سوره یونس آیه ۲۷ | جلسه ۲۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۲۷ | چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۱/۲۲ | جلسه ۲۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
وَ الَّذینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ جَزاءُ سَیِّئَهٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ(۲۷)
و کسانی که گناه کردند، جزای هر گناه همان مقدار است و ذلت رویشان را میپوشاند. از [عذابِ] خدا هیچ پناهی ندارند. گویی چهرهشان را قطعهای از شب تاریک پوشانده است. آنان اهل آتشاند و همیشه در آن خواهند ماند.
«وَ الَّذینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ» کسانی که گناه کردند و دستاوردشان بدی و معصیت بود. «جَزاءُ سَیِّئَهٍ» کیفرِ گناهشان «بِمِثْلِها» مطابق و بهاندازۀ همان گناه است. «وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ» و ذلت و خواری آنها را در بر میگیرد. «ما لَهُمْ» برای آنها نیست «مِنَ اللَّه» از سوی خدا «مِنْ عاصِمٍ» نگهدارندهای. از خشم خدا هیچ حافظ و نگهدارندهای ندارند. «کَأَنَّما أُغْشِیَتْ» مثل اینکه پوشانده «وُجُوهُهُمْ» صورتهاشان را «قِطَعاً» پارهای «مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً» از شبِ تاریک. «أُولئِکَ» آنان «أَصْحابُ النَّارِ» اهلِ آتش هستند. «هُمْ فیها خالِدُونَ» در آن جاوادانند.
وَ الَّذینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ جَزاءُ سَیِّئَهٍ بِمِثْلِها؛ «کَسَبوا» یعنی کسب کردند؛ عمل کردند و بهدست آوردند. «سَیِئات» جمع «سیئه» بهمعنای مطلقِ بدی است. یعنی واجبات را ترک کردند و حرام انجام دادند و بالاتر از این، اعتقاداتشان خراب بود؛ یا کافر بودند یا اگر مسلمان بودند، زیاد گناه میکردند. این اشخاص اگر توبه نکنند و به کفر یا معصیت از دنیا بروند «جَزاءُ سَیِّئَهٍ بِمِثْلِها»جزای بدیشان به همین اندازه است، نه بیشتر.
برای کسانی که خوبی انجام میدهند، فرمود «حُسنیٰ» دارند و خداوند زیادی به آنها میدهد. در بعضی آیات این زیادی را دهبرابر و در بعضی دیگر خیلی بیشتر گفته است، ولی دربارۀ سیئه و گناه فرمود: «بِمثلِها» به اندازۀ همان یک یا چند گناهی که توبه نکرده، نه بیشتر.
خدا میفرماید «وَ الَّذینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ» کسانی که گناهان را کسب کردند. کسب کردن، معامله کردن است. میگویند فلانی کاسب است؛ یعنی چیزهایی را میفروشد و در مقابل پول میگیرد. این شخص هم کارهایی کرده و در مقابل جزای آن را، خوب یا بد، میبیند؛ این نوعی معامله است.
﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾[1]
«اگر احسان کنید، به خود احسان کردهاید و اگر بدی کنید، به خود کردهاید.»
جنابعالی با خدای تعالی معامله دارید. اگر آنچه را خدا فرموده، انجام دهید؛ یعنی اعقتادات و واجبات و محرمات را مراقبت کردید، در مقابل خدای تعالی به شما پول میدهد. پولِ خدای تعالی نعمتهایی است که هم اینجا در قلب و روحتان ایجاد میشود و هم در عالم برزخ و قیامت صورت پیدا میکند. از وقتی که انسان میمیرد، صورتِ اعمالش را میبیند. این معامله و کسبِ شخص است؛ اگر کارِ خوب کرده باشد، معاملهاش خوب است و اگر بد کرده باشد، معاملهاش بد است. بعد هم میفرماید: «جَزاءُ سَیِّئَهٍ بِمِثْلِها» اگر بدی کرده باشد، به همان اندازه جزا میبیند و خدا به احدی ظلم نمیکند؛ ﴿أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ﴾.
