سوره یونس آیه ۱۱ | جلسه ۱۰
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس | آیه ۱۱ | چهارشنبه ۱۳۹۶/۱۱/۲۵ | جلسه ۱۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ لَو یُعَجِّلُ اللَّـهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ استِعجالَهُم بِالخَیرِ لَقُضِیَ إِلَیهِم أَجَلُهُم فَنَذَرُ الَّذینَ لا یَرجونَ لِقاءَنا فی طُغیانِهِم یَعمَهونَ ﴿١١)
اگر همانطور که مردم در خیر عجله دارند، خدای تعالی برایشان در شرّ عجله میکرد، مرگشان فرامیرسید. پس ما کسانی را که امیدی به لقاء ما ندارند رها میکنیم تا در سرکشی خود سرگردان بمانند.
یُعَجِّلُ: عجله میکرد. استعجال هم به معنای شتاب و عجله است.
قُضِیَ: حتمی شدن و بهسر آمدن. «قُضیَ الامر» یعنی حکم صادر شد و دیگر قابل برگشت نیست.
نَذَرُ: رها میکنیم. این عبارت فقط به صیغۀ مضارع استعمال میشود و در ماضی و اسم فاعل استعمال نمیشود.
یَعمَهون: از «عَمَه» بهمعنای سرگردانی است. راغب آن را دودلیِ ناشی از سرگردانی گفته شده.
عجله کردن در مواردی ناپسند و در مواردی ممدوح است؛ مثلاً در روایت است «عجِّلوا بالصلاه قبل الفوت» (قبلاز فوتِ وقت در نماز عجله کنید) این عجله خوب است، ولی عجله در چیزهایی که هنوز اسباب و وسایلش مهیّا نشده و وقت میبرد، صحیح نیست؛ مثلاً اگر بخواهد دکتر و مهندس بشود باید مدتی درس بخواند و مراحلی طی کند، ولی اگر کسی عجله کند و بخواهد یکساله دکتر شود، این عجله ثمری ندارد.
عجله در امور دنیا غالباً برای افرادی است که حبّ دنیا گرفتارشان کرده و این بر دو قسم است؛ یکوقت در چیزهای خوب عجله دارد؛ مثلاً میگوید همین الآن باید این شخص شفا پیدا کند یا همین روزها خانۀ خوب و زنِ خوب گیرم بیاید. دعا هم میکند، ولی یکی، دو ماه میگذرد و خبری نمیشود. میگوید خدا جوابم نداد. طبیعتاً برای بعضی چیزها باید زمان بگذرد تا وسایلش مهیّا شود.
یکوقت هم انسان در شرّ و بدی عجله میکند؛ مثلاً چون ناراحتیهایی به او رسیده، دعا میکند خدایا مرگم را برسان! یا از دستِ کسی ناراحت شده و نفرینش میکند. قِسمِ اول دعاهای خیر بود و این قسم دعاهای شرّ.
وَ لَو یُعَجِّلُ اللَّـهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ استِعجالَهُم بِالخَیرِ لَقُضِیَ إِلَیهِم أَجَلُهُم؛ اگر خدا میخواست با همان شتابی که تقاضاهای خوبِ مردم را برآورده میکند -که گاه اگر صلاح باشد، سریع هم این کار را میکند- تقاضاهای شرِّشان را اجابت کند، عمرِ مردم کوتاه میشد و خیلی زود همه میمردند، ولی این کار را نمیکند. این یک معنای آیه که در تفاسیرِ مجمعالبیان و المیزان و بعضی دیگر آمده است.
معنای دیگر آیه که منافاتی با این معنا ندارد و هردو ممکن است صحیح باشد، این است که مشرکان و کفّار که معاد را قبول نداشتند، مثل آنها که در زمان پیامبران گذشته و پیامبر اسلام بودند، به پیامبرشان میگفتند: ما به تو ایمان نمیآوریم؛ بتها را میپرستیم و آنها را واسطۀ بین خود و خدا میدانیم. اگر تو راست میگویی و از طرف خدا آمدی و تهدیدهایت صحیح است، بگو خدا همین الآن عذابِ ما را برساند.
