سوره یونس آیه ۳۴ و ۳۵ | جلسه ۲۸
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۳۴ و ۳۵ | چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۲/۰۵ | جلسه ۲۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ قُلِ اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ فَأَنَّىٰ تُؤْفَکُونَ(۳۴)
بگو آیا از شریکانِ شما (که برای خدا قرار میدهید) کسی آغازِ آفرینش میکند و سپس آن را بازمیگرداند؟ بگو خدا آفرینش را آغاز میکند و سپس آن را بازمیگرداند. پس چگونه منحرف میشوید؟
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدىٰ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ(۳۵)
بگو آیا از شریکانِ شما کسی به حق هدایت میکند؟ بگو خداست که به حق هدایت میکند. آیا کسیکه بهسوی حق هدایت میکند سزاوارتر است اطاعت شود یا کسیکه هدایت نمیشود جز اینکه هدایتش کنند؟ شما را چه شده؟ چگونه حکم میکنید؟
«قُلْ» بگو ای پیامبر «هَلْ» آیا «مِنْ شُرَکائِکُمْ» از شرکای شما [که معبودِ خود میدانید] «مَنْ» کسی «یَبْدَؤُا» آغاز میکند «الْخَلْقَ» آفرینش را «ثُمَّ یُعیدُهُ» سپس آن را بازگرداند؟ «قُلِ اللَّهُ» بگو خدا جلّجلاله «یَبْدَؤُا الْخَلْقَ» آفرینش را آغاز میکند «ثُمَّ یُعیدُهُ» سپس آن را بازمیگرداند. یعنی زنده میکند و میمیراند. «فَأَنَّىٰ» پس چگونه یا به کدام طرف «تُؤْفَکُونَ» منحرف میشوید؟ چگونه شما را از حق برگرداندند؟
«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ» بگو از میان شریکانی که برای خدا قرار میدهید و معبودِ خود میدانید «مَنْ یَهْدی» کسی است که هدایت کند «إِلَى الْحَقِّ» بهسوی حق؟ «قُلِ اللَّهُ» بگو خدا «یَهْدی لِلْحَقِّ» به حق هدایت میکند. «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ» بگو آیا کسیکه به حق هدایت میکند «أَحَقُّ» سزاوارتر است «أَنْ یُتَّبَعَ» اطاعت شود «أَمَّنْ» یا کسیکه «لا یَهِدِّی» هدایت نمیشود «إِلاَّ أَنْ یُهْدىٰ» مگر آنکه هدایتش کنند. «فَما لَکُمْ» شما را چه میشود؟ «کَیْفَ تَحْکُمُون» چگونه حکم میکنید؟
در زمان پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله و قبلاز آن عدهای برای خدا شریک قرار میدادند؛ یعنی برخی از آنها خدا را قبول داشتند، امّا میگفتند بتها هم ازطرفِ پروردگار کار میکنند و واسطۀ بین ما و خدا هستند. در مکه ۳۶۰ بت داشتند و هرکدام را بهعنوان ربّ میشناختند. میگفتند این ربّ باران، این ربّ رزق و روزی، این ربّ شب و روز و… . به مناسبتهای مختلف به هرکدام از این بتها رجوع میکردند و آنها را بین خود و خدای تعالی شفیع قرار میدادند.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُه؛ خدا به پیامبر میفرماید به آنها بگو این بتهایی که با دستِ خود تراشیدهاید، آیا میتوانند چیزی بیافرینند؟ این همان سنگ و چوب است که بوده، آیا میتواند حیوانی یا گیاهی یا انسانی بهوجود بیاورد و سپس آن را به همان جایی که بوده، بازگرداند؟ منظور معاد است؛ یعنی بازگرداند بهسوی عالم برزخ و قیامت. مرجع و معادِ همهچیز خدای تعالی است.
قُلِ اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُه؛ چون معلوم بود جوابِ آنها منفی است، یعنی نمیتوانند این کار را بکنند و اصلاً قیامت را قبول نداشتند، خدای تعالی میفرماید: ای پیامبر تو بگو خداست که موجودات را ایجاد میکند و آنها را برمیگرداند به عالم دیگری که قطعاً وجود دارد.