قاعدۀ «جَزاءُ سَیِّئَهٍ بِمِثْلِها» در احکام هم وجود دارد؛ یعنی اگر کسی یک سیلی ظالمانه به کسی زد، فردِ مظلوم حق دارد یک سیلی با همان قدرت بزند و اگر بیشتر زد، تجاوز کرده و محکوم میشود. در برابر همۀ تجاوزات، این تساوی باید رعایت شود. در بعضی گناهان هم حد یا تعزیر وجود دارد؛ مثلاً اگر کسی نسبت زنا به کسی بدهد، ۸۰ ضربه تازیانه میخورد. در مقابلِ هریک از اعضاء و جوارح نیز قصاصِ همان عضو یا دیه معیّن شده است. اینها مکافات عمل در این دنیاست، ولی اگر کار به برزخ بکشد و شخص بدون توبه یا قصاص وارد برزخ شود، کارش بسیار سخت میشود.
وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ؛ بهخاطرِ گناهان و تجاوزاتی که انجام دادند، ذلت و خواری آنها را در بر میگیرد.
چرا در گناه ذلت است؟ چون آدمی با گناه اسیرِ شیطان و نفس امّاره میشود؛ نفسی که امر به بدیها و نهی از خوبیها میکند و شیطانی که رانده شدۀ درگاه الهی است، علاوهبر اینکه از گونۀ جنّ است که حتی اگر از رحمتِ پروردگار هم دور نشده باشد، صاحبِ مقامِ خلیفهالهی نیست، امّا خداوند دربارۀ انسان فرموده: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم﴾[2] انسان مقامِ روحانیتِ بزرگی دارد که جنّ هرگز به آن مقام نمیرسد؛ لذا زیردستِ انسان است، بهخصوص جنهایی که در راه خلاف وارد میشوند و رئیسشان ابلیس است. پس شخص گنکهار تابعِ کسی شده که زیردست، بلکه زیرِ پای خودش است؛ آنهم نه یک طبقه، طبقاتِ زیادی پایینتر از اوست. این تبعیت، عیناً مثل این است که کسی به نجاستِ خودش سجده کند؛ یعنی کسیکه گناه میکند، سجده به کثافات میکند؛ چون شیطان و انسانهای شیطانصفت واقعاً کثیف هستند. اگر شکل برزخیشان ظاهر شود، انبارهای کثافت و خیلی بدتر از کثافتهای ظاهری است؛ لذا اطاعت از او ذلت است؛ مثل اینکه کسی به سگی یا الاغی سجده کند؛ این کار ذلت نیست؟ تو را چه به سگ و الاغ؟!
گناهکار واقعاً ذلیل و خوار است و خودش را کوچک کرده. کسیکه میتواند اسماء و صفات خدا را داشته باشد؛ میتواند روی آب راه برود و در یک لحظه همۀ زمین را طی کند -هرچند خواستن این چیزها فایده ای ندارد و معرفت خدای تعالی خیلی بالاتر است- خود را ذلیلِ یک مشت کثافت میکند؛ پس باید هم به خاک ذلت بنشیند.
ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِم؛ «ما» در اینجا نافیه است؛ یعنی از طرف خدا نگهدارندهای برایشان نیست. کسیکه آنها را حفظ کند تا جزای گناه و کفرشان دامنگیرشان نشود، وجود ندارد. یعنی شفیعی ندارند؛ چون شفیع بهاذن اللّه دربارۀ کسانی است که بدون توبه از دنیا رفتهاند یا اگر هم کافر بودند، جاهلِ قاصر بودند و جا برای شفاعتشان باشد. نصِّ قرآن است که شفاعت بدون اذن خدا ممکن نیست و اینجا هم اذن خدا نیست.
«عاصم» (نگهدارنده)ای ندارد، چون از خدای تعالی بریده و کاری با او ندارد و میگوید من این چیزها را قبول ندارم. به نماز که ستونِ دین و از ارکانِ آن است و انسان را در دینش نگه میدارد، اعتنا ندارد و آن را پشتِسر انداخته، میگوید نماز چیست؟ وضو چیست؟ و چیزهای نامناسب میگوید.
