سوره یوسف آیه ۴۲ | جلسه ۱۴
حساب پیامبران اینگونه است. اگر ترکاولیٰ کنند، عقوبت میشوند. تنها کسی که هیچ ترکاولای نکرد، پیامبر اسلام و ائمۀ اطهار علیهمالسلام بودند. ایشان بهقول حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت در طول عمر خود حتی یک میلیثانیه از یاد خدا غافل نشدند. این کار به زبان آسان، امّا در عمل بسیار مشکل است. به ذکر و ورد خواندن نیست.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف آیه ۴۲ | چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۸/۲۹ | جلسه ۱۴
حکمت ۲۲۲ نهجالبلاغه
«مِنْ أَشْرَفِ أَفْعَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَم»
«از بهترین کارهای شخص بزرگوار غفلت از چیزهایی است که میداند.»
غفلت به معنای فراموش کردن نیست، بلکه یعنی خود را به ندانستن یا فراموشی زدن. مثلاً عیبی از کسی میداند که دیگران از آن خبر ندارند. اگر شخص بزرگواری باشد، عیب او را به رویش نمیآورد و به کسی نمیگوید. فقط اگر لازم باشد، نصیحتش میکند، آنهم طوری که آبرویش نرود.
حکمت ۲۲۳ نهجالبلاغه
«مَنْ کَسَاهُ الْحَیَاءُ ثَوْبَهُ لَمْ یَرَ النَّاسُ عَیْبَه»
«هرکس لباس حیا بپوشد، مردم عیبش را نمیبینند.»
حیا یعنی شرم از خدا داشتن؛ یعنی اعضاء و جوارح و شهوات آدمی از دایرۀ اوامر و نواهی خدای تعالی بیرون نرود. چنین کسی مردم عیبش را نمیبینند و اگر ناخواسته خطایی هم کند، خدا میپوشاند. این لباس در هیچ بازاری نیست، جز در اعمال و رفتار خود انسان.
تفسیر سوره یوسف آیۀ ۴۲
وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (۴۲)
به یکی از آن دو که میدانست نجات مییابد، گفت: از من پیش ربّ خود (فرعون) یاد کن! شیطان یاد ربّش را از یاد او برد. پس چند سالی در زندان ماند.
«وَ قالَ» یوسف گفت «لِلَّذی ظَنَّ» به کسی که میدانست «أَنَّهُ ناجٍ» نجات پیدا میکند «مِنْهُمَا» از بین آن دو نفر «اذْکُرْنی» مرا یاد کن «عِنْدَ رَبِّکَ» پیش ربّ و آقای خود (فرعون) «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ» شیطان از یاد او برد «ذِکْرَ رَبِّهِ» ذکر ربّش را «فَلَبِثَ» پس باقی ماند «فِی السِّجْنِ» در زندان «بِضْعَ سِنین» چند سالی.
وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّک؛ وقتی قرار شد آن دو جوان را از زندان ببرند، حضرت یوسف به آن یکی که میدانست نجات مییابد، گفت مرا نزد ربّ خود یعنی فرعون یاد کن و بگو من بیگناهم تا اسباب آزادیام را فراهم آورد. او هم قبول کرد و رفت، امّا شیطان او را به فراموشی انداخت و ماجرای یوسف و شفاعتش از او نزد فرعون را از یادش برد.
فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنین؛ در نتیجۀ این فراموشی، جناب یوسف چند سال دیگر در زندان ماند. برخی این مدت را ۷ سال و برخی دیگر بیشتر نوشتهاند، امّا ظاهراً کسی کمتر از آن نگفته است.
از امام صادق علیهالسلام روایت شده:
جبرئیل بر حضرت یوسف فرود آمد و گفت: ای یوسف حضرت ربّ العالمین سلامت میرساند و میفرماید: چه کسی تو را به نیکوترین شکل آفرید؟
یوسف فریاد زد و صورت بر زمین گذاشت و گفت: تو ای پروردگار من.
گفت: خداوند میفرماید: چه کسی محبّت تو را در دل پدرت انداخت؟
یوسف فریاد زد و صورت بر زمین گذاشت و گفت: تو ای پروردگار من.
