تفسیر سوره یونس

سوره یونس آیات ۱ و ۲ | جلسه ۱

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یونس |  آیه ۱ و ۲ | چهارشنبه ۱۳۹۶/۱۰/۱۳ | جلسه ۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

متن تفسیر

 

الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکیمِ (۱)

الف لام را. این آیاتِ کتابِ حکیم است.

 

أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْکافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبینٌ (۲)

آیا برای مردم عجیب است که به مردی از خودشان وحی فرستادیم که مردم را بترسان و به کسانی که ایمان آوردند، بشارت ده که نزد پروردگارشان گام‌های درستی در حرکت خود دارند. کافران گفتند: این جادوگری آشکار است.

 

کفّار مکه با تعجب می‌‌گفتند: چطور کسی‌که یتیم است؛ مال و ثروتی ندارد و حاکم و بزرگِ قبیله‌ای نیست، به نبوت مبعوث شده و خدا به او وحی می‌‌کند؟‍‍! خدای تعالی در سوره یونس ضمن آنکه تعجبِ آنها را بیان می‌‌کند و پاسخ می‌‌دهد، آیاتی نیز راجع‌به توحید و معاد آورده است. گفتنی است این سوره در مکه نازل شده، الّا سه آیه که گفته‌اند مدنی است. مقداری از حالاتِ حضرت یونس نیز در آن بیان شده است.

حضرت یونس در قرآن

در چند سورۀ قرآن کریم؛ ازجمله یونس، صافات، انبیاء و قلم از جناب یونس نام برده شده، به شرح‌حالِ او اشاره شده است. ایشان پیامبر اولواالعزم نبود، بعداز حضرت سلیمان آمد و بعضی او را از نوادگانِ حضرت ابراهیم و بعضی از جناب هود دانسته‌اند. از جانبِ مادر از بنی‌اسرائیل بود. ۳۳ سال قومش را که بیش‌از صدهزار نفر بودند، به توحید دعوت کرد، ولی هیچ‌کس به او ایمان نیاورد، جز دونفر؛ یکی عالمی بود به‌نامِ روبیل که از مطالبی باخبر بود، و دیگری، تنوخا، عابدی بود که بهره‌ای از علم نداشت.

یونس وقتی از هدایت قومش ناامید شد، از درگاه خدا براى آنها تقاضاى عذاب کرد و بر این کار اصرار ورزید، سرانجام خداوند فرمود: عذابم را روز چهارشنبه، نیمۀ ماه شوال، بعداز طلوعِ خورشید بر آنها مى‏فرستم. این موضوع را به آنها اعلام کن.

یونس نزد تنوخا (عابد) رفت و ماجراى عذاب و وقتِ آن را به او خبر داد. سپس گفت: برویم و ماجرا را به مردم خبر دهیم.

عابد گفت: آنها را رها کن تا ناگهان عذابِ سختِ الهى به سراغشان آید.

یونس گفت: به‌جاست نزد روبیل (عالِم) برویم و در این مورد با او مشورت کنیم؛ زیرا او مردى حکیم و از خاندانِ نبوت است. آنها نزد روبیل آمدند و ماجرا را گفتند.

روبیل از یونس علیه‏السلام خواست به‌سوى خدا بازگردد و از درگاه خداوند بخواهد عذاب را از قوم بردارد؛ زیرا خداوند از عذاب کردن آنها بى‌نیاز و نسبت به بندگانش مهربان است.

یونس پیشنهادِ او را نپذیرفت و همراه تنوخا به‌سوى قوم رفتند و آنها را به نزولِ عذاب الهى در صبح روز چهارشنبه هشدار دادند. مردم با تندى و خشونت با یونس و تنوخا برخورد کردند و یونس علیه‏السلام را با شدت از شهر اخراج نمودند. آن دو از شهر بیرون آمدند تا از آن منطقه دور شوند، ولى روبیل در میان قوم خود ماند.

هنگامى که ماه شوال فرا رسید، روبیل بالاى کوه رفت و با صداى بلند فریاد زد: اى مردم! موعدِ عذاب نزدیک شد. من به شما مهربان و دلسوز هستم، اکنون تا فرصت دارید استغفار کنید تا خداوند عذابش را از شما برطرف کند.

مردم تحت تأثیرِ سخنان روبیل قرار گرفته، نزد او رفتند و گفتند: ما مى‏دانیم تو فردى حکیم و دلسوز هستى، به نظرِ تو اکنون چه کار کنیم تا مشمول عذاب نگردیم؟

روبیل گفت: کودکان را همراه مادرانشان به بیابان آورید و آنها را از همدیگر جدا کنید. همچنین حیوانات را بیاورید و بچه‌هاشان را از آنها جدا کنید. هنگامى که طوفانِ زرد را از جانبِ مشرق دیدید، همه از کوچک و بزرگ صدا به گریه و زارى بلند کنید و با التماس و تضرع توبه نمایید و از خدا بخواهید تا شما را مشمولِ رحمتش قرار دهد.

همۀ قوم سخن روبیل را پذیرفتند. هنگام بروز نشانه‏هاى عذاب، همه صدا به گریه و زارى و تضرع بلند کردند و از درگاه خدا طلبِ عفو نمودند. ناگاه دیدند هنگامِ طلوعِ خورشید، طوفانِ زرد و تاریک و بسیار تندى وزیدن گرفت. ناله و شیون و استغاثۀ انسان‏ها و حیوانات از کوچک و بزرگ برخاست و مردم حقیقتاً توبه کردند. خداوند توبۀ آنها را پذیرفت و به اسرافیل فرمان داد طوفانِ عذاب را به کوه‏هاى اطراف وارد سازد. وقتى مردم دیدند عذاب از آنها برطرف شد، شکر و حمد خدا به‌جا آوردند.

روز پنجشنبه یونس و عابد، جریان رفع عذاب را دریافتند. یونس با حالتِ قهر به‌سوى دریا رفت و سوارِ کشتى شد. وسطِ دریا ناگاه ماهى بزرگى سرِ راهِ کشتى قرار گرفت، درحالى‌که دهان باز کرده، گویى غذایى مى‏طلبید.

سرنشینان کشتى گفتند به‌‌نظر مى‏رسد گناهکارى در میان ماست که باید طعمۀ ماهى شود. بین خود قرعه زدند و قرعه به نامِ یونس افتاد. حتى سه بار قرعه زدند و هر سه بار نامِ یونس درآمد. به‌ناچار یونس را به دریا افکندند و ماهى بزرگ او را بلعید.[1]

یونس در شکمِ ماهی استغفار کرد و خداوند توبۀ او را پذیرفت.

﴿وَ ذَا النّونِ إِذ ذَهَبَ مُغاضِبًا فَظَنَّ أَن لَن نَقدِرَ عَلَیهِ فَنادىٰ فِی الظُّلُماتِ أَن لا إِلٰهَ إِلّا أَنتَ سُبحانَکَ إِنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمینَ ۞ فَاستَجَبنا لَهُ وَنَجَّیناهُ مِنَ الغَمِّ وَکَذٰلِکَ نُنجِی المُؤمِنینَ﴾[2]

«و ذاالنون را به یاد آور، هنگامی که خشمگین رفت و گمان کرد ما او را در سختی نمی‌اندازیم؛ پس در دلِ تاریکی ندا کرد: معبودی جز تو نیست؛ منزهی تو؛ من از ستمکاران بودم ۞ پس دعایش را اجابت کردیم و او را از غم نجات دادیم و این‌گونه مؤمنان را نجات می‌دهیم.»

﴿فَلَولا أَنَّهُ کانَ مِنَ المُسَبِّحینَ ۞ لَلَبِثَ فی بَطنِهِ إِلىٰ یَومِ یُبعَثونَ﴾[3]

«اگر از تسبیح‌کنندگان نبود ۞ تا قیامت در شکمِ ماهی می‌‌ماند.»

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏؛ در روایت است از امام رضا علیه‌السلام که این آیه به اسمِ اعظمِ خدا نزدیک‌تر است، از سیاهی چشم به سفیدی آن.

قال أبو الحسن الرضا علیه‌السلام: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ أقرب إلى اسم الله الأعظم من سواد العین إلى بیاضها»[4]

این حرف صحیح است، ولی نه برای هرکسی؛ اهل معرفتی باید که خدای تعالی مراتبی را نصیبش کرده باشد و با توجه آن را بخواند، در این صورت بر هرچه بخواند، تأثیر بسیار زیادی دارد.

اهل تسنن این آیه را یا اصلاً نمی‌‌خوانند یا آهسته می‌‌خوانند. از امام باقر علیه‌السلام روایت شده:

«سرقوا أکرم آیه فی کتاب اللّه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏»[5]

«کریم‌ترین آیۀ کتاب خدا یعنی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ را دزدیدند.»

در روایت است قبل‌از هرکاری «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم» بگویید؛ از غذا خوردن تا درس خواندن و خوابیدن و هرکاری که می‌‌خواهید شروع کنید، حتی طبقِ روایت، خوب است بر سرِ هر لقمه «بسم اللّه» و «الحمدللّه» بگوید. لازم هم نیست کسی بشنود. می‌‌توانید آهسته بگویید. در آغازِ همۀ سوره‌ها، جز توبه، بسم اللّه نازل شده است وبعضی فقها معتقدند بسم اللّه در هر سوره، مختصِ همان سوره است.

«بسم اللّه الرحمن الرحیم» یعنی علامت می‌‌زنم درون و قلب و باطنم را به عبودیتِ پروردگار و خودم را بندۀ خدا می‌‌دانم؛ بنده‌ای که «لَا یَمْلِکُ لِنَفْسِهِ‏ نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لا حَیاهً وَ لا نُشُورا». همۀ ما همین هستیم. هیچ‌کدامِ ما برای آمدن و رفتنمان اختیاری از خود نداریم؛ آمدنمان دستِ خودمان نبود و رفتنمان هم دستِ خودمان نیست. باید بدانیم خدایی داریم که می‌‌آورد و می‌‌بردمان؛ خدای بزرگی که حکیم است؛ پس باید ببینیم اینجا باید چکار کنیم. به فرمودۀ امیرالمؤمنین علیه‌السلام:

«رحم اللّه امرءً علم‏ من‏ این‏ و فى‏ این‏ و الى‏ این‏»

«خدا رحمت کند کسى را که بفهمد از کجاست و در کجاست و به کجا می‌‌رود!»

از کجا آمده؟‌از پیشِ خدا. کجاست؟ در محضر پروردگار ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم‏﴾[6]. کجا می‌‌رود؟ «الی اللّه» به‌سوی خدای تعالی. ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏﴾[7]

اگر این حقیقت در دلِ انسان قرار بگیرد، بسیاری از مسائل حل می‌‌شود و می‌‌تواند در ناملایماتِ زندگی صبر کند. التفات به این موضوع، کلیدی است برای زندگی معنوی انسان.

از وصایای امام صادق علیه‌السلام به عنوان بصری این بود:

«آنچه را اشتها ندارى، نخور؛ زیرا موجب حماقت و نادانى مى‏شود. تا گرسنه نشدى، غذا نخور و هرگاه خواستى غذا بخورى، غذایت حلال باشد؛ «بسم اللّه» بگو و به یاد آور سخنِ رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله را که فرمود: «آدمى ظرفى بدتر از شکمش پر نکند. پس چون ناچار به آن است، یک‌سومِ آن را براى غذا، یک‌سومش را براى نوشیدنى و یک‌سومِ دیگر را براى نفس کشیدن بگذارد.»[8]

«اللّه» جلّ‌جلاله مستجمعِ جمیعِ صفاتِ خدای تعالی و مانند «رحمان» اسمِ خاصِ اوست و جایز نیست کسی به این دو نام خوانده شود. اگر نامِ کسی رحمان بود، شما او را عبدالرحمان بخوانید. رحمان بخشایندۀ دنیاست که رحمتش فراگیر و عمومی است، ولی رحیم، بخشایندۀ آخرت و رحمتش فقط برای مؤمنان است.

الر؛ بعضی مثل تفسیر قمی و المیزان معتقدند شخصِ پیامبر و امام به‌وسیلۀ این حروفِ مقطعه و با جمع و ترکیبی که خود می‌‌دانند، هر حاجتی از خدای تعالی بخواهند، خداوند انجام می‌‌دهد، البته ایشان بدونِ این حروف هم کار می‌‌کنند، ولی به‌هرحال این‌هم وسیله‌ای است برای آنها. این خصوصیت، منحصر به پیامبر و امام است و شاید به بعضی هم یاد داده باشند.

بعضی هم آنها را جمع و تکرارها را حذف کردند، این جمله درآمد: «صراطُ علیٍّ حقٌ نُمسِکُه» یعنی صراط علی علیه‌السلام حق است، آن را حفظ می‌کنیم.

از امام صادق علیه‌السلام روایت شده «الر» یعنی «انا اللّه الرئوف»[9]. «الف» اشاره به انا است، «لام» به «اللّه» جلّ‌جلاله و «ر» به رئوف.

تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکیم؛ «تلک» اشاره به دور است و نشانۀ احترام و ارجمندی نیز محسوب می‌‌شود. در اینجا نیز برای بیانِ احترام و عظمتِ قرآن از این عبارت استفاده شده است. این قرآن، آیاتِ کتابِ حکیم است که هم نشانۀ علم و قدرتِ پروردگار و هم معجزۀ پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله است. «آیه» یعنی نشانه و «آیات» جمعِ آن است. «کتاب» همین قرآنِ بین‌الدفّتین (بین دو جلد) است. کتابی که در ذهنِ مبارک پیامبر اکرم و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و در قلبِ شریفِ این بزرگواران است، هفت یا هفتاد بطن دارد.

«حکیم» یعنی استوار و محکم. بنابر تعبیری، یعنی دارای معانی بلند است؛ هیچ اشتباهی در آن نیست و کسی نمی‌‌تواند مانندِ آن را بیاورد. بنابر نظرِ بعضی، حکیم یعنی همۀ آیاتش حکمت‌آمیز، انسان‌ساز و راهنمای بشر است، برای کسی‌که آن را بخواند و به آن عمل کند.

متأسفانه استفاده از قرآن منحصر شده به استخاره یا مراسمِ ختم. گاهی هم جلوی عروس می‌‌گذارند. بعضی زنان و مردانِ مؤمن هم فقط می‌‌خوانند تا ثوابی نصیبشان شود، البته صرفِ خواندنِ قرآن خوب است و تأکید بر آن شده، سعی کنید ماهی یک ختم داشته باشید، ولی باید وقتی هم برای تأمل کردن بر آن بگذارید و از خدا بخواهید مطالب آن را ملتفت شوید. جلساتِ تفسیر کمک می‌‌کند مقداری از حقایقِ آن باخبر ‌شوید.

أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُم؛ آیا مردم تعجب کردند به مردی از خودشان وحی نازل کنیم؟ این آیه در جوابِ کسانی است که از نبوتِ پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله متعجب بودند. آنها فقط بت‌ها را قبول داشتند. سنگ‌ها را با دستِ خود به اَشکالِ مختلف می‌‌تراشیدند و برای آنها سجده می‌‌کردند و با ندبه و زاری حاجاتِ خود را از آنها می‌‌خواستند. بعضی می‌‌گفتند این‌ها نمادِ خداست، امروزه هم هندوها همین کار را می‌‌کنند و همین‌طور می‌گویند، امّا خود را فریب می‌‌دهند.

اگر ما مقابلِ ضریحِ ائمۀ اطهار علیهم‌السلام می‌‌ایستیم، کاری با ضریح نداریم؛ کسی را که در آنجا دفن است، محترم می‌شماریم و به احترام او ضریح را می‌‌بوسیم.

أَمُرُّ عَلى الدِیارِ دِیارِ لَیلى                 أُقَبِّلَ ذا الجِدارَ وَ ذا الجِدارا

وَ ما حُبُّ الدِیارِ شَغَفنَ قَلبی                        وَلَکِن حُبُّ مَن سَکَنَ الدِیارا

اگر در و دیوار را می‌‌بوسیم به‌خاطرِ این در ودیوار نیست، کسی را ‌که این‌ها منصوب به اوست، می‌‌بوسیم. روحِ بلندِ حضرات معصومین علهیم‌السلام حاضر و ناظر است و بر بدنشان نظر دارد. با این بدن سال‌ها عبادت می‌‌کردند. همۀ مؤمنان به بدنِ خود اعتنا دارند. این حکایت را از داستان‌های شگفت بخوانید:

یکى از ائمۀ جماعتِ اهواز پس‌از ازدواج، سخت پریشان و مبتلا به فقر و تهى‌دستى مى‌گردد، به‌طوری‌که از عهدۀ مخارجِ خود و خانواده‌اش برنمى‌آید. ناچار مخفیانه به نجف اشرف مى‌رود و نزد یکى از طلبه‌هاى شوشتر در مدرسه مى‌ماند. چند ماه که مى‌گذرد، کاروانى از شوشتر مى‌آید و به او خبر مى‌دهند که خانواده‌ات از رفتنِ تو به نجف باخبر شده‌اند و اینک همسر و پدر و مادر و خواهرانت آمده‌اند.

نامبرده سخت پریشان مى‌شود که در این موقعیّت که نه جا دارد و نه تمکّنِ مالى، چه کند؟ به هرطورى که بود سراغِ خانۀ خالى را از این و آن مى‌گیرد. به او نشانۀ دکان‌دارى را مى‌دهند که کلیدِ خانۀ خالى در دست اوست. به او مراجعه مى‌کند، مى‌گوید: بلى، ولى این خانه بدقدم است و هرکس در آن نشسته، مبتلا به پریشانى و مرگِ زودرس مى‌شود.

