی برتری بود «فِی الْأَرْضِ» در زمین «وَ إِنَّهُ» و او «لَمِنَ الْمُسْرِفینَ» در زمرۀ اسرافکارن بود.
«وَ قالَ مُوسى» موسی گفت «یا قَوْمِ» ای قومِ من «إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ» اگر ایمان آوردهاید «بِاللَّهِ» به خدا «فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا» بر او توکل کنید «إِنْ کُنْتُمْ» اگر هستید «مُسْلِمینَ» تسلیمِ او.
فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاَّ ذُرِّیَّهٌ مِنْ قَوْمِهِ؛ ذریه به فرزندانی گفته میشود که از کودکی گذشته، به سن تکلیف رسیدهاند. به فرزندان جوان هم اطلاق میشود. ضمیر در «قومه» به موسی برمیگردد. یعنی [در ابتدای دعوتِ موسی] برخی از جوانان بنیاسرائیل – نه همۀ آنها- به او ایمان آوردند، امّا بیشترِ آنها از فرعون و اطرافیانش میترسیدند. بعضی از بنیاسرائیل نیز وضعِ مالی خوبی داشتند. طبیعتاً آنها چون میترسیدند فرعون اموالشان را بگیرد، به موسی ایمان نیاوردند.
وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ؛ فرعون برتریجویی میکرد؛ یعنی میخواست از همه بزرگتر باشد و بزرگیاش را به رخِ همه بکشد؛ لذا نمیتوانست ببیند کسی در کنارش عرضاندام کند و مطرح شود.
شاید گفته شود اقتضای سلطنت همین است و هر قدرتمندی برتریجویی میکند، ولی فرعون پا را فراتر گذاشته، میگفت من خدا هستم و همه باید اطاعتم کنند، ولی آخرالأمر واضح شد که بندۀ ضعیفی بیش نیست.
از این گذشته، آیا کسیکه رئیسِ مردم میشود، باید همه برایش تعظیم کنند؟ خیر. او بزرگتر شده که به مردم خدمت کند. مراقب باشد زیردستها پایمال نشوند و بالادستها آنها را اذیت نکنند. امّا حالا برعکس شده، زیردستها اصلاً اجازۀ سخن گفتن ندارند و باید کاملاً مطیع باشند. سرکردهها هم مثل خودِ فرعون جاهطلب و برتریخواه هستند. همانطور که او میگوید من آقا هستم، اینها هم به پاییندستهاشان میگویند ما آقای شما هستیم و باید اطاعتِ ما کنید. اگر کسی هم تخطی میکرد، در حقش «مسرفین» بودند. مسرفین یعنی کسیکه به زیردستانِ خود رحم نمیکند.
وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفین؛ فرعون شکمِ زنها را پاره میکرد و نوزادان را میکشت. اطرافیانش نیز زنانِ بنیاسرائیل را کنیز خود میگرفتند و مردانشان را شکنجه و اذیت میکردند. اگر هم کسی اعتراضی میکرد یا به مخالفت برمیخاست، بدترین عذابها در انتظارش بود؛ مثل ساحرانی که به موسی ایمان آوردند و فرعون به شکلِ دردآوری آنها را کشت.
این آیه به ما میفهماند که اولاً: وقتی جامعهای اسیرِ ظلمِ ظالمان میشود، کسانی بهعنوانِ پیامبر یا امام یا مؤمنانِ بافهم پیدا میشوند که حق را تبلیغ کنند تا حقطلبان راه را پیدا کنند.
ثانیاً: همۀ مردم بیاعتنا به حق نیستند. در هر دورهای کسانی هستند که پذیرای حق باشند. از زمان پیامبران تا نفخِ صور عدهای حقگو و عدهای حقپذیر وجود دارند، لکن تعدادشان اندک است و اگر ستمگران قدرتمند شوند، تعداد این افراد کمتر هم میشود، امّا همیشه هستند و حق هرگز مخفی نمیماند.
ثالثاً: کسانی که در پست و مقامی هستند، باید بدانند که برتری و علو در زمین ممنوع است؛ یعنی نباید بگویند هرچه ما گفتیم، همه باید بدون چون و چرا اطاعت کنند! حتی پیامبران هم بدون دلیل با مردم حرف نمیزدند و ابتدا نبوتِ خود را با معجزه ثابت میکردند. اگر هم کسی صحبتی داشت، میشنیدند و متقاعدش میکردند. بهعنوانِ مثال روزى رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله در جمع اصحاب نشسته بود. عرب بادیهنشینى که سوسمارى در آستینش مخفى کرده بود، خدمت پیامبر آمد و گفت: این شخص کیست؟
اصحاب گفتند: پیامبر خداست.
