سوره یونس آیه ۲۳ | جلسه ۲۰
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۲۳ | چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۱/۰۱ | جلسه ۲۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله ضمن سفارشهایی به مولا علی علیهالسلام فرمود:
«یَا عَلِیُّ أَرْبَعَهٌ لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَهٌ إِمَامٌ عَادِلٌ وَ وَالِدٌ لِوَلَدِهِ وَ الرَّجُلُ یَدْعُو لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیْبِ وَ الْمَظْلُومُ یَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَنْتَصِرَنَّ لَکَ وَ لَوْ بَعْدَ حِین»[1]
«یا على! چهار نفرند که دعایشان رد نمیشود؛ امام عادل، دعای پدر براى فرزند، دعای مؤمن براى برادر مؤمنش پشتِسر او و دعای مظلوم، خداوند میفرماید بهعزّت و جلالم قسم تو را یارى میکنم ولو مدّتهاى طولانى بگذرد.»
فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ مَتاعَ الْحَیاهِ الدُّنْیا ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۳)
پس چون آنها را نجات داد، باز در زمین بهناحق ستم میکنند. ای مردم! ظلمِ شما فقط به زیانِ خودتان است؛ بهرۀ ناچیزِ زندگی دنیا را میطلبید سپس بازگشتِ شما بهسوی ماست و شما را از آنچه کردید، باخبر میسازیم.
در آیۀ قبل فرمود: هنگامی که در کشتی مینشینند و بادِ موافق تبدیل به تندباد میشود و موج از هرطرف آنها را در بر میگیرد و یقین میکنند راه نجاتی ندارند، خدا را خالصانه میخوانند و میگویند اگر ما را از این مهلکه نجات دهی، از شاکران خواهیم بود.
«فَلَمَّا أَنجَاهُم» هنگامی که از آن ورطۀ هولناک نجاتشان میدهیم «إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فىِ الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَق» دوباره در زمین بهناحق ظلم و سرکشی میکنند. «بغی» هم بهمعنی ظلم است و هم بهمعنی طلب. «بغیر الحق» تأکیدِ بغی است، نه قسیمِ آن؛ چراکه بغی (ظلم) ذاتاً ناحق است و هرگز شکلِ حق ندارد. بعد خداوند خطاب به همین افراد میفرماید: «یَا أَیهُّا النَّاس» ای مردم! «إِنَّمَا بَغْیُکُمْ عَلىَ أَنفُسِکُم» ظلم و سرکشی شما به خودتان ضرر میزند. «مَّتَاعَ الْحَیاهِ الدُّنْیَا» بهرۀ ناچیز و اندکی از زندگی دنیا میبرید «متاع» یعنی بهرۀ کم. «ثُمَّ إِلَیْنَا مَرْجِعُکُم» سپس بازگشتتان بهسوی ماست. «فَنُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُون» به شما خبر میدهیم از آنچه انجام میدادید. نُنَبِّؤُ نبئ یعنی خبر می دهیم.
شناخت نفس
نفسی که خدای تعالی در انسان قرار داده، تابشِ روح است؛ یعنی از روح کمک میگیرد و در عین حال خودش بسیار قوی است، یعنی همۀ اعضاء و جوارح و سلولهای ما در کنترلِ نفس است و ازنظرِ معنوی هم این نفس بسیار قوی است؛ لذا از رسول گرامی اسلام روایت شده: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[2] (هرکس نفسِ خود را شناخت، پروردگارش را شناخته است). شناختِ نفس کارِ سختی است. مقداری با تحصیل و خواندن حاصل میشود؛ شخصی وقتی حکمت و منظومه اسفار[3] میخواند، کمی از حالتِ عوام بودن بیرون میآید، امّا حقیقتِ نفس را جز با عنایت پروردگار از راه دیگری نمیتوان شناخت.