فَأَنَّىٰ تُؤْفَکُون؛ باز به مشرکان میفرماید: چه باعث شده اینطور حق را وارونه جلوه میدهید یا از حق منحرف میشوید و روی آن پا میگذارید؟
آیه اشاره به مشرکان است؛ یعنی کسانی که بین خدا و خلق واسطههایی قرار میدهند که از طرف پروردگار امضا نشدهاند. وقتی میگوییم امضا نشده، یعنی واسطههایی که ما بین خدا و خلق قرار میدهیم، امضا شدهاند. آنها خدا را قبول داشتند امّا میگفتند: بتها ربّ ما هستند. چون دستِ ما به خدا نمیرسد، باید حاجاتمان را به اینها بگوییم که تا به خدا بگویند.
مشرکان قیامت را قبول نداشتند. میگفتند: امکان ندارد وقتی انسان مُرد و اعضایش از هم جدا شد و خاک شد، دوباره این خاکها جمع شود؛ اعضا به هم بپیوندد و بازخواست شود. خداوند در سورههای مختلف؛ ازجمله آخر سورۀ «یس» جوابشان را میدهد که گویی آنها خلقتِ خود را از یاد بردهاند؟ همان خدایی که نخستین بار شما را آفرید، دوباره استخوانهای پوسیده را جمع و شما را زنده میکند. زمانی که هیچ نبودید، خلقتان کرد، حالا که چیزی هستید و روحی دارید. حتی اگر بدن خاک شده باشد، خاکها را جمع میکند.
انطباق آیه بر مؤمنان
آیا این آیه برای ما که خدا را قبول داریم؛ قیامت را حق میدانیم؛ به پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام معتقدیم و اگر شک و شبههای پیش آید درصدد رفعِ آن برمیآییم نیز مصداق دارد یا خیر؟
ابتدا باید گفت ایمان مراتب و درجاتی دارد. در بعضی روایات آن را ده درجه و در بعضی هفت درجه گفتهاند.
سدیر گوید: امام باقر علیهالسلام فرمود: مؤمنان درجات مختلفى دارند: یکى داراى یک درجه، یکى دو درجه، یکى سه درجه، یکى چهار درجه، یکى پنج درجه، یکى شش درجه و یکى هفت درجه است. پس اگر بخواهى به کسیکه یک درجه ایمان دارد، دو درجه تحمیل کنی، طاقت نمیآورد و اگر بر دو درجه، سه درجه تحمیل کنى، نتواند و همۀ درجات بهمین وضع است.[1]
دربارۀ سلمان گفتهاند ده درجه ایمان داشت و ابوذر نُه درجه. این درجات ایمان چیست و چگونه معلوم میشود؟
در پیشامدهای مختلف درجاتِ ایمان هرکس معلوم میشود؛ مثلاً بعضی وقتی دعا میکنند و دعاشان دیر به اجابت میرسد، ایمانشان متزلزل میشود و گاهی میگویند نه دینی است و نه پیامبری و نه امامی؛ اینها هنوز در درجۀ اول قرار نگرفتهاند و تا قرار نگیرند، درجۀ دوم نصیبشان نمیشود. امّا چگونه میتواند به درجۀ دوم برود و علامت آن چیست؟
برای رفتن به درجۀ دوم باید از خدا کمک بخواهد. بگوید «خدایا من دعا کردم و مستجاب نشد. میدانم تو خالق و مولای منی و صلاحِ مرا میدانی. مرا موفق کن و از این مرحله بگذران!» باید با خدا حرف بزند و راز و نیاز کند. در این صورت بهتدریج مقداری قرار میگیرد و وقتی قرار گرفت، وارد درجۀ دوم میشود؛ یعنی اگر دعایش مستجاب نشد، شاید گریه و زاری کند، ولی اینطور نیست که همهچیز را کنار بگذارد و منکر شود، البته ممکن است شک و شبهه هم داشته باشد.
