تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیه ۱۹ و ۲۰ | جلسه ۱۷

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس |  آیه ۱۹ و ۲۰ | یکشنبه ۱۳۹۶/۱۲/۲۰ | جلسه ۱۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس

 

متن تفسیر

 

وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّهً وَاحِدَهً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْلَا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیمَا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ(۱۹)

مردم جز یک امّت نبودند پس اختلاف کردند و اگر پیش‌از این اراده‌ای از طرفِ پروردگارت صادر نشده بود، میانشان در آنچه اختلاف کردند، حکم می‌‌شد.

وَ یَقُولُونَ لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ(۲۰)

می‌‌گویند چرا نشانه‌ای از جانبِ پروردگارش بر او نازل نمی‌‌شود؟ بگو: غیب فقط ازآنِ خداست؛ پس منتظر باشید که من هم با شما از منتظرانم.

 

«وَ مَا کَانَ النَّاسُ» و مردم نبودند «إِلَّا أُمَّهً وَاحِدَهً» جز یک امّتِ واحد. «فَاخْتَلَفُوا» سپس اختلاف کردند. «وَ لَوْلَا کَلِمَهٌ» اگر نبود مشیت/فرمانی که «سَبَقَتْ» پیش‌از این صادر شده بود «مِنْ رَبِّکَ» از جانب پروردگارت «لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ» میانِ آنها حکم/قضاوت/داوری می‌‌شد «فِیمَا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» در آنچه بر سرش اختلاف دارند  و همگی هلاک می‌‌شدند.

«وَ یَقُولُونَ» و می‌‌گویند «لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ» چرا نازل نمی‌شود بر او «آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ» آیه/نشانه/معجزه‌ای از پروردگارش؟ «فَقُلْ» در جوابشان بگو «إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ» غیب منحصراً ازآنِ خداست. «فَانْتَظِرُوا» پس منتظر باشید «إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ» که من هم با شما منتظرم.

 

وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّهً وَاحِدَه؛ مردم از ابتدای خلقت آدم و فرزندان او تا حدودِ زمان نوح همه بر توحید بودند. اختلافاتی از جهت فروعات داشتند و برخی گناه می‌‌کرند یا واجبات را انجام نمی‌‌داند، ولی در اینکه خدا یکی است و این خصوصیات را دارد، توافق داشتند. جمعیتِ مردم هم زیاد نبودند. عدۀ معدودی روی زمین زندگی می‌‌کردند، امّا به‌تدریج زیاد شدند و در دینشان اختلاف کردند. چراکه خدای تعالی آنان را مختار آفریده است. قهراً درون همه یگانگی خدا و صفات او و همچنین ضرورت وجودِ معاد و ارسال انبیاء قرار داده شده، ولی از آن طرف؛ ﴿فَأَلهَمَها فُجورَها وَتَقواها﴾[1]یعنی خدای تعالی هم فجور را در انسان قرار داده و هم تقوا را؛ این دیگر به اختیار خود اوست که کدام را انتخاب کند. عده‌ای فجور را انتخاب کردند و دست از فطرت برداشتند و عده‌ای تقوا یعنی فطرتشان را دنبال کردند. همین امر باعث اختلاف شد؛ «فَاخْتَلَفُوا». یک‌طرف منکر پروردگار و معاد و صفات خدا و یک‌طرف هم خصوصیاتی که خدای تعالی درونشان قرار داده بود، پی گرفتند.

وَ لَوْلَا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّک لَقُضِیَ بَیْنَهُم؛ خدای تعالی مشیت و اراده دارد که اولاً: به‌زور کسی را به راه راست نیاورد؛ چراکه این برخلافِ اختیار انسان است. ثانیاً: به این زودی مردم را عذاب نکند و آنها را تا زمان معیّن مهلت دهد.

﴿فَأَزَلَّهُمَا الشَّیطانُ عَنها فَأَخرَجَهُما مِمّا کانا فیهِ وَقُلنَا اهبِطوا بَعضُکُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ وَلَکُم فِی الأَرضِ مُستَقَرٌّ وَمَتاعٌ إِلىٰ حینٍ﴾[2]

«پس شیطان سببِ لغزشِ آنان (آدم و حوّا) شد و از جایى که بودند بیرونشان کرد و گفتیم: پایین روید درحالى‌که بعضى از شما دشمنِ بعضى دیگر خواهید بود و براى شما در زمین تا مدّتى قرارگاه و بهره‌اى خواهد بود.»

«الی حین» یعنی تا قیامت.

اگر مشیتِ خدای تعالی نبود، فرمانِ عذاب صادر می‌‌کرد یا مردم را به‌زور وامی‌داشت رو به توحید بیاورند، ولی آنچه خواسته و گذرانده این است که مردم هم مختار باشند و هم تا موقع معیّن (قیامت یا ظهور مهدی عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه) مهلت یابند.

در ظهور حضرت مهدی عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه همه‌چیز برای مردم واضح و روشن می‌‌شود و حضرت راه و چاه را نشان می‌‌دهد و صراط مستقیم را روشن می‌‌کند. در آن وقت اگر کسی حاضر نشد به راه راست بیاید، امام با وسایلی که همراهشان است و آن‌طور که خدا بخواهد، با آنها می‌‌جنگد و آنها را که موافقش نیستند، از بین می‌‌برد؛ یعنی مثل جهاد است؛ مثل زمان پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله که مسلمین یک طرف بودند و مشرکان هم یک طرف. آنها می‌‌گفتند ما این دین را نمی‌‌خواهیم و می‌‌خواهیم با شما بجنگیم.

جهادِ ابتدایی در زمان پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین بود و از نظر بسیاری از فقها دیگر نخواهد بود تا زمان حضرت مهدی. جهادِ ابتدایی یعنی جهاد کنند تا دست قدرتمندان کوتاه شود و مردم بتوانند فکز کنند و به راحتی دین اسلام را قبول کنند. ولی جهاد دفاعی در هر زمانی ممکن است باشد؛ یعنی اگر کشور مسلمان در معرض تهاجم کفّار یا مسلمانانِ متجاوز قرار گرفت، بر همه واجب است دفاع کنند و زن و مردی هم ندارد، مگر اینکه به حدِ کفاف برسد که در این صورت از دیگران ساقط می‌‌شود.

وَ یَقُولُونَ لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّه؛ مشرکان می‌‌گویند چرا آیه‌ای از طرف پروردگارش بر او نازل نمی‌‌شود؟ منظورشان این بود که چرا مثلاً قرآن را که ما گفتیم کم و زیاد کن یا قرآنِ دیگری بیاور یا آیاتی که دلخواه ماست بیاور، نمی‌‌آوری؟

در سورۀ اسرا می‌‌فرماید: «مشرکان گفتند به تو ایمان نمی‌‌آوریم مگر چشمه‌ای جوشان برای ما جاری کنی یا باغ‌های نخل و انگور داشته باشی که از میان آنها نهرها جاری سازی یا آسمان را پاره‌پاره کنی و بر سرِ ما خراب کنی یا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر کنی یا خانه‌ای از طلا داشته باشی یا به آسمان بالا روی و نوشته‌ای برای ما بیاوری که آن را بخوانیم!»

این درخواست‌ها  بهانه‌هایی بود  که آنها می‌‌آوردند و در آیات دیگر قرآن تاحدودی ذکر شده است.

فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّه؛ «غیب» یعنی عالم دیگر؛ آنچه ماورای ماده و از عالم امر است. خدا به پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌‌فرماید: به آنها بگو غیب ازآنِ خداست؛ دستِ پیامبر نیست که هرطور بخوهد در آن دست ببرد. اگر اراده و اذن پروردگار نباشد، پیامبر از غیب خبر نمی‌‌دهد. همه به ارادۀ اوست.

اگر پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله قدرت دارد، قدرتِ خدای تعالی است و بدون اذنِ او نمی‌‌تواند آن را اِعمال کند. قدرتِ ایشان در طولِ قدرت پروردگار است و از او جدا نیست. علمشان در طولِ علم پروردگار است و از او جدا نیست. اگر خدای تعالی اراده کند، پیامبر هیچ‌چیز نمی‌‌داند و هیچ قدرتی ندارد. این قدرت و علم و معجزات همه از خداست و به اذنِ او آنها را اعمال می‌‌کند. همچنین حضرات معصومین علهیم‌السلام هرگز نمی‌‌توانند کاری از خودشان انجام دهند، وگرنه از مقام خود می‌‌افتند. فرقی هم بین حیات و مماتشان نیست؛ لذا اگر به پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله رجوع می‌‌کنیم و شفا می‌خواهیم، بدون اذن خدای تعالی نباید و نمی‌‌توانند کاری کنند.

فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِین؛ منتظر باشید و من هم با شما انتظار می‌‌کشم. این هم برای مؤمنان است و هم برای کافران. برای کافران یعنی انتظار بکشید که عکس‌المعل کارهایتان به شما برسد. من هم انتظار می‌‌کشم یعنی همه به ارادۀ خدای تعالی نظر داریم. شما ببینید ارادۀ خدا چیست که حتماً عذابِ شماست؛ هرچند آن را قبول نداشته باشید. من هم منتظرِ تحقق ارادۀ خداوند دربارۀ عذابِ شما هستم که یا در اینجا عذابتان می‌‌کند یا در عالم برزخ و قیامت.

این انتظار دربارۀ مؤمنان هم هست. تفسیر نورالثقلین این دو روایت را از امام رضا علیه‌السلام نقل کرده است:

محمّد بن فضیل گوید: از حضرت رضا علیه‌السلام پرسیدم: فرجِ ما کى فرا می‌رسد؟ فرمود: آیا انتظارِ فرج کشیدن فرج نیست؟ خداوند می‌‌فرماید: «فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ‏»[3]

بزنطى از امام رضا علیه‌السلام روایت کند که فرمود: چه نیکوست صبر و انتظارِ فرج! آیا سخن خداى تعالى را نشنیدى که فرمود: ﴿وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ﴾[4] (چشم به‌راه باشید که من نیز با شما چشم به‌راهم) و فرمود: ‏﴿فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ‏﴾ (منتظر باشید که من هم با شما از منتظرانم). پس بر شما باد صبر! که فرج پس‌از یأس مى‏آید و پیشینیانِ شما از شما صابرتر بودند.[5]

انتظارِ فرج یعنی وقتی دعا می‌‌کنید و نمی‌‌شود و انتظار می‌‌کشید، آن زمان که از همه‌جا ناامید شدید و گمان کردید دیگر نمی‌‌شود، همان وقت منتظر باشید که فرج نزدیک است.

نفرینِ پیامبران و نزولِ عذاب

 در این دو آیه صحبت از اختلافِ مردم در توحید و مشیتِ پروردگار در عذاب و انتظارِ عذاب است.  بد نیست در اینجا عرض کنیم عذاب‌هایی که در امّت‌های سابق نازل می‌شد، همگی به‌ درخواست پیامبران بود، البته بعداز آنکه مردم را متوجه می‌‌کردند و مهلت می‌‌دادند و آنها اعتنا نمی‌کردند؛ مثلاً حضرت نوح به خدای تعالی عرض کرد این‌ها دیگر ایمان نمی‌‌آورند  و از نسلشان جز کافر زاده نمی‌‌شود؛  همه را از بین ببر! حضرت موسی گفت خدایا تو به آنها مال و زینتِ دنیا داده‌ای و آنها بندگانت را گمراه می‌‌کنند. خدایا اموالشان را بگیر و دل‌هاشان را سخت کن که تا عذابِ تو را نبینند، ایمان نمی‌‌آورند. خدا هم فرمود دعایتان اجابت شد، ولی استقامت کنید و از نادانان تبعیت نکنید. لذا طبق روایت چهل سال صبر کردند تا عذاب نازل شد. دیگر پیامبران هم همین‌طود؛ حضرت هود، صالح، شعیب، یونس و… که البته قومِ یونس توبه کردند و عذابِ آنها به کوه خورد.

امر به معروف و نهی از منکر

این دو آیه شاملِ حالِ همۀ پیامبران و ازجمله پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و تابعانِ آنها در هر زمانی می‌‌شود؛ چون مردمِ زمان آنها در دین و مذهبشان اختلاف داشتند.