اعرابى گفت: قسم به لات و عزّىٰ هیچکس مبغوضتر از تو نزد من نیست! اگر قبیلهام مرا عجول نمیخواندند، فوراً تو را میکشتم.
پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله فرمود: چه چیز تو را به این کار وادار کرده است؟ بهجای این حرفها به من ایمان بیاور!
اعرابى گفت: به تو ایمان نمىآورم مگر اینکه این سوسمار به تو ایمان آورد. این را گفت و سوسمار را از آستین بیرون انداخت.
پیامبر فرمود: اى سوسمار!
سوسمار گفت: لبیک و سعدیک! اى زینت کسى که به قیامت ایمان دارد.
پیامبر فرمود: چه کسى را مىپرستى؟
سوسمار گفت: کسى را که عرشِ او در آسمانهاست و سلطنتِ او در زمین و دریاها جارى است و در بهشت رحمت و در آتشِ جهنّم عذاب دارد.
پیامبر فرمود: من کیستم اى سوسمار؟
سوسمار گفت: تو فرستادۀ پروردگارِ عالمیان و خاتمِ پیامبران هستى. هرکس تو را تصدیق کند، رستگار است و هرکس تو را تکذیب کند، زیانکار است.
اعرابى خطاب به پیامبر گفت: وقتى نزد شما آمدم مبغوضترین شخص پیشِ من بودى، ولى الآن محبوبترین فرد هستى. آنگاه اسلام آورد و شهادت به یگانگى خدا و رسالتِ پیامبر داد. سپس به قبیلۀ خود (بنىسلیم) برگشت و قضیه را به آنها گفت و هزار نفر از آنها مسلمان شدند.[1]
پیامبر رئیسِ دینِ است، امّا وقتی با اصحاب در مسجد مینشست، بهعنوانِ شخصی که از همه برتر است و جای خاصی باید داشته، نبود. لذا با نهایتِ ملاطفت با آن عرب صحبت کرد و نیازش را برطرف نمود.
این قبیل معجزات جای تعجبی ندارد. آیا خدا میتواند سوسماری را به تکلم آورد یا خیر؟ آیا میتواند این کار را از مجرای پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله و بهعنوانِ معجزۀ ایشان انجام دهد یا خیر؟ قطعاً میتواند و شکی در این نیست.
دشمنان اهلبیت علیهمالسلام هم علو داشتند و مسرف بودند. همان کاری که فرعون با ساحران کرد، ابنزیاد با دوستان علی علیهالسلام میکرد. ابنسعد و لشکریانش نیز در کربلا ظلمِ فراوان کردند. خلفای بنیامیه و بنیعباس همه در زمین علو داشتند و مسرف بودند. شاید یکیدو نفرشان اینطور نبودند، امّا پیامبر اکرم و علی علیهالسلام اینطور نبودند. بله؛ اگر کسی لشکر جمع میکرد و به جنگشان میآمد، مقابله میکردند. مولا علی علیهالسلام وقتی عایشه را در جنگِ جمل شکست داد، او را به همراه پنجاه زن که لباس مردانِ جنگی پوشیده بودند، به مدینه فرستاد تا حرمتش حفظ شود. بهعلاوه هرچه از آنها گرفته بودند، دستور داد پس دهند. مؤمن وقتی قدرت مییابد چنین میکند.
وَ قالَ مُوسى یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا؛ قوم موسی کسانی بودند که به او ایمان آورده بودند. موسی آنها را جمع کرد که متفرق نشوند. به آنان گفت اگر ایمان به خدا دارید، بر او توکل کنید و فرعون را رها کنید. برخی از آنها قبلاز آمدن موسی مؤمن بودند، ولی ایمانِ خود را مخفی میکردند.
پیامبر اکرم و ائمۀ اطهار علیهمالسلام هم به ما همین را میگویند. مؤمنان هم به یکدیگر همین را میگویند که اگر به خدا ایمان دارید، بر او توکل کنید!
وقتی ایمان زیاد میشود، انسان تسلیمِ خدا میشود. درواقع توکل مبتنی بر ایمان است و شرطش تسلیم است.
