تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۶۶ | جلسه ۵۱

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس آیه  ۶۶ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۷/۰۸ | جلسه ۵۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس

 

متن تفسیر

 

 

أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَتَّبِعُ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ (۶۶)

بدانید که هرکه در آسمان‌ها و هرکه در زمین است ازآنِ خداست و کسانی که غیراز خدا شریکانی می‌خوانند  از حق  پیروی نمی‌کنند. آنها جز از گمان تبعیت نمی‌کنند و جز دروغ نمی‌گویند.

«أَلا» بدانید، آگاه باشید «إِنَّ لِلَّهِ» ازآنِ خداست «مَنْ» هرکه «فِی السَّماواتِ» در آسمان‌ها «وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» و هرکه در زمین است. «وَ ما یَتَّبِعُ» و تبعیت نمی‌کنند (از حق) «الَّذینَ» کسانی که «یَدْعُونَ» می‌خوانند، می‌پرستند «مِنْ دُونِ اللَّهِ» غیراز خدا، به‌جای خدا «شُرَکاءَ» شریکانی را. «إِنْ یَتَّبِعُونَ» آنها پیروی نمی‌کنند «إِلاَّ الظَّنَّ» جز ظن و گمان را «وَ إِنْ هُمْ» و آنها نیستند «إِلاَّ یَخْرُصُونَ» جز دروغگویان.

أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ؛ خدای تعالی به همۀ ما می‌فرماید ای مؤمنان که خدا را قبول دارید و می‌دانید خالقی دارید که شما را آفریده، آگاه باشید هرکس در آسمان‌ها و زمین است، متعلق به خداست.

ساکنان آسمان‌ها ملائکه هستند که برترین آنها جبرئیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل است .

﴿مَنْ‏ کانَ‏ عَدُوًّا لِلَّهِ‏ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرینَ﴾[1]

«هرکس با خدا و فرشتگان او و فرستادگانش و جبرئیل و میکائیل دشمن باشد؛ پس خداوند دشمن کافران است.»

آسمان کجاست؟ آنجا که «مافوق» یعنی خارج از زمین است. آسمان دو معنا دارد؛ یکی همین که بالای سرمان است و با چشم می‌بینیم و دیگری ماورای این دنیاست که چشم آن را نمی‌بیند و به آن عالمِ ملکوت می‌گویند. ارواح در این آسمان هستند.

وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ؛ هرکه در زمین است، مملوکِ خداست. «مَن» برای موجود زنده به‌کار می‌رود و بیشتر به انسان می‌خورد.

خدا می‌فرماید «للّه» یعنی متعلق به خداست. هرچه انسان از اول خلقت تا به‌حال و از این به بعد قدم بر زمین بگذارد، همه در ملکیتِ خدایند. امّا ملکیتِ خدا با ملکیتِ ما فرق می‌کند؛ مثلاً شما می‌گویید این کت و شلوار یا این عبا و عمامه یا این خانه و زندگی مالِ من است. این مالکیت تا وقتی پابرجاست که شما زنده باشید. این‌طور هم نیست که بتوانید همیشه آن را نگه بدارید؛ شاید زلزله آمد و خانه خراب شد. پس این مالکیت اعتباری است، نه حقیقی. می‌گویید این بچۀ من است؛ بله پدر و مادرش شمایید، ولی آیا واقعاً مال شماست؟ اگر خدای ناکرده بچه مریض شد و کسی نتوانست علاجش کند، آیا می توانی شفایش دهی؟ اگر مال توست باید علاجش کنی؛ اگر عمرش به دنیا نباشد، آیا می‌‌توانی نگهش بداری؟ پس مال تو نیست.