بالاتر از ایمان، یقین است که خود سه مرحله دارد: علمالیقین، عینالیقین و حقّالیقین. به لطف خدا ما اعتقادِ راسخ داریم، ولی رسیدن به علم خیلی سخت است و باید از چیزهایی گذشت.
حال شما که دعا کردی و دعایت مستجاب نشد، چکار میکنی؟ آیا میگویی خدایی نیست؟ اگر بگویی نه خدایی است و نه پیامبری؛ پس چه کسی کارهایت را انجام میدهد؟ میگوید پول، فلان رئیس. نمیبینی فلانی چقدر وضعش خوب است؟ پس اینها هستند که کار رواج میدهند. میگوید ما تابهحال دعا میکردیم و به جایی نرسیدیم، حالا میرویم دنبال کارمان.
دنبال کارشان چیست؟ یا کاملاً ناامید میشوند و مثل مرده میافتد یا حلال و حرام برایش فرقی نمیکند؛ راست و دروغ برایش یکی است؛ خیانت و امانت یکی است. یعنی بر همۀ چیزهای خوب پا میگذارد و میگوید آدم باید هرطور شده به پول و مقام برسد و هرطور شد پول و مقام را نگه دارد، ولو باعث آبروریزی عدهای شود. گاهی هم برای خودش توجیهاتی درست میکند.
خدای تعالی به کسانی که به این حال رسیدند که میگویند خدایی نیست و پول و مقام و فلان آقا کارکن هستند، میفرماید «مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ» چه کسی این خلق را بهوجود آورده و آن را بازمیگرداند؟ به خودت نگاه کن؛ چه کسی تو را از نطفه آفرید؟ خودت یا پدر و مادرت یا کس دیگری که نامش خداست و خود عین وجود است.
بین خودت و وجدانت ببین آیا می توانی مورچهای خلق کنی؟ آیا میتوانی یک سلول بیافرینی؟ تو که در کارِ خودت ماندی! با همۀ دروغهایت معلوم نیست به جایی برسی یا نرسی! چرا پا بر حق میگذاری؟ لااقل این اعتقاد را رها نکن! دنبالِ کار برو، ولی راستگو باش. به دلت نگاه کن، ببین صدق و راستی بهتر است یا دروغ و کلک؟ تو انسانی.
با خودت فکر کن؛ بگو آیا میخواهی بمیری یا نه. آیا مرگت دستِ خودت است؟ وقتی مُردی، میدانی کجا میروی؟ آیا هیچ خبری نیست؟ یقین داری هیچ خبری نیست؛ نمیگویی شاید خبری باشد؛ شاید حرفهایی که به گوشمان رسیده، واقعیت داشته باشد؟ عقلِ سلیم حکم میکند وقتی احتمالِ خطرِ بزرگی وجود دارد، باید خود را آماده کرد. اگر پیشاز مسافرت بگویند ممکن است این اتفاقات بیفتد، انسان خودش را آماده میکند. گاهی فقط بهخاطرِ یک احتمال، بسیار مضطرب و ناراحت میشود. آیا این احتمال برای بعداز مرگ جدی نیست، آنهم وقتی احتمال دارد تا ابد زنده باشی!
به خودت بگو اگر آدم راستگویی چیزی بگوید، نباید آن را جدی گرفت؟ روزی پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله بالای کوه صفا رفت؛ بر سنگ بلندی ایستاد و با صدای رسا فرمود: «یا صباحاه» -این عبارت زمانی گفته میشود که حادثۀ وحشتناکی درپیش باشد و بخواهند مردم را باخبر کنند- مردم شنیدند و دست از کار کشیدند و همه پای کوه صفا آمدند، چون به ایشان اعتماد داشتند و او را امین میدانستند.
پیامبر فرمود: اگر بگویم پشتِ این کوه دشمن کمین کرده، صبحگاه یا شامگاه به شما یورش میآورد، آیا سخنم را تصدیق میکنید؟ گفتند: بله به تو اعتماد داریم. فرمود: شما را به عذابِ سختی که درپیش دارید، بیم میدهم. گفتند: چه کنیم؟ فرمود: «قولوا لا اله الّا اللّه تُفلِحوا».