چگونه بر خدا توکل کنیم؟
چه موقع انسان برای خود وکیل میگیرد؟ معمولاً وقتی نزاعی پیش میآید و کار به محکمه میکشد، هرکدام از طرفینِ دعوا شخصِ خبرهای را وکیل میگیرند تا از طرفِ آنها دادخواهی کنند.
امّا خدای تعالی چه وقت و در کجا وکیلِ ماست؟ گاهی سختیهایی برای انسان پیش میآید؛ مثلاً در امرِ معاش به مشکل میخورد یا برای خانوادهاش ناراحتیهایی بهوجود میآید یا در امور معنوی، وسوسههای شیطان اذیتش میکند، حال میخواهد خدا را وکیلِ خود قرار دهد و به او توکل کند. در اینجا ابتدا باید برای خود تشریح کند این خدا که من به او ایمان دارم، چکارۀ من است؟
میگوید خداوند مرا از یک نطفه خلق کرده؛ پس من خالقِ خودم نیستم. مراحلی که بر نطفه گذشته تا من تبدیل به انسانی کامل شدم و از کودکی به جوانی و میانسالی و پیری میرسم، معلوم میکند کسِ دیگری مرا میچرخاند که او «اللّه» جلّجلاله است. اکنون میگویم خدایا تو وکیلِ من هستی و من در زندگیام نیاز به نان و غذا و امکاناتِ مختلف دارم؛ زن و فرزند و زندگی شرافتمندانه میخواهم. من به اندازۀ خودم کار میکنم و زحمت میکشم، ولی کم آوردهام. تو کمکم کن!
وکیل بودنِ خدا یعنی بعداز اینکه شما کارِ خود را کردی؛ درسهایت را خواندی و به تکلیفت عمل کردی، خدا هم روزیات را در هر زمینه فراهم میکند. گاهی رزقت متوقف بر اسباب یا افرادی است که باید سراغِ آنها بروی، امّا یادت باشد توکل کردن بر خدا به این معنا نیست که هرچه گفتی، همان شود! در امر وکالت، شما به حرفِ وکیل گوش میدهی یا وکیل به حرفِ شما؟ مسلماً باید طبقِ نظرِ وکیل رفتار کنید؛ چون او خبره است. در وکالتِ خدا هم باید بدانید خدا عالم، حکیم و قادر است؛ پس طبقِ نظرِ او عمل کنید!
کسیکه به خدا ایمان دارد، میداند خداوند بشر را برای خودش خلق کرده، قول هم داده رزقِ دنیایش را هرطور مصلحت باشد، فراهم کند. این را هم میداند که دنیا جای راحتی نیست و بالاخره برای هرکسی گاهی اتفاقاتِ ناخوشایندی پیش میآید؛ لذا میگوید خدای تعالی وکیلِ من است و صلاحِ مرا بهتر می داند. من تکلیفِ خودم را انجام میدهم؛ به واجبات و محرمات مقید هستم و یقین دارم خدا هم کارِ خودش را میکند؛ اگر کم و زیادی هم شد، شکر میکنم. معنی توکل همین است.
خدا فرموده دعا کن تا اجابت کنم. امّا معنای اجابت این نیست که هرچه تو بخواهی، همان شود. مگر او وکیلِ تو نیست؟ پس کارَت را به او بسپار و دعا بکن! همین دعا عبادت است.
خدا بندگانش را دوست دارد
خدای تعالی بینیاز است و احتیاجی به ظلم کردن ندارد؟ کسی ظلم میکند که احتیاج دارد یا بداند کسی معارضش شده است. آیا کسی میتواند معارضِ خدا شود؟ پس ظلم کردن برای او معنا ندارد؛ لذا قرآن کریم در پنج آیه میفرماید خدا «ظلّام» نیست. یعنی اگر او بخواهد ظلم کند، ظالم نیست، ظلّام (صیغۀ مبالغه یعنی بسیار ظلم کننده) است؛ چون پرقدرت است.
خدای تعالی مخلوقاتش را دوست میدارد. عذابی هم اگر بر اقوامِ گذشته آمد، بهخاطرِ نفرینِ پیامبرانشان بود، آنهم بعداز چند سال، نفرینشان اثر میکرد. اگر پیامبران تقاضا نمیکردند، عذابی نازل نمیشد. همچنانکه پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله نفرین نکرد و عذاب نیامد، فقط دستورِ جهاد بود که آنهم دفاعی بود.
