سوره یوسف آیه ۸۷ و ۸۸ | جلسه ۲۴
بعضی میگویند هر جا میرویم و هر کاری میکنیم، کارمان نمیشود. دست به طلا میزنیم خاکستر میشود. عرض میکنیم: اگر قرار است دنبال کاری بروید، بروید و خسته نشوید. به این و آن بگویید، ولی ناامید نشوید. اگر کسی کارتان را درست کرد، شکر خدا کنید، اگر هم نکرد، فحش و ناسزا نگویید.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف آیه ۸۷ و ۸۸| چهارشنبه ۱۳۹۸/۱۰/۱۱ | جلسه ۲۴
حکمت ۴۳۳ نهجالبلاغه
«اذْکُرُوا انْقِطَاعَ اللَّذَّاتِ وَ بَقَاءَ التَّبِعَات»
«به یاد آورید پایان لذّتها و بر جا ماندن تلخىها را.»
لذتهای دنیا در اینجا منظور است. لذت دو قسم است: لذت معنوی؛ مثل نماز، روزه، قرآن، دعا، و لذت شهوی؛ مثل خوردن، خوابیدن، حرف زدن و… این قسم لذت اگر همراه یاد خدا باشد، لذت معنوی محسوب میشود؛ مثلاً غذا میخورد و خدا را شکر میکند و مراقب است زیادی نخورد. ولی اگر کاری به خدا ندارد و فقط میخورد چون غذا خوشمزه است یا تندتند و بیشتر از نیاز بدن میخورد، شاید گناه نکرده باشد، امّا از لذات معنوی دور میشود.
قسم دیگر لذات شهوی، ارتکاب حرام است؛ مثل غیبت، تهمت، استهزاء. دور هم مینشینند و از یکی بد میگویند و مسخرهاش میکنند و میخندند. بعد هم میگویند بگذار خوش باشیم! فکر میکنند لذت میبرند، ولی اینها لذت نیست. خوب است انسان وقتی مشغول این گناهان است، یاد مرگ کند و بداند آنچه میگوید، در صفحۀ نفس و نامۀ عملش ثبت میشود و میماند.
«بقاء التبعات» یعنی ناراحتیهایی که بعد از لذت باقی میمانند.
اگر گفتند فلانی غیبتت کرد، یاد مرگ کن و بگو او میمیرد و من هم میمیرم. ناراحتی برای چه؟
مرگ خبر نمیکند. خیلیها صبح ازخانه بیرون آمدند و دیگر برنگشتند. کسی نمیداند فردا چه پیش میآید؛ پس اگر ناراحتیهایی آمد، زود یاد مرگ کند.
حکمت ۴۳۸ نهجالبلاغه
«النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا»
«مردم دشمن چیزی هستند که نمیدانند.»
نادانی انسان این است که نمیداند خدای تعالی حاکم بر همهچیز است. بهخیالش خودش یا دیگری حاکم است. در صورتی که همهچیز دست خداست.
اگر ملتفت شود خدا کارکن است و کسی قدرت ندارد به جان و مال و آبروی دیگری تعرض کند، بدون اذن خدای تعالی، دیگر چرا بترسد؟ میگوید خدا حافظ من است. همانطور که مولا علی علیهالسلام فرمود.
حضرت در جنگ صفین در دل شب خارج از سپاه قدم میزد که دید یکی از اصحاب دنبالش میآید. فرمود تو کیستی، اینجا چه میکنی؟
او خود را معرفی کرد و گفت نگرانم مبادا دشمن در این دل شب ضربهای به شما بزند.
فرمود: تو مرا از لشکریان آسمان حفظ میکنی یا از لشکریان زمین؟
یعنی اگر قضای الهی مقدر شده باشد، کسی نمیتواند مانع آن شود. اگر هم نباشد، خدای تعالی حفظ میکند. وقتی مرگ میرسد، از هیچکس کاری نمیآید. البته حرفی نیست که نباید اسباب و وسایل را کنار گذاشت. صحبت در توجه به خداست و اینکه از کسی جز او کاری بر نمیآید. پس فقط باید به خدا اطمینان داشت؛ چراکه او همیشه حافظ ماست.
چقدر خوب است انسان «یکهبین» باشد، نه اینکه بگوید اگر فلانی نبود، مرده بودم. بهتر است بگوید اگر خدا مرا بهوسیلۀ فلانی حفظ نکرده بود، مرده بودم.
انسانِ نادان ملتفت نیست دست خدا بالای همۀ دستهاست؛ لذا میگوید تقصیر این شد؛ تقصیر آن شد. حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت مثال میزد که بندۀ خدایی میخواهد برای درس فردا مطالعه کند، یکی از راه میرسد و مشغول صحبت میشود. فردا میگوید خدا فلانی را چهکار کند، نگذاشت مطالعه کنم! متوجه نیست شاید مصلحتی در کار بوده و خدا او را فرستاده تا درس نخوانی.
