تفسیر سوره یوسف

سوره یوسف آیات ۳۳ تا ۳۶ | جلسه ۱۲

نورانیت و درجات ایمانِ مردم را کسی جز پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و برخی اولیای خدا نمی‌تواند ببیند. ایشان به‌اذن‌اللّه خوبی و بدی‌های افراد را می‌دانند و این عالم و عالم دیگر برایش فرقی ندارد، لکن چون مؤمن نزد خدای تعالی عزیز است، گاهی اوقات به مقداری که خود صلاح بداند دوستی او را در دل مردم می‌اندازد عزّتش می‌دهد. این کار خداست.

فیلم جلسه

 


صوت جلسه
متن تفسیر
 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

تفسیر سوره یوسف | آیات ۳۳ تا ۳۶ | یکشنبه ۱۳۹۸/۰۸/۱۹ | جلسه ۱۲

 

 

حکمت ۱۰۶ نهج‌البلاغه

«لَا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لِاسْتِصْلَاحِ دُنْیَاهُمْ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْه‏»

«مردم چیزی از دینشان را به‌خاطرِ اصلاح دنیا ترک نمی‌کنند، جز آنکه خداوند آنان را به چیزی زیان‌بارتر دچار می‌سازد.»

مثلاً وقت نماز می‌شود، می‌گوید هنوز وقت هست؛ عیبی ندارد اول به کارهایم برسم و نماز را دیرتر بخوانم. یا بعضی می‌گویند: امروزه دیگر نمی‌شود با راستی و درستی زندگی کرد، باید کلک زد. این یعنی ترک کردن دین به‌خاطرِ اصلاح دنیا.

کسی که این روش را در پیش می‌گیرد، خداوند ضررهای بیشتری متوجه‌اش می‌کند. او می‌خواهد جلوی ضرر را بگیرد و نفعی به خود برساند، امّا دچار مصیبت‌های زیان‌بارتری می‌شود. چنین کسی حتی اگر وضع مادی‌اش هم روبه‌راه شود، ضرر بزرگ‌تری کرده و در دین خود سست شده است، در این صورت معلوم نیست موقع مرگ بتواند «لا اله الا اللّه» و شهادتین بگوید.

رحمت خدا به شهید حبیب روزی‌طلب، از دوستان باصفا و مخلصی بود که ظاهر و باطنش یکی بود. جوان‌ها و نوجوان‌های زیادی را به دین کشاند و باطن باصفایی داشت. خیلی متواضع بود و خود را کوچک می‌دید.

شبی این حکایت را می‌گفتیم که در زمان حضرت موسی خشکسالی شد و باران نیامد. مردم به اتفاق حضرت موسی از شهر بیرون رفتند تا دعا کنند، امّا هرچه دعا کردند، باران نیامد.

حضرت موسی به خداوند عرض کرد علت چیست که باران نمی‌‌بارد؟

خدا فرمود در میا ن شما شخص گناهکاری است که مانع اجابت دعای شماست و تا او بیرون نرود، بارارن نمی‌بارد.

جناب موسی به مردم گفت خداوند این‌طور فرموده، آن شخص هرکه هست، خودش بیرون برود.

مرد گناهکار که دید اگر بیرون برود، آبرویش نزد همۀ مردم می‌رود، رو به درگاه پروردگار آورد و از صمیم قلب توبه کرد. طولی نکشید که ابرها آمدند و باران گرفت.

جناب موسی عرض کرد پروردگارا هنوز که کسی از بین ما بیرون نرفته!

خدا فرمود این بار به‌خاطرِ همان شخص گناهکار باران فرستادم.

وقتی ما این روایت را خواندیم، شهید حبیب روزی‌طلب گفت بودنِ من در اینجا باعث می‌شود دعای مردم مستجاب نشود؛ برخاست و از مسجد بیرون رفت و در حرم حضرت شاه‌چراغ مشغول گریه و انابه به ردگاه خدا شد.

منظور اینکه تا این حد خود را کوچک می‌دانست، در حالی که شخص خیلی بزرگواری بود. درستش هم همین است؛ هرکه بزرگوارتر است، متواضع‌تر است و خود را نمی‌‌بیند.

 

تفسیر آیات ۳۳ تا ۳۶ سوره یوسف

قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‏ إِلَیْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلینَ (۳۳)

گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب‌تر از چیزی است که مرا به آن می‌خوانند و اگر تو مکر آنها را از من نگردانی، به آنها متمایل می‌شوم و از نادانان می‌گردم.

فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ (۳۴)

پس پروردگارش دعای او را اجابت کرد و مکر آنان را از او برگرداند. به‌راستی او شنوا و داناست.

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حینٍ (۳۵)

سپس بعد از دیدن نشانه‌ها (مبنی بر پاکی یوسف) بر آن شدند مدتی او را زندانی کنند.

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانی‏ أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانی‏ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسی‏ خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْویلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ (۳۶)

دو جوانِ دیگر هم با او زندانی شدند. یکی از آنها گفت: در خواب به من نشان دادند شراب می‌فشانم، و دیگری گفت به من نشان دادند بر سرم نان می‌برم و پرندگان از آن می‌خورند. ما را به تعبیر آن آگاه کن که ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم.

«قالَ» جناب یوسف گفت «رَبِّ» پروردگارا «السِّجْنُ» زندان «أَحَبُّ إِلَیَّ» برای من محبوب‌تر است «مِمَّا یَدْعُونَنی‏ إِلَیْهِ» