تفسیر سوره یوسف آیه ۱۰۷ و ۱۱۰ | جلسه ۳۱
دوستان عزیز بسیار مراقب باشند. سادهترین جوابی که میشود به این افراد داد، این است که آخوند هم ممکن است اشتباه کند یا بد شود، پیامبر و امام نیست که معصوم باشد.
در زمان رضاخان افراد هرزه و لاابالی را میآوردند و عمامه بر سرشان میگذاشتند و آنها را میفرستادند در جامعه تا کارهای خلاف انجام دهند و مردم از دین و علما بیزار شوند. حالا هم بعضی اینطور هستند.
امّا خداوند همین افراد را هم به شکلهای مختلف متنبّه میکند. همین جوانها و نوجوانهایی که سعی میکنند عدهای را گمراه کنند، خدا رهایشان نمیکند، ولی اگر حاضر نشدند زیرِبار روند و فکر کردند از دست دین و علما راحت شدند، گاه مبتلا به گرفتاریهایی میشوند که صدای نالهشان بلند میشود، البته خدا نکند این امر جنبۀ عمومی پیدا کند!
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف آیه ۱۰۷ و ۱۱۰ | یکشنبه ۱۳۹۸/۱۱/۰۶ | جلسه ۳۱
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
عالم بیعمل
غررالحکم، باب العلم بلا عمل، حدیث هشتم، قال امیرالمؤمنین علیهالسلام:
«أَشَدُّ النَّاسِ نَدَماً عِنْدَ الْمَوْتِ الْعُلَمَاءُ غَیْرُ الْعَامِلِین»
«پشیمانترین مردم هنگام مرگ، عالمان بیعملاند.»
ممکن است عالمی علمِ فراوان داشته باشد و همۀ عمرش را در فقه و اصول گذرانده باشد، امّا بیعمل باشد. منظور از عالم بیعمل این نیست که شراب بخورد یا کارهای خلاف شرع انجام دهد، همین که دنبال دنیا باشد، بیعمل است یا مثلاً همهچیزش بهقاعده است؛ عبا و عمامه و هیکل و محاسن و خیلی هم درسخوانده، امّا دوست دارد دیگران تعریفش کنند. اگر نکردند، ناراحت میشود یا اگر جمیعت زیادی اطرافش باشند کیف میکند، ولی اگر خلوت شود، ناراحت میشود. این عالم بیعمل است.
این مختص علما نیست. هر کسی حتی جوانها و نوجوانها هم که به اندازه خود خوب و بد را میفهمند، اگر به آنچه میفهمند، عمل نکنند، عالم بیعملاند. کسی که میداند دروغ، غیبت، تهمت، مسخره کردن دیگران و… کار بدی است، ولی انجام میدهد، هنگام مرگ با حال ندامت و پشیمانی از دنیا میرود. البته پشیمانی اینها مثل کسانی که درس دین خواندهاند نیست و کمتر است.
امیرالمؤمنین علیهالسلام از رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله روایت کرده:
«وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَیَتَأَذَّوْنَ بِرِیحِ الْعَالِمِ التَّارِکِ لِعِلْمِه»[1]
«اهل جهنّم از بوی عالم بیعمل در آزارند.»
مهمترین مصداق این روایات علمای یهود و نصارا هستند که میدانستند تورات و انجیل خبر از پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله داده، امّا همه را تأویل و تحریف کردند. همچنین بعضی علمای اهل سنّت که میدانند حق با علی علیهالسلام است، امّا کتمان میکنند. همۀ اینها علمای بیعمل هستند، ولی مراتبشان فرق میکند.
زشتی معصیت پروردگار
غررالحکم، باب ذم معصیت اللّه، حدیث ۱۴، قال امیرالمؤمنین علیهالسلام:
«أَفْضَلُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَهِ تَرْکُ الذَّنْبِ»
«بهتر از توبه، ترک گناه است.»