همه قبول داشتند پیامبر راستگوست، ولی عدۀ زیادی حاضر نشدند بتها را کنار بگذارند و بگوید «لا اله الا اللّه» فقط خداست که مؤثر است. «تُفلِحوا» یعنی اگر در دنیا هیچچیز نداشته باشی، میتوانی با ایمانت رستگار باشی؛ خوش باشی؛ دلت آرام باشد؛ زیرا همین ایمان سرمایه است.
هیچکس در زمان هیچ پیامبری ادعا نکرد که او دروغی گفته یا ظلمی کرده است. همه گفتند ایشان همیشه راستگو و امانتدار بودند، امّا وقتی به خدا دعوت کردند، انواع تهمتها را به آنها زدند و گفتند ساحر و مجنون و دروغگو هستند.
پس اینهمه پیامبران که همه راستگو بودند، گفتند خدایی هست و یکی هم بیشتر نیست؛ او که این آسمان و زمین و موجودات را خلق کرده. همه گفتند قیامتی پیشِروست که از اعمالِ انسان سؤال میشود؛ پس اعمالت را اصلاح کن؛ راه راست برو و بدان خبرهای دیگری هم هست! آنها که مردند و خاک شدند، روحشان باقی است. همین الآن هم میفهمی غیراز بدن چیزِ دیگری داری که نامش روح است؛ این روح تا ابد میماند و مثل جسم نیست. اگر جسم بود میشد آن را دید و لمس کرد. روح هیچکدام از خصوصیات جسم را ندارد. لااقل احتمال بده این حرفها درست باشد!
اگر انسان کمی فکر کند، کمکم آرام میشود و قرار میگیرید. میفهمد خدایی هست. اگر مشکل و گرفتاری دارد، شاید عیب از خودش باشد؛ شاید در وظایفش مسامحه میکند. باید عیبهایش را پیدا کند. اگر هیچ عیبی نمیبیند و احتمالی نمیدهد، بگوید از اول دنیا تابهحال همه یکطور نبودند. همیشه فقیر بوده، توانگر هم بوده. کسیکه خدا را قبول دارد، میداند آن خدایی که خلقش کرده، مواظبش است. حال اگر رفت و زحمت کشید و مالی بهدست نیاورد یا به حاجتش نرسید، بگوید حتماً صلاحِ من این است. من کارِ خودم را کردم؛ خیانت نکردم؛ دروغ نگفتم و آنچه از جهت عقلی و شرعی وظیفهام بود، انجام دادم، خودش هم که حاضر و ناظر است و میبیند. من میبینم و میشنوم، چون او به من بینایی و شنوایی داده؛ اگر من به چیزی خود احاطه دارم، او بر همهچیز احاطه دارد و ملتفت است؛ پس کارم را به او میسپارم.
اگر از خدا بخواهد، بهتدریج شریکها را کنار میزند؛ از تزلزل بیرون میآید و قرار میگیرد؛ یعنی عقیدهاش مستقر میشود. اگر بیشتر بخواهد، چهبسا خداوند علم هم نصیبش کرد. البته آن علم غیراز این علومِ خواندنی است؛ نوری است که خدای تعالی در قلبِ کسیکه بخواهد هدایتش کند، قرار میدهد. اول باید خودِ شخص بخواهد و طلب کند تا خدا هم بخواهد.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقّ؛ آیا از شرکای شما کسی به حق هدایت میکند؟ «قُلِ اللَّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ» بگو خداست که بهسوی حق هدایت میکند. پس آنکه به حق هدایت میکند سزاوارتر است تبعیت شود یا آنکه خودش وامانده و باید یکی حرکتش بدهد و هدایتش کند؟
چه کسی بهسوی حق هدایت میکند؟
همانطور که المیزان بهدرستی گفته، هدایت در «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ» یعنی «ایصال الی المطلوب».
دو نوع هدایت وجود دارد؛ وقتی کسی میخواهد شما را به جایی هدایت کند، گاهی آدرس میدهد که از اینطرف برو و به آن خیابان برو؛ این راهنمایی است. گاهی دستِ شما را میگیرد و میبرد؛ این ایصال الی المطلوب است. این نوع هدایت به فرمودۀ حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت منحصر به خدای تعالی است.
