سوره یونس آیه ۱۰۴ | جلسه ۶۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۱۰۴ | چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۹/۰۷ | جلسه ۶۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی شَکٍّ مِنْ دینی فَلا أَعْبُدُ الَّذینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذی یَتَوَفَّاکُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ ۱۰۴
بگو ای مردم! اگر در دینِ من شک دارید، من کسانی را که شما غیر از خدا میپرستید، نمیپرستم، لکن خدایی را میپرستم که شما را میمیراند و من مأمورم که از مؤمنان باشم.
«قُلْ» بگو «یا أَیُّهَا النَّاسُ» ای مردم «إِنْ کُنْتُمْ» اگر هستید «فی شَکٍّ» در شک و تردید «مِنْ دینی» از دینِ من «فَلا أَعْبُدُ» من نمیپرستم؛ عبادت نمیکنم «الَّذینَ» کسانی را که «تَعْبُدُونَ» شما میپرستید؛ عبادت میکنید «مِنْ دُونِ اللَّهِ» غیرِ خدا «وَلکِنْ» امّا «أَعْبُدُ» میپرستم «اللَّهَ الَّذی» خدایی را که «یَتَوَفَّاکُمْ» شما را میمیراند «وَ أُمِرْتُ» و مأمور هستم «أَنْ أَکُونَ» که باشم «مِنَ الْمُؤْمِنین» از مؤمنان.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاس؛ خدای تعالی به پیامبر میفرماید «به این مشرکان بگو» به امّتِ پیامبر هم همین را میفرماید؛ یعنی تا روزِ قیامت هرکه از امّتِ پیامبر در این دنیا قدم میگذارد، به هر مشرکی که غیرِ خدا را میپرستد و دینِ خدا را قبول ندارد، خطاب میکند که «إِنْ کُنْتُمْ فی شَکٍّ مِنْ دینی…»
دین پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله یعنی اعتقاداتی که آنها را قبول داریم و اعمالِ واجب و حرامی که انجام میدهیم و ترک میکنیم. این میشود دین اسلام. آنچه متدین به آن هستیم و قلبمان به آن معتقد است، عبارت است از توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت که اصول دین نامیده میشود و در کنارِ آن التزام به واجبات و محرماتی که در قرآن و در روایاتی که تفسیر قرآن است، به ما رسیده.
فَلا أَعْبُدُ الَّذینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّه؛ خدای تعالی به پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله و به همۀ ما میفرماید با مشرکان صحبت کنید؛ ابتدا بابِ گفتگو با آنها را باز کنید، اگر قبول نکردند، بگویید ما آنچه شما بهجای خدا میپرستید، قبول نداریم و هرگز نمیپرستیم. ما بندۀ خدا هستیم و مولای ما فقط اوست.
مشرکان بندۀ بت بودند. مقابل آنها میایستادند و در قلبشان برای آنها خضوع میکردند. میگفتند این بت خدای باران است؛ آن خدای رزق است؛ آن یکی خدای سلامتی است و… ۳۶۰ بت داشتند و یکی هم بتِ بزرگشان بود. میگفتند ما دستمان به خدا نمیرسد و به اینها متوسل میشویم.
بندگی یعنی خاضع شدن برای کسی یا چیزی، طوری که همۀ توجه و حواسِ انسان به او باشد.
سؤال: ما که مقابل امامانِ معصوم میایستیم؛ به آن بزرگواران توجه میکنیم و محبّتشان در قلبِ ماست، آیا ایشان را میپرستیم؟ فرقِ ما با مشرکان چیست؟
جواب: درست است که ائمۀ اطهار علیهمالسلام محبوبِ ما هستند و از برکتِ خودشان دوستشان داریم، امّا در عینِ حال به ایشان عرض میکنیم ما بندۀ خداییم؛ بندۀ شما نیستیم. مشرکان بدون اینکه دلیلی از طرفِ خدای تعالی داشته باشند، برای بت سجده میکردند و از آن شفا میخواستند، ولی ما میگوییم یا امام رضا اگر نزد شما میآییم و خاضع میشویم، بهحسابِ این است که شما محبوبِ خدا هستید و ما کسی را که محبوبِ خداست، دوست میداریم.
میگوییم یا رسول اللّه، شما حبیبِ خدا و نزدیکترین انسان به او هستید. شما از طرفِ خدای تعالی معلمِ مایید و ما برایتان تواضع میکنیم. خدا دستور داده از این پیامبر اطاعت کنید.
﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیم﴾[1]
«بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانِ شما را ببخشاید و خدا بخشاینده و مهربان است.»