این نفس با این قوّت و قدرتش، مخلوقِ پروردگار است و خصوصیات و صفاتِ او را دارد. اگر بخواهیم به عبارت آوریم، میگوییم نفس شعاعِ پروردگار است، که البته اینطور نیست و بهخاطرِ ضیقِ کلام چنین میگوییم. خدا مکان ندارد که شعاع بیندازد. منظور بیانِ بزرگی و قوّتِ نفس است.
شما یعنی همین نفسی که هستید. معنی جنابعالی، سر و چشم و ابرو نیست؛ اینها بدن است؛ این شکلِ شماست؛ شکلی که پوست و گوشت و رگ و پی دارد و این بدن را تشکیل داده. بدن مسخرِ نفس است. شما یعنی این نفس که تابشِ روح است. خودِ روح صورت ندارد. صورتِ شما بهوسیلۀ نفستان است. میتوان این هیکل را که جسم مادی خوانده میشود، مخلوق نفس دانست. نفس مستقل نیست؛ مخلوقِ خدای تعالی است و به او برگشت دارد.
قرآن کریم در بیانِ یکی از ویژگیهای نفس میفرماید:
﴿وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا ۞ فَأَلهَمَها فُجورَها وَتَقواها﴾[4]
«سوگند به نفس و آنکه آن را متعادل آفرید ۞ و خیر و شرّش را به او الهام کرد.»
یعنی نفسی که خدا در تمام افراد بشر قرار داده، هم فجور دارد و هم تقوا؛ یعنی بدی و خوبی را میفهمد و اختیار دارد کدام را انتخاب کند. وقتی میگوییم انسان مختار است، بدن منظور نیست، بلکه نفس منظور است؛ یعنی نفس مختار است که میتوانید کار خوب یا بد کنید. ﴿فَأَلهَمَها فُجورَها وَتَقواها﴾. خوبی و بدی به نفس الهام میشود. پیامبران هم که برای تعلیمِ انسان آمدند، کلیاتی [را که به نفس الهام شده] میشکافند و گسترش میدهند و به او میآموزند چکار کند و چکار نکند. عقل هم از روح است.
حال اگر کسی حرفِ پیامبران را شنید، در راهی میافتد که به صراط مستقیم ختم میشود.
﴿یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَى النُّورِ بِإذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ اِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾[5]
«خداوند بهوسیلۀ آن، طالبان و پیروانِ خشنودیاش را به راههای سلامت هدایت میکند و به ارادۀ خویش از تاریکیها بهسوی نور میبرد و آنها را به راهی راست هدایت میکند.»
اگر راه خوب را انتخاب کرد، از جهت معنی صعود دارد و بالا میرود و اگر راه بد را انتخاب کرد، نزول دارد و فرومیرود. انتخابِ هریک از این راههای خوب و بد آثاری دارد؛ کسیکه فرومیرود، خود را در تنگنا و فشار میبیند. گاه همینجا به او میفهمانند، گاهی هم آنقدر حواسش پرت و گرفتارِ مادیات است که متوجه خود نمیشود و مرگ که رسید، میفهمد.
در آیات قبل فرمود: کسیکه ظلم میکرد، وقتی ناگهان در گرفتاریهای سخت میافتد، از درون فریاد میزند و متوجه خدای تعالی میشود؛ یعنی تابهحال خودش و همه را مستقل میدید؛ به اسباب میچسبید؛ کاری به خدای تعالی نداشت و میتاخت و ظلم میکرد؛ مثل فرعون و نمرود و دیگر شاهان تا برسد به آدمهای معمولی که به خانواده و نزدیکانِ خود ظلم میکنند، امّا وقتی با خطری روبرو میشود که مرگ را جلوی چشمش میبیند، از آنجا که میبیند اسباب کنار رفتهاند و خودش هم کارهای نیست، یکباره متوجه خدا میشود و میگوید «یااللّه». بیشتر اوقات هم خداوند نجات میدهد.