گفت: خداوند میفرماید: چه کسی تو را از قعر چاه بیرون آورد، بعد از آنکه تو را در آن انداختند و یقین کردی هلاک میشوی؟
یوسف فریاد زد و صورت بر زمین گذاشت و گفت: تو ای پروردگار من.
گفت: خداوند بهعنوانِ عقوبتِ پناه بردن به غیر او چنین برایت قرار داد که چند سالی در زندان بمانی.[1]
این کار جناب یوسف گناه نبود، امّا ترکاولیٰ بود. برای کسی مثل او که صاحب مقام نبوت است و خداوند اینهمه نعمت به او داده، سزاوار نیست به کسی جز پروردگار رو بزند و امید ببندد. برای ما آدمهای عادی رو زدن به دیگران و قرض گرفتن در حد معمول عیبی ندارد، ولی آنکه معرفت خدا نصیبش شده و میداند همۀ کارها دست خداست، اگر به غیر او رو آورد، باید تنبیه شود.
حساب پیامبران اینگونه است. اگر ترکاولیٰ کنند، عقوبت میشوند. تنها کسی که هیچ ترکاولای نکرد، پیامبر اسلام و ائمۀ اطهار علیهمالسلام بودند. ایشان بهقول حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت در طول عمر خود حتی یک میلیثانیه از یاد خدا غافل نشدند. این کار به زبان آسان، امّا در عمل بسیار مشکل است. به ذکر و ورد خواندن نیست.
خدای تعالی در سورۀ انبیاء میفرماید:
﴿وَ ذَا النّونِ إِذ ذَهَبَ مُغاضِبًا فَظَنَّ أَن لَن نَقدِرَ عَلَیهِ فَنادىٰ فِی الظُّلُماتِ أَن لا إِلٰهَ إِلّا أَنتَ سُبحانَکَ إِنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمینَ ۞ فَاستَجَبنا لَهُ وَنَجَّیناهُ مِنَ الغَمِّ وَکَذٰلِکَ نُنجِی المُؤمِنینَ﴾[2]
«و ذاالنون (حضرت یونس) را به یاد آور، هنگامی که خشمگین رفت و گمان کرد ما او را در سختی نمیاندازیم؛ پس در دلِ تاریکی ندا کرد: معبودی جز تو نیست؛ منزهی تو؛ من از ستمکاران بودم ۞ پس دعایش را اجابت کردیم و او را از غم نجات دادیم و اینگونه مؤمنان را نجات میدهیم.»
حضرت یونس که شرح حالش در چند سورۀ قرآن آمده، ۳۳ سال قومش را که بیشاز صدهزار نفر بودند، به توحید دعوت کرد، ولی هیچکس ایمان نیاورد، جز دونفر؛ یکی عالمی بود بهنامِ روبیل و دیگری تنوخای عابد که بهرهای از علم نداشت.
یونس وقتی از هدایت قومش ناامید شد، از درگاه خدا براى آنها تقاضاى عذاب کرد و بر این کار اصرار ورزید، سرانجام خداوند فرمود: عذابم را روز چهارشنبه، نیمۀ ماه شوال، بعداز طلوعِ خورشید بر آنها مىفرستم. این موضوع را به آنها اعلام کن.
یونس ابتدا به آن دو نفر خبر داد. روبیلِ عالم از یونس علیهالسلام خواست بهسوى خدا بازگردد و از درگاه خداوند بخواهد عذاب را از قوم بردارد؛ زیرا خداوند از عذاب کردن آنها بىنیاز و نسبت به بندگانش مهربان است.
یونس پیشنهادِ او را نپذیرفت و همراه تنوخا بهسوى قوم رفتند و آنها را به نزولِ عذاب الهى در صبح روز چهارشنبه هشدار دادند. مردم با تندى و خشونت با یونس و تنوخا برخورد کردند و یونس علیهالسلام را با شدت از شهر اخراج نمودند. آن دو از شهر بیرون آمدند تا از آن منطقه دور شوند، ولى روبیل در میان قوم خود ماند.
