سوره یوسف آیه ۵۴ تا ۵۷ | جلسه ۱۷
تنگناهای اقتصادی دینِ تودۀ مردم را از آنان میگیرد و جز اندکی تاب ندارند که در برابر فقر ایستادگی کنند. بر این اساس پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله برای بهبودی اقتصاد مردم دعا فرمود. آری این دعا وصف حال تودۀ مردم است، نه خود حضرت، وگرنه خودشان در سختترین وضعیت مانند سه سال محاصره اقتصادی در شعب ابیطالب طعم فقر را چشیدند، ولی دینشان را از دست ندادند. آنان گرسنه میمانند و نانشان را به مسکین و یتیم و اسیر میدهند «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیرا» و در آزمونها سربلندند، امّا تودۀ مردم را فقر از پا درمیآورد.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف آیه ۵۴ تا ۵۷ | یکشنبه ۱۳۹۸/۰۹/۱۰| جلسه ۱۷
حکمت ۲۳۹ نهجالبلاغه
«مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِیَ ضَیَّعَ الْحُقُوقَ وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِیَ ضَیَّعَ الصَّدِیق»
«هرکس به سستى تن دهد، حقوق را پایمال کند، و هرکس سخنچین را پیروى کند، دوستى را به نابودى کشاند.»
آنکه زن و فرزند دارد یا آنکه عدهای زیردستش هستند یا بهطورِ کلی هرکس مسؤلیتی بر عهده دارد، اگر در کار و وظیفۀ خود سستی کند یا وقت کافی برای رسیدگی به کارهایش نگذارد، حق خود و مردم را ضایع میکند.
«واشی» یعنی سخنچین. وقتی کسی به سخنچینی نزد کسی میرود و میگوید فلانی دربارۀ تو چنین گفت، اگر او به حرفش گوش کند، دوستان خود را از دست میدهد. در این مواقع باید سخنچین را توبیخ کند و به او بگوید: مگر نمیدانی این کار تو گناه کبیره است؟ چرا مرا به دوستانم بدبین میکنی؟
حکمت ۲۴۱ نهجالبلاغه
«یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى الْمَظْلُوم»
«روز مظلوم علیه ظالم شدیدتر از روز ظالم علیه مظلوم است.»
وقتی کسی به کسی ظلم میکند؛ از پدر یا مادر خانواده گرفته تا بزرگان هر جامعه و جمعیتی، چه در امور مالی، چه در آبرو و چه بدتر از آن در جان مردم، سرانجام روزی میرسد که مظلوم از همۀ ناراحتیها و ستمهایی که از ظالم کشیده، نزد خدای تعالی دادخواهی میکند؛ یا در این دنیا یا در آن دنیا، امّا آن روز انتقامی که مظلوم از ظالم میگیرد، سختتر از ظلمی است که ظالم به مظلوم کرده.
همیشه هم نباید به بالاتر از خود نگاه کرد، باید کمی هم به خودمان نگاه کنیم، ببینیم با خانواده، با رفیق و با زیردستمان چگونه رفتار میکنیم. مبادا با دست و پا و زبان و قلم به کسی ظلم کنیم!
تفسیر آیات ۵۴ تا ۵۷ سوره یوسف
وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکینٌ أَمینٌ (۵۴)
پادشاه گفت: نزد من آوریدش تا او را از خاصان خود گردانم. وقتی با او گفتگو کرد، گفت: تو امروز نزد ما صاحب اختیار و امینی.
قالَ اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ (۵۵)
یوسف گفت: خزانههای مملکت را به من بسپار که من امانتدار و دانا هستم.
وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ (۵۶)
بدین ترتیب ما در آن سرزمین به یوسف قدرت دادیم تا هرجا بخواهد، منزل گزیند. ما رحمت خود را به هرکه بخواهیم میرسانیم و اجر نیکوکاران را ضایع نمیکنیم.
وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۵۷)
و پاداش آخرت برای آنان که ایمان آوردند و اهل تقوا بودند، بهتر است.
«وَ قالَ الْمَلِکُ» پادشاه مصر گفت «ائْتُونی بِهِ» یوسف را نزد من آورید «أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسی» تا او را از خاصان درگاه خویش سازم. «فَلَمَّا» هنگامی که «کَلَّمَهُ» با یوسف گفتگو کرد «قالَ» گفت «إِنَّکَ الْیَوْمَ» تو امروز «لَدَیْنا» نزد ما «مَکینٌ» صاحب مکنت و صاحب اختیاری «أَمینٌ» امین هستی.
«قالَ» یوسف گفت «اجْعَلْنی» مرا قرار ده، بگمار «عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ» بر خزانههای این سرزمین «إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ» من امانتدار و عالم هستم.
«وَ کَذلِکَ» و بدین ترتیب «مَکَّنَّا لِیُوسُفَ» قدرت بخشیدیم به یوسف «فِی الْأَرْضِ» در آن سرزمین «یَتَبَوَّأُ مِنْها» که اقامت میگزید، تصرف میکرد «حَیْثُ یَشاءُ» هرطور میخواست. «نُصیبُ» میرسانیم ما «بِرَحْمَتِنا» رحمت خود را «مَنْ نَشاءُ» به هرکه بخواهیم «وَ لا نُضیعُ» و ضایع نمیکنیم «أَجْرَ الْمُحْسِنینَ» پاداش نیکوکاران را.
«وَ لَأَجْرُ الآخِرَهِ» بیشک پاداش آخرت «خَیْرٌ» بهتر است «لِلَّذینَ آمَنُوا» برای کسانی که ایمان آوردند «وَ کانُوا یَتَّقُون» و با تقوا بودند.
وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونی بِهِ؛ وقتی ماجرای زنان اشراف فاش شد و آنها به همراه زلیخا نزد پادشاه اعتراف کردند یوسف بیگناه و پاکدامن است، شاه گفت یوسف را نزد من بیاورید.
أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسی؛ میخواهم او را مخصوصِ خود گردانم. وقتی برای پادشاه واضح شد که جناب یوسف راستگو، خودنگهدار و عفیف است و نمیخواهد به کسی ظلم کند، حتی حاضر است اینهمه رنج بکشد تا عفت خود و آبروی دیگران را حفظ کند، تصمیم گرفت او را به خویش نزدیک و از مقربان درگاهش کند.
فَلَمَّا کَلَّمَهُ؛ یوسف را آوردند و شاه با او به گفتگو نشست. به عبارتی یعنی هر دو با هم صحبت کردند، ولی اگر ضمیرِ «کلّمه» را به شاه برگردانیم، از جهتی بهتر است؛ یعنی شاه با یوسف سخن گفت.
در پی این گفتگو شاه دید نه تنها جناب یوسف همان خصوصیاتی را که از او شنیده بود، دارد، بلکه شخصیتی عالم و حکیم است و برای مشاوره و مشورت بسیار مناسب است.
قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکینٌ أَمین؛ گفت امروز نزد ما صاحب مقام و مُکنت هستی و امینی؛ یعنی از طرف من برای هر کاری اجازه داری و من هیچ دغدغهای برای اعتماد کردن به تو ندارم.
شاید او با این سخن میخواست پیشنهاد مقام و منصبی به جناب یوسف بدهد، اگر به صراحت نگفته باشد، امّا در روایت آمده است سخنی در این باب نگفت و جناب یوسف خود چنین تقاضایی کرد.
قالَ اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْض؛ حضرت یوسف گفت اختیار خزانههای کشور را به من بده؛ یعنی همۀ امور اقتصادی را به من بسپار؛ از جمله کشاورزی و باغداری.
إِنِّی حَفیظٌ عَلیم؛ چون من هم میتوانم حفظ کنم و امانتدارم و هم کاربلد و دانا هستم.