حتی چشم و گوش و سایر اعضاء و جوارحمان هم واقعاً مالِ خودمان نیست. اگر چشم درد گرفتی و دکترها نتوانستند کاری بکنند، آیا خودت می‌توانی کاری کنی؟ اگر زبان از کار افتاد، اگر دست ناگهان فلج شد یا دیگر اعضاء و جوارح بی‌حس شدند، آیا کاری از دستت برمی‌آید؟ پس معلوم می‌شود مالکیتت حقیقی نیست که بتوانی هر کاری با بدنت بکنی. اگر زیاد بخوری، مریض می‌شوی؛ اگر کم بخوری، مریض می‌شوی؛ اگر خوابت زیاد شود، مریض می‌شوی؛ اگر کم شود، مریض می‌شوی! این خصوصیات دست تو نیست.

امّا خدا می‌فرماید «للّه» یعنی مال من است. خودم از نطفه، بشر ساختم و تا امروز همه‌چیز به او دادم. واقعیت هم همین است؛ نه پدر خلق می‌کند، نه مادر، نه خودِ انسان و نه هیچ‌کسِ دیگر؛ خالق فقط خداست.

این خدا کجاست؟ روشن است که هرچه هست را نمی‌توان دید. مگر عقل را می‌شود دید؟ بله؛ آثارِ عقل را در گفتار و کردار می‌توان دید، ولی خودِ عقل راخیر. از همین آثار هم پی به وجودِ عقل می‌برند. یا مثلاً علم را نمی‌توان دید. خواندن و نوشتن و دانستن ظهورِ علم است، ولی خودِ علم قابل دیدن و نشان دادن نیست. روح هم همین‌طور، صفاتِ خوب و بد هم همین‌طور و خیلی چیزهای دیگر. خدا هم هست، ولی نمی‌توان او را نشان داد، ولی از خلقتی که کرده، از آثاری که به وفور از خود به‌جا گذاشته، می‌توانیم پی به وجود و یکتایی و مؤثریتِ او ببریم.

شخص عاقل می‌گوید من بدون خالق خلق نشدم؛ یکی مرا خلق کرده، این دستگاه‌ها را درونم قرار داده، مرا می‌چرخاند و روزی می‌برد؛ آن خداست. اگر برای بچۀ کوچکی هم چیزی بگذارید، نگاه می‌کند ببیند از کجا آمده، چه کسی آن را گذاشته؛ یعنی دنبال مؤثر می‌گردد. این درون انسان است.

خدا می‌فرماید «ألا» یعنی حواست باشد؛ اگاه باش! «لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» هرچه در آسمان‌ها و زمین است، مال خداست و او مالکیتِ واقعی دارد، نه مثل خانۀ تو که روزی گرفته می‌شود. همۀ خصوصیاتِ‌ بشر را او آفریده و همراه آفریدن، تربیت می‌کند؛ رشد می‌دهد و خیلی چیزها به او می‌فهماند؛ یعنی «ربّ» است. خدایی که خالق و مالک است، تربیت کننده هم هست. همان اولِ تولد به انسان یاد داد سینۀ مادرش را بگیرد؛ وقتی گرسنه می‌شود، گریه کند.

وَ ما یَتَّبِعُ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ؛ دربارۀ «ما» اقوال مختلفی وجود دارد بعضی آن را استفهامی و بعضی موصوله می‌دانند، امّا صحیح‌تر این است که مای نافیه است.

بت‌پرستان سنگی می‌تراشیدند و به آن سجده می‌کردند؛ مقابلش گریه می‌کردند و می‌گفتند این خدای کوچکِ ماست. مشرکین مکه۳۶۰ بت داشتند که هرکدام برای کاری بود؛ یکی خدای باران، یکی خدای باد، یکی خدای روزی، یکی خدای سلامتی و…

پیامبر اسلام می فرمود: آیا از این سنگ و چوب‌ها که با دست خود تراشیده‌اید، کاری بر می‌آید، می‌گفتند: خیر، امّا پدرانمان این کار را می‌کردند. می‌گفتند: آنها نمی‌فهمیدند، شما که می‌فهمید این کار را نکنید!

حضرت ابراهیم همۀ بت‌ها را شکست و تبر را بر دوشِ بتِ بزرگ گذاشت. وقتی گفتند آیا تو این کار را کردی، گفت: بزرگِ آنها این کار را کرده، از خودشان بپرسید اگر سخن می‌گویند. آنها سر به زیر انداختند و گفتند تو می‌دانی که این‌ها حرف نمی‌زنند. ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ﴾[2]

إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ؛ آنها از ظنّ و گمان پیروی می‌کنند، نه از علم و یقین.

ما چطور؟ خدا راجع‌به ما چه می‌گوید؟ ما خدا را می‌پرستیم، نه بت را. عقیده داریم کسی هست که ما را خلق کرده؛ خدای نادیده‌ای که او را با قلب و ایمان و عقل می‌فهمیم. حال اگر کسی خیلی گرفتار شد؛ پول نداشت؛ خانه نداشت؛ غذای خوب نداشت؛ بیمار شد و کسی هم اعتنایش نکرد، پس‌از چند سال که در این وضع ماند، می‌گوید هیچ خبری نیست. هرچه می‌گویم خدا، کسی جوابم نمی‌دهد. اگر خبری بود، جوابم را می‌دادند.

سؤال اینجاست چرا این شخص که می‌گفت خدا را قبول دارم، به جایی می‌رسد که همه‌چیز را انکار می‌کند و می‌گوید نه خدایی و نه قیامتی و نه پیامبری؛ طبیعی مذهب می‌شود و می‌گوید بعداز مرگ هیچ خبری نیست! آیا واقعاً از اول ایمان نداشت؟

جواب این است که ایمان داشت، ولی ایمانش ضعیف بود. ایمانِ قوی این است که ملتفت باشد خدایی که او را خلق کرده و به اینجا رسانده، از این به بعد هم تدبیرش می‌کند  و اگر مدتی گرفتار شد، اولاً: همیشگی نیست و ثانیاً: حتماً صلاحی برایش دیده که خودش نمی‌داند. قطعاً این گرفتاری‌ها بی‌علت نیست. امّا حالا چه کند؟ وقتی در فشارِ شهوت قرار می‌گیرد و نمی‌تواند زن بگیرد یا شکمِ زن و بچه‌اش گرسنه‌ است یا خانه‌ای ندارد و پولی هم ندارد، چه کند؟

راه مقابله با شهوت، کم خوردن و کم خوابیدن و  کمی مبارزه با نفس  است. این‌طور نیست که نتواند جلوی خود را بگیرد. دربارۀ شکم و زن و بچه هم با خود فکر کند آیا تابه‌حال شده چیزی برای خوردن نداشته باشد؟ قطعاً خیر. شاید گوشت و پلو نداشته، ولی گرسنه هم نمانده است. سخت گذشته، امّا کسی‌که خدا را قبول دارد، باید به مصلحتِ او هم تن بدهد؛ شاید خدا می‌خواهد ایمانت را بیشتر کند تا بهتر بتوانی از مادیات بریده شوی.

ممکن است بگوید من ایمان و وارستگی نمی‌خواهم، خانه و زندگی و پول و غذا می‌خواهم، در کنارِ این‌ها خدا هم باشد؛ این همان شرک است. ایمانِ مخلوط به شرک است و تا چنین باشد نمی‌تواند خود را نجات بدهد. پس مبادا فردا ادعا کند که ما مؤمنِ خاص هستیم! وقتی همه‌چیز سرِ جای خود بود و گفتی خدا،  هنر نکردی . اگر چند ماهی یا چند سالی در فشار قرار گرفتی و دیدی متزلزل شدی، دیگر حق نداری من‌من کنی و بگویی من این‌قدر ایمان دارم. خدا را که نمی‌توانی گول بزنی، خودت را هم گول نزن!

این‌ها امتحاناتی است که برای هرکسی پیش می‌آید. خدای تعالی می‌فرماید این افراد به علمِ خود عمل نمی‌کنند. همین‌که در سختی افتادند، پا پس می‌‌کشند.

مدت‌ها پدرش نانش می‌داد و حالا مرد. می‌گوید خدا مرده! مگر نه تابه‌حال می‌گفتی خدا؛ می‌گفتی پدرم را هم خدا خلق کرده؛ پس چه شد؟ معلوم می‌شود رازقت را پدرت می‌دانستی، نه خدا. اگر پول‌هایش را دزدیدند یا ورشکست شد، می‌گوید بدبخت شدم؛ دیگر باید بمیرم! چرا؟ چون پول را مؤثر می‌دانست؛ این شرک است. ایمان دارد، ولی ایمانش ضعیف است. می‌گوید خدا سرِ جای خود، پول هم سرِ جای خود؛ پدر هم سرِ جای خود؛ این‌ها هم که خمس و زکات می‌آورند سرِ جای خود. اگر نیاورند، چه؟ نمی‌فهمد خدا به دلش انداخته که برای تو و طلبه‌ها پولی آورده است، تو کاره‌ای نیستی.

بنابراین کسی‌که هنوز به یقین نرسیده، خطراتی در کمینش نشسته‌اند که باید دائم خود را به خدا بسپارد. لذا مستحب است بعداز هر نماز بگوید: «یا اللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلی دِینِکَ». حداقل سه‌بار بعداز هر نماز این دعا را بخواند و واقعاً از خدا بخواهد در پیشامدهای مختلف منحرف نشود. گاهی اتفاقاتی در جامعه رخ می‌دهد؛ اوضاع به هم می‌ریزد؛ شایعات منتشر می‌شود و مردم احساس ناامنی از جهات مختلف می‌کنند. در این اوضاع و احوال، حواست به خودت باشد؛‌ به معنویتت؛ فراموش نکن خدای تعالی برای چه تو را خلق کرده! برای اینکه او را بشناسی؛ پس در هرحال واجبات را انجام بده و حرام را ترک کن و قبل‌از این آنها را یاد بگیر. بعد هم قرآن بخوان و بر آن فکر کن! هرچه می‌توانی فکر کن و از خدا فهم بخواه؛ همیشه بگو خدایا ایمانم را زیاد کن! بگو می‌خواهم تو را بشناسم و بدانم برای چه مرا خلق کردی. قطعاً در این راه کمکت می‌کند. این غیراز چیزهای مادی است. خودش قول داده هرکس طالب شود، به حدِ طلبش عنایت می‌کند، اصلاً برای همین خلقمان کرده.

امام حسین علیه‌السلام چه زیبا می‌فرماید:

«النَّاسَ‏ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ»[3]

«مردم بندگانِ دنیایند و دین لعابى است که تا زندگى روبه‌راه است، دورِ زبان مى‏گردانند و چون زمانِ آزمایش فرا رسد، دینداران کمیاب می‌شوند.»

به‌وسیلۀ موبایل‌ها برای جوان‌ها و نوجوان‌ها شبهه می‌اندازند که هرچه آخوندها می‌گویند از خودشان است. آنها پول و ریاست می‌خواهند و می‌گویند دین. دین کجا بود؛‌ اسلام چیست! برو خوش باش؛ این‌ها می‌خواهند ما را از خوشی محروم کنند و خودشان ببرند و بخورند.

مدتی نمی‌گذرد که جوانِ بیچاره دنباله‌رو آنها می‌شود و همه‌چیز را انکار می‌کند و می‌گوید هیچ خبری نیست. چرا؟‌ یک علتش خودش است. روحانیون هم بعضاً مقصرند، ولی این‌طور نیست که خود شخص بی‌تقصیر باشد. او هم عقل دارد؛ باید کمی‌ فکر کند؛ با دیگران صحبت کند؛ گول ظاهرِ افراد را نخورد و اسیرِ جوسازی‌هایشان نشود!

خدایا دل‌های ما را به نور ایمان روشن فرما!

 

[1] ـ بقره، ۹۸.

[2] ـ انبیاء، ۶۵.

[3] ـ تحف‌العقول، ۲۴۵.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است