تفسیر سوره یوسف

سوره یوسف آیه ۶۸ و ۶۹ | جلسه ۲۰

لازم است انسان از وضع جامعه باخبر باشد و در موضوعاتی که پیش می‌آید، آگاهی داشته باشد، ولی آن‌که طالب پروردگار است، نباید در این امور غرق شود و هدف خود را فراموش کند. لذا می‌گوییم هر کسی باید تکلیف سیاسی و اجتماعی خود را بداند و مراقب باشد کلاه سرش نرود، ولی نباید طوری شود که همۀ حواسش به این مسائل معطوف شود، طوری که در نماز و قرآن و خواب و بیداری در این افکار باشد!

فیلم جلسه

صوت جلسه

متن تفسیر
  

 بسم  اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یوسف  آیه ۶۸ و ۶۹ | چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۹/۲۷ | جلسه ۲۰

 

حکمت ۲۵۱ نهج‌البلاغه

«مَرَارَهُ الدُّنْیَا حَلَاوَهُ الْآخِرَهِ وَ حَلَاوَهُ الدُّنْیَا مَرَارَهُ الآخِرَه»

«تلخی دنیا شیرینی آخرت و شیرینی دنیا تلخی آخرت است.»

سختی دینا بر حسب افراد فرق می‌کند. معمولاً مؤمنان در سختی هستند و نسبت به دیگران آن‌طور که باید، وضع زندگی‌شان خوب نیست؛ خود یا فرزندانشان گرفتار بیماری هستند یا ناراحتی‌های خانوادگی دارند. این‌ها تلخ‌کامی‌های دنیاست که پیش می‌آید. «البلاء للولاء» بلا برای دوستان خداست.

در عوض خدای تعالی شیرینی آخرت را برایشان نگه می‌دارد و به‌جای سختی‌های اینجا در عالم برزخ و قیامت روح و رضوان نشانشان می‌دهد. شیرینی و روح و رضوانی که مناسب آن عالم است.

امّا کسی که هرچه در این دنیا بخواهد، برایش فراهم است، در صورتی که همه را از خدا می‌بیند و شکر می‌کند و خقوق واجب و مستحبش را می‌پردازد، در حقیقت در حلاوت آخرت است، ولی اگر این‌طور نباشد؛ یعنی همه را برای خود نگه می‌دارد و به ارباب حاجت سهمی نمی‌دهد و فقط به فکر خوشی خویش است و رنج و اندوه دیگران برایش اهمیتی ندارد، باید آمادۀ تلخی و سختی آخرت باشد. البته مراتب و شرایط اشخاص مختلف با هم فرق می‌کند.

 

حکمت ۲۵۰ نهج‌البلاغه

«عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم‏»

«خدا را شناختم به سست شدن اراده‏ها، باز شدن گره‏هاى دشوار، و درهم شکستن تصمیم‏ها.»

«بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ» گاهی انسان قصد مهمی می‌کند و می‌گوید حتماً این کار را انجام می‌دهم، امّا انجام نمی‌دهد. آن ارادۀ قوی ناگهان بی‌دلیل سست می‌شود. پس بدان کسی بالای دست توست، او را بشناس! همۀ کارها دستِ تو نیست، اگر بیشتر دقت کنی، می‌فهمی اصلِ کار دست پروردگار است.

«وَ حَلِّ الْعُقُود» عقد یعنی گره. باز شدن گره‌ها. گره‌هایی که بعضاً سخت و دشوار بوده، خودبه‌خود باز می‌شود و بدون آنکه انسان انتظارش را داشته باشد و از راهی که فکرش را نمی‌کرد، کارش درست می‌شود. آری، پروردگار گاهی این‌طور خود را به بنده‌اش می‌شناساند. او را بشناس؛ بدان کسی پشت پرده به کمکت آمده؛ نگو همین‌طوری درست شد!

«وَ نَقْضِ الْهِمَم‏» شکسته شدن تصمیم‌ها. تصمیمی داشتی، یک‌باره می‌بینی از بین رفت، بدون آنکه بدانی چرا! اگر مؤمن هستی، بدان مصلحتت این بوده و قصدی که داشتی به نفعت نبوده.

هر کسی می‌تواند از این راه‌ها به اندازۀ خودش خدا را بشناسد؛ مولا علی علیه‌السلام به نحوی و ما به نحو دیگر. شناختن یعنی اینکه خدای تعالی مؤثر واقعی و حقیقی است.