خدا میفرماید: عجلهای در برآوردنِ خواستۀ اینها نیست. خداوند آنها را رها میکند تا در طغیانِ خود سرگردان بمانند. آنها از سرِ استهزاء در عذاب تعجیل میکنند تا زودتر بمیرند و به جهنّم واصل شوند، امّا کارهای خداوند از روی حکمت است. آنها را مهلت میدهد تا شاید برگردند، ولی اگر فرصتها گذشت و عمر طی شد و برنگشتند، عذاب و سرگردانیشان بیشتر میشود.
فَنَذَرُ الَّذینَ لا یَرجونَ لِقاءَنا؛ کسانی را که امیدی به لقاء ما ندارند در طغیان و سرکشی خود رها میکنیم. طغیان یعنی افسارگسیختگی؛ یعنی هرکاری بخواهند انجام دهند و کاری به خدا پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام نداشته باشند.
حوایجِ دنیوی و اخروی
با دو مصداقی که گفته شد، چه نتیجهای از آیه برای خود میگیریم؟
هرکس با توجه به سن و سالی که گذرانده و زحمتی که در راه خدا کشیده، تقاضاهایی از خدای تعالی دارد. همۀ ما اعتقاد داریم خداوند آسمان و زمین را خلق کرده؛ ما را خلق کرده و معادی درکار است. کم یا زیاد، این حقایق در دلِ هرکسی نهفته شده و این اعتقاد درونِ ما هست. همچنین به توحید و نبوت و امامتِ ائمۀ اطهار علیهمالسلام معتقد هستیم. قهراً احتیاجاتی هم برای دنیا و آخرتمان داریم.
امّا در دنیا؛ یک جوان نیاز به شغل، همسر، اسباب زندگی و چیزهای دیگر دارد. این تقاضاها خلاف شرع نیست و همه صحیح است؛ اینها را باید از خدای تعالی خواست. حال اگر کسی بگوید هرچه دنبالِ کار میروم، کار پیدا نمیشود یا کار هست، ولی درآمدش کم است یا برای زن گرفتن پول ندارم و هرچه به خدا میگویم، درست نمیشود، چکار کنم؟ امّا برای بعضی زود فراهم میشود. این نگاه او میکند و میگوید چرا برای او به این زودی و خوبی فراهم شد، برای من نشد؟ معلوم میشود خدا با من قهر کرده، مرا رها کرده و دوستم ندارد. شیطان هم این وسط کمک میکند. اگر خود را با دیگران هم مقایسه نکند، وقتی میبیند چیزی ندارد، در شک و شبهه میافتد. چنین کسی باید چکار کند؟ با این چیزهایی که از زندگی میخواهد و همه شرعی و صحیح است، چه کند؟
بهطورِ خلاصه باید حواسش باشد و این را برای خودش مسلّم بداند که اولاً: نفس امّاره دارد. ثانیاً: شیطان و بچههایش هم هستند. این دو دشمن درصددند ایمانِ شما را بدزدند. حال اینجا شما هستید و این نفس و این شیطان! اگر کمی غفلت کنید، شیطان وارد میشود و میگوید اگر خدا هست، چرا حاجتِ تو رانمیدهد؟ مگر تو را خلق نکرده؛ مگر نمیداند چه میخواهی، چرا نمیدهد؟
شیطان کارش همین است؛ وسوسهگری. او و فرزندانش همه از جن هستند. اگر کسی هم بگوید جن دیدم، همان شیطان را دیده است. خداوند میفرماید:
﴿إِنَّهُ یَراکُم هُوَ وَ قَبیلُهُ مِن حَیثُ لا تَرَونَهُم﴾[1]
«او و کسانش شما را میبینند، از همانجایی که شما آنها را نمیبینید.»