در زمان پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله ابتدا با کفّار و مشرکان اختلاف داشتند که کار به جهاد می‌‌کشید. در میان مسلمانان هم منافقان بودند و اختلاف می‌‌کردند و همواره منتظر بودند اتفاقاتِ ناگواری برای پیامبر و مسلمانان پیش آید. ازجمله کارهای منافقان این بود که گناه می‌‌کردند و مردم را به نادانی سوق می‌‌دادند. در اینجا تکلیف پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله که حکومت تشکیل دادند، چه بود؟ حکومتِ ایشان به‌تدریج به اطراف مدینه گسترش یافت و بعد مکه را فتح کردند و بعد هم تمام عربستان زیرِ نظر پیامبر در آمد.

وظیفۀ مسلمانان واقعی این بود که مثل پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله در مواقعی که خلاف شرعی پیش می‌‌آمد نصیحت کنند و امر به معروف و نهی از منکر انجام دهند و همین کار را هم می‌‌کردند. اول به خویشان و نزدیکان، بعد هم کلِ جامعه، مخصوصاً در بدعت‌هایی که پیدا می‌‌شد؛ مثلاً گروهی از مسلمانان نمازهای نافله را به‌جماعت ‌خواندند. پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله وارد مسجد شدند و آنها خواستند پشتِ‌سرِ حضرت نافله را جماعت بخوانند. حضرت فرمود نافله به‌جماعت نیست. روزِ دیگر باز همین‌طور تا سه‌بار این کار را کردند و پیامبر فرمود این کار حرام است و نباید نافله را به‌جماعت خواند. یا مثلاً عده‌ای به کوه‌ها رفتند و از جامعه کنار کشیدند تا ریاضت بکشند. پیامبر فرمود در دین ما چنین چیزی نیست. شما باید در جامعه باشید؛ ریاضت و جهاد همین‌جاست. یا مثلاً به گوش پیامبر رسید که بعضی نزد زنانشان نمی‌‌روند و گوشت نمی‌خورند. حضرت بر منبر رفتند و فرمودند در اسلام چینن چیزی نداریم.

ائمۀ اطهار علیهم‌السلام هم همین‌طور؛ وقتی اصحابشان یا کسانی که با آنها رفت و آمد داشتند، خلافی می‌‌کردند، حضرات امر به معروف و نهی از منکر می‌‌کردند. وقتی اختلافی پیش می‌‌آید، چه در اصول دین و چه در فروع، ایشان دخالت می‌‌کردند. پس این‌طور نیست که تکلیف از دیگران ساقط باشد. مؤمنان دربارۀ هم مسؤل‌اند. قرآن کریم می‌‌فرماید باید عده‌ای از شما آماده باشند برای امر به معروف و نهی از منکر که این بر همه واجب است.

﴿وَ لتَکُن مِنکُم أُمَّهٌ یَدعونَ إِلَى الخَیرِ وَ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَ یَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ المُفلِحونَ﴾[6]

«و باید گروهى از شما باشند که دعوت به نیکى‌ها کنند و امر به معروف و نهى از منکر نمایند و آنان همان رستگارانند.»

این برای همۀ واجبات است؛ یعنی جناب‌عالی وقتی می‌‌بینید مسلمانی نماز نمی‌خواند، باید نصیحتش کنید، حتی دستور داده شده امرش کنید. از نظرِ ما از مقدماتِ امر نصیحت است. اگر دروغ می‌گوید، نصیحتش کنید و آثارِ آن را برایش بگویید. دربارۀ سایر گناهان هم همین‌طور. خلاصه دستور داریم به معروف امر کنیم و از منکر نهی کنیم.

بنابراین باید بدانیم در اختلافاتی که هم در اصول عقاید و هم در فروع وجود دارد، تکلیفِ ما چیست. خدای تعالی برای خود مشیتی معیّن کرده و آن این است که مردم مختار باشند؛ یعنی می‌‌توانند جهنّمی باشند یا بهشتی؛ بت‌پرست شوند یا مؤمن، امّا تکلیفِ ما که مؤمن هستیم چیست؟ ما باید اگر دستورِ جهاد بود، جهاد کنیم، اگر نه، امر به معروف و نهی از منکر کنیم؛ آنها را بازگردانیم و شبهات را رفع کنیم؛ این تکلیفی است از سوی خدای تعالی برعهدۀ ما.

از مسائلی که امروز در بین مردم صحبت می‌‌شود، مسألۀ حجاب است. در قرآن کریم تصریح شده که زنانِ مؤمن باید زینتِ خود را بپوشانند.