 

تفسیر آیات ۶۸ و ۶۹ سوره یوسف

وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما کانَ یُغْنی‏ عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ حاجَهً فی‏ نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۶۸)

و چون از آنجا که پدرشان دستور داده بود، وارد شدند، چیزی آنان را از قضای الهی دور نکرد، جز حاجتی که در دل یعقوب بود و انجام شد. او علمی داشت که ما به او آموخته‌ بودیم، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند.

وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوىٰ‏ إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۶۹)

و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، او برادرش را کنار خود جا داد و گفت: من برادرت هستم. به‌خاطرِ کارهایی که این‌ها می‌کردند، ناراحت نباش!

«وَ لَمَّا» هنگامی که «دَخَلُوا» فرزندان یعقوب وارد شدند «مِنْ حَیْثُ» از آنجا که «أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ» پدرشان امر کرده بود «ما کانَ یُغْنی‏ عَنْهُمْ» آنان را دور نکرد «مِنَ اللَّهِ» از قضای الهی «مِنْ شَیْ‏ءٍ» چیزی (تدبیر یعقوب نمی‌توانست حادثه‌ای را که خدا برای آنان رقم زده از آنها دور کند) «إِلاَّ حاجَهً فی‏ نَفْسِ یَعْقُوب» جز حاجتی که در دل یعقوب بود «قَضاها» که خدا آن را برآورده ساخت. «وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ» جناب یعقوب صاحب علمی بود «لِما عَلَّمْناه» که ما به او آموخته بودیم «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون» ولی بیشتر مردم نمی‌دانند.

«وَ لَمَّا دَخَلُوا» هنگامی که برادران وارد شدند «عَلى‏ یُوسُفَ» بر یوسف «آوىٰ‏ إِلَیْهِ» یوسف در کنار خود جا داد «أَخاهُ» برادرش را. «قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ» گفت من برادر تو هستم «فَلا تَبْتَئِسْ» ناراحت نباش «بِما کانُوا یَعْمَلُون» به‌خاطرِ آنچه این‌ها (برادران) انجام می‌دادند.

وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم؛ پس از آنکه فرزندان یعقوب با سپردن وثیقه بنیامین را با خود همراه کردند، به همان ترتیبی که پدر سفارش کرده بود، وارد مصر شدند؛ یعنی همگی از یک دروازه وارد نشدند، بلکه از دروازه‌های مختلف آمدند تا از چشم‌زخمِ مردم در امان باشند.

ما کانَ یُغْنی‏ عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ حاجَهً فی‏ نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها؛ این تدبیر جناب یعقوب آنان را از آنچه خدا اراده کرده بود، نرهاند و از قضا و قدر الهی دور نکرد، البته چیزی که در نظر یعقوب بود، انجام شد؛ یعنی فرزندانش چشم نخوردند، امّا قضایای دیگری پیش آمد که در آیات بعد اشاره می‌شود.

هر کسی برای رسیدن به حاجات صحیح دنیایی و حتی آخرتی خود باید راه‌هایی را که لازم است، طی کند؛ اگر به مقصود رسید، شکر خدا کند و اگر نرسید، بداند کار دست او نیست، دست خداست. او بهتر می‌داند چطور بندۀ خود را پرورش دهد.

به ما گفتند نماز بخوان؛ روزه بگیر؛ از حرام پرهیز کن! می‌گوییم چشم! اگر گفتی خدایا دوست دارم معرفت و عشق تو را داشته باشم، منتظر باش! اگر واقعاً طالب باشی، خدا می‌دهد. اگر اینجا نداد، آنجا می‌دهد، ولی اگر آنچه خواستی، نشد، بگو: الهی شکر. من تکلیفم را انجام دادم، مابقی دست خداست. این رضایت بسیار ارزشمند است.

خدای تعالی حاجت یعقوب را به انجام رساند. حاجت این بود که فرزندانش چشم نخورند که نخوردند، امّا قضا و قدر الهی باید تحقق یابد.

وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناه؛ جناب یعقوب صاحب علمی بود که پروردگار به او آموخته بود. یعنی باطناً چیزهایی می‌دانست؛ حال یا نمی‌خواست ظاهر کند یا دستور نداشت یا اندکی پرده افتاده بود. به نظر می‌رسد اولی درست‌تر باشد. پیامبران، ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و حتی اولیای خدا حق ندارند بسیاری از علوم خود را ظاهر کنند، حتی در معنویات.

حضرت یعقوب می‌دانست مسائلی در آینده پیش می‌آید که بعضی کاملاً برایش روشن نبود. چه‌بسا حتی زنده بودن حضرت یوسف و برخی خصوصیات او را می‌دانست، ولی نباید چیزی بگوید.

