تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۶۹ و ۷۰ | جلسه ۵۳

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس آیه  ۶۹ و ۷۰ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۷/۱۵ | جلسه ۵۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس

 

متن تفسیر

 

 

قُلْ إِنَّ الَّذینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ (۶۹)

بگو کسانی که به خدا دروغ می‌بندند رستگار نمی‌شوند.

 

مَتاعٌ فِی الدُّنْیا ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدیدَ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ (۷۰)

بهرۀ اندکی در دنیا دارند و سپس بازگشتشان به‌سوی ماست آن‌گاه به‌خاطرِ آنکه کفر می‌ورزیدند، عذابِ سخت به آنها می‌چشانیم.

 

«قُلْ» بگو «إِنَّ» همانا «الَّذینَ» کسانی که «یَفْتَرُونَ» دروغ می‌بندند «عَلَى اللَّهِ» بر خدا «الْکَذِبَ» دروغ را «لا یُفْلِحُونَ» رستگار نمی‌شوند.

«مَتاعٌ» بهرۀ اندکی «فِی الدُّنْیا» در دنیا (دارند) «ثُمَّ» سپس «إِلَیْنا» به‌سوی ماست «مَرْجِعُهُمْ» بازگشتشان «ثُمَّ» آن‌گاه «نُذیقُهُمُ» می‌چشانیم به آنها «الْعَذابَ الشَّدیدَ» عذاب شدید را «بِما» به‌خاطرِ اینکه «کانُوا» بودند «یَکْفُرُونَ» کافرکیش.

قُلْ إِنَّ الَّذینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُون؛ «فِریه» یعنی نسبتِ بد به کسی دادن؛ مثلاً می‌گفتند خدا فرزند دارد. دربارۀ پیامبر هم می‌گفتند مجنون و ساحر است.

آیه خطاب به همۀ کسانی است که به شکل‌های مختلف به خدای تعالی دروغ می‌بندند؛ یک دسته مشرکانِ مکه بودند که می‌گفتند خدای تعالی فرزند دارد و ملائکه فرزندانِ او هستند یا می‌گفتند بت‌ها شریکِ خدایند و آنها را ربّ‌النوع می‌دانستند یا به شکل‌های مختلف غیر خدا را مؤثر می‌دانند و برخی اسباب را نمادِ خدا می‌خوانند.

شامل اهل کتاب می‌شود؛ چه‌آنکه آنها هم به خدا دروغ می‌بندند. یهودیان رسالتِ‌ پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را انکار کردند و گفتند چنین پیامبری نیامده و چنین چیزی در تورات نداریم. مسیحیان هم می‌گویند عیسی پسرِ خداست و قائل به سه خدا یعنی پدر، پسر و روح‌القدس هستند. همچنین می‌گویند چیزی راجع‌به پیامبر آخرالزمان در انجیل نیست. درحالی‌که هم در تورات و هم در انجیل، حتی در نسخه‌های تحریف شده، اشاراتی به پیامبر اسلام آمده است.

گروه دیگری که به خدا و پیامبر افترا می‌زنند، آنهایند که می‌گویند پیامبر رفت و برای خود جانشینی تعیین نکرد. این افترا به خدا نیز هست.

کسانی هم که به خدا و پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام اعتقاد دارند، گاهی از سرِ نادانی و نافهمی به خدا افترا می‌زنند؛ مثلاً می‌گوید هرچه از خدا خواستم، نشد. حتماً خدا مرا رها کرده یا نمی‌تواند خواسته‌ام را اجابت کند. باید از این حرف‌ها پرهیز کند و بداند خدای تعالی همه‌کارۀ اوست.