﴿وَ لا یُبدینَ زینَتَهُنَّ إِلّا ما ظَهَرَ مِنها وَ لیَضرِبنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلىٰ جُیوبِهِنَّ﴾

«و زینتِ خود را جز مقداری که پیداست، نمایان نکنند و روسریِ خود را بر سینه اندازند.»

طبقِ روایات و فتوای مراجع، زن‌ها باید بدنِ خود را جز مقداری از صورت و دست‌ها -اگر آرایش و زینت نداشته باشد- از نامحرم بپوشانند و فرقی هم ندارد نامحرم، آشنا باشد یا بیگانه.

برماست همان‌طور که وقتی کسی غیبت می‌‌کند، نصیحتش کنیم و بگوییم غیبت نکن یا دربارۀ نماز همین‌طور، برای حجاب هم نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر کنیم! بر همۀ مسلمانان، مخصوصاً خانم‌ها لازم است به خانم‌های دیگر بگویند موها و بدنشان را از نامحرم بپوشانند و زینتی که موجب شهوتِ مرد می‌‌شود، نداشته باشند. این دستورِ دین است. امر به معروف و نهی از منکر برای همه است، البته باید به شکلِ خوب و صحیح گفته شود؛ یعنی به‌نحوی که باعث درگیری و زدوخورد نشود. اگر چنین چیزی پیش آمد، دستۀ خاصی باید باشند که مسائل را بدانند و بدانند چطور بگویند؛ اول با زبانِ خوش نصیحت کنند و تکرار و تکرار، نهایتاً اگر به جایی رسید که جامعۀ اسلامی روبه فساد می‌‌رود، باید مجتهد حکم کند؛ آن دیگر حکمِ علی‌حده‌ای دارد که مثلاً تعزیر و در بعضی موارد حد دارد. پس این‌طور نیست که از ما ساقط باشد.

حتی اگر کسی خودش نماز نمی‌‌خواند و کسی را می‌ بیند که او هم نماز نمی‌خواند، بر خودش واجب است بخواند و به او هم واجب است بگوید؛ یعنی درعین‌حال که نماز بر او واجب است، امر به معروف و نهی از منکر هم واجب است و ساقط نمی‌‌شود؛ این دو واجبِ جداگانه است یا اگر خودش اهلِ گناهی است؛ مثلاً غیبت می‌‌کند و کسی را درحالِ غیبت می‌‌بیند، هم باید خودش ترک کند و هم به او بگوید غیبت نکن؛ پس اگر او غیبت کرد و این هم گوش داد، دو گناه کرده؛ یکی اینکه خودش غیبت می‌‌کند و یکی هم اینکه او را واداشته به غیبت کردن. گناه او هم ساقط نمی‌‌شود.

منظور اینکه ما مسلمانیم؛ اسلام و قرآن داریم و قرآن به ما این‌طور دستور می‌‌دهد. فرقی نمی‌کند در یک ده باشد یا در شهر یا در مملکت.

اگر کسی به کشورِ دیگری رفت که هم یهودی آنجاست، هم نصرانی و هم مسلمان. اگر سر و کارش با مسلمان‌هاست، باید به آنها هم بگوید، نه اینکه خودش را مثل آنها کند و بگوید همه بی‌حجاب‌اند و من هم باید بی‌حجاب باشم! قرآن می‌‌فرماید: اگر نمی‌‌توانید در جایی به احکام دین عمل کنید، از آنجا هجرت کنید! حتی اگر برای تحصیل رفته، باید هجرت کند و جایی برود که بتواند دینش را انجام دهد.

این حرفِ ما تنها نیست؛ همۀ فقها این‌طور می‌‌گویند و در رساله‌ها هم آمده است. البته همان‌طور که گفته شد، امر به معروف و نهی از منکر درعین‌حال که واجب است، باید طوری باشد که نزاعی درپی نداشته باشد. ممکن است عده‌ای بخواهند آشوب کنند، ما آشوب نمی‌‌خواهیم.

 

 

[1] ـ شمس، ۸.

[2] ـ بقره، ۳۶.

[3] ـ تفسیر نورالثقلین، ‏2، 297.

[4] ـ هود، ۹۴.

[5] ـ تفسیر نورالثقلین، ‏2، 297.

[6] ـ آل‌عمران، ۱۰۴.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است