خدای تعالی شیطان را ازبین نبرد. او چیزی از خدا خواست و خدای تعالی بهخاطرِ زحماتی که کشیده بود، به او داد. آن پلید هیچ اعتقادی به خدا ندارد و میخواهد انسان را هم مثل خودش منحرف کند. او، طبقِ روایت، ششهزار سال عبادت کرد، ولی از سرِ تکبر رسماً مقابل خدای تعالی ایستاد و گفت چرا باید برای آدم سجده کنم؟ بعداز آن هم قسم خورد آدم را اغوا کند، امّا خودش هم معترف است که جز وسوسهگری کاری نمیتواند بکند، درست مثل نفس امّاره.
در این میان شما میخواهید چکار کنید؟ باید این را ملتفت باشید که اینها دو دشمنِ قطعی هستند؛ پس اول باید پناه به خدا ببرید و بگویید خدایا کمکم کن تا از شرِّ نفس و شیطان در امان بمانم. خدا هم فرموده هرکه به ما رجوع کرد و کمک بخواهد، کمکش میکنیم. در آیاتِ متعدد قرآن فرموده که به مؤمنان کمک میکند.
بعد هم کمی فکر کنید، اگر شرایطِ ازدواج فراهم نمیشود، ببینید گیرِ کار کجاست؟ چهبسا تقاضاهای بلندی دارید که نمیشود. کمی دستتان را پایینتر بگیرید! در کسبی که دنبال میکنی؛ در حقوقی که طلب میکنی، کمی دستت را پایینتر بگیر؛ کمی خودت را پایینتر بیاور؛ نگاه بالاتر از خودت نکن؛ به اندازۀ خودت باش! اگر کمی فکر کنید و با افرادِ مؤمن مشورت کنید، کمی از این گرهها رها میشوید و خدا هم کمک میکند.
بعضی اوقات اگر انسان به این وسوسهها اعتنا کند، شیطان او را تا آنجا میبرد که دیگر نه نمازی و نه روزهای و بهتدریج نه خدایی و دیگر هیچ. همانطور که بعضی جوانها با این وسوسهها از دین خارج شدند. چرا با وجود آنکه خداوند توحید و معاد و نبوت را درونش قرار داده، از دین خارج میشود؟ بهخاطرِ اعتنا به همین وسوسهها.
درخواستهای اخروی
گاه انسان درخواستهایی دربارۀ آخرت از خدای تعالی دارد که نمیشود؛ مثلاً میخواهد نمازِ خوبی بخواند که از اول تا آخر حواسش جمع باشد یا میگوید میخواهم خدا را خوب بشناسم، امّا هرچه میکند، نمیشود. میگوید خدایا چرا حاجتم را نمیدهی؟ مگر چیز بدی خواستم؟ چهبسا چند سال میگذرد و وقتی میبیند خبری نشد، ناامیدی دامنگیرش میشود که این خیلی بد است، حتی ممکن است به جاهای خطرناک کشیده شود.
در چنین حالی انسان باید بداند آنچه از خدا میخواهد، چیزهای سبک و کمارزشی نیست. کار میخواهد و زحمت دارد. از اولین مصادیقِ ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعىٰ﴾[2] همین است. پس باید سعی کند و مهمترین کار انجام واجبات و ترک محرمات است؛ یعنی باید از صبح تا شب مراقب باشد حرامی از زبانش، چشمش، گوشش و سایر اعضاء و جوارحش سر نزد، حتی خطورات و خیالاتی هم که در ذهنش میآید، کنترل کند و این اصلاً کار آسانی نیست، ولی اگر از خدا بخواهد، خدا کمک میکند و بهتدریج میشود.
شخصی میگفت: از اولی که اللّهاکبر نماز را میگویم، خیالاتی که از صبح تا شب دارم، مثل فیلم جلو چشمم میآیند. وقتی سلام را میدهم، تازه یادم میآید که نماز میخواندم.
برای اینکه این خیالات رفع شود، راههای وجود دارد که باید از اهلش سؤال کرد. امّا چیزی که در قرآن آمده و بارها امتحان شده این است که اگر یادِ خدا در انسان قرار گیرد و محکم شود، شدائدِ دنیا برایش آسان میشود.