هنگامى که ماه شوال فرا رسید، روبیل بالاى کوه رفت و با صداى بلند فریاد زد: اى مردم! موعدِ عذاب نزدیک شد. من به شما مهربان و دلسوز هستم، اکنون تا فرصت دارید استغفار کنید تا خداوند عذابش را از شما برطرف کند.
مردم تحت تأثیرِ سخنان روبیل قرار گرفته، نزد او رفتند و گفتند: ما مىدانیم تو فردى حکیم و دلسوز هستى، به نظرِ تو اکنون چه کار کنیم تا مشمول عذاب نگردیم؟
روبیل گفت: کودکان را همراه مادرانشان به بیابان آورید و آنها را از همدیگر جدا کنید. همچنین حیوانات را بیاورید و بچههاشان را از آنها جدا کنید. هنگامى که طوفانِ زرد را از جانبِ مشرق دیدید، همه از کوچک و بزرگ صدا به گریه و زارى بلند کنید و با التماس و تضرع، توبه نمایید و از خدا بخواهید شما را مشمولِ رحمتش قرار دهد.
همۀ قوم سخن روبیل را پذیرفتند. هنگام بروز نشانههاى عذاب، همه صدا به گریه و زارى و تضرع بلند کردند و از درگاه خدا طلبِ عفو نمودند. ناگاه هنگامِ طلوعِ خورشید، طوفانِ زرد و تاریک و بسیار تندى وزیدن گرفت. ناله و شیون و استغاثۀ انسانها و حیوانات از کوچک و بزرگ برخاست و مردم حقیقتاً توبه کردند. خداوند توبۀ آنها را پذیرفت و به اسرافیل فرمان داد طوفانِ عذاب را به کوههاى اطراف وارد سازد. وقتى مردم دیدند عذاب از آنها برطرف شد، شکر و حمد خدا بهجا آوردند.
روز پنجشنبه یونس و عابد، جریان رفع عذاب را دریافتند. یونس با حالتِ قهر بهسوى دریا رفت و سوارِ کشتى شد. وسطِ دریا ناگاه ماهى بزرگى سرِ راهِ کشتى قرار گرفت، درحالىکه دهان باز کرده، گویى غذایى مىطلبید.
سرنشینان کشتى گفتند بهنظر مىرسد گناهکارى در میان ماست که باید طعمۀ ماهى شود. بین خود قرعه زدند و قرعه به نامِ یونس افتاد. حتى سه بار قرعه زدند و هر سه بار نامِ یونس درآمد. بهناچار یونس را به دریا افکندند و ماهى بزرگ او را بلعید.[3]
جناب یونس گناهی نکرد، ولی باید متوجه رحمت خدای تعالی میبود. خداوند پیامبران را میفرستاد تا مردم را بهسوی او دعوت کنند و رحمتش را به یاد آنان آورند، نه آنها را نفرین کنند و همه هلاک شوند.
نهفقط حضرت یونس، همۀ پیامبران برای این آمدند که مردم را با رحمت خدا آشنا کنند و آنان را متوجه سازند که خدای تعالی رحیم است، بخشنده و مهربان است و بندگان خود را دوست میدارد. البته این کار زحمت دارد و گاه سالها طول میکشد و باید تا زندهاند این کار را انجام دهند.
در میان همۀ انبیاء پیامبر گرامی اسلام صلّیاللّهعلیهوآله بهطورِ تمام و کمال این صفت را داشت. آن بزرگوار مظهر همۀ صفات خدای تعالی، از جمله ظهور رحمت پروردگار بود، رحمتی که همهجا را فرا گرفته «سَبَقَتْ رَحْمَتُه غَضَبَه».
﴿وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمین﴾[4]
«ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.»
پیامبران بزرگِ خدا هم خبرِ آمدن این پیامبر را دادند. به دلیل همین ظهور رحمت، حضرت محبوب و حبیب پروردگار شد. مردم را نفرین نکرد و فقط هرجا لازم بود، به دستور پروردگار با کفّار جنگید.
[1] ـ تفسیر قمی، ۱، ۳۴۴.
[2] ـ انبیاء، ۸۷ و ۸۸.
[3] ـ برگرفته از قصههای قرآن به قلم روان، ذیل داستان حضرت یونس.
[4] ـ انبیاء، ۱۰۷.