طبق بعضی روایات این کارِ جناب یوسف ترکاولیٰ بود و نباید از او تقاضا میکرد، بلکه باید از خدا میخواست و به او میسپرد؛ لذا بهخاطرِ همین اشتباه پادشاه تا یک سال جوابی به تقاضایش نداد و بعد از آن قبول کرد.
کسی که میخواهد اقتصاد کشوری را اداره کند، باید حفیظ و علیم باشد. حفیظ یعنی امانتدار و صادق؛ کسی که هم با مردم یکرنگ است و هم دیگران را بر خود ترجیح میدهد. علیم یعنی دانا و کاربلد.
تفسیر تسنیم ذیل این آیات به نکات مفیدی اشاره کرده که برخی را در اینجا میآوریم:
راز درخواست مقام خزانهداری
حضرت یوسف علیهالسلام مقام خزانه داری کشور مصر را درخواست کرد و این بیانگر اهمیت جایگاه اقتصاد است. سلامت اقتصاد کشور سبب قوام دین و دنیای مردم است؛ زیرا وقتی اقتصاد کشور تأمین نباشد، امینت، سیاست، دین و فرهنگ نیز با دشواری روبرو میشود؛ از این رو رسول گرامی اسلام صلّیاللّهعلیهوآله نیز به خدا عرض می کند که نان ما را پر برکت قرار ده و میان ما و نان جدایی مینداز؛ چون اگر نان نباشد، نماز و روزه و واجبات دیگر ادا نمیشوند.
«اللَّهُمَ بَارِکْ لَنَا فِی الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّیْنَا وَ لَا أَدَّیْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا»
مراد از نان در این روایت اقتصاد است و در عرف نیز وقتی گفته میشود نانِ مردم خوب یا بد است، چگونگی اقتصاد کشور مراد است؛ نظیر «أکل» در آیۀ: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِل» که به معنای مطلق تصرف در مال است، نه تنها خوردن.
تنگناهای اقتصادی دینِ تودۀ مردم را از آنان میگیرد و جز اندکی تاب ندارند که در برابر فقر ایستادگی کنند. بر این اساس پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله برای بهبودی اقتصاد مردم دعا فرمود. آری این دعا وصف حال تودۀ مردم است، نه خود حضرت، وگرنه خودشان در سختترین وضعیت مانند سه سال محاصره اقتصادی در شعب ابیطالب طعم فقر را چشیدند، ولی دینشان را از دست ندادند. آنان گرسنه میمانند و نانشان را به مسکین و یتیم و اسیر میدهند «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیرا» و در آزمونها سربلندند، امّا تودۀ مردم را فقر از پا درمیآورد.
بر این پایه ایستادگی هر ملت به اقتصاد پویای کشور وابسته است. «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاما» مال سبب قیام است و ملتِ فقیر زمینگیر و ستون فقراتش شکسته است؛ زیرا فقیر یعنی کسی که ستون فقرات او شکسته است، چنانچه مسکین به معنای زمینگیر و فاقد قدرت حرکت است.
هدف حضرت یوسف از انتخاب پست وزارت اقتصاد و دارایی این بود که با مدیریت صحیح، وضع اقتصادی جامعه مصر را به ویژه در زمانی که کشور بابحران خشکسالی روبروست، سامان دهد و با گردآوری و ساماندهی امور مالی و ارزاق کشور، برای سالهای قحطی ذخیره و در آن هنگام عادلانه میان همه مردم قسمت کند و از فشار برخاسته از بحران بر دوش طبقات ناتوان جامعه بکاهد، البته با توجه به اصل و زیربنا بودن اعتقاد و فرع و روبنا بودن اقتصاد، هدف اساسی حضرت یوسف تبلیغ دین الهی بود.