از نادانی است که تقصیر این و آن میاندازد. باید باهوش باشد و دست خدا را ببیند!
مثلاً میگوید توجه خاصی حاصل شد و داشتم گریه میکردم که فلانی آمد و پرید میان گریههایم یا داشتم قرآن میخواندم، فلانی آمد و مزاحم شد، قرآن را رها کردم.
اینطور نگو! شاید الآن در وضعی نبودی که قرآن بخوانی، خدا او را فرستاد. گناهی که نکرده، غیبتی که نکرده، یک چایی برایت آورده و دو کلمه حرف زده.
سورۀ یوسف آیات ۸۷ و ۸۸
یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ (۸۷)
ای فرزندانم! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا ناامید نباشید که جز مردم کافر کسی از رحمت خدا ناامید نیست.
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَهٍ مُزْجاهٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقینَ (۸۸)
هنگامی که بر یوسف وارد شدند، گفتند: ای عزیز! ما و اهلمان را ناراحتی و بیچارگی فراگرفته و سرمایۀ اندکی آوردهایم. پیمانۀ ما را پر کن و به ما صدقه بده که خدا صدقه دهندگان را پاداش میدهد.
«یا بَنِیَّ» جناب یعقوب گفت: ای فرزندانم! «اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا» بروید و جستجو کنید «مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیه» از یوسف و برادرش «وَ لا تَیْأَسُوا» و ناامید نباشید «مِنْ رَوْحِ اللَّه» از رحمت خدا. «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ» زیرا ناامید نمیشود «مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» از رحمت خدا «إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُون» جز گروه کافران.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ» پس چون برادران بر یوسف وارد شدند «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزیزُ» گفتند: ای عزیز! «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا» فراگرفته ما و اهلمان را «الضُّرُّ» ناراحتی و بیچارگی «وَ جِئْنا» و آوردهایم «بِبِضاعَهٍ مُزْجاهٍ» سرمایهای ناچیز «فَأَوْفِ لَنَا» برای ما پر و کامل کن «الْکَیْل» پیمانه را «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» و به ما صدقه بده «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی» خداوند پاداش میدهد «الْمُتَصَدِّقین» صدقه دهندگان را.
یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیه؛ حضرت یعقوب به فرزندانش گفت: بروید و دربارۀ یوسف و برادرش بنیامین جستجو کنید و از رحمت خدا ناامید نباشید.
وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّه؛ «روح اللّه» یعنی لطف خدا. روح لغتاً یعنی فرح، شادی، گشایش.
هر کسی برای رسیدن به هدفش باید حرکت کند. اگر میدانی احتیاج به علم داری، باید دنبال آن بروی. اگر فهم میخواهی، به جاهایی برو که احتمال میدهی این فهم نصیبت میشود. خدا را کریم بدان و ناامید نباش.
«یوسف» هر گمشده و هر مقصدی است که یافتنش احتیاج به حرکت دارد؛ پس در خانه منشین و بگو بعداً میروم! اگر باید چیزی بنویسی، شروع کن؛ اگر لازم است، در کتابها و منابع مختلف جستجو کن!
منحصر به گمشده هم نیست، در هر موضوعی همینطور است؛ حرکت کن و از رحمت خدا ناامید نباش! در معنویات هم همینطور.
بعضی میگویند هر جا میرویم و هر کاری میکنیم، کارمان نمیشود. دست به طلا میزنیم خاکستر میشود. عرض میکنیم: اگر قرار است دنبال کاری بروید، بروید و خسته نشوید. به این و آن بگویید، ولی ناامید نشوید. اگر کسی کارتان را درست کرد، شکر خدا کنید، اگر هم نکرد، فحش و ناسزا نگویید.
آنکه مریض است و با یکی دو دکتر و دارو به نتیجه نرسید، دست بر ندارد و پیش دکترهای دیگر برود و دعا به درگاه خدا را رها نکند. اگر نشد، باز هم دکترِ دیگر و دعای بیشتر. نگو دیگر فایدهای ندارد. نهایت اینکه بگو: ما به هر دری زدیم، نشد؛ خدا نخواست؛ شاید صلاح نبود؛ راضی به رضای خدا هستم.
نگو من از چشم خدا افتادم، خدا هم نگاهم نمیکند! نگو: آنقدر خرابم که رحمت خدا به من نمیرسد. این کفر نیست، ولی غلط است. برخی بعد از هفتاد سال کفر و شرک، ایمان میآوردند و عصر میمردند و خدا قبولشان میکرد. مگر میشود از رحمت خدا ناامید شد؟ درگاه خدا هرگز بسته نیست.