فَنَذَرُ الَّذینَ لا یَرجونَ لِقاءَنا فی طُغیانِهِم یَعمَهون؛ در قسمتِ آخرِ آیه میفرماید: کسیکه امیدی به لقاء خدا نداشت؛ گفت: این حرفها چیست؛ شیطان کیست؛ نفس امّاره کجاست؟ اینها را آخوندها درآوردهاند. بعد هم اعتنا نکرد و رفت، قهراً وضعش سختتر میشود. چون هم گرفتاری ظاهری دارد و هم باطنی؛ هم ولولهای در روحش افتاده و هم کاروبار دنیایش گره خورده است. چنین کسی از شدت ناراحتی یا دست به خودکشی میزند یا دنبال مواد مخدر میرود تا استراحتی کند و یا صفاتِ بدی مثل غضب از خود ظاهر میکند و با همسر و فرزند و پدر و مادر و همه بدرفتار و تندخو میشود.
همینطور که زندگی هر روز برایش سختتر میشود، او هم در کفریاتش سختتر میشود و در طغیانِ خود سرگردان میماند. این یک عذاب سخت است که خودش خواست. هرچه از درون و بیرون هادیان الهی گفتند، اعتنا نکرد و حرف نشنید. قرآن کریم در آیات مختلف میفرماید ما به آنها گوشزد کردیم؛ پیامبران هشدار دادند، ولی توجه نکرد و روگرداند. سرانجام در این طغیان و سرگردانی مرگش فرا میرسد و بعداز مرگ همین اعمالِ خراب و اعتقاداتِ باطل بهصورتِ آتش و عذاب و ظلمت برایش ظاهر میشود. تا کی؟ خدا داند.
درست است که مدتِ محدودی در دنیا بود، ولی عذابش از آن جهت ابدی و همیشگی است که بنا داشت هرچه در دنیا بماند، همینطور باشد، برعکسِ مؤمنان که قصد دارند هرچه در دنیا هستند، صالح و مؤمن باشند.
حکایت برصیصای عابد
در بنىاسرائیل عابدى بود به نام «برصیصا» که سالها به عبادت پروردگار مشغول بود. دیوانهها و مریضها را نزد او مىآوردند و به دعای او شفا مىیافتند. روزى زن دیوانهاى را نزدش آوردند که چند برادر داشت و از عابد شفاى او را خواستند.
با رفتن برادران شیطان نزد عابد آمد و آنقدر او را وسوسه کرد که عابد با زن دیوانه درآمیخت و او از عابد حامله شد. وقتى حاملگی زن آشکار شد، شیطان به عابد گفت: اگر برادرانش متوجّه شوند، تو را خواهند کشت. پس این زن را بکش و دفن کن و اگر برادرانش آمدند، بگو از پیشِ من فرار کرده.
عابد در اثر القائات شیطان آن دختر را کشت و پنهانى دفن کرد. از طرف دیگر شیطان نزد برادرانِ دختر رفت و آنها را از عمل راهب باخبر ساخت و محل دفن او را به آنها نشان داد. آنها شکایتِ راهب را به پادشاه کردند و آن امر بر پادشاه و همۀ مردم بسیار دشوار آمد. پادشاه حکم به اعدام راهب نمود. همه نزد وی رفتند و با پیدا شدن جنازۀ دختر، راهب مجبور به اقرار شد.
وقتى راهب را بر چوبۀ دار بالا بردند، شیطان نزد او آمد و گفت: من همان کسى هستم که تو را به این اعمال وادار کردم، اکنون اگر از من اطاعت کنى، تو را از این مهلکه نجات خواهم داد.
راهب گفت: چه باید بکنم؟
شیطان گفت: مرا سجده کن!
راهب گفت: چگونه تو را سجده کنم، درحالى که مرا به دار آویختهاند؟
شیطان گفت: با ایماء و اشاره مرا سجده کن.