اگر کسی واقعاً توبه و استغفار کند، خدا او را میبخشد، بهشرط اینکه عزم جدی در ترک گناه داشته باشد، امّا بهتر از این، گناه نکردن است.
شهید آیتاللّه دستغیب میگفتند لباس نو با لباسی که آلوده و شسته شده فرق میکند. وقتی لباسی کثیف میشود، هرقدر هم شسته و تمیز شود، مثل روز اول نمیشود.
سورۀ یوسف آیات ۱۰۷ و ۱۱۰
أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غاشِیَهٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۰۷)
آیا ایمناند از اینکه عذاب فراگیر الهی به آنان رسد یا قیامت ناگهان، در حالی که بیخبرند، فرا رسد؟
حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمینَ (۱۱۰)
تا اینکه پیامبران ناامید شدند و (مردم) گمان کردند به آنان دروغ گفته شده، در این هنگام یاری ما به آنان رسید. پس کسانی که ما اراده کردیم، نجات یافتند و عذاب ما از مجرمان بازگردانده نمیشود.
«أَ فَأَمِنُوا» آیا ایمناند «أَنْ تَأْتِیَهُمْ» که به آنان رسد «غاشِیَهٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ» عذب فراگیر الهی «أَوْ تَأْتِیَهُمُ» یا فرا رسد «السَّاعَهُ» قیامت «بَغْتَهً» بهطورِ ناگهانی «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» در حالی که بیخبرند.
«حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ» تا وقتی که ناامید شدند «الرُّسُلُ» پیامبران «وَ ظَنُّوا» و گمان کردند (مردم) «أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا» به آنان دروغ گفته شده «جاءَهُمْ» برای آنان آمد «نَصْرُنا» نصرت ما «فَنُجِّیَ» پس نجات یافتند «مَنْ نَشاءُ» کسانی که ما میخواستیم «وَ لا یُرَدُّ» و رد نمیشود «بَأْسُنا» عذاب ما «عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمینَ» از گروه مجرمان.
أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غاشِیَهٌ مِنْ عَذابِ اللَّه؛ این خطاب به مشرکان و کافران است، همچنین آنها که مسلمان و مسلمانزاده بودند، امّا مرتد شدند؛ یعنی در اثر شبهات دین خود را رها کرده، یهودی یا نصرانی یا بابی یا بیدین و کافر شدند و نه نمازی، نه روزهای، نه خدایی، نه پیامبری، به هیچچیز اعتقاد ندارند. البته اگر توبه کنند، قبول است. آیا این افراد ایمن هستند از اینکه عذاب فراگیر الهی به آنان برسد؟
أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً وَ هُمْ لا یَشْعُرُون؛ آیا ایمناند از اینکه قیامت ناگهان به آنان رسد و آنها در بیخبری و غفلت باشند؟ «ساعَه» در قرآن معمولاً به معنای قیامت میآید.
همانطور که گفته شد روی سخن خدا به کفّار و مشرکان است، امّا مگر آنها قرآن میخوانند و آیات آن را میبینند؟ اولاً: ممکن است به شکلهای مختلف این آیات را ببینند و بخوانند. ثانیاً: اگر آیات قرآن را هم نبینند، خدای تعالی از راههای گوناگون به آنها هشدار میدهد و فطرت درونشان رهایشان نمیکند.
این آیات برای مؤمنان هم هشدار است، از آن رو که گول شیطان را بخورند و گناهانی انجام دهند و بگویند بعد توبه میکنیم. اینجا باید ترسید؛ شاید در همان حال گناه مرگ فرا رسید و فرصت توبه پیش نیامد! قطعاً این ضایعۀ بزرگی برای شخص مؤمن است. کسی که در حال گناه است، در غضب خداست.