پس چون خدا فرموده، تابعِ پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله هستیم و هرچه میگوید، اطاعت میکنیم. میدانیم پیامبر اکرم ما را خلق نکرده، خالقِ ما خداست. خدای تعالی میفرماید ای پیامبر تو خالقِ اینها نیستی، حتی نمیتوانی آنها را بهزور مؤمن کنی.
پس فرقِ ما با مشرکان این است که آنها بدون دلیل عقلی و نقلی به بتها احترام میگذارند؛ آنها را دوست میدارند و میبوسند و به آنها تبرک میجویند. کدام عقل میگوید سنگ را اینطور محترم بدار؟
امّا چرا ما جای پا و ضریحِ ائمه و درهای حرمشان را میبوسیم؟
ما درواقع جای پای کسی را میبوسیم که بدن و روح و همۀ توجهش به خدا بود. این دستورِ خداست که باید به ایشان احترام بگذاریم؛ لذا به آثارشان و به هرچه متعلق به ایشان است، احترام میگذاریم.
أَمُرُّ عَلى الدِیارِ دِیارِ لَیلى
أُقَبِّلَ ذا الجِدارَ وَذا الجِدارا
وَما حُبُّ الدِیارِ شَغَفنَ قَلبی
وَلَکِن حُبُّ مَن سَکَنَ الدِیارا
یعنی بر سرزمینِ لیلى گذر کردم، در حالی که این دیوار و آن دیوار را میبوسیدم. عشقِ آن سرزمین قلبِ مرا نگرفته بود، بلکه عشقِ کسى که در آن سرزمین مىزیست، قلبم را تسخیر کرده بود.
محبوبِ ما امام رضا و اجداد و فرزندانِ معصومش هستند؛ چراکه ایشان محبّ و عاشق خدایند. خدا این بزرگواران را دوست میدارد و ما هم چون محبّتِ خدا را داریم، ایشان را دوست میداریم. چرا پیامبر و علی علیهماالسلام را دوست نداریم، وقتی میدانیم خداوند ایشان را برای خودش انتخاب کرده و بندۀ خاصِ اویند؟ این بزرگواران فقط و فقط او را میپرستند و او را مسبب میدانند.
مولا علی علیهالسلام در دعا به پروردگار عرض میکرد:
«أَنْتَ الْغَنِیُّ وَ أَنَا الْفَقِیرُ وَ أَنْتَ السَّیِّدُ وَ أَنَا الْعَبْدُ وَ أَنْتَ الْغَافِرُ وَ أَنَا الْمُسِیءُ وَ أَنْتَ الْعَالِمُ وَ أَنَا الْجَاهِل»
«تو غنی هستی و من فقیرم؛ تو مولایی و من بندهام؛ تو بخشایندهای و من گنهکارم؛ تو عالمی و من جاهلم.»
آن علی که هرچه از او میپرسیدند، پاسخ میداد و بارها فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» (از من بپرسید، قبل از آنکه مرا نیابید!) اینگونه در محضرِ پروردگار خود را فقیر و عبد و جاهل معرفی میکند. البته باید برای مردم از علمِ خود بگوید و خویش را بشناساند تا فردا نگویند ما علی را نمیشناختیم.
وَلکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذی یَتَوَفَّاکُم؛ ما فقط خدا را میپرستیم و او را مؤثر میدانیم، همان خدایی که شما و همۀ خلق را میمیراند و زنده میکند. اگر به پزشک مراجعه می کنیم و قرص و دارو میخوریم، برای این است که خدا فرموده به اسباب متوسل شوید، امّا میدانیم شفادهنده اوست. او به پزشک علم آموخت و در دارو خاصیت قرار داد؛ پس ما وسیلهپرست نیستیم؛ پولپرست نیستیم. پول را بر سرمان نمیگذاریم و راهگشا نمیدانیم. خدا راهگشاست.
مگر بدون پول هم میشود زنده ماند؟ بله؛ خیلیها پول نداشتند، امّا خدای تعالی روزیشان را از جایی که گمان نمیکردند، میرساند یا راه رزقی پیشِ پایشان میگذاشت. حکایتها در این باره بسیار است. بختالنصر حضرت دانیال را در چاه انداخت تا از گرسنگی و تشنگی بمیرد، امّا خدای تعالی مأمورانی قرار داد که در قعرِ چاه برایش آب و غذا میبردند یا مثلاً سعید بن جبیر به دستور حجاج بن یوسف دستگیر شد. وقتی او را نزد حجاج میبردند، شب به دیرِ راهبی رسیدند. مأمورانِ همراه او خواستند در دیرِ راهب شب را صبح کنند، امّا سعید وارد دیر نشد. وقتی علت را پرسیدند، سعید گفت: مسلمان هرگز به دیرِ راهبان پناه نخواهد برد! خدا حافظ من است.