کفّارِ زمانِ نوح اینهمه ایشان را اذیت کردند. بیشاز نهصدسال آنها را دعوت کرد و آنها درعوض چنان او را میزدند که خونین بر زمین میافتاد. حضرت نوح دوست و محبوبِ خدا بود، امّا خدا صبر کرد؛ چراکه او با مردم مهربان است. دستِآخر صبرِ خودِ نوح لبریز شد و گفت:
﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً﴾[2]
«پروردگارا احدی از این کافران را در زمین باقی مگذار!»
چقدر پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام را اذیت کردند، ولی خدا عذابِ فوری نفرستاد. پس اینطور نیست که تا کسی منحرف شده، خدا عذابش کند. بله، بعضی اعمال دستوپا گیرِ انسان میشود؛ مثلاً کسیکه ظلم میکند، گاهی خیلی زود آه مظلوم گریبانگیرش میشود. گاهی هم خدا مهلت میدهد تا موقعِ خودش.
تقاضای پناهندگی
حال با این نفس و شیطان چه کنیم؟ خدا ما را دوست میدارد؛ درست. امّا نفس مدام از درون ما را اغوا میکند و شیطان هم از بیرون کمکش میکند. ما این وسط چه کنیم؟!
راهش پناه بردن به خداست. او خود فرموده از شرِّ شیطان به من پناه بیاورید.
﴿وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطینِ﴾[3]
«بگو: پروردگارا از وسوسههای شیاطین به تو پناه میآورم.»
هرروز در نمازهای یومیه ده مرتبه میگوییم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم». یعنی ما را به راه راست هدایت کن.
بعداز هر نماز هم میگوییم:
«یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک»
باید همیشه پناه به خدا ببریم و ملتفت باشیم خداوند باید ما را از نفس و شیطان نگه دارد. پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله با آن مقامش دائم میگفت «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابداً».
چرا پیامبری که همۀ کائنات بهخاطرِ او خلق شده، اینطور میگوید؟ چون محتاجِ خداست و میداند خداوند هیچ احتیاجی حتی به او ندارد. خودش خلقش کرده و توفیقش داده است؛ پس پیامبر هم باید دائم شکر کند و یکی از مراتبِ شکرش این است که خود را به خدا بسپارد و از او کمک بخواهد تا ذرهای غفلت پیدا نکند.
هرکس طالبِ هر مقامی است، باید رسیدن به آن را از خدا بخواهد و هیچ راهی ندارد جز کمکِ خدا. اگر میخواهی از اعتقاد به علمالیقین برسی، باید تا آخر عمر دست بر نداری و امید داشته باشی. «علم» مقامِ بلندی است و خدا ما را برای رسیدن به آن خلق کرده است. هرکس هرچه بخواهد، اگر بایستد و استقامت کند، خدا به او میدهد، ولی برای چیزهای مهمتر باید بیشتر زحمت کشید و بیشتر ایستاد!
در اینجا به چند مطلب باید اشاره کرد؛ اولاً: درست است که باید از عذابِ خدا ترسید، ولی اینطور هم نیست که خدا بخواهد بندگانش را عذاب کند. ثانیاً: هیچکس نباید بگوید خدا با من دشمن است! خداوند با بندگانش سرِ دشمنی ندارد. ثالثاً: ناامید از خدای تعالی ممنوع! مبادا بگویی خدا مرا رها کرده و کاری با من ندارد! حتی اگر به جایی رسیدی که خودت را جهنّمی میدانی، بدان همانجا اگر به خدا ملتجی شوی، نجاتت میدهد.
صحبت از این نیست که از خدا نترسید؛ صحبت از امید است. بدان که خدا تو را دوست میدارد. همۀ بشر را دوست میدارد. او خالقِ ماست و محبّتِ خود را پیوسته به ما اظهار میکند. باید امیدِ ما به خدای تعالی زیاد باشد. ما ائمۀ اطهار علیهمالسلام را داریم. ما امام حسین علیهالسلام را داریم که بابِ نجاتِ امّت است. اینها شفیعانِ ما هستند و هرگز رهایمان نمیکنند.
خدایا کمک کن دلمان وابسته به تو باشد و هرگز از آنچه راجعبه توست، ناامید نشویم!
[1] ـ بحارالأنوار، ۱۷، ۴۰۶.
[2] ـ نوح، ۲۶.
[3] ـ مؤمنون، ۹۷.