دراینبین بعضی واقعاً خوب میشوند، امّا بعضی دیگر بهخاطرِ اینکه ظلم درونشان رسوخ کرده، متنبّه نمیشوند و سرِجای اول برمیگردند؛ یعنی بعداز اینکه طوفان او را زیر و بالا کرد و حین غرق شدن که دید هیچ راهی ندارد، دلشکسته شد و خدا را خالصانه خواند، حالا که طوفان خوابید و نجات پیدا کرد، نمیگوید خدا نجاتم داد، میگوید عجب طوفانی بود؛ نزدیک بود غرق شویم؛ خوب که قطع شد! یعنی همه را به طوفان و موج نسبت میدهد. در آن مهلکه خدا را میخواند و «یااللّه» میگفت، امّا حالا خدا را فراموش کرد و دوباره همان بساطِ ظلم را گسترد؛ «فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فىِ الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقّ».
وقتی موسی عصا را انداخت و اژدها شد و آنهمه چیز بلعید، ساحران ایمان آوردند، امّا فرعون که بسیار هم ترسیده بود، به آنها گفت چرا به موسی ایمان آوردید؟ دست و پایتان را از هم جدا میکنم و دارتان میزنم تا بفهمید من بزرگتر هستم یا موسی! درواقع آنجا ترسید، ولی بعد راه ظلم و فساد پیش گرفت.
بعضی اوقات انسان دردهای شدیدی میگیرد و خدا را میخواند و خوب میشود؛ حال اگر بگوید خدا شفایم داد و شکر خدا کند، خوشابهحالش! ولی بیشتر اوقات اینطور نیست. میگوید: چه داروی خوبی؛ عجب دکتر خوبی! یعنی فراموش میکند این دکتر را کی فرستاد و کی بهدلش انداخت. دوباره همان وضع را پیش میگیرد، یا کسیکه پولدار بود و ورشکست شد و زندان افتاد، ناگهان فرجی میشود و کسی پولی میدهد و آزاد میشود. در زندان خدا را می خواند، امّا وقتی بیرون میآید، میگوید: فلانی مرا آزاد کرد و دوباره به همان وضع و ظلمهایی که به مردم میکرد، ادامه می دهد.
بنابراین باید متوجه باشیم که چرا خداوند سختی و گرفتاری پیش میآورد، نه اینکه عصبانی شویم و بگوییم خدا چرا فقط مرا میبینی و به من ظلم میکنی و این همه ظالم را نمیبینی! باید بدانیم که خدا به ما عنایت دارد. ما را در سختی میاندازد تا بیشتر او را بشناسیم و بفهمیم کارهای نیستیم.
بعضی بلاها بهقول حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت برای این است که طلب داشتی و میخواستی خدا را بشناسی. این شناخت بدون سختی کشیدن میسر نمیشود؛ همینطور راحت نیست؛ باید ناراحتیهایی ببینی! طلب داشتی؛ از خدا خواستی؛ طلبت هم درست بود و خیلی هم خوب بود؛ پس آماده باش! اینطور نیست که همیشه سالم باشی و همهچیز سرجای خود باشد.
شخصی از مولا علی علیهالسلام شفا گرفت و به ایشان گفت: آیا دیگر خوب شدم؟ حضرت فرمود: شیعیانِ ما همیشه بلایی سرشان میآید.
این بلاها برای این است که متوجه خدا شوند و «یااللّه» بگویند.
«البلاء للانتبیاء ثمّ للاوصیاء ثمّ الامثل فلأمثل»
«بلا اول برای دوستان خداست سپس برای اوصیاء و بعد برای هرکس نزدیکتر است.»
[1] ـ بحارالأنوار، ۷۴، ۴۷.
[2] ـ مصباحالشریعه، ۱۳.
[3] ملاصدرا
[4] ـ شمس، ۷ و ۸.
[5]ـ مائده، ۱۶.