آن شب سعید در حیاطِ دیر ماند. نگهبانان از داخل مراقبِ او بودند. ناگاه دیدند شیری پیشِ روی سعید ایستاده. گفتند: سعید را خواهد خورد. امّا لحظهای بعد شیر مقابلِ سعید خوابید و دست و پای او را میبوسید.
راهبان شگفتزده شدند و گفتند: این شخص از اولیای خداست.
سعید گفت: من بندهای عاصی بیش نیستم. سرانجام راهبانِ دیر همه اسلام آوردند و سربازان او را رها کردند.
سعید گفت: از قضای الهی نمی توان فرار کرد؛ لذا همراه سربازان آمد و خود را تسلیمِ حجاج کرد.
آیا خدا نمیتواند بدون سبب بندهاش را نگه دارد؟ بیشک میتواند.
پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله به مشرکان میفرماید من کسی را میپرستم که شما را میمیراند. همان که مرگ و زندگیِ همه دستِ اوست. خالقِ روحِ ماست و ما را حیات بخشیده که زنده هستیم و رفت و آمد میکنیم و میبینیم و حرف میزنیم.
بهراستی چگونه این قلب سالها کار میکند؟ مگر جز مشتی گوشت و رگ و ریشه چیزِ دیگری دارد؟ آیا غیر از این است که کسِ دیگری به آن حیات میبخشد؟ مقداری چربی جمع شده و عضوی به نام چشم را تشکیل داده که اینطور میبیند یا این گوش که بهقولِ علی علیهالسلام چند تکه استخوان است یا مغز که خدا داند چیست و چه چیزهای به هم پیوستهای دارد که اینهمه ظرفیت و کارایی دارد! این چشم و گوش و مغز نیست؛ روح است که میبیند و میشنود و درک میکند و انسان را نگه میدارد. اعضاء و جوارح اسبابِ روح هستند. روحِ ما بهخواستِ خدای تعالی بر بدن مسلط است و آن را میچرخاند.
آن که زنده میکند و میمیراند، خداست. شخصِ سالمی که هیچ مرضی ندارد، ناگهان مرگش میرسد و بیجان روی زمین میافتد. اگر سه روز بماند، بو میکند. پس ما به خود نیامدیم و به خود نمیرویم؛ آنکه ما را آورد، خودش میبرد. اگر هم کسی بخواهد خودش را بکشد و خدا نخواهد، هرچه کند، نمیمیرد. این خدا را باید پرستید؛ همو که ما را از نطفه آفرید و لحظهلحظه تدبیر میکند.
وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنین؛ من امر شدهام مؤمن باشم. چه کسی امر میکند؟ عقل (حجتِ درونی) و پیامبران و ائمه (حجتِ بیرونی). انبیاء با ارائۀ دلیل ایمان را به ما عرضه کردند و ما هم فهمیدیم و قبول کردیم.
این یک واقعیت است که خالقِ ما کارِ بیهوده نمیکند. اگر ما کارِ بیهوده انجام دهیم، عقلا سرزنشمان میکنند. حال خدایی که این عقل را در ما قرار داده، خودش کارِ بیهوده میکند؟ اینهمه زمین و آسمان را آفریده و به این نظم و زیبایی میچرخاند که هیچ خبری نباشد؟ انسانها را در این زمین ساکن میکند تا پس از مدتی بمیرند و هیچ اتفاقی نیفتد؟ این بیهودگی نیست؟ ما که عقل داریم، میگوییم این کار بیهود است و خدای حکیم چنین کاری نمیکند، پس غرضی از خلقت انسان و این کائنات هست و آن شناختِ خداوند است.
گذرِ عمر و استفاده از فرصتها
جوانی تا چهل سالگی است و از چهل به بعد رکود و از پنجاه آغازِ پیری است.
ما باید از همۀ ساعاتِ عمرمان استفاده کنیم. باید حسابِ هر ساعت از این ۲۴ ساعتهای روزهای عمرمان را داشته باشیم! در طولِ روز حدود ۸ ساعت برای کار و تحصیل، ۸ ساعت برای استراحت و خواب، یک ساعت نماز و قرآن و عبادت، و باقی در غفلتایم. نباید این ساعات را به غفلت و بیهودگی بگذرانیم!
[1] ـ آلعمران، ۳۱.