پیامبر و ائمه از کردار مردم آگاه‌اند و چنان اشرافی به همه، چه مؤمن و چه کافر دارند که وضع آنها مثل صفحه‌ای مقابل ایشان گشوده است. این عنایت پروردگار است. ایشان همین‌ هیکل مادی نیستند. البته فوق بشر هم نیستند، امّا بشری هستند که خداوند برگزیده است.

«وَ عَلَّمَ‏ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» یعنی خداوند به حضرت آدم اسمائی آموخت که ملائکه در آن ماندند. این اسماء، معنویاتی بود که خدا به حضرت آدم داد. همین آدمِ ابولبشر وقتی ترک‌اولیٰ کرد، به‌خاطرِ انوار پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام بخشیده شد. چیزهایی که خدا نصیب پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام کرده، از علم دنیا و آخرت بی‌نهایت است.

همه قبول داریم که علی علیه‌السلام فرمود «سلونی قبل ان تفقدونی» (از من بپرسید، قبل از آنکه مرا نیابید). می‌دانیم که جز علی علیه‌السلام هیچ‌کس حق ندارد این جمله را بگوید، حتی سایر ائمه این جمله را نگفتند، ولی آنها هم همین‌طورند. یعنی همه‌چیز مثل یک صفحه جلویشان باز است و هرچه بخواهند، برایشان واضح است.

اینکه حضرت امیرالمؤمنین فرمودند «من به راه‌های آسمان آگاه‌ترم تا به راه‌های زمین» منظورشان از آسمان، کرات نبود، بلکه منظور آسمان‌های معنوی و درجاتی است که مؤمنان دارند. وقتی علمشان علم خداست، دانستن این امور تعجبی ندارد.

وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوىٰ‏ إِلَیْهِ أَخاه؛ چون برادران بر یوسف وارد شدند، جناب یوسف از آنان بسیار تجلیل کرد.

از امام صادق علیه‌السلام روایت شده:

جناب یوسف دستور داد غذا براى آنها آوردند و گفت هر برادرى کنار برادر مادرى خود نشیند. بنیامین تنها ماند. به او گفت تو چرا ننشستى؟ گفت من برادر مادرى ندارم. گفت تو از مادرت برادر نداشتى؟ گفت چرا. فرمود چه شد؟ گفت این‌ها گمان دارند گرگ او را خورده.

یوسف گفت چه اندازه در غم اویى؟ گفت پس از او دوازده پسر به من روزى شد که نام همه را از نام او گرفتم. فرمود پس از او زنان را در آغوش گرفتى و بوى فرزندان شنیدى؟

گفت من پدر نیکى دارم که فرمود زن بگیر تا خداى عزّوجلّ از تو نسلى آورد که زمین را با تسبیح خود سنگین سازد.

یوسف فرمود بیا سر سفرۀ من بنشین. برادران گفتند خدا یوسف را چنان برترى داد که برادر او همسفره و جلیس پادشاه شد.

نه اینکه زن گرفتن بد باشد، بلکه اگر همسبتر می‌شوی، اولاً: آنچه خدا فرموده، رعایت کن و حتی از مکروهات غلیظ اجتناب کن، بعد هم به خدای خود توجه داشته باش!

بوسیدن فرزند مستحب است، باید فرزندان را بوسید و بغل کرد، امّا حواست باشد این هدیۀ پروردگار است. بگو خدا مرا مربی او قرار داده. این را افتحاری از ناحیه پروردگار بدان.

بعضی مفسران گفته‌اند جناب یوسف همان‌جا نقشۀ خود را برای نگه داشتن او بیان کرد و به او گفت هر اتفاقی پیش آمد، ناراحت نشو. بنیامین پرسید اندوه پدر را چه می‌کنی؟ گفت به زودی او هر دوی ما را ملاقات خواهد کرد. بعضی هم گفته‌اند بنیامین خود دوست داشت و تقاضا کرد نزد یوسف بماند.

توصیف پروردگار از زبان امام صادق علیه‌السلام

هشام بن سالم گوید: بر امام صادق علیه‌السلام وارد شدم، حضرت پرسید: آیا خدا را وصف می‌کنی؟ گفتم آری. فرمود: چگونه وصف می‌کنی؟‌ گفتم: می‌گویم «هو السمیع البصیر» او شنوا و بیناست.

امام فرمود: در این وصف مخلوقات دیگر هم شریک‌اند. گفتم: پس چگونه او را توصیف کنم؟ فرمود:

«هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَهَ فِیهِ وَ حَیَاهٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِیه»

«او نوری است که ظلمت در آن نیست و حیاتی است که مرگ در آن نیست و علمى است که جهل در آن نیست و حقى است که باطل در آن نیست.»