این در حالی است که همۀ هستی ما از خداست. یک مورد در خودتان پیدا کنید که مال خودتان باشد و بتوانید حفظش کنید! چه کسی میتواند خودش را حفظ کند؟ مقداری که از عمر میگذرد و سن بالا میرود، اعضاء و جوارح از کار میافتد، در حالی که اصلِ کار کردن یا از کار افتادنشان دستِ ما نیست؛ قلبی که هر دقیقه ۷۰ بار میزند، آیا بهاختیارِ ماست؟ خیر؛ آیا خودش این کار را میکند؟ خیر؛ پس دستِ دیگری در کار است که نامش خدای تعالی است و بهوسیلۀ روحی که در ما قرار داده، این قلب حرکت میکند و هریک از سلولهای بدن کارِ خودشان را انجام میدهند. در این بین ما چکاره هستیم؟ پس مالکِ ما خدای تعالی است.
کسیکه از مالکِ خودش برید؛ از خدایی که همراهش است و هرچه دارد، از اوست، برید، به چه کسی متوسل میشود؟ به شیطان! آیا شیطان میتواند مقابل خدا بایستد؟ ایستاد، ولی چه برسرش آمد؟
بنابراین «ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِم» کسی نمیتواند در پیشگاه خدای تعالی شفیعشان شود و از خشمِ او حفظشان کند؛ چراکه کاری با خدا ندارد و رابطهاش را برید. آنکه صاحبِ مقامِ شفاعت و مقرّبِ پروردگار است، از شخصِ متمرّد و عاصی دور است؛ لذا دستِ این را نمیگیرد، چون او بنا ندارد دست بدهد؛ از خدا و افراد خدایی فرار میکند. این دیگر چه ربطی به خدای تعالی دارد؟
چنین کسی به مال میچسبد، ولی آیا مال میتواند شفیعش شود؟ به مقام میچسبد؛ به امور فانی دنیوی میچسبد و به آنها مینازد، امّا کدامیک از آنها میتوانند در مقابل خدای تعالی شفیعش شوند؟ هرچه مال داشته باشد و هرچه نگهبان و هواخواه داشته باشد، آیا میتوانند او را از مرگ نجات دهند؟ خیر. اگر میتوانستند، میکردند. تابهحال چنین چیزی نبوده؛ نه برای بهترین افراد که پیامبران باشند و نه برای فرعونها و صدامها؛ در زمانِ ما هم کسی مثل امام خمینی رحمهاللّه میلیونها نفر دوستش داشتند، ولی آیا توانستند او را از مرگ نجات دهند؟ خیر. بدش هم همینطور است؛ پس اینها عاصمی ندارند. ولی مثل امام خمینی شفیع دارد؛ شفیعش جدش است و با او محشور میشود.
کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِما؛ «غُشِی» یعنی پوشاند. صورتهای آنها چنان تاریک است که گویی تکههایی از شبِ تار بر آن کشیدهاند. گاهی در شب نورهایی وجود دارد، ولی در شبِ تار هیچ نوری نیست؛ مثل جای در بسته. وقتی باطنِ این شخص را میبینید، همینطور تاریک است. البته خدای تعالی به این زودی عیبِ کسی را آشکار نمیکند و باطنِ افراد را ظاهر نمیسازد، مگر برای پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام و کسانی که خیلی به او نزدیک هستند. ولی در عالم برزخ و عالم معنا اینها بسیار سیهچهره هستند و ظلمت روی ظلمت دارند. خدای تعالی در سورۀ نور میفرماید:
﴿أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ﴾[3]
«مانند تاریکیهایی در دریایی عمیق که موجی آن را پوشانده و روی آن موجی دیگر و برفرازِ آن ابری تاریک است. تاریکی روی تاریکی. اگر دست خود را بیرون آورد، از شدتِ تاریکی نمیتواند آن را ببیند. کسیکه خدا نوری برایش قرار نداده، هیچ نوری نخواهد داشت.»