ما قائلیم پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام به‌عنوانِ بندگانِ خاصِ پروردگار در اثرِ بندگی و تواضعی که مقابل او دارند، مظهرِ قدرتِ اویند؛ یعنی چنان محترم هستند که خدواند قدرتِ خود را به ایشان عنایت کرده، البته قدرتِ این بزرگواران در طول قدرتِ خداست؛ یعنی این‌طور نیست که خدای تعالی قدرتِ خود را برداشته، به ایشان داده و دیگر خودش قادر نیست یا گوشه‌ای نشسته و می‌گوید امام زمان آسمان‌ها را بچرخاند و حواسش به خلایق باشد. این کفر و شرک است. تمامِ قدرت مال خداست. امام زمان قادر است، امّا قدرتش از خداست. اگر خدا نخواهد قدرت از ایشان سلب می‌شود.

علم هم همین‌طور است؛ یعنی علمِ حضرات معصومین علهیم‌السلام در طولِ علمِ خداست. تمامِ علم مال خداست. ایشان در اثر بندگی چنان به خدا نزدیک هستند که علمِ خدا را به اندازه‌ای که خود خواسته‌اند و گنجایش دارند، دارا شده‌اند. حیات هم به همین ترتیب و سایر صفات حسنای خدای تعالی هم همین‌طور.

کسانی که چنین اعترافی ندارند و مبالغه می‌کنند؛ یعنی می‌گویند ایشان خدا هستند، درواقع به خدای تعالی افترا می‌زنند. هرکس بگوید علی علیه‌السلام خداست افترا به خدا بسته، جزء همین آیه می‌افتد. حضرات معصومین علهیم‌السلام بندۀ خدا هستند، لکن بندۀ خاص. خداوند اراده کرده بشر آقایی داشته باشد که او را ببیند. خود خدای تعالی آقای بزرگ است و ایشان هم آقایی و بزرگواری را از خدای تعالی دارند. اگر امروز از ما غایب‌اند، به وجودشان اعتقاد داریم و می‌دانیم زنده و مرده‌ای ندراند.

«اَشْهَدُ اَنَّکَ تَشْهَدُ مَقامیَ وَ تَسْمَعُ کَلامِی وَ تَرُّدُ سَلامی»

«شهادت می‌دهم تو جایگاه مرا می‌دانی، کلامِ مرا می‌شنوی و جوابِ سلامِ مرا می‌دهی.»

لا یُفْلِحُونَ؛ کسانی که به شکل‌های مختلف به خدا افترا می‌زنند، رستگار نمی‌شوند. فلاح یعنی رستگاری. به کشاورز فلّاح می‌گویند؛ یعنی بذر را در زمین می‌کارد، به این امید که با عنایت پروردگار رشد کند و حاصل بدهد.

شما هم فلّاح هستید. اعمال صالح و تقوا درونِ خود می‌کارید تا ان‌شاءاللّه برداشت کنید. نماز می‌خوانی؛ روزه می‌گیری؛ ذکر می‌گویی؛ ائمۀ اطهار علیهم‌السلام را زیارت می‌کنی؛ قرآن و تفسیر قرآن می‌خوانی و دل به آن می‌سپاری و خلاصه هر کارِ خیری انجام می‌دهی، در زمینِ دلت بذری می‌کاری و همین الآن هم برداشت می‌کنی؛ یعنی نورانیتِ حضرت‌عالی واضح، امّا از خودت مخفی است. وقتی از دنیا رفتی، آن را می‌بینی. پس شما فلاح و مفلح هستید. ﴿قَدْ أَفْلَحَ‏ الْمُؤْمِنُونَ﴾.[1]

کسانی که به خدا افترا می‌زنند، رستگار نمی‌شوند و فلاح ندارند. در زمینِ دلشان بذرِ پوک می‌کارند؛ چون عملشان خراب است. زمینشان هم بایر است؛ چون قلبشان را آلودۀ گناه کردند. مسلماً آنچه می‌کارند ثمری ندارد و حاصلِ عمرشان جز خسران و زیان نیست. شما هر روز که از عمرتان می‌گذرد و اعمالِ خوب انجام می‌دهید، سرمایۀ عمرتان بیشتر می‌شود؛ مثل بذری که می‌کارید و چندصد برابر برداشت می‌کنید، ولی آن بیچاره سرمایه‌اش را هدر می‌دهد و چیزی دستش را نمی‌گیرد.

