سوره یونس آیه ۱۰ | جلسه ۹
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس | آیه ۱۰ | یکشنبه ۱۳۹۶/۱۱/۱۵ | جلسه ۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلَامٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (۱۰)
دعا و نیایشِ آنها در آنجا (بهشت) «سبحانک اللّهم» است و تکریمشان، سلام و پایانِ دعایشان «الحمدلله ربّ العالمین» است.
دَعویٰ: در اصل یعنی ادعای چیزی کردن، امّا در اینجا بهمعنای دعا و نیایش است.
سُبحانَک اللّهم: منزّهی تو ای خدای من.
تحیَّت: درود و اکرام.
الحمدللّه ربّ العالمین: حمد و ثنا و ستایش مخصوص خداوند، پروردگارِ جهانیان است.
خدای تعالی ابتدا از آیاتِ خود سخن گفت و اینکه آسمانها و زمین و عرش و شب و روز بدون خالق و مدبر نیست. سپس از کسانی صحبت شد که امیدی به لقاء پروردگار ندارند؛ تمام همّ و غمّشان دنیاست و از آیاتِ خدای تعالی غافل هستند. آنها نتیجۀ کارشان را خواهند دید، همانطور که دیگران دیدند. گاهی در دنیا و آخرت نتیجۀ کردارشان را میبینند، امّا مهم عالم برزخ و قیامت است؛ قیامتی که بسیار نزدیک است و با مرگ آغاز میشود . «مَن مات فَقَد قامَت قیامَته» هرکس میمیرد قیامتش برپا میشود. در روایت، عالم برزخ، قیامتِ صغری خوانده شده است. در آنجا مؤمنان در نعمتهایی که با ایمان و عمل صالح برای خود تدارک دیدهاند در رفاه و سعادت هستند.
کسانی هم که ایمان و عمل صالح نداشتند؛ هرچه خواستند، گفتند و کردند و افسارگسیخته بودند، پساز مرگ سزای کردارِ خود را میبینند و گاهی هم در همین دنیا کمی از کیفرِ گناهانشان را میچشند.
خدای تعالی دربارۀ آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، میفرماید: «یَهدیهِم رَبُّهُم بِإیمانِهِم» خداوند آنها را به ایمانشان هدایت میکند؛ یعنی برحسبِ تقاضا و حاجاتِ معنویشان هدایتشان میکند و راه را نشانشان میدهد. همچنین در این دنیا آثارِ معنوی نعمتهای بهشتی را به آنها نشان میدهد و در عالم برزخ آثارِ معنوی و صوریِ آن را به عینه خواهند دید. در قیامت هم بهطورِ کاملتر میبینند.
دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ؛ اهل بهشت، خصوصاً کسانی که در مراتبِ بالا قرار دارند، اولین صحبت و دعاشان «سبحانک اللّهم» تهیّت و اکرامشان «سلام» و ختمِ کلامشان حمدِ خداست «الحمدللّه ربّ العالمین». در قرآن بیشاز ۴۰ بار عبارت «سبحان» آمده است.
همۀ ما هرروز، صبح و شام خدا را تسبیح میکنیم و در نمازهای واجب و مستحب بارها میگوییم: «سبحان اللّه». یعنی خدا منزّه است؛ منزّه از صفاتِ ناپسند؛ از حسد، کینه، بخل، حرص و… او جلّجلاله تنهاست و کسی بالاتر از خودش نیست؛ پس حق دارد بگوید «الکبریاء ردایی» بزرگی ردای اوست.
نقطۀ آغاز نماز تکبیر است «اللّه اکبر». یعنی خدا بزرگتر از هرچیزی است که در ذهن بیاید؛ از هر قادری تواناتر، از هر عالمی داناتر، از هر زیبایی زیباتر. همۀ اینها مخلوقِ اویند که حیات و قدرت و علم و جمالِ خود را از او گرفتهاند؛ پس او بزرگتر از همه است.
معنای بهتر و دقیقتر «اللّه اکبر» این است که او جلّجلاله بزرگتر از آن است که ما بتوانیم وصفش کنیم. توصیفِ او فقط در حیطۀ بندگانِ «مخلَص» پروردگار است.
﴿سُبـحانَ اللَّـهِ عَمّـا یَصِفونَ ۞ إِلّا عِبـادَ اللَّـهِ المُخلَصینَ﴾[1]
«خدا منزه از آنیست که توصیف میکنند. مگر بندگان مخلَصِ خدا.»
به معنای دیگر «اللّه اکبر مِن أنْ یُوصَف» یعنی خدا بزرگتر از آن است که وصف شود. او بالاتر از توصیف و بیان است.
فقط عدۀ کمی که ملقب به مخلَصین گشتهاند میتوانند او را توصیف کنند؛ آنها که خدا خالصشان کرده است.
مخلَصین وقتی میگویند: یا عالم، یا قادر، یا حیّ و دیگر صفاتِ خدای تعالی را میگویند، راست میگویند. نه اینکه دیگران نباید بگویند، ولی آنها واقع را بیان میکنند و هیچ شائبهای در سخنشان نیست.