این تاریکیها از کجاست؟
خدای تعالی نور است. ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[4]. کسیکه از خدای تعالی جدا شد، ظلمانی میشود؛ چراکه هرجا نور نبود، ظلمت است. نماز، روزه، قرآن و همۀ عبادات نور هستند. اعمال صالح و اعقتادات صحیح که زیربنای اعمال است، نور است، چون به خدا میپیوندد و خدای تعالی نورِ آسمانها و زمین است. او عین نور است، البته نورِ مادی منظور نیست؛ او نورِ معنوی است که قلبِ انسان را روشن میکند و در عالم برزخ ظهور دارد؛ یعنی وقتی وارد قبر و عالم برزخ میشوید، اعمال و اعتقادات، شما را پر نور میکند و دیگر تاریکی شبِ اولِ قبر نداری. اصلاً تاریکی قبر نداری؛ همه روشنایی و نور اندر نور است، از برکت امام زمان علیهالسلام.
أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُون؛ کسانی که حاصل کسبشان گناه بود، همراهانِ آتش هستند؛ خودشان آتشاند و همیشه در آن خواهند ماند. «اصحاب» جمع صاحب است یعنی همراه، همنشین و مقصود این است که جایگاه آنان آتشِ جهنّم خواهد بود. چرا همیشه در آن خواهند بود؟ چون بنا نداشتند غفلت و دشمنی با حق را ترک کنند.
از امام صادق علیهالسلام روایت شده:
«إِنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ النَّارِ فِی النَّارِ لِأَنَّ نِیَّاتِهِمْ کَانَتْ فِی الدُّنْیَا أَنْ لَوْ خُلِّدُوا فِیهَا أَنْ یَعْصُوا اللَّهَ أَبَداً وَ إِنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ الْجَنَّهِ فِی الْجَنَّهِ لِأَنَّ نِیَّاتِهِمْ کَانَتْ فِی الدُّنْیَا أَنْ لَوْ بَقُوا فِیهَا أَنْ یُطِیعُوا اللَّهَ أَبَداً فَبِالنِّیَّاتِ خُلِّدَ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ»[5]
«اهل دوزخ ازاینرو در دوزخ جاودان باشند که نیت داشتند اگر همیشه در دنیا باشند، دائماً نافرمانى خدا کنند و اهل بهشت ازاینرو در بهشت جاودان باشند که نیت داشتند اگر در دنیا باقى بمانند، همیشه اطاعت خدا کنند، پس این دسته و آن دسته بهسبب نیتِ خویش جاودانى شدند.»
اگر کسی واقعاً تصمیم داشته باشد بهسوی خدای تعالی بازگردد، خدا موفقش میکند، حتی اگر شده یک لحظه قبلاز مرگ موفقش میکند، البته برایش زحمت دارد، ولی آثار گناه از بین میرود.
البته این آتشهای ابدی برای کسانی است که دشمن خدا و دشمن پیامبر اکرم و اهلبیت علیهمالسلام هستند و حقشان همین است.
شهادت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام
منصور دوانیقی امام صادق علیهالسلام را شهید کرد. او ابتدا از کسانی بود که در اواخرِ حکومتِ بنیامیه از امام حسین علیهالسلام دفاع میکرد و وانمود میکرد خونخواه ایشان است. روی کرسی میایستاد و از امام حسین میگفت، امّا نظرش این بود که ریاستی بهدست بیاورد. یعنی روی کرسی میرفت و داد و فریاد میکرد تا رئیس شود. تقاضای قلبیاش همین بود. با امام صادق علیهالسلام هم رفت و آمد داشت و حضرت هم میدانستند او بهدنبال چیست و بالأخره هم خلیفه شد.
وقتی خلیفه شد، چند بار امام صادق علیهالسلام را آورد و توهین کرد و ناسزا گفت و آخر هم دستور داد آن حضرت را شهید کنند. عدهای از سادات مقابلش قیام کردند و کینۀ آنها را بهدل گرفت و بسیاری از آنان را کشت. چنین کسی مستحقِ چه مجازاتی است؟ کسیکه بنایش بر ظلم و تجاوزگری است و امام معصوم را به قتل میرساند، چه جایگاهی در عالم برزخ و قیامت خواهد داشت؟
بعداز امام صادق نوبت به امام موسی بن جعفر علیهمالسلام رسید. مدتی از عمرِ شریف ایشان در زمان منصور گذشت. آن ملعون چند بار حضرت را احضار و توهین کرد و آخر به درک واصل شد. بعداز او مهدی عباسی آمد و ده سال خلافت کرد. او نیز چند بار امام موسی بن جعفر علیهماالسلام را احضار کرد، ولی جرأت نکرد آزارِ زیادی به امام برساند. بعد هادی عباسی آمد و یک سال و اندی خلافت کرد و اذیتی به حضرت نکرد تا نوبت به هارون رسید.
