تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۳ | جلسه ۴

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس |  آیه  ۳ | چهارشنبه ۱۳۹۶/۱۰/۲۸ | جلسه ۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

 

متن تفسیر

 

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۳)

پروردگارِ شما خدایی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر عرش قرار گرفت. کارها را تدبیر می‌‌کند. شفاعت کننده‌ای نیست، جز به اذنِ او. این است خداوند، پروردگارِ شما؛ او را بپرستید! آیا متذکر نمی‌‌شوید؟

ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْش؛ «عرش» در لغت یعنی جای بلند؛ به تختِ پادشاهان هم گفته می‌‌شود. کسی‌که قدرتِ بسیار دارد و افرادی زیر نظرش هستند و کارهای آنها را انجام می‌‌دهد، صاحبِ عرش یا بر عرش نشسته خوانده می‌‌شود، البته لازم نیست حتماً تختی در کار باشد. طبقِ روایاتِ اهل‌بیت علیهم‌السلام عرش  در لسانِ قرآن  یعنی احاطۀ علم و قدرتِ خدای تعالی بر تمام امور و اشیاء.

یُدَبِّرُ الْأَمْر؛ خدای تعالی مخلوقات را آفرید، درحالی که با علم و قدرتِ خود بر آنها احاطه داشت و تدبیرِ همه را در دست گرفت. تدبیرِ امر؛ یعنی هر موجودی را به نهایتی که به‌خاطرِ آن خلق شده، برساند. این یعنی «پرورش» یعنی آیندۀ مخلوق را در نظر می‌‌گیرد و با حکمت و مصلحتِ خود آنچه برای پرورش آن لازم است، ایجاد می‌‌کند و خودش او را در راهی که باید حرکت کند، حرکت می‌‌دهد. مثلاً انسان از نطفۀ زن و مرد تشکیل شد. خدای تعالی نطفه را پرورش داد تا به جایی رسید که اعضاء و جوارح پیدا کرد و از رحمِ مادر بیرون آمد. اکنون مقداری از مسیرِ خود را گذرانده و از جهتی در ابتدای راه است تا به نهایتِ خود برسد و چیزهایی بفهمد. علم و قدرتی هم در زمینۀ حرکتش در این دنیا فراهم شده است. همچنین زن باشد یا مرد، باید به سنی برسد که خودش مولد شود. این را می‌‌گویند «تدبیرِ امرِ بشر». در حیوانات و نباتات هم از جهت ظاهری همین‌طور است تا وقتی که بزرگ شوند و ثمر دهند  یا تولیدِمثل کنند.  تدبیرِ امرِ کرات و کهکشان‌ها هم در دستِ اوست و آنها را به نهایتِ خود در هر موقع و موقعیتی که لازم باشد، می‌‌رساند.

احاطۀ او قرار گرفت بر موجوداتی که خودش خلق کرد و خالقی غیر از خودش نبود و نیست؛ یعنی این واجب‌الوجود؛ یعنی وجودش از خودش است؛ ابتدا و انتها ندارد. از امام معصوم سؤال می‌‌کنند خدای تعالی از کی بود؟ فرمود: تو به من بگو کی نبود؟ خدای تعالی انتهایی ندارد، همان‌طور که ابتدایی نداشته. آن‌که واجب‌الوجود است، باید وجود از خودش باشد. یعنی وجودش واجب است.

ما ممکن‌الوجود هستیم؛ یعنی نبودیم و بعد پیدا شدیم. وجودمان از خدای تعالی است. این هم ارتباط است؛ نه اینکه خدای تعالی از وجود خودش گرفته و به این و آن داده. اگر بخواهیم تشبیه کنیم -که تشبیهی دور از واقع است و تفاوتِ زیادی دارد، ولی مقدار کمی مطلب را نزدیک می‌‌کند- می‌‌گوییم مثل خورشید و اشعۀ آن. خدای تعالی جسم و دیدنی نیست؛ نوری نیست که بتوان با چشم آن را دید. هزار بلاتشبیه خداوند مثل خورشید است و موجودات اشعه‌هایی هستند که از او ایجاد شدند و وجود پیدا کردند؛ یعنی خدای تعالی از خودش به آنها وجود داده، ولی این‌طور نیست که ارتباط قطع شده باشد؛ ارتباطِ موجود با واجب‌الوجود دائم برقرار است و هرگز هیچ فاصله‌ای نمی‌‌افتد؛ نباید هم بیفتد؛ به همین جهت خدای تعالی می‌‌فرماید: «هُوَ مَعَکُم أَینَ ما کُنتُم»[1] یا می‌‌فرماید: «نَحنُ أَقرَبُ إِلَیهِ مِن حَبلِ الوَریدِ»[2].

روح اشعۀ وجود است و بدن اشعۀ روح؛ یعنی بدن کاره‌ای نیست، به‌وسیلۀ روح می‌‌چرخد و روح بر بدن احاطه دارد. روح از وجود است و وجود از خدای تعالی است. اگر روح را از ما بگیرند، می‌میریم، ولی اگر وجود را بگیرند، نیست می‌‌شویم؛ گرفتنِ وجود مساوی با عدم است.