سیّد مى‌گوید: چه مانعى دارد؟ پس کلیدِ خانه را مى‌گیرد و داخل خانه مى‌گردد، مى‌بیند تارِ عنکبوت همه‌جا را گرفته و خانه پر از کثافت و آشغال است و معلوم است که مدّت‌ها مسکون نبوده است.

پس‌از نظافت، خانواده‌اش را در آن جاى می‌‌دهد. شب که مى‌خوابد ناگهان مى‌بیند عربى با عقالِ لف (که از عقال‌هاى معمولى عربى سنگین‌تر و محترمانه‌تر است) آمد و گفت: سیّد چرا در خانۀ من آمدى؟ الآن تو را خفه مى‌کنم.

سیّد در جواب گفت: من سیّد اولاد پیغمبرم گناهى ندارم.

عرب گفت: بلى چرا در خانۀ من نشستى؟

سیّد گفت: حالا هرچه بفرمایى، انجام مى‌دهم و از تو هم‌اکنون اجازه مى‌گیرم.

عرب گفت: خوب حالا یک چیزى. باید در سرداب بروى و آن را پاک و تمیز کنى و پردۀ گچى که بر آن کشیده شده بردارى. آن‌گاه قبرِ من پیدا مى‌شود. باید زباله‌هاى آن را بیرون ببرى و هرشب یک زیارتِ حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام -ظاهراً زیارت امین‌اللّه گفته بود- بخوانى و روزانه فلان مقدار -که از خاطرِ ناقل محو گردیده- قرآن بخوانى! آن وقت مانعى ندارد در این خانه بمانى.

سیّد گوید: به همان ترتیب سطحِ سرداب را که گچینه بود کندم، به قبر رسیدم و سرداب را تنظیف کردم و هر شب زیارتِ امین‌اللّه و هر روز به تلاوت قرآن مجید مشغول بودم، ولى از جهتِ مخارج، سخت در فشار بودم تا اینکه روزى در صحنِ مطهّر نشسته بودم، شخصى که بعد معلوم شد حاج رئیس‌التجّار، معروف به سردار اقدس، وابستۀ شیخ خزعل بود، مرا دید و احوالپرسى کرد و به عددِ افرادِ خانواده‌ام یک لیرۀ عثمانى داد و ماهیانه مبلغ معیّنِ مُکفى حواله داد و خلاصه وضعیتِ معیشتِ ما خوب شد و کاملاً در آسایش واقع شدیم.[10]

این می‌‌فهماند که اموات به بدنشان نظر دارند. برای ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و اولیاء اللّه این نظر باعث می‌‌شود بدنشان سالم بماند و از بین نرود، آن هم که خاک شده، به خاکش نظر دارد؛ چراکه مدت‌ها با این بدن همراه بوده. البته آنها که خیلی مؤمن باشند، اگر بدنشان هم خاک شود یا هرجا بیفتد، درعینِ‌حال که نظر دارند، این‌طور نیست که آنها را نگه دارد.

به‌هرحال ما غیر از این بدن هستیم. این درست که بدن، حاملِ روح است و از لطافت‌هایش این است که جلوۀ روحِ ماست، امّا این خودِ ما نیست. ما یک چیز دیگر و متعلق به جای دیگریم. ما را اینجا آورده‌اند و در اینجا غریب هستیم. خوشا به‌حالِ کسی‌که بفهمد غریب است! ما آشنای آنجاییم، اگر مؤمن باشیم. بیچاره کسی‌که خودش را ضایع کرد؛ هم غریبِ دنیا می‌‌شود و هم غریبِ آخرت.

 

[1] ـ برگرفته از قصه‌های قرآن به قلم روان، ذیل داستان حضرت یونس.

[2] ـ انبیاء، ۸۷ و ۸۸.

[3] ـ صافات، ۱۴۳ و ۱۴۴.

[4] ـ تفسیر برهان، ۱، ۹۹.

[5] ـ تفسیر برهان، ۱، ۹۷.

[6] ـ حدید، ۴.

[7] ـ بقره، ۱۵۶.

[8] ـ بحارالأنوار، ۱، ۲۲۶.

[9] ـ معانی‌الاخبار، ۲۲.

[10]ـ داستان‌هاى شگفت، حکایت 123. «خانۀ مهمان‌کُش»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است