هارون ابتدا به امام کاظم علیهالسلام احترام میگذاشت، امّا برامکه گزارشاتِ دروغین از امام به هارون دادند و همین امر موجب شد او چند بار امام را احضار و سپس رها کند، ولی دستِ آخر تصمیم گرفت بر امام سخت بگیرد، با آنکه میدانست امام کاری با او ندارند، امّا وقتی ریاست آمد، آدم باید از همهچیز بترسد. برامکه نیز به عقوبتِ کار خود گرفتار شدند و هارون بر آنها غضب کرد و همهشان را کشت.
هارون در سفری که به مکه و مدینه داشت و میخواست برای فرزندانش امین و مأمون و مؤتمن بیعت بگیرد، وارد مسجد پیامبر در مدینه شد، در حالی که حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام در نماز بودند. ابتدا مقابل قبر پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله ایستاد و شروع کرد به تظاهر؛ کاری که روشِ همۀ افرادِ تجاوزگر و ریاستطلب است. گفت: یا رسول اللّه من از شما عذرخواهی میکنم زیرا میخواهم فرزند شما را که میخواهد بین مردم اختلاف و فتنه ایجاد کند، دستگیر کنم و من مجبور به این کار هستم. این را گفت و دستور داد امام را در حالِ نماز، در مسجد بازداشت کردند و بردند.
هارون ابتدا امام را به عیسى بن جعفر تحویل داد و او یکسال ایشان را نزد خود زیرِنظر گرفت. هارون به او دستور داد حضرت را به قتل برساند، ولی او زیرِبار نرفت. سپس حضرت را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و مدت درازى نزد او ماند، هارون به فضل هم دستورد داد امام را بکشد، ولی او هم از شرکت در خون حضرت خوددارى کرد. سپس حضرت را به فضل بن یحیى داد و او امام علیهالسلام را در خانهای محصور کرد و نگهبانانی بر وی گماشت. حضرت ابوالحسن علیهالسلام همواره در این خانه به عبادت مشغول بود. شبها را به قرائتِ قرآن صبح میکرد؛ همیشه نماز میخواند و بیشتر روزها روزه بود.
یحیى بن خالد برمکى، سِندى بن شاهک را طلبید و او را به کشتن موسى بن جعفر تحریک کرد، وى نیز اطاعت کرد و آن جناب را مسموم نمود.
شـیخ صدوق از عبداللّه قزوینى روایت کرده: روزى بر فضل بن ربیع داخل شدم. بر بامِ خانه خود نشسته بود. چون نظرش بر من افتاد، مرا طلبـید، چون نزدیک رفتم، گفت: از این روزنه نگاه کن! در آن خانه چه مىبینى؟
گفتم: جامهاى مى بینم کـه بر زمین افتاده اسـت. گفت: نیک نظـر کن.
چـون تأمل کردم، گفتم: شبیه مردى است که به سجده رفته باشد. گفت: او را مىشناسى؟ گفتم: نـه. گفت: این مـولاى توسـت. گفتم: مولاى من کیسـت؟ گفت: تجاهل مىکنى؟ گفتم: نه. من مولایى براى خود گمان ندارم.
گفت: این موسى بن جعفر علیهماالسلام اسـت. مـن در شب و روز احوالِ او را بررسی میکنم و او را نمىیابم مگر بر این حالتى که مىبینى. چون نمازِ صبح را میخوند، تا طلوع آفتاب مشغول تسبیح است. سپس به سجده مىرود و پیوسته در سجده مىماند تا ظهر. کسى را مأمور کرده که چون ظهر شود او را خبر کند.
ظهر برمىخیزد و بىآنکه وضویى تجدید کند، مشغول نماز مىشود، پس مىدانم که در سجدۀ خود به خواب نرفته بود. وقتی نماز ظهر و عصر را با نوافل ادا مىکند، باز به سجده مىرود تا غروب. چون شام مىشود به نماز برمىخیزد و بىآنکه وضویى تجدید نماید، مشغول نماز مىشود و پیوسته مشغول نماز و تعقیبات است تـا وقتِ نمازِ عشا داخل مىشود و نماز را میخواند و چون از تعقیبِ آن فارغ مىشود، افطار مىکند. سپس تجدید وضو مینماید و سجده بهجا مىآورد. چون سر از سجده برمىدارد، اندک زمانى میخوابد و سپس بـرمىخیزد، تجدیدِ وضو مىکند و مشغول عبادت و نماز و دعا و تضرع مىشود تا صبح. چون صبح طالع شد، مشغول نماز صبح مىشود. از وقتی او را نزد من آوردهاند، غیر این حالت از او ندیدهام.
چون این سخن را شنیدم گفتم: تاکنون هیچکس به ایشان بد نکرده، مگر آنکه بهزودى در دنیا به جزاى خود رسیده است.
فضل گفت: مکرر پیغام فرستادهاند که او را شهید کنم و من قبول نکردم و اعلام کردم این کار از من نمىآید و اگر مرا بکشند، نخواهم کرد.
بالاخره پساز سالها حصر و حبس، در ۲۵ رجب سال ۱۸۳ در زندان سندى بن شاهک در بغداد دیده از جهان بست. هنگام شهادت ۵۵ سال از عمر شریفش گذشته شده بود. در سن ۲۰ سالگى منصبِ امامت به آن حضرت رسید و مدت امامتش ۳۵ سال بود. زمان او مصادف بود با ابوجعفر منصور و مهدى و هادى و هارونالرشید.
دربارۀ سندی بن شاهک گفتهاند وی نصرانی و بسیار خبیث بود. طبق نقل بعضی حضرت را در چالهای قرار داده بود که حتی نمیشد بهطور معمول در آن نماز خواند. آخر کار هم پای حضرت را به زنجیر بسته بود.
امثال هارون و سندی بن شاهک را خدا باید چگونه مجازات کند؟ اینها بنا داشتند هرچه در دنیا باشند همینطور باشند.
در یکى از زیاراتِ حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام این صلوات که مشتملبر شمّهاى از فضائل و مناقب و عبادات و مصائب آنجناب است، نقل شده:
«اَللّهـُمَّ صـَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ الطّاهِرینَ وَ صَلِّ عَلى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصىِّ الاَبـْرارِ وَ اِمـامِ الاَخـْیارِ وَ عَیْبَهِ اْلاَنْوارِ وَ وارِثِ السَّکینَهِ وَالْوِقارِ وَ الْحِکَمِ وَ اْلا ثارِ، الَّذى کانَ یُحیِى اللَّیلَ بِالسَّهَرِ اِلَى السَّحَرِ بِمُواصَلَهِ الاْسْتِغْفارِ، حَلیفِ السَّجْدَهِ الطَّویلَهِ وَ الدُّمـُوعِ الْغـَزیـرَهِ وَ الْمُناجاتِ الْکَثِیرَهِ وَ الضُّراعاتِ الْمُتَّصِلَهِ وَ مَقَرِّ النُّهى وَ الْعَدْلِ وَ الْخـَیـْرِ وَالْفـَضـْلِ وَالنَّدى وَالْبـَذْلِ وَ مـَاءْلَفِ الْبـَلْوى وَالْصَّبـْرِ وَالْمـُضْطَهَدِ بِالظُّلمِ وَالْمـَقـْبُورِ بِالْجَوْرِ وَالْمُعَذَّبِ فى قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطامیرِ، ذِى السّاقِ الْمَرضوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ وَالْجَنازَهِ الْمُنادى عَلَیْها بِذُلِّ الاِسْتِخْفافِ وَالْوارِدِ عَلى جَدِّهِ الْمُصْطَفىَ وَ اَبـیـهِ الْمُرْتَضى وَ اُمِّهِ سَیِدَهِ النِّسآءِ بِاِرْثِ مَغْصُوبٍ وَ وَلاءٍ مَسْلُوبٍ وَ اَمْرٍ مَغْلُوبٍ وَ دَمٍ مـَطـْلُوبٍ وَ سـَمٍّ مـَشْرُوبٍ. اَللّهُمَّ وَ کَما صَبَرَ عَلَى غَلیظِ الْمِحَنِ وَ تَجَرُّعِ غُصَصِ الْکُرَبِ وَاسـْتـَسْلَمَ لِرِضاکَ وَ اَخْلَصَ الطّاعَهَ لَکَ وَ مَحَضَ الْخُشُوعَ وَاسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ وَ عادَى الْبـِدْعـَهَ وَ اَهْلَها وَ لَمْ یَلْحَقْهُ فِى شَى ءٍ مِنْ اَوامِرِکَ وَ نَواهیَک لَوْمَهٌ لائمٍ، صَلِّ عَلَیْهِ صَلَوهً نـامـِیـَهٌ مـُنـیـفـَه زاکـِیـَهً تـُوجـِبُ لَهُ بِها شَفاعَهَ اُمَمٍ مِنْ خَلْقِکَ وَ قُروُنٍ مِنْ بَرایاَکَ وَ بَلِّغْهُ عَنّاتَحِیَّهً وَ سَلامَا وَ آتِنا مِنْ لَدُنْکَ فِى مُوالاتِهِ فَضْلا وَ اِحْسانا وَ مَغْفِرَهً وَ رِضْوانَا، اِنَّکَ ذُوالْفـَضـْلِ الْعـَمـیـمِ وَ التَّجـاوُزِ الْعـَظـیم ، بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ»
«خدایا درود فرست بر محمّد و اهل بیتش، و درود فرست بر موسى بن جعفر، جانشین نیکوکاران، و پیشواى خوبان و خزانه انوار، و وارث آرامش و متانت و حکمت ها و آثار، آن که همواره شب را با بیداری تا سحر، با به هم پیوستن استغفار زنده میداشت، هم پیمان سجده هاى طولانى، و اشک هاى سرشار و رازونیاز بسیار، و ناله هاى به هم پیوسته، و قرارگاه خرد و عدالت و خوبى و کرم و بذل، و خوگرفته به بلا و صبر، پایمال شده به ستم، و دفن شده به بی عدالتى و معذّب در عمق زندان ها و تاریکی هاى زیرزمین ها، با ساق کوبیده، به حلقه هاى زنجیرها، و جنازه ای که با خوارى و سبک انگاشتن بر آن جار زده شده، وارد شونده بر جدّش مصطفى و پدرش مرتضى و مادرش سرور بانوان، با ارثى غصب شده، و حکومتى ربوده، و فرمانى مغلوب، و خونى خواسته، و زهرى نوشانده، خدایا همچنان که او بر سختى محنت ها صبر کرد، جام اندوه گرفتاری ها را نوشید، و در برابر خشنودى ات تسلیم شد، و طاعت را برایت خالص نمود، و خشوع را بیآلایش کرد، و فروتنى را شعار خود ساخت، و با بدعت و اهلش دشمنى نمود، و ملامت ملامتگرى در چیزى از اوامر و نواهى تو در او اثر نکرد، بر او درود فرست درودى بالنده عالى، پاک، که با آن درود بارى او واجب گردانى شفاعت امت هایى ازآفریدگانت، و گروه هایى از مخلوقت، و از جانب ما به او تحیت و سلام برسان، و از نزد خود در موالاتش به ما فضل و احسان و آمرزش و رضوان عنایت کن، که تو داراى فضل فراگیر و گذشت فراوان هستى، به مهربانی ات اى مهربان ترین مهربانان»
[1] ـ اسراء، ۷.
[2] ـ اسراء، ۷۰.
[3] ـ نور، ۴۰.
[4] ـ نور، ۳۵.
[5] ـ کافی، ۲، ۸۵.