مخلَص کیست؟ ابتدا از خدا میخواهیم که مخلِص باشیم. مخلِص کسی است که سعی میکند نیات و اعمال و صفاتش خالص باشد؛ یعنی شرک درونش نباشد. خالی شدن از شرک اهمیتِ بسیار دارد؛ یعنی وقتی نماز میخواند برای تعریف دیگران نباشد. نافلهها را آرام میخواند تا کسی نفهمد. دعا و قرآن هم همینطور، کاری ندارد کسی بشنود یا نشوند. اگر خیرات میکند میخواهد برای خدا باشد نه برای تعریف دیگران. خمس و زکات و نفقات که میدهد یا هرکار خوبی میکند، نیتش قربهالی اللّه است؛ کسی بدش بیاید یا خوشش بیاید. اگر به همسر و فرزند و پدر و مادر و خویشان نیکی میکند برای این نیست که بگویند چقدر خوشاخلاق است یا بگویند چقدر عاقل و سیاستمدار است. فقط برای خدا کار میکند.
همۀ این کارها مقدمه است و تا خدا عنایت نکند، شرک از درونِ انسان ریشهکن نمیشود. امّا شرک چیست؟
همۀ ما ملتفت هستیم که خدا اسباب را معین میکند؛ خدا به دلِ فلانی میاندازد کار ما را رواج دهد؛ کاسب میداند خدا به دل مشتری میانداز از او جنس بخرد. همۀ اینها را میدانیم، ولی هنوز دل کاملاً از اسباب بریده نشده؛ سبببینی ریشهکن نشده است.
امام باقر علیهالسلام به جابر فرمودند: «ای جابر بدان ولىّ ما نمىشوى، مگر زمانى که اگر تمام مردم شهر بگویند مردِ بدى هستى، ناراحت نشوى و اگر همه بگویند مردِ خوبى هستى، دلخوش نگردى، امّا خود را به کتاب خدا عرضه نمایى»[2]
ولیّ یعنی دوستِ واقعی؛ یعنی مخلَص؛ کسی که شرک از او بریده شده. این شرک را من و شما نمیتوانیم، کسِ دیگری باید آن را از دلمان بیرون کند تا بفهمیم مسبب، خدای تعالی است و سبب را او معین کرده، هیچکس بدون اذن او کارهای نیست. رسیدن به این مرتبه خیلی مشکل است.
از همۀ شرکها بالاتر، خودمان هستیم. دائم میگوییم «من این کار را کردم. من آن کار را کردم». ولو بگوید بنده، آخرش خودش را کسی میداند. تا این «خود» ریشهکن نشود، ما مشرکیم. نه اینکه جهنّم میرویم، ولی هست.
مخلَص یعنی خدا شرک را از دلِ آدم بیرون میکند. اگر این کنده شود، «من» ول میشود؛ یعنی میفهمد هیچِ هیچ است. نطفهای بود که حالا اینطور آدم شده، بعد هم خاک میشود. روحش هم مالِ خداست. فهمِ این مطلب سخت است و تا خدا عنایت نکند، نمیشود. اوست که شخص را مخلَص میکند و اگر کرد، دیگر شیطان به او راه ندارد.
﴿قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغوِیَنَّهُم أَجمَعینَ ۞ إِلّا عِبادَکَ مِنهُمُ المُخلَصینَ﴾[3]
«گفت: به عزّتت همه را گمراه میکنم، مگر بندگان مخلَصت را.»
حتی پیامبرانی که ترکاولیٰ کردند، شیطان وسوسه کرد؛ مثل حضرت داود که ۴۰ روز گریه کرد یا حضرت یعقوب که ۴۰ سال فراغ یوسف را تحمل کرد یا بعضی دیگر.
حال میگوییم اهل بهشت یعنی کسانی که در مقاماتِ بلندی هستند، میگویند «سبحانک اللهم». تا کسی در دنیا حرکتی نکرده باشد، نمیشود. خداوند اینجا به آنها عنایت کرد و ریشۀ شرک را از دلشان کَند که آنجا میگویند «سبحانک سبحانک» یعنی خدایا منزهی تو از هرچه هرکس فکر کند. هیچ شریکی نداری. من هم که کارهای نیستم.
نگویید ما کجا و اینها کجا! آرزوی آن هم خوب است. دوست داشتن این مقام هم خوب است.
قلبِ انسان خواه ناخواه متوجه خداست، امّا باید خدا عنایت کند تا شرک از ما بیرون رود و خود و اسباب را کارهای نبینیم و بدانیم خدای تعالی خالق و همهکارۀ ماست و همهچیزمان از اوست. این حکایت مخصوصاً برای نوجوانها مثَلِ خوبی در خداشناسی است:
پادشاهی به خدا ایمان نداشت، امّا وزیری خداپرست داشت. هرچه وزیر برای اثبات خدا دلیل میآورد، شاه قبول نمیکرد. وزیر دستور داد در یک بیابانِ دورافتاده که هیچ ساختمان و درختی نبود، ساختمانِ باشکوهی ساختند و اطراف آن را درختکاری کرده، جوی آب در زیر درختانش جاری ساختند.
