سوره یونس آیه ۳۶ | جلسه ۳۰
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۳۶ | یکشنبه ۱۳۹۷/۰۲/۱۶ | جلسه ۳۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ(۳۶)
و بیشتر آنها جز از گمان پیروی نمیکنند. گمان بینیاز کننده از حق نیست. خداوند به آنچه میکنند، داناست.
«وَ ما یَتَّبِعُ» پیروی نمیکنند «أَکْثَرُهُمْ» بیشتر آنها «إِلاَّ ظَنًّا» مگر از ظنّ و گمان «إِنَّ» از عداتِ تأکید است یعنی یقیناً، بیشک «الظَّنَّ» ظنّ و گمان «لا یُغْنی» بینیاز نمیکند «مِنَ الْحَقِّ» از حق «شَیْئاً» بههیچ اندازه. یعنی گمان بههیچوجه جای حق نمینشیند و انسان را از حق بینیاز نمیکند. «إِنَّ اللَّهَ» بیشک خداوند «عَلیمٌ» داناست «بِما یَفْعَلُونَ» به آنچه انجام میدهند.
هر بشری درپی «حق» است، امّا حق چیست؟ گفتیم حق در لغت یعنی چیزی که ثابت و پابرجاست و هیچ باطل و انحرافی در آن نیست. حقِّ مطلق خدای تعالی است؛ او واقعیتی است که وجود دارد و آسمان و زمین و همۀ موجودات را خلق کرده است. همۀ بشر طالبِ این واقعیت هستند و او جلّجلاله به این واقعیت که حق است؛ یعنی به خودش «هدایت» میکند. راه هدایت، همانطور که بارها در قرآن فرموده، آیات و نشانههایی است که درون و بیرونِ انسان قرار داده.
حال انسان از خود میپرسد وظیفۀ من در مقابل این خدایی که مرا خلق کرده، چیست و برای جلبِنظرِ او چه کارهایی باید بکنم؟ پاسخِ این سؤال را خدای تعالی با فرستادن انبیاء و کتابهای آسمانی داده است که در آیۀ بعد صحبت میشود.
وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا؛ گمان و ظنّ انسان را به جایی نمیرساند و هرکس بخواهد با گمانِ خود چیزهایی درست کند، راه به جایی نمیبرد. خدای تعالی در این آیه میفرماید «أکثَرُهُم» یعنی بیشتر آنها دنبالِ گمان هستند؛ معلوم میشود عدۀ دیگری هم هستند که به گمان عمل نکردهاند.
در زمانِ هر پیامبری مردم دو دسته بودند؛ یک دسته وقتی از آنها سؤال میشد این سنگ و چوب و بت که شما میپرستید کاری از دستشان ساخته نیست و بیجان و بیاثر هستند، میگفتند: ما از پدران و اجدادِ خود تبعیت میکنیم و چیزی را میپرستیم که آنها میپرستیدند. اگر میپرسیدی آیا آنها برحق بودند و راه درستی انتخاب کردند؟ میگفتند: شاید؛ ممکن است؛ گمان میکنیم بر حق بودند. یعنی بیشتر آنها تابعِ پدر و مادرشان و تابعِ گمان بودند. ولی اقلیتی هم وجود داشتند که از طبقۀ حاکمان و جلودارانِ قوم بودند و کاملاً حق را میفهمیدند و میدانستند چه میکنند، امّا برای حفظِ ریاستشان از پذیرشِ آن خودداری میکردند. در تاریخ است که برخی سرانِ قریش در جلساتِ شبانه دورِ هم مینشستند و میگفتند آنچه محمّد صلّیاللّهعلیهوآله آورده، کلامِ بشر نیست و کسی نمیتواند چنین چیزی بیاورد، امّا ریاستطلبی نمیگذاشت مقابل حق سر فرود آورند. قرآن کریم در سورۀ عنکبوت میفرماید:
﴿وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الْکَافِرُون﴾[1]
«و آیات ما را جز کافران انکار نمیکنند.»
﴿وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ﴾[2]
«و آیات ما را جز ستمکاران انکار نمیکنند.»
فرعون میگفت من خدا هستم. وقتی همه سجدهاش میکنند و تابعش هستند، چگونه از این مقام دست برمیدارد؟ بهقولِ وزیرش هامان تو یک عمر گفتی من خدا هستم، چطور امروز میخواهی بگویی بندۀ خدایم؟ کلاهش را زمین انداخت و خودش را در خاک غلطاند و گفت کاش مرده بودم و این روز را ندیده بودم!
عدهای هم در این میان ایجاد شبهه میکردند و خوب میدانستند چه کنند تا مردم را از دین بازدارند.