مَتاعٌ فِی الدُّنْیا؛ چون بهره‌اش را از دنیا می‌خواهد و آخرت را قبول ندارد، [در همین دنیا بهره‌مند می‌شود و نصیبی از آخرت ندارد.] علمای یهود و نصارا هم ظاهراً آخرت را قبول دارند، ولی باطناً قبول ندارند که اگر داشتند، حق را مخفی نمی‌کردند؛ پس ساعاتِ عمرشان بی‌ثمر می‌ماند و زمینِ دلشان برهوتِ بی‌ آب و علفی می‌شود که چون مطابقِ دستور خدا عمل نکردند، تخمی که می‌کارند، محصول نمی‌دهد.

کاش نتیجۀ کارِ این افراد فقط نیستی بود! عوضِ بدی‌هایی که کاشتند، خار و خاشاکی درو می‌کنند که دست و پا گیرشان می‌شود و باید در همین خارها تا ابد بمانند. به‌علاوه برای خود آتش‌هایی درست کرده‌اند که خاموش شدنی نیست. این‌ حاصلِ اعمالشان است؛ لذا خدای تعالی می‌فرماید بهره‌شان در دنیا اندک و بازگشتشان به‌سوی ماست.

ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ؛ همۀ موجودات وابسته به خدا هستند و وجودشان از اوست؛ یعنی هرآن متصل به اویند. حتی پیامبر و امام هم وجودشان از خداست و خدا نیستند. هر موجودی اعم از حیوان و جماد و نبات و انسان ممکن‌الوجود است؛ برخی صاحبِ روح‌اند؛ مثل حیوانات و کمی هم نباتات؛ برخی هم روح ندارند، ولی انسان علاوه بر اینکه روح دارد، چیزهایی هم می‌فهمد.

از طرفی اینکه می‌فرماید «هو معکم» یک رابطۀ دو سویه است؛‌ یعنی همان‌طور که خدا با ماست، ما هم با خدا هستیم؛ چون وجودمان از اوست، ولی مثل خمره نیستیم که وجود را درونمان قرار داده باشد. این‌ها مطالبی است که نیاز به فهم دارد و باید با نورِ ایمان آنها را فهمید. همین‌قدر که ایمان داریم و می‌دانیم خدا همراهمان است، کافی است. اگر هم خدا عنایت کند و بیشتر بفهمیم، بهتر است.

امّا چرا فرمود: «ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ» یعنی بازگشت آنها به‌سوی ماست؟ وقتی معتقدیم همۀ هستی‌مان از خداست و او از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است، یعنی هرآن در محضرِ اوییم و هیچ جدایی از او نداریم؛ پس این بازگشت به کجاست و چرا این‌طور فرمود؟

پاسخ این است که بعضی این حقیقت را فهمیدند و به یقین رسیدند؛ بعضی هم فعلاً معتقد هستند تا بعد ان‌شاءاللّه علم و یقین برایشان حاصل شود، امّا برخی افراد هیچ التفاتی به این مطلب ندارند؛ یعنی خود را مستقل از خدا می‌دانند و فکر می‌کنند خود به خود از نطفه به این شکل درآمدند و الآن هم همه‌کاره‌اند.

«رجوعشان به ماست» یعنی وقتی مُرد و واردِ عالم برزخ شد، می‌فهمد خدای تعالی همیشه همراه و همه‌کاره‌اش بود و نمی‌فهمید. این می‌شود رجوع به خدای تعالی. در این رجوع شما که مؤمن بودید، نور می‌بینید و نتیجۀ نماز و روزه و قرآن و کارهای خوبتان را مشاهده می‌کنید، ولی او عملِ غیرِ صالح و تباهی می‌بیند. شما گاهی مقداری از نورانیتِ خود را می‌فهمید، ولی آن بدبخت روز به روز در تاریکی فرو می‌رود و نمی‌فهمد.