حضرت یوسف مانند همۀ پیامبران الهی در گام نخست به فکر هدایت کافران و ستمگران بود. چنان که خدای سبحان حضرت موسی و هارون را در آغاز رسالت برای هدایت فرستاد: «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغىٰ ۞ فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشىٰ»
سِمَتپذیری یوسف در دربار سلطنتی مصر جنبۀ تبلیغی داشت و آن حضرت با تصدی آن مقام توانست پادشاه مشرک مصر را موحد کند و دین رایج مردم آن سرزمین را که بتپرستی بود، تغییر دهد. اهمیت چنین کاری مجوزِ برخی کارهای دیگری است.[1]
پادشاه مصر کافر و مشرک بود، ولی جناب یوسف قبول کرد یا حتی خودش تقاضا کرد با او همکاری کند؛ چراکه میخواست مردم را به دین سوق دهد. لذا نشان داد دینِ من اینطور است. همه را بر خودم ترجیح میدهم. هرچه از مردم گرفت به آنان پس داد و همه را به حق و حقوقشان رساند. معلوم است که با دیدن چنین کسی همه شیفتۀ دین و مرامش میشوند.
حاکمان جامعه دینی که هدفشان عمل به قرآن و سنّت است، باید بدانند همۀ مردم مثل هم نیستند. وقتی به مردم فقیر و گرفتاری که مشکل معاش و مسکن و کار دارند، بگویی قرآن و روایت چنین میگوید، دست بر شکم میگذارند و از گرسنگی و فقر شکایت میکنند؛ لذا اگر قرار است مردم در پی قرآن باشند و دین داشته باشند، باید وضع اقتصادشان خوب باشد. این منوط به آن است که مدیریت کشور را به کسانی بسپارند که صادق و علیم باشند؛ یعنی دیگران را بر خود ترجیح دهند.
هنگامی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به حکومت رسید، در مسیر عزیمت به جنگ جمل گروهی نزد ایشان آمدند. ابن عباس وارد خیمۀ آن حضرت شد و تقاضا کرد امام با آنان صحبت کند. امیرالمؤمنین علیهالسلام که مشغول وصله زدن کفش پارۀ خود بود، فرمود اندکی صبر کن تا این کفش را وصله زنم. ابن عباس گفت: سخن گفتن با این افراد از این کار مهمتر است.
مولا رو به ابن عباس کرد و فرمود: این کفش چقدر میارزد؟ گفت هیچ ارزشی ندارد. فرمود: قیمتی بر آن بگذار. گفت: یک یا دو درهم. فرمود: به خدا سوگند ارزش این حکومت نزد من بیش از این کفش نیست، مگر اینکه حقی را بهپا دارم و باطلی را از میان بردارم.
علت اینکه نگذاشتند مولا علی علیهالسلام بماند، این بود که میدانستند علی کیست و چگونه است.
تفسیر تسنیم در ادامه مینویسد:
تعهد و تخصص یوسف
حضرت یوسف علیهالسلام در ادامه درخواستش افزود که مسؤل امور مالی و اقتصاد کشور باید دو صفتِ تعهد و تخصص را داشته باشد و او هر دو ویژگی را داراست. آن حضرت شایستگی خود را برای پذیرش سمَت خزانهداری مصر با دو وصف حفیظ و علیم بیان کرد تا بر اعتماد شاه به خود بیفزاید.
«حفیظ» نگهداری از اموال عمومی و اهل خیانت نبودن را میرساند و «علیم» تخصص و خبره بودن را. یعنی یوسف کارشناس فنی این رشته است و از چگونگی تولید، نگهداری و توزیع صحیح درآمد آگاه است. تخصّص او موهبت الهی بود، نه تحصیلی.[2]
ناامیدی در هر حال خطرناک است. همیشه باید امیدوار باشیم که افراد بهتری سرِ کار بیایند.
[1] ـ تفسیر تسنیم، ذیل آیات ۵۴ و ۵۵.
[2] ـ همان