هشام گوید: از نزد او بیرون آمدم، در حالی که داناترینِ مردم به توحید خدا بودم.[1]

وقتی می‌فرماید خدا نور است، چیزی مثل نور خورشید یا الکتریسیته نیست. این انوار جسمیت دارند. نوری که حضرت می‌فرماید یا قرآن می‌فرماید «اللّه نور السماوات و الارض» یعنی وجود و ظهور آسمان‌ها و زمین از خداست. اگر خدا نباشد، هیچ‌چیز نیست. ظلمت هم به معنای نبودن نور نیست، بلکه یعنی نابودی به هیچ‌وجه در خدای تعالی نیست. او عین وجود است.

خدای تعالی عالم است. هرکس هر علمی دارد، از پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله تا امام زمان همه از خدای تعالی است. یعنی خدای تعالی به همه علم داده.

حضرات معصومین علهیم‌السلام در اثر بندگی کامل، صاحب علم خدا گشتند. بندگی یعنی هرچه او گفت، اطاعت کردند. نماز بخوان؛ به نامحرم نگاه نکن؛ به حرام گوش نده؛ زبانت را نگه دار؛ اعضاء و جوارحت را حفظ کن! این یک.

دوم: مراقب ‌قلبت باش! کینه، حسد، کبر، سوءظن و همۀ مرض‌های قلبی را از دلت پاک کن! فرقی نمی کند، هرکه باشد، همین‌طور است.

پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام چون باید جلودار باشند، از جهت نطفه و پرورشش، خدای تعالی آنان را طوری آفریده که صفات بد درونشان نیست و از ابتدا تسلیم‌اند، امّا برای دیگران رسیدن به مقام تسلیم و رضا طول می‌کشد. باید هرچه پیش آمد، بگوید چشم و راضی به رضای خدا باشد! نه اینکه بگوید چرا این‌طور کردی؛ چرا آن‌طور کردی؛ مگر من نماز نمی‌خوانم!

در اثر اطاعت و تسلیم، کم‌کم به جایی می‌رسد که هرچه بر سرش می‌آید، از خدا می‌بیند و به هیچ‌وجه راه بد نمی‌رود. این خصلت تبدیل به طبیعت ثانی او شده و هرگز اعضاء و جوارح و درونش راه بد نمی‌‌رود.

وقتی خدا کمک کرد و به مرحلۀ رضا رسید، باز هم طلبش را رها نمی‌کند. باز هم اطاعت می‌کند و بیشتر می‌خواهد. فهم و وسعت بیشتری طلب می‌کند.

در این صورت به‌تدریج نیستی خود را ملتفت می‌شود. نیستی در مقابل هستی است. می‌فهمد آن‌که هست و همیشه بوده و از این به بعد هم خواهد بود و همه‌چیز به او هست شده، خدای تعالی است. البته رسیدن به این مراحل طول می‌کشد و باید برایش زحمت کشید و از خدا خواست. این‌طور نیست که شب بخوابد و صبح بفهمد.

می‌گویند باباطاهر یخ می‌شکست و در آب یخ‌زده می‌رفت. این‌ها غلط است. اگر کسی به مقامی رسیده و حرف حقی زده، زحمت کشیده و عنایت خدا به او شده. شوخی نیست.

در این مسیر سرانجام نیستی خود را ملتفت می‌شود و مثل حضرت زین العابدین می‌گوید «انا ذره بل اقل من الذره». واقعاً هم راست می‌گوید؛ چون ملتفت هستند در مقابل خدای تعالی چیزی نیستند و چیزی ندارند. هیچ‌ِ هیچ است. بندگی خدا یعنی همین.

آن وقت است که می فهمد خدا نور است و ظلمت درونش نیست؛ حیات است و موتی ندارد. علم است که جهلی در آن نیست.

لازم است انسان از وضع جامعه باخبر باشد و در موضوعاتی که پیش می‌آید، آگاهی داشته باشد، ولی آن‌که طالب پروردگار است، نباید در این امور غرق شود و هدف خود را فراموش کند. لذا می‌گوییم هر کسی باید تکلیف سیاسی و اجتماعی خود را بداند و مراقب باشد کلاه سرش نرود، ولی نباید طوری شود که همۀ حواسش به این مسائل معطوف شود، طوری که در نماز و قرآن و خواب و بیداری در این افکار باشد!

[1] ـ بحارالأنوار، ۴، ۷۰.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است