سوره یونس آیه ۴۷ | جلسه ۳۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۴۷ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ | جلسه ۳۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۴۷)
و برای هر امّتی پیامبری است. پس هنگامی که پیامبرشان آمد، به عدالت میانشان حکم میشود و به آنان ظلم نمیشود.
«وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ» و برای هر امّتی «رَسُولٌ» پیامبری است. «فَإِذا» پس هنگامی که «جاءَ» آمد «رَسُولُهُمْ» رسولشان «قُضِیَ بَیْنَهُمْ» بین آنها قضاوت میشود «بِالْقِسْطِ» به عدالت «وَ هُمْ» و آنان «لا یُظْلَمُونَ» ظلم و ستمی نخواهند دید.
وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ؛ از اولِ خلقتِ بشر، هرجا مردمی جمع شده باشند، خدای تعالی رسولی برایشان فرستاده است.
همانطور که میدانید خدای تعالی برای هر فردی از افرادِ بشر دو برهان و دلیل قرار داده است که او را به وجود و وحدانیت خدای تعالی و لزومِ بودنِ معاد و تکالیفی که دارد، راهنمایی میکند. برهان و دلیلِ اول عقل یا همان فطرت است. عقل چیست؟ امام باقر علیهالسلام در پاسخ به این سؤال فرمود:
«مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[1]
«عقل آن است که بهوسیلۀ آن خدای رحمان پرستش شود و بهشت بهدست آید.»
البته عقل به تنهایی نمیتواند جزئیات را درک کند، امّا کلیاتی را میفهمد؛ یعنی فطرتِ پاکِ انسانی که هنوز به گناه و تاریکیهای اجتماعی آلوده نشده، میفهمد خدایی هست که او و این جهان را خلق کرده، یگانگیاش را متوجه میشود، ولی اینکه خصوصیاتِ او چگونه است و در مقابلِ او چه وظیفهای دارد، آنطور که باید، ملتفت نمیشود. حتی میفهمد خدایی که خلقش کرده، هدفی داشته است، امّا نمیتواند بهطورِ کامل بفهمد این هدف چیست؛ لذا خدای تعالی برای کامل کردن چیزهایی که عقل فهمیده، کسانی را بهعنوان «رسول» از طرف خودش میفرستد.
در اینجا باید اشاره کرد که میانِ رسول و نبی تفاوت است؛ به هردو از طرف خدای تعالی وحی میرسد، ولی رسول وظیفه دارد آنچه را از خدا دریافت میکند، به دیگران هم ابلاغ کند، امّا نبی چنین وظیفهای ندارد و فقط برای خودش وحی به او میرسد. همچنین برخی رسولان دارای شریعت هستند که آنها را «اولواالعزم» میخوانیم و برخی تابعِ شریعتِ پیامبران اولواالعزماند، امّا هیچ نبیای صاحبِ شریعت نیست. پیامبرانِ اولواالعزم عبارتند از حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت محمّد صلّیاللّهعلیهوآله. پیامبران دیگر مثل هود، صالح، لوط، اسماعیل، ذوالکفل، داود، سلیمان، یونس و پیامبران دیگری که در سورههای مختلف؛ ازجمله طه، انبیاء، ص، صافات و غیره ذکر شده، تابع رسولِ اولواالعزمِ پیشاز خود بودند.
بعداز حضرت عیسی هیچ پیامبری نیامد تا خاتِم و خاتَم انبیا محمّد بن عبداللّه صلّیاللّهعلیهوآله. حضرت عیسی وصی نداشت، امّا کسانی بوند که اجازه داشتند فرمایشاتِ ایشان را برای مردم بگویند. ابتدا حواریون این کار را میکردند و بعد هم کسان دیگر. طبقِ بعضی نقلها آخرین کسیکه این سمت را داشت جناب سلمان بود.
رسول گرامی اسلام به نصِّ صریحِ قرآن آخرین فرستادۀ خدا بود؛
﴿ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّین﴾[2]
«محمّد صلّیاللّهعلیهوآله پدرِ هیچیک از مردانِ شما نیست، لکن رسول خدا و آخرین پیامبر است.»
وقتی میفرماید «خاتَمَ النَّبِیِّین» یعنی بعداز او دیگر نبی نمیآید. وقتی نبی نیاید، بهطریقِ اولیٰ رسول هم نمیآید؛ چون گفتیم که هر رسولی باید اول نبی باشد، همچنان که پیامبر اسلام هم قبلاز بعثت نبی بود و جبرئیل به امر خدای تعالی ایشان را هدایت میکرد.
از معنای رسول استفاده میشود که این عبارت منحصر به پیامبران نیست و شاملِ اوصیای آنها هم میشود؛ یعنی فرستادۀ پروردگار گاهی رسول است، گاهی وصی رسول؛ مثل ائمۀ اطهار علیهمالسلام و گاهی نمایندۀ اوصیای رسول است؛ مثل علمای ربانی که از جهت علم و تقوا سرآمدند و صلاحیت دارند احکامِ الهی و عقایدِ حق را بیان کنند و نایبِ امام زمان باشند، همچنان که در حکایت حاج علی بغدادی، علما بهعنوان وکیل امام زمان یاد شدهاند، البته نایبِ عام.
توضیح بیشتر: هر امامی در زمان خود دو نوع نماینده داشت؛ نمایندۀ خاص و نمایندۀ عام. نمایندۀ خاص را خود حضرت معین میکرد؛ مثل زمان حکومت مولا علی علیهالسلام که در شهرها والی منصوب میکردند. در ۲۵ سالِ پیشاز آن، حضرت نمایندۀ خاص نداشت، ولی کسانی بودند که بهعنوان اصحاب سرّ، خیلی به ایشان نزدیک بودند و کسانی که دورتر بودند به آنان تماس میگرفتند. در زمان سایر ائمه هم همینطور بود. بعضی نمایندۀ خاصِ حضرات بودند که خودِ ایشان برای شهرهای دور منصوب کرده بودند و اسم و رسمشان معلوم بود و برخی هم نمایندۀ عام بهحساب میآمدند؛ یعنی ائمه صفات آنها را بیان میکردند و بر هرکس تطبیق میشد، مردم به او رجوع میکردند.
حضرت صاحبالزمان در زمان غیبتِ صغریٰ چهار نمایندۀ خاص داشتند و پساز آن این باب بسته شد؛ یعنی دیگر کسی نمیتواند ادعا کند که حضرت او را بهطورِ خاص تعیین کرده، هرکس چنین ادعایی کند، دروغگوست. همچنین کسی نمیتواند بگوید فلان شخص نمایندۀ خاصِ امام زمان است، حتی اگر امثالِ آیتاللّه قاضی و آیتاللّه انصاری و سایر اولیای خدا باشند. حضرت در نامهای به آخرین نایبِ خاص خود فرمودند:
«أَلَا فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَذَّابٌ مُفْتَر»[3]
«آگاه باشید که هرکس قبلاز خروج سفیانی و صیحۀ آسمانی ادعای مشاهده کند، دروغگو و افترازننده است.»
مشاهده یعنی ارتباط بهعنوان نایبِ خاص یعنی مثلاً بگوید من حضرت را میبینم و از طرف ایشان پیام میآورم و میبرم و از ایشان سؤال میکنم. بعضی افراد مثل جناب مقدس اردبیلی یا سید بحرالعلوم چند بار خدمت حضرت رسیدند و گاهی سوالاتی میپرسیدند، امّا هرگز ادعا نکردند نایب خاص حضرت هستند، بلکه معمولاً ارتباط خود را کتمان میکردند و فقط گاهی اوقات بعضی را میگفتند تا مردم دلگرم شوند.
در زمان غیبت کبریٰ مردم باید به نوابِ عامی که خصوصیاتشان از سوی حضرات معصومین علیهمالسلام بیان شده، رجوع کنند.
«فَأمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِ أنْ یُقَلِّدُوهُ»[4]
«آن عدّه از فقها که مراقبِ نفسِ خویش، محافظِ دین، مخالفتکننده با هوای نفس و مطیعِ امر مولایند، بر عموم مردم واجب است تقلیدشان کنند.»
ممکن است بعضی فقها مورد تأییدِ حضرت صاحبالزمان باشند و بعضی هم آنطور که باید، عمل نکرده باشند.
فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْط؛ در قرآن کریم نامِ برخی پیامبران ذکر شده است، ولی طبق روایت بیشاز ۱۲۰هزار پیامبر در نقاطِ مختلفِ زمین فرستاده شده است. اینکه میفرماید «قُضیَ بینهم» یعنی وقتی پیامبری میآمد، قهراً بین مؤمنان و کافران اختلاف بروز میکرد؛ چون اساساً قضاوت برای زمانی است که اختلافی پیش میآید؛ مثلاً وقتی خداوند حضرت نوح را به رسالت فرستاد، او ۹۵۰ سال مردم را به خداپرستی دعوت کرد. بعضی عمر او را تا ۳هزار سال گفتهاند. قهراً در این مدت بین آنها که رسالت او را قبول کردند و آنها که قبول نکردند و مقابل او و مؤمنان ایستادند، اختلاف پیش آمد؛ اینجاست که خدای تعالی باید قضاوت کند. خدای تعالی میفرماید اگر تا فلان زمان ایمان نیاوردید، منتظر عذاب باشید. در زمان نوح عده زیادی غرق شدند و فقط حدود ۸۰ نفر ایمان آوردند. در زمان حضرت لوط شهرشان زیرورو شد.
از آیه استفاده میشود که هرجا بشری بوده، بهشکلی حق به گوشش رسیده است، امّا اینکه در جنگلها و در جاهایی که قبیله یا خانوادۀ کوچکی بودند هم پیامبر آمده باشد، شاید خیر. در این صورت اگر به همان مقداری که فهمیدند، به فهمشان عمل کنند، خدا قبولشان دارد و عذابشان نمیکند، ولی اینکه در بهشت و عالم برزخ وضعشان چطور باشد، خودش می داند.
وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ؛ خدای تعالی هرگز به احدی ظلم نمیکند.
پس تابهحال کمی واضح شد که خدای تعالی کسی را بدون حجت ظاهری و باطنی عذاب نمیکند.
ادلۀ حقانیت
کسانی که یهودی یا نصرانی یا بر دینهای ساختگی هستند، چطور؟ آنها هم قطعاً حق یعنی اسلام و قرآن به گوششان میخورد و در شک میافتند که شاید این دین درست باشد. عقلشان هم میگوید باید تحقیق و تفحص کنند، امّا معمولاً بزرگانشان نمیگذارند، ولی آیا این دلیلِ جبرشان میشود؟ مسلماً خیر.
ممکن است گاهی هم در ذهنِ جوانها و نوجوانها خطور کند که ما چطور؟ چهبسا در ذهنشان بیاید یا از این طرف و آن طرف القا کنند که شاید سایر ادیان برحق باشند؛ چطور شما اسلام را قبول کردید، با وجود آنکه تحقیقی نکردید؟
در جواب گفته میشود این قرآن کتابِ آسمانی است و از طرف خدای تعالی بر پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله نازل شده، قرآن دربارۀ حقانیتِ خود میگوید اگر میتوانید، سورهای مثل این بیاورید و تابهحال هیچکس نتوانسته چنین کند؛ این خود بزرگترین دلیلِ حقانیتِ اسلام است.
شاید کسی بگوید ما تحقیق نکردیم. بعید نیست کسی چیزی آورده باشد!
قطعاً اگر آورده بود، به گوش همه میرسید، امّا هیچکس چنین ادعایی نکرده است؛ چه در میان اهل کتاب و چه آنها که دینهای دیگر دارند، اگر آورده بود، میآمد و نشان میداد.
حال ممکن است بگوید من حقانیتِ پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام را قبول کردم، امّا چگونه یقین پیدا کنم و پابرجا شوم؟
جواب میدهیم وقتی شما نماز میخوانید؛ واجبات را انجام میدهید و حرام را ترک میکنید، فرح و آزادی عجیبی حس میکنید و چیزهای جدیدی متوجه میشوید. ممکن است بعضی بگویند آخوندها برای دکانِ خودشان این حرفها را میزنند تا مریدانشان زیاد شوند و خمس و زکات برایشان بیاورند و رئیس شوند، امّا اینطور نیست. خدای تعالی حق را در دل انسان قرار میدهد و متوجهاش میکند. میگوید چون دنبالِ حق هستی، ما نشانت میدهیم.
این حرفها از روحیۀ خودمان است. وقتی ما ۱۴، ۱۵ ساله بودیم، با اینکه شک و شبههای نداشتیم، چنین چیزهایی درونمان بود و میخواستیم چنین کسانی را پیدا کنیم. پای منبرِ شهید آیتاللّه دستغیب می نشستیم و حرفهای ایشان را گوش میدادیم، میدیدم فرح دیگری پیدا میکنیم و حقانیت اسلام بیشتر برایمان واضح میشود. اینها همه دلیل است. اگر کسی پا روی اینها بگذارد و بگوید این را هم قبول ندارم، معلوم میشود نمیخواهد حقی که به او رسیده، قبول کند.
شبههها برای انسان پیش میآید. امّا درونش صدایش میزند و میگوید خدایی هست؛ کسی هست که تو را آفریده و تمام اجزای بدنت را موزون قرار داده است. با او صحبت کن، خودش راه را نشانت میدهد. هیچ شکی در نشان دادنِ خدای تعالی نیست. اگر نشان نداد، حق با توست و میتوانی بگویی خدا نشانم نداد. او نشان میدهد، ولی انسان گاهی اوقات آنچه را میفهمد، زیرِ پا میگذارد تا حرفِ خودش را به کرسی بنشاند. میخواهد انحرافش را درست جلوه دهد.
﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾[5]
«بلکه انسان میخواهد پیشِ رویش برای گناه باز باشد.»
انسان میخواهد دستش باز باشد تا هرکاری میخواهد، بکند؛ شهوترانی کند؛ به جان و مال مردم تجاوز کند؛ ظلم کند؛ لذا میگوید خبری نیست. مگر مشرکان و کفّار غیر از این میگفتند؟ پیامبران میگفتند بتپرستی نکنید، اینهمه گناه نکنید، ولی آنها بهمقابله برمیخاستند و پیامبرانشان را اذیت میکردند؛ چون میخواستند هوای نفسِ خود را دنبال کنند، نه دنبالِ حق باشند. اگر کسی واقعاً درپی حق باشد، محال است خدای تعالی حق را نشانش ندهد.
خدایا به حق محمّد و آل محمّد خودت توفیق ده بر حقانیتی که به ما نشان دادی، از اسلام و قرآن و ائمۀ اطهار علیهمالسلام پابرجا باشیم و فرزندان و جوانها و نوجوانهایمان هم پابرجا باشند. خدا قلب همۀ ما را از نور خودش و نور پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام منور بگرداند.
[1] ـ کافی، ۱، ۱۱.
[2] ـ احزاب، ۴۰.
[3] ـ الغیبه (طوسی)، ۳۹۵.
[4]ـ وسائلالشیعه، 27، 131.
[5] ـ قیامت، ۵.