دیدنِ خدای تعالی محال است  و تقاضای آن، غلط.  او جلّ‌جلاله با این چشم دیده نمی‌‌شود. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «اگر راست می‌گویى که می‌‌توانى ببینى و بفهمى، به خورشید که یکى از مخلوقاتِ خداست نگاه کن و چشم بر هم نگذار! بی‌شک نمی‌‌توانى. این خورشید یکى از هزاران خورشیدِ کهکشان و مخلوقِ خداوند است». از این گذشته چشم چیزهایی را می‌‌بیند که جسم داشته باشد و قابلِ لمس باشد. خدای تعالی جسم نیست. برای دیدن باید جهت و مکان وجود داشته باشد، خدای تعالی مکان ندارد؛ او خالقِ جهت و مکان است. اگر نیاز به مکان داشت، باید اول مکان به‌وجود می‌‌آمد و بعد خدای تعالی. مکانی نبوده که خدای تعالی در آن قرار بگیرد؛ زمانی نبوده. زمان به‌وسیلۀ گردشِ زمین ایجاد می‌‌شود.

خدا داند که از میلیاردها سال قبل، چه چیزهایی در کجاها خلق کرده و چه دوره‌هایی گذشته است! امّا انسان را که خلق کرد، منظور و غرضی داشت؛ می‌‌خواست موجودِ خاصی بیافریند؛ موجودی که بهره‌ای از خودِ او جلّ‌جلاله داشته باشد.

ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِه؛ مشرکان اظهارِ تعجب می‌کردند که پیامبر از طرف خدای تعالی آمده باشد. می‌گفتند: چگونه ممکن است خدای تعالی بشری مثل تو را برای ما بفرستد و با او سخن بگوید؟

این در حالی بود که آنها با دستِ خود بت می‌‌تراشیدند و می‌‌گفتند این‌ها واسطه و شفیعِ بینِ ما و خدا هستند و تعجبی از این کار نمی‌‌کردند، در حالی که بت واقعاً هیچ‌کاره است، امّا وقتی یک نفر از خودشان که در بینشان زندگی کرده و خصوصیاتِ او را تا حدودی می‌‌دانستند، می‌‌گوید من واسطۀ بین شما و خدا هستم و بر این ادعا معجزه و دلیل می‌‌آورد، تعجب می‌‌کنند؟!

لذا می‌‌فرماید: «ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِه» شما نمی‌توانید برای خدا شفیع قرار بدهید؛ چون او خودش مالکِ همه‌چیز است و تدبیرِ همۀ امور دستِ اوست؛ دستِ هیچ مخلوقی نیست. اگر پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله معجزاتی می‌‌آورد، خدای تعالی به او داده و به حدی که توانایی بشری ایشان اقتضا کند، به او قدرت بخشیده است. هیچ‌کس نمی‌‌تواند بینِ او و مخلوقاتش واسطه شود یا شفیعِ آنها باشد، مگر اینکه خودش اجازه دهد. آیاتِ دیگرِ قرآن هم این مطلب را بیان کرده‌اند؛

﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلّا بِإذْنِهِ﴾[3]

«کیست که جز با اجازۀ او در پیشگاهش شفاعت کند؟»

فقط خداست که کارها را رواج می‌‌دهد. در سورۀ شعراء از قولِ حضرت ابراهیم می‌‌فرماید:

﴿الَّذی خَلَقَنی فَهُوَ یَهدینِ ۞ وَ الَّذی هُوَ یُطعِمُنی وَ یَسقینِ ۞ وَ إِذا مَرِضتُ فَهُوَ یَشفینِ ۞ وَ الَّذی یُمیتُنی ثُمَّ یُحیینِ ۞ وَ الَّذی أَطمَعُ أَن یَغفِرَ لی خَطیئَتی یَومَ الدّینِ﴾[4]

«همان کسی‌که مرا آفریده، هدایتم می‌‌کند ۞ آن‌که مرا غذا می‌‌دهد و سیراب می‌‌کند ۞ و چون بیمار شوم، شفایم می‌‌دهد ۞ و او که مرا می‌‌میراند و سپس زنده می‌‌کند ۞ و کسی‌که امید دارم روزِ جزا خطایم را ببخشد.»

حضرت ابراهیم علیه‌السلام پیامبرِ خداست و بعداز پیامبر اسلام مقام بزرگی داشته، بااین‌حال اعتراف می‌کند که من کاره‌ای نیستم. آن‌که در قیامت با او سروکار دارم، تو هستی، الآن هم همین‌طور است. قرارِ بندگی خدا همین است. پیامبر اکرم و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام هم همین‌طور بودند.

پس مقامِ شفاعت و واسطه شدن بین خدا و خلق، فقط باید با اجازۀ پروردگار باشد و مطابقِ آیاتِ قرآن این اجازه به پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله و اوصیای ایشان یعنی ائمۀ اطهار علیهم‌السلام داده شده است و پیامبر به این مطلب اشاره فرموده‌اند.