اعتقادِ آگاهانه
اگر از یک مسلمان و بهخصوص شیعه بپرسید از کجا فهمیدی خدا هست؛ پیامبر اکرم و ائمۀ اطهار علیهمالسلام برحقاند و معاد درپیش است، اگر رِند باشد و عمری از روی فهم خدای تعالی را اطاعت و پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام را تبعیت کرده باشد، نمیگوید من چیزی نمیدانم و این سؤالات را از علما بپرس، او حتی اگر بیسواد باشد و علومِ عربی و فلسفه نخوانده باشد، وقتی میپرسی از کجا خدا را شناختی، به سر تا پایش اشاره میکند و میگوید این بدن را نه من ساختم و نه پدر و مادرم؛ پس خدایی هست که مرا ساخته و از روزی که در رحمِ مادر بودم تا وقتی از دنیا میروم، مرا میچرخاند. من اصلاً کارهای نیستم و دخالتی در چگونگی ساخته شدن و عملکردِ اعضاء و جوارحم ندارم. فقط اراده و اختیاری دارم که آنهم خدا به من داده است. بهعلاوه این آسمان و زمین و موجودات را هم میبینم و میدانم آنها هم خالق و گردانندهای دارند.
مشهور است پیغمبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله به پیرزنی برخورد که دست به دستۀ چرخ داشت و پنبه نخ میکرد. از او پرسید به چه دلیل پروردگارت را شناختى؟ پیرزن دست نگه داشت و چرخ از حرکت ایستاد. عرض کرد چرخی بدین خُردى و سبکى، بىمحرک نچرخد، چگونه آسمان با این همه ستاره، بىمحرک و مدبر در گردش باشد؟
اگر بپرسی از کجا میدانی پیامبر حق است و از طرفِ خدا آمده و از طرفِ خدا گفته نماز بخوان و روزه بگیر، میگوید اگر پادشاهان و وقایعی که در تاریخ نقل شده، دروغ باشد، پیامبر اسلام هم دروغ است. همانطور که آثاری مثل تخت جمشید و طاق نصرت و سایرِ آثار باستانی نشانۀ شاهان و حکومتهاست، قرآن هم اثرِ پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله است؛ اگر راست میگویید مثلش را بیاورید یا یک نفر را پیدا کنید که سخنی مانندِ آن آورده باشد؛ پس پیامبر اسلام وجود داشته و این قرآن دلیلِ صدقِ اوست.
دربارۀ حقانیتِ ائمۀ اطهار علیهمالسلام میگوید در همین قرآن به ایشان اشاره شده، بهعلاوه پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله آنان را بعداز خود معرفی فرموده است و در تاریخ هم نام و معجزات و فضایلشان آمده است. اگر کسی بگوید اینها دروغ است، همۀ کتابها و علوم معطل میماند؛ چراکه میتوان نظریه پردازانِ علومِ مختلف را انکار کرد.
وقتی از معاد میپرسی، نمیگوید اینها را آخوندها میگویند، بلکه میگوید خودم فهمیدم. از آنجا که خداوند کارِ بیهوده نمیکند، خلقت بشر نیز بیهوده نیست. اگر قرار باشد بعداز این عمرِ شصت، هفتاد ساله جای دیگری نباشد و کیفر و جزایی در کار نباشد، آفرینشِ انسان پوچ و بیحاصل میشود و خداوند از این کار مبراست. وقتی من کارِ بیهوده نمیکنم و زندگیام روی حساب و کتاب است، آیا خدایی که مرا خلق کرده کارِ بیهوده میکند؟
﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون﴾[3]
«آیا گمان کردید بیهوده آفریده شدید و بهسوی ما بازنمیگردید؟»
در پاسخِ این سؤال که از کجا میگویی خدا عادل است؟ میگوید خدایی که مرا خلق کرده، نیازی به ظلم کردن ندارد و من میدانم که از صفاتِ خوبِ او عدل است. او صاحبِ همۀ صفاتِ خوب است؛ چون این صفات را به من هم داده، امّا صفات بد ندارد؛ صفتِ بد از احتیاج است؛ من اگر بخیل باشم، بهخاطرِ ترس از کم شدنِ اموالم است، ولی او چرا بخیل باشد؟ کم شدن در کار او نیست.
اگر فرزندش بگوید علم ثابت کرده این عالم خودبهخود از یک مادۀاولیۀ کوچکی بهوجود آمده و بهتدریج این شده، میگوید چه کسی این حرفها را زده؛ چرا عقلت را گم کردی؟ این خانه که در آن نشتسی معمار و بنّایی داشته یا خودش روی هم سوار شده؟
بنابراین حتی اگر بیسواد هم باشد، اعتقادات و اعمالش از روی گمان نیست.
کاسبی که عمری دنبال کسب بوده، نمیگوید چون آخوندها اینطور گفتند، من هم میگویم، بلکه میفهمد باید کارهایی بکند که خداوند در قرآن و پیامبر در سنّت گفتهاند. میگوید من نتوانستم دنبال علم بروم؛ کاسبی کردم تا برای زن و بچهام نانی پیدا کنم؛ پس باید وظیفۀ شرعی خود را از علما بپرسم.