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بتپرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی باز آ
امّا نگو حالا جوانم، گناه میکنم، نزدیک مرگ استغفار میکنم! این امید نیست، شیطان است که انسان را گول میزند. بگو شاید مُردم و به توبه نرسیدم؛ شاید در حین گناه مردم!
ناامیدی دیگری که کفر یا شبیه کفر است، این است که بگوید خدا هم زورش نمیسد؛ اگر میتوانست، میکرد، ولی نمیٰتواند. این حرف شبیه کفر است. کافر و نجس نیست، ولی به کفر نزدیک است.
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْه؛ فرزندان یعقوب از کنعان به راه افتادند و وارد مصر شدند، در حالی که پولی نداشتند و جز متاع ناچیز و کمارزشی که برخی میگویند صمغ بود، با خود نداشتند.
چون به مصر آمدند، به ملاقات عزیز رفتند. یوسف نیز مقدمشان را گرامی داشت و با آنان از درِ محبّت و مهربانی وارد شد.
قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرّ؛ گفتند: ای عزیز! فلاکت و بیچارگی از همه طرف به ما رو آورده؛ ماجرای بنیامین، اندوه پدر در غم فرزندان دلبندش، گرسنگی زنان و کودکان، خشکسالی و قحطی.
وَ جِئْنا بِبِضاعَهٍ مُزْجاه؛ اکنون با سرمایهای ناچیز نزد تو آمدهایم. ما بیش از این نداشتیم، امّا تو این کم را بگیر و فراوان به ما ببخش. پیمانۀ ما را کامل عطا کن. ما که چیزی نداریم، تو لااقل بهعنوانِ صدقه و خیرات بر ما منّت بگذار که خدا پاداش صدقه دهندگان را میدهد. «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقین».
درست است که آنها هنوز یوسف را نمیشناختند، امّا چون پدر گفته بود ناامید نشوید، با دست خالی آمدند و تلاش خود را کردند. پس ناامید نشدن از رحمت خدا یعنی انسان با تمسک به وسایلی که خدا قرار داده، تلاش خود را بکند، در حالی که حواسش به خداست. امید به این معنا نیست که در خانه بنشیند و دعا کند، باید راههایی که به نظرش میرسد، طی کند.
یکی از راهها همین بود که برادران بیایند و آنچه دارند، با خود بیاورند؛ چون پدر گفته بود بروید و بگردید. وسایل را هم خدا قرار داده. بضاعتی که داشتند، آوردند و گفتند ای عزیز مصر! ما به این روز افتادهایم. به آنها ترحم کن.
نمیشود گفت من رو نمیزنم. صحبت از رو زدن نیست. فعلاً کارها دست این شخص است. هیچ اشکالی ندارد انسان به امید خدا سراغ کسی برود که میداند کارش بهوسیلۀ او انجام میشود. بگو آقای رئیس وضع ما اینطور است. اگر کاری از تو ساخته است، برای ما انجام بده. اگر انجام داد، تشکر کن و بگو: الحمدللّه.
جوانها و نوجوانها هم اگر چیزی میخواهند که دست پدر و مادر است، به امید خدا از آنها کمک بخواهند، امّا از همین اول یاد بگیرند تا خدا نخواهد پدر و مادر هم کارهای نیستند. اگر پول میخواهند به آنها بگویند، ولی در ذهنشان باشد که هرچه خدا خواست. دیگر نباید بیادبی کنند و اگر پول ندادند، طلبکاری کنند.
چقدر لذت دارد از همان اولِ نوجوانی و جوانی توجه انسان به خدای تعالی باشد.
درس بخواند و موقع امتحان بگوید: الهی به امید تو! دیگر چرا بترسد؟ اگر در جلسۀ امتحان ناگهان دید چیزی بلد نیست و هرچه خوانده، یادش رفته، ترس به خود راه ندهد. بگوید: شاید صلاح من همین است. گاهی تا آخر وقت بنشیند تا ببیند خدا چه میخواهد. شاید یادش آمد.
ترس برای چه؟ مگر نان شما در این است؛ مگر آیندۀ شما بسته به این است؟ آیندۀ شما دست خداست. اگر به این درس و امتحان و مدرک باشد، درست میشود، اگر هم نباشد همانطور میشود که خدا بخواهد. چقدر خوب است از همان ابتدا کارها را دست خدا بسپارد!
اینها را حضرت یعقوب یاد فرزندانش داده بود. آنها هم پیامبرزادهاند. درست است که خلاف کردند، ولی دورِ دور هم نیستند و چیزهایی میفهمند.
خدایا به حق محمّد و آل محمّد توجهات همۀ ما به خودت را روز به روز بیشتر کن و توفیقمان ده تدبّر در آیات قرآن کنیم.