چه بسیار کسانی که شب خوابیدند و دیگر بیدار نشدند. آیا کسی که نمیخواهد نماز صبحش را بخواند و میگوید بعداً اگر شد، قضایش را میخوانم، آیا نمیترسد در همان حالِ خواب مرگش فرا رسد؟ چهبسا آدمِ بدی هم نباشد، امّا با این حال مردن، بد است.
برخی افراد وقتی از دنیا میروند، در بحرانهایی قرار میگیرند که اصلاً نمیفهمند کجا هستند و کجا میروند؛ نه چیزی از نعمت میفهمند و نه از نقمت. شاید هزاران سال در عالم برزخ بر این حال میمانند، امّا هیچ نمیفهمند تا قیامت برپا شود. هنگام قیامت مثل افراد مست یا خوابزده از هم میپرسند چه خبر شده؟ آیا این همان قیامتی است که به ما وعده داده شده؟
حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ؛ پیامبران الهی بهسوی قومشان آمدند و آنها را نصیحت کردند و آیات و معجزات نشانشان دادند تا بلکه متنبّه شوند، ولی آنها حاضر نشدند زیربار روند تا آنجا که پیامبران مأیوس شدند یا به قول المیزان به یأس نزدیک شدند. باب استفعال دلالت بر نزدیکی میکند.
حضرت موسی گفت:
﴿رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلیم﴾[2]
«پروردگارا اموالشان را نابود و دلهاشان را سخت گردان که اینها ایمان نمیآورند تا عذابِ دردناک را ببینند.»
مثل حضرت نوح گفت:
﴿رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهاراً ۞ فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی إِلاَّ فِرارا﴾[3]
«پروردگارا من قوم خود را شب و روز دعوت کردم، ولی دعوت من جز بر فرارشان نیفزود.»
آنها یا سنگ میانداختند یا بد میگفتند یا توهین میکردند گاهی هم حضرت نوح را کتک میزدند. نقل یک سال و دو سال هم نبود، ۹۵۰ سال آنان را دعوت کرد؛ این بزرگوار واقعاً صبر و حوصلۀ عجبیبی داشت!
وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا؛ فاعل «ظنّوا» پیامبران نیست، بلکه مردم است؛ یعنی گاهی وعدههای پیامبران چنان طولانی میشد که مردم گمان میکردند به آنها دروغ میگویند.
على بن محمّد بن جهم روایت کرده: در مجلس مامون حاضر شدم، در حالى که امام رضا علیهالسلام نزد او بود. مامون از آن جناب پرسید: یا بن رسول اللَّه مگر شما نمىگویید انبیاء معصوماند؟
فرمود: بله.
راوى حدیث را ادامه داد تا آنجا که گوید:
مامون به ابىالحسن علیهالسلام عرض کرد: پس بفرمایید معناى آیه «حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا» چیست؟
امام فرمود: یعنى وقتى پیامبران از قوم خود ناامید شدند و قومِ آنان پیامبرانشان را دروغگو پنداشتند، یارى و نصرت ما به آنان رسید.[4]
تفسیر المیزان این روایت را از درالمنثور آورده:
ابىحمزه جزرى گوید: غذایى درست کردم و عدهاى از اصحابمان را که از آن جمله سعید بن جبیر و ضحاک بن مزاحم بودند به آن غذا دعوت نمودم، (در آن میان) جوانى از قریش از سعید بن جبیر پرسید: یا ابا عبد اللَّه! این آیه را چگونه قرائت مىکنى: «حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا»؟ زیرا من هر وقت بدینجا مىرسم، آرزو مىکنم اى کاش این سوره را نخوانده بودم.
سعید گفت: درست است و معنایش این است که تا آنکه رسولان از تصدیق قوم خود مأیوس شدند و مردم پنداشتند رسولان خبرِ دروغ دادهاند.
ضحاک گفت: اگر براى حل این اشکال تا یمن رفته بودم کم بود[5].
جاءَهُمْ نَصْرُنا؛ وقتی مردم سخنان و وعدههای پیامبران را دروغ شمردند، یاری ما به آنان و پیامبرانشان رسید.
فَنُجِّیَ مَنْ نَشاء؛ ما هم هرکه را خواستیم، نجات دادیم. روشن است که ارادۀ الهی بر نجات کسانی تعلق میگیرد که ایمان آوردند و تابع انبیاء شدند.
وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمین؛ عذاب ما از مجرمان برگردانده نمیشود. مجرمان در ردیف اول، همان مشرکانی هستند که پیامبران را اذیت کردند.
هشدارهای الهی
خدای تعالی از راههای مختلف بندگانش را هشدار میدهد تا بلکه بیدار شوند؛ گاه از طریق پیامبران و مؤمنان، گاه از طریق فطرت و درون.
محال است خداوند فطرت کسی را متوجه حق نکند، ولی آنکه میخواهد گناه کند، توجیهاتی برای خود درست میکند؛ مثلاً بتپرستها میگویند این بت نماد خداست. همین امروز هم در برخی کشورها کسانی با تحصیلات عالی دانشگاهی به بتکدهها میروند و بتها را عبادت میکنند با همین توجیه که این یک نماد است. در واقع میخواهند با این حرف درون خود را آرام و خویش را راضی کنند، وگرنه از فطرت و عقل میدانند این سنگ و چوب لایق عبادت نیست.
شکل دیگر راضی کردنِ خود این است که عدهای را دور خود جمع میکنند تا با تشکیل جمعیتی، فطرت و درون خود را آرام کنند؛ لذا سعی میکنند جوانها و نوجوانها را در دانشگاه، مدرسه، حتی در دبستان بهسوی خود بکشانند و همردیف خود قرار دهند تا خودشان راحت شوند.
میگویند آخوندها دروغ میگویند؛ این کار و آن کار را کردهاند؛ اگر دین خوب بود، خودشان عمل میکردند، به همین دلیل ما این دین را قبول نداریم! یعنی بهصورتِ ظاهر انتقاد میکنند، ولی در باطن میخواهند ریشۀ دین را بزنند. این افراد کم و بیش همیشه بودهاند. با حرفها و استدلالهای غلط، شبهاتی القا میکنند و گروهی را بهسوی خود میکشانند تا خود را آرام کنند.
دوستان عزیز بسیار مراقب باشند. سادهترین جوابی که میشود به این افراد داد، این است که آخوند هم ممکن است اشتباه کند یا بد شود، پیامبر و امام نیست که معصوم باشد.
در زمان رضاخان افراد هرزه و لاابالی را میآوردند و عمامه بر سرشان میگذاشتند و آنها را میفرستادند در جامعه تا کارهای خلاف انجام دهند و مردم از دین و علما بیزار شوند. حالا هم بعضی اینطور هستند.
امّا خداوند همین افراد را هم به شکلهای مختلف متنبّه میکند. همین جوانها و نوجوانهایی که سعی میکنند عدهای را گمراه کنند، خدا رهایشان نمیکند، ولی اگر حاضر نشدند زیرِبار روند و فکر کردند از دست دین و علما راحت شدند، گاه مبتلا به گرفتاریهایی میشوند که صدای نالهشان بلند میشود، البته خدا نکند این امر جنبۀ عمومی پیدا کند!
خداوند میفرماید: ناگهان وضعی پیش میآید و عذاب خدا دامن مجرمان را میگیرد، البته بعد از هشدارهای بسیار و بعد از آنکه خودشان حاضر نمیشوند زیربارِ حق روند و میخواهند دیگران را هم بدراه کنند.
[1] ـ خصال، ۱، ۵۱.
[2] ـ یونس، ۸۸.
[3] ـ نوح، ۵ و ۶.
[4] ـ عیون اخبار الرضا، 1، ۲۰۲.
[5] الدر المنثور، ۴، ۴۱.