اگر بگویند تو که قرآن را نمیفهمی. قرآن هم نگفته نماز را اینطور بخوان و روزه را آنطور بگیر؛ پس اینها را از کجا یاد گرفتی؟ میگوید همانطور که من دروغگو نیستم، کسانی هم هستند که دروغ نمیگویند. آنها درس خواندند؛ تلاش کردند و از قرآن و سنّت چیزهایی استنباط کردند و در کتابهای توضیحالمسائل نوشتند. من آن کتابها را مطالعه کردم. اگر یکی از این علما هم خلافی کرد، دلیل نمیشود همه بد باشند. خدا زمین را خالی نگذاشته، هیچ وقت خالی نمیگذارد.
پس کارهایش از روی ظنّ و گمان نیست. نمیگوید چون پدر و مادرم مسلمان بودند، من هم مسلمان شدم؛ چون آنها اینطور گفتند و این کار را کردند، من هم میگویم و میکنم. بلکه میگوید خودم متوجه شدم؛ در این مسیر راه میروم و یقین دارم که درست است. روز به روز هم خدای تعالی مطالب حق را برایم روشنتر میکند.
نوجوانی هم که اول سنّش است همینطور میگوید؛ چراکه خیلی چیزها را میفهمد؛ بدی و خوبی را میفهمد؛ لذا خداوند او را به حق هدایت میکند. «اللَّـهُ یَهدی لِلحَقّ».
إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً؛ خدای تعالی انسان را طوری خلق کرده که طالبِ حق است و آن را جستوجو میکند؛ پس خودِ خداوند باید راه رسیدن به حق را نشان دهد. ازاینرو هرکسی را متناسبِ وضعِ خودش هدایت میکند؛ کاسب یکطور، تحصیلکرده یکطور، بیسواد یکطور و… اگر کسی واقعاً حق را بخواهد و از درون طالبِ آن باشد، محال است خدای تعالی در گمراهی رهایش کند و با اسبابِ مختلف متوجهاش میکند. البته گاهی خودِ شخص نمیخواهد بفهمد و با لجبازی بر جهالت و منیتِ خود میایستد و دستبردار نیست؛ برای چنین کسی نمیتوان کاری کرد؛ چون خودش نمیخواهد.
راجعبه صفات و کارهای خوب هم همینطور است. خداوند صفات خوب را درون انسان قرار داده است. هرکس به درونش نگاه کند، میفهمد راستگویی بهتر از دروغگویی است، مگر اینکه وضع دیگری داشته باشد؛ مثلاً بگوید این دوره نمیشود راستگو بود، چون چرخِ زندگی نمیچرخد. زن و بچه نان میخواهند و باید با دروغ کارها را جلو ببریم. اگر بگویی مطمئنی که حق این است؟ با تردید جواب میدهد اینطور بهنظرم میرسد. «إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئا».
بگو اگر آبروی مردم را بریزی، تهمت بزنی، غیبت کنی، شخصیتش را پایمال کنی، با آنکه میدانی اینطور نیست، این بهتر است یا آبروی دیگران را حفظ کنی و این کارها را با آنها نکنی؟ فکری میکند و میگوید درست است، امّا روشِ ما این است، اینطور هستیم. گاهی هم میگوید فلانی حقش بود. چون این کار و آن کار را کرده، ولی آیا واقعاً باید اینگونه لهاش کنی؟ یا مثلاً بگو دزدی، مالِ مردم خوردن و از هر راهی پول بهدست آوردن، آیا درست است؟ اگر انصاف داشته باشد، میگوید خیر. امّا باز هم میگوید زندگی نمیچرخد. یعنی همیشه روی گمان و تخیلات است.
امّا حق آن است که با مردم با صدق و صفا راه بروی، حیله نزنی، حقهبازی نکنی . اگر هم نقصی داری، از خدا کمک بخواه. بگو خدایا نمیخواهم خرابی داشته باشم و راه بد بروم. میخواهم همانطور که مرا خوب آفریدی، آدمِ خوبی باشم. کارِ خدا هدایت کردن است و یقیناً هدایتش میکند. روزبهروز، آهستهآهسته خدا کمک میکند و التفاتش میدهد که اینجا خطا کردی؛ آنجا اشتباه کردی؛ آنجا منیت بود. خلاصه چون طالبِ حق است خداوند راه حق را قدم به قدم نشانش میدهد؛ «اللَّـهُ یَهدی لِلحَقّ». در مقابل، خدای تعالی گمان را بهعنوانِ راهِ صحیح قرار نداده است؛ «إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئا» یعنی گمان ذرهای هم انسان را از حق بینیاز نمیکند.
در معنویات، هرکس هرچه خواسته و طلب کرده، خدای تعالی به مقدارِ طلبش و بیشتر به او داده است. به هرکس هرچه نداده، خودش نخواسته. هرکه افتان و خیزان بوده، خودش مقصر است و نخواسته.
[1] ـ عنکبوت، ۴۷.
[2] ـ عنکبوت، ۴۹.
[3] ـ مؤمنون، ۱۱۵.