ثُمَّ نُذیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدید؛ می‌چشانیم یعنی نتیجۀ عملش را نشانش می‌دهیم. این‌طور نیست که خدای تعالی مردم را بی‌علت عذاب کند. این عذابی است که خودِ شخص برای خودش درست کرده. همان‌طور که شما نور برای خود درست کردی، او آتش درست کرده.

﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ‏ فَیَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَه ۞ إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَه﴾[2]

«امّا کسی‌که کتابش به دست راستش داده شود، گوید بیایید کتابِ مرا بخوانید! ۞ من یقین داشتم حساب خود را می‌بینم.»

﴿وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یا لَیْتَنی‏ لَمْ أُوتَ کِتابِیَهْ﴾[3]

«و امّا آن‌که کتابش به دستِ چپش داده شود، می‌گوید کاش کتابم را به من نمی‌دادند.»

نه اینکه کتابِ بزرگی دستش می‌دهند که بخواند. هرکسی خودش می‌فهمد اعمالش در روحش باقی است و آثاری دارد، لکن کاملاً روشن نیست؛ یعنی شخصِ مؤمن نورانیتِ اعمالش را نمی‌بیند. اگر ببیند که فایده‌ای ندارد. باید ندیده خرید. شخصِ گناهکار هم آتش‌ها درونش شعله‌ور است، ولی ملتفت نیست. مؤمن شکلِ انسانی دارد؛ چون کبر و عجب و کینه و صفات حیوانی ندارد و اگر هم دارد، درصدد ازالۀ آنهاست، ولی او گرگ و مار و پلنگ است، تا صفاتش چه باشد!

بِما کانُوا یَکْفُرُون؛‌ کفر یعنی پا گذاشتن روی چیزی. یعنی ستر کردن و پوشاندنِ حق. این‌ها روی حق پا گذاشتند. ابتدا روی خودشان پا گذاشتند و باطن خودشان را پوشاندند، بعد هم روی حق.

آیه دربارۀ امثالِ ما هم هست؛ کسانی که به اسمِ دین لباسِ روحانیت پوشیدند، ولی یاورِ ستمگران شدند و حق را پوشاندند. این منحصر به امروز نیست؛ همیشه بوده، هم در بین شیعه و هم در بین اهل تسنن. اگر علمای سنی به حاکمانشان کمک نمی‌کردند، آنها ائمۀ اطهار علیهم‌السلام را نمی‌کشتند. در میان شیعیان هم برخی عمامه به سرها دنبال شاهانِ ظالم بودند. اگر عمامه به سری آن‌طور که باید تابع قرآن و سنّت نبود، ربطی به دین ندارد. این قماش همیشه بوده‌اند. زمان رضاخان اگر کمکِ عالمانِ منحرف نبود، او نمی‌توانست کاری کند. به عده‌ای از علمای منحرف گفت عمامه ها را بردارید. آنها هم برداشتند و جشن گرفتند و در مجالس رقص رفتند و با اینکه ریش‌های بلندی داشتند، تیغ به صورت زدند و ریش‌ّهاشان را تراشیدند. کسی‌که نمی‌‌خواهد خدا را بشناسد و دنبال خدا باشد، این‌طور است. عبا و عمامه بر سر می‌گذارد تا دنیایش بگذرد.

صرفِ اینکه کسی عمامه بگذارد و عبا بیندازد، مظهرِ دین نمی‌شود! عالمانِ بی‌عمل همیشه بوده‌اند، لکن مؤمن فراست دارد. «ینظرُ بنور اللّه» با نورِ خدا نگاه می‌کند. نورِ ایمان و عمل صالح دارد و ملتفت است.

 

[1] ـ مؤمنون، ۱.

[2] ـ الحاقه، ۱۹ و ۲۰.

[3] ـ الحاقه، ۲۵.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است