حق یعنی خدای تعالی؛ یعنی ذات و صفات پروردگار و آنچه دستور داده است. پیامبران جملگی راهنما هستند؛ یعنی خدا به آنها امر کرده راه را نشان دهند، امّا پیامبر اسلام و ائمۀ اطهار علیهمالسلام که از همۀ پیامبران بالاترند، میتوانند ایصال کنند، ولی بهاذناللّه. ایصال بدون اذن خدای تعالی ممکن نیست. در سورۀ قصص میفرماید:
﴿إِنَّکَ لا تَهدی مَن أَحبَبتَ وَ لٰکِنَّ اللَّـهَ یَهدی مَن یَشاءُ﴾[2]
«تو نمیتوانی هرکه را دوست داری هدایت کنی، لکن خدا هرکه را بخواهد هدایت میکند.»
در سورۀ یونس هم میفرماید:
﴿وَ ما کانَ لِنَفسٍ أَن تُؤمِنَ إِلّا بِإِذنِ اللَّـهِ﴾[3]
«هیچکس نمیتواند ایمان بیاورد، جز به فرمان خدا.»
البته در اینجا مراتبِ عالی ایمانِ منظور است.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت و همچنین علامه در المیزان اصرار دارند که فقط پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام میتوانند ایصال کنند؛ یعنی بهاذناللّه دستِ شخص را بگیرند و به مقصد برسانند، حتی اولیای اللّه هم فقط راه نشان میدهند و گره باز میکنند؛ مثل آیتاللّه قاضی، آیتاللّه انصاری و حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت.
رسیدن به مطلوب یعنی بهحدی تسلیمِ خدای تعالی شده که هر اتفاقی بیفتد، شک و شبههای برایش پیش نمیآید. هر مصیبتی در بدن، اولاد، خویشاوندان و در هرچیزِ دیگری ببیند، همه را از خدا میبیند و خوب میبیند. این آسان نیست. کارِ یک روز و یک ماه و یک سال هم نیست. بعضی اوقات ممکن است سالها طول بکشد، ولی این شخص ایستاده و تسلیم است. لذا خدای تعالی چیزهایی که به سلمان داده، به او هم میدهد.
ما چه کنیم؟
یقیناً اگر آرزو داشته باشیم، خدای تعالی نصیبمان میکند. از او میخواهیم ابتدا کمک کند علمالیقین نصیبمان شود. شاید بعدها طوری شد که عینالیقین هم نصیب شد؛ شاید بهنحوی حقالیقین هم نصیب شد، ولی چیزِ آسانی نیست! نه اینکه نمیتوانیم و دنبال نکنیم؛ دنبال کن؛ یعنی واجبات را انجام بده؛ حرام را ترک کن و مکروهات و مستحبات شدید را هم رعایت کن، بهعلاوه همیشه هم از خدا بخواه، امّا باید کارهای شخصیات را هم انجام بدهی! نمیشود شبانهروز نماز و قرآن بخوانی و دعا کنی. زن و بچه هم نان میخواهند و باید دنبال کار بروی. اگر طلبهای یا درس میخوانی، باید خوب بخوانی؛ اگر کاسبی، باید به کاسبیات برسی، ولی باید دورِ دروغ را خط بکشی؛ باید سوءظن و تهمت و غیبت و گناهان دیگر را کنار بگذاری! یک روز و دو روز هم نیست؛ باید یک عمر زحمت بکشی!
در این بین هرچه خدا بدهد، قیمتی است. هرچقدر هم ماند، در آن دنیا میدهد. آنجا دیگر برگشتی ندارد، مگر برای عدۀ اندکی که بخواهند و بهاذناللّه زمان حضرت صاحب الزمان رجعت کنند و بعد هم شهید شوند، وگرنه دیگر برگشتی درکار نیست و بعد هم قیامت است.
[1] ـ کافی، ۲، ۴۵.
[2] ـ قصص، ۵۶.
[3] ـ یونس، ۱۰۰.