کتابِ شواهد التنزیل با ترجمۀ حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت تحت عنوان قرآن و عترت، بیش‌از یکصد آیه که در شأن مولا علی علیه‌السلام و سایر ائمۀ اطهار علیهم‌السلام نازل شده را جمع‌آوری کرده است.

ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ؛ پس از آنکه اشاره فرمود اولاً: به خلقتِ آسمان‌ها و زمین در شش روز، ثانیاً: احاطه بر عرش، ثالثاً: تدبیرِ امور و رابعاً: عدم پذیرشِ شفاعت احدی جز به اذن او، حال می‌‌فرماید: «ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوه» این خدایی است که پروردگارِ شماست و شما را پرورش می‌‌دهد؛ پس بندۀ او باشید و فقط او را بپرستید!

پرستش به‌معنای ساده  یعنی همۀ فکر و ذکرتان او باشد. نماز، تمرینی است برای شبانه‌روز. وقتی انسان نماز می‌‌خواند و روزی ده بار می‌‌گوید: «ایّاکَ نَعبُدُ وَ ایّاکَ نَستَعین» یعنی باید آن‌قدر بگوید و آن‌قدر توجه داشته باشد تا همۀ ساعاتِ عمرش این‌طور باشد. تقدیمِ ضمیر بر فعل، دلالت بر حصر دارد؛ یعنی فقط و فقط تو معبودِ ما هستی و فقط از تو یاری می‌‌جوییم. پس بی‌اذنِ تو برای کسی خاضع نمی‌‌شویم و قلبمان در محبّت و عشقِ دیگری قرار نمی‌‌گیرد. فقط کسانی را دوست می‌‌داریم که او معیّن کرده است؛ یعنی حبیبش، رسول خدا و اهل‌بیتِ او صلوات‌اللّه‌علیهم‌اجمعین.

چرا شما برادرِ دینی‌تان را دوست می‌‌دارید، ولو زشت  یا فقیر  باشد، امّا شخصِ بی‌نماز و فاسق و فاجری که شاید خیلی هم زیبا باشد، اعتنا نمی‌کنید و چشمتان را برهم می‌گذارید؟ چون می‌‌دانید او مؤمن و خدادوست است؛ وقتی سجده می‌‌رود، برای خدا می‌‌رود، نه برای چیز دیگری. وقتی به عنایتِ خدای تعالی این را یقین پیدا کردید، محبّتتان دیگر محبّت به شخص نیست، محبّت به خداست.

حال ما باید خودمان را امتحان کنیم. صحبت از ناامیدی نیست؛ امتحان است. تا هنوز مرگ نیامده، بگوییم خدایا کمک کن دل‌مان در تسخیرِ غیرِ خودت و غیرِ کسانی که خودت امضا کردی نباشد. محبّتِ پول و زندگی و خانه و زمین و این چیزها در دل‌مان نباشد؛ محبّتِ ریاست نباشد؛ محبّتِ بی‌اذنِ خدا نباشد؛ یعنی این‌طور نباشد که چون این‌ها احترامم می‌‌گذارند، دوستشان دارم. امثال ما سید و آخوندها که مورد احترام مردم هستیم، بیشتر در خطریم. مردم اگر احترام می‌‌گذارند، به‌خاطرِ پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام است، نباید خودت را ببازی که احترام من می‌‌گذارند. این احترامِ جدّت است؛ به‌خاطرِ این است که عمرت را در قال الباقر و قال الصادق گذرانده‌ای. در ذهنت بناشد که خودم خوبم! کجا خودت خوبی بندۀ خدا؟ اگر خوبی است، اصلش مالِ خداست؛ اگر دیگران احترام می‌گذارند، به‌خاطرِ جدت است و اینکه عمرت را در علم دین گذاشتی.

اگر کسی اول خودپرست و بعد هم آدم‌پرست شود، دیگر خدا پرست نیست و این خیلی خطرناک است و برای امثالِ ما خطرناک‌تر؛ لذا امام خمینی رحمه‌اللّه خیلی به‌جا گفت که من هم نفس دارم و جلویم از من تعریف نکنید. باید هم بترسد؛ وقتی ریاست آمد؛ علم آمد؛ مرجعیت آمد، خیلی خطرناک است و باید دائم بگوید خدایا حفظم کن!

پس باید «ایّاکَ نَعبُدُ وَ ایّاکَ نَستَعین» در دل‌مان قرار بگیرد و هرساعت حال‌مان همین باشد؛ مثل حالِ نماز؛ این می‌‌شود عبادت؛ کم‌کم می‌‌شود بندۀ خدا. غیراز این باشد، ناامیدی نیست، ولی مشکل است.

أَ فَلا تَذَکَّرُون؛ در آخر می‌فرماید آیا متوجه خدای تعالی نیستید؟ چه کنیم که ۲۴ ساعت این‌طور باشیم؟ این را فکر کنید و برای خودتان بنویسید.

 

[1] ـ حدید، ۴.

[2] ـ ق، ۱۶.

[3] ـ بقره، ۲۵۵.

[4] ـ شعراء، ۷۸ تا ۸۲.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است