وزیر، پادشاه را برای شکار به همان بیابان برد. وقتی نگاه پادشاه به آن ساختمان افتاد، از وزیر پرسید: در گذشته که برای شکار به اینجا میآمدیم، چنین ساختمانی نبود. چه کسی این را ساخته است؟
وزیر پاسخ داد: اینها خودبهخود بهوجود آمده است.
پادشاه گفت: مرا مسخره میکنی؟ این چه حرفی است که میزنی؟ آیا میشود این ساختمانِ زیبا خودش ساخته شده باشد؟
وزیر گفت: وقتی بنای این ساختمانِ محقّر و کوچک بدون بنّا غیرممکن است، چگونه بنای آسمان و زمین و موجودات بسیاری که بر آن هستند، بدون آفریدگار است؟ پادشاه متوجه شد و به وجود خدا اعتراف کرد.
نیازِ فطری به پرستش
خدای تعالی بشر را طوری خلق کرده که درپی محبوبی میگردد تا قربانش رود. از ابتدای خلقت چشمش به مادرش باز شده، بعد پدر و بعد خواهر و برادر و همینطور تا بزرگ شود. یکی صورتی میبیند و عاشقش میشود و یکی محبّتش را به پول و یکی به ریاست میزند. اینها در فطرت انسان است و آن را عبادت میخوانند.
آنها که عاقلاند و از خدا فهم خواستند، قربان کسی میروند که همۀ اینها را خلق کرده؛ او که نامش اللّه جلّجلاله است. او میلیاردها از این صورتها تابهحال آفریده و میرانده؛ میلیاردها از این پولها و طلاها آورده و برده، کسانی هم که قربانِ این چیزها رفتند به جایی نرسیدند؛ پس بیا و قربانِ خالقِ اینها برو که این مطابق درون و فطرت نیز هست.
کسانی که عاقل هستندو به اندازۀ خود متوجه خدا هستند، هرچه جلوتر میروند، خدا بیشتر هدایتشان میکند؛ «یَهدیهِم رَبُّهُم بِإیمانِهِم» تا آنجا که بهتدریج ملتفت میشوند خدای تعالی از هر ظاهری ظاهرتر است. به فهم میرسند و با حقیقتِ ایمان او را میبینند.
از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند: آیا پروردگارت را هنگام پرستش دیدهای؟ فرمود:
«مَا کُنْتُ أعْبُدُ رَبّاً لَمْ أرَهُ»
«من آن نیستم که پرورگاری را که ندیدهام بپرستم.»
پرسیدند: چگونه او را دیدهای؟ فرمود:
«لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَهِ الْأبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإیمَانِ»[4]
«چشمها هنگام نظر افکندن، او را درک نکنند، ولی دلها با حقایق ایمان او را میبینند.»
کمکم میتوانی با نورِ ایمانت خدا را ببینی. هرچه قویتر شوی و خدا عنایت کند، این امر برایت روشنتر میشود؛ این را «علمالیقین» میگویند. بهتدریج از علمالیقین هم بالاتر میروی. در عالم برزخ هم خدای تعالی عنایت میکند و تا قیامت کمک میکند تا هرچه اینجا نشد و کم شد، آنجا بشود، بهشرطِ اینکه اینجا مایهای تحصیل بکند.
وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلَام؛ در عالم برزخ و قیامت وقتی وارد بهشت میشوید، ابتدا ملائکه میآیند و سلام میکنند و شما هم به آنها سلام میکنید.
﴿وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَ عَلَانِیَهً وَ یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ ۞ جَنّاتُ عَدنٍ یَدخُلونَها وَ مَن صَلَحَ مِن آبائِهِم وَ أَزواجِهِم وَ ذُرِّیّاتِهِم وَ المَلائِکَهُ یَدخُلونَ عَلَیهِم مِن کُلِّ بابٍ ۞ سَلامٌ عَلَیکُم بِما صَبَرتُم فَنِعمَ عُقبَى الدّارِ﴾[5]
«کسانی که برای رضای پروردگارشان صبر کردند و نماز بهپا داشتند و از آنچه روزیشان کردیم، پنهان و آشکار انفاق کردند و بدی را با نیکی دفع میکنند، سرای آخرت برای آنهاست. بهشتهای جاودانی که آنها با پدران و همسران و فرزندانِ صالحشان واردِ آن میشوند و ملائکه از هر دری بر آنان وارد میشوند و میگویند: سلام بر شما بهخاطرِ صبری که کردید. چه نیکوست سرای آخرت.
وقتی شما اینهمه لطف از خدای تعالی میبینید، زبان به حمد و سپاسِ او میگشایید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» سپاس ازآنِ پروردگارِ عالمین است. دائماً به این معنا توجه دارید.
[1] ـ صافّات، ۱۵۹ و ۱۶۰.
[3] ـ ص، ۸۲ و ۸۳.
[4]ـ کافی، 1، 98.
[5] ـ رعد، ۲۲ تا ۲۴.