راهب با اشاره او را سجده کرد و به خداوند کافر شد و همان دم او را کشتند. خدای تعالی به قصۀ او اشاره میکند، آنجا که میفرماید:
﴿کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِین﴾[3]
«مانند شیطان هنگامی که به انسان گفت: کافر شو! پس چون کافر شد، گفت من از تو بیزارم. من از خداوند که پروردگار جهانیان است، میترسم.»
این حکایت برای این است که بدانیم آدمی هرچه رو به خدا بیاورد و عبادت کند، باز باید حواسش باشد که مغرور نشود و منمن نکند. این یک خطر است. شیطان ششهزار سال عبادت کرد؛ سجدهها میرفت و ملائکه موعظه را میکرد، ولی در وقتِ امتحان منیّتش سربرآورد و روبروی خدا ایستاد. وقتی فرمود به آدم سجده کن، نکرد؛ چون خود را از او بهتر میدید. یعنی تو نمیفهمی و من بهتر میفهمم. نستجیر باللّه!
شیطان و نفس دستبردار نیستند؛ اول نگاهی کن؛ بعد دستی بزن؛ بعد همینطور پشتِسرِ هم وسوسههای دیگر میآید. چرا این عابدِ بیچاره اینطور شد؟ چون از اول نباید نامحرم را در خانه راه بدهی! دوم: چرا نگاهش کردی؟ سوم: چرا دست به او زدی؟ چهارم و پنجم و… یعنی پلهپله خودش را سقوط داد، با آنکه میدانست همۀ این کارها خلاف است.
امّا چرا آنهمه عبادت نتوانست او را نگه دارد؟ چون در عبادتهایش غشّ بود؛ منیّت بود؛ خالص برای خدا نبود. مگر میشود با این عبادت مستجابالدعوه شد؟ بله؛ اثرِ عبادت اینطور است. وقتی انسان مدتی در تنهایی، بدون مزاحمت و رفت و آمدِ دیگران عبادت کند و ریاضتهایی بکشد، آثاری خواهد داشت. مخصوصاً وقتی زمینۀ بروزِ منیت فراهم نشود و امتحانِ سختی پیش نیاید.
منظور اینکه هیچکس؛ از عالم و عابد و پیر و جوان و هرکه باشد، نباید به خود مطمئن شود. دائم باید از خدا بخواهد حفظش کند. پیامبر اسلام هرروز بارها میگفتند «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا».
امام صادق علیهالسلام فرمود: همۀ پیامبران از آدم تا خاتم هرروز صبح این دعا را میخواندند:
«یَا حَیُ یَا قَیُّومُ بِرَحْمَتِکَ أَسْتَغِیثُ أَصْلِحْ لِی شَأْنِی کُلَّهُ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَداً وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِه»[4]
در دعای ابوحمزه ثمالی به تعلیم امام زینالعابدین علیهالسلام میگوییم:
«یَا سَیِّدِی إِنْ وَکَلْتَنِی إِلَى نَفْسِی هَلَکْتُ»
«اگر مرا به خود واگذاری هلاک میشوم.»
اینطور نیست که هرکه بالاتر رفت، از خطر ایمن میشود؛ هرچه انسان در معنویات بالاتر رود، خطر سقوطش بیشتر است. گاهی یکی از پشتبام میافتد و یکی چند کیلومتر بالا رفته و میافتد.
همه باید از خدایا بخواهیم عاقبتمان بهخیر شود و خودش ما را از شرِّ شیاطینی که به شکلهای مختلف وسوسه میکنند، حفظ کند. مشتی خنّاس با موبایلها و چیزهای دیگر ذهن جوانها و نوجوانها را مغشوش میکنند؛ چرا این اینطور کرد و آن آنطور گفت و… همینطور وسوسههایی القاء میکنند و میبینی نوجوانِ پاک ناگهان همهچیز را کنار گذاشت.
[1] ـ اعراف، ۲۷.
[2] ـ نجم، ۳۹.
[3] ـ نورالمبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین (جزایری)، ۴۶۰.
[4] ـ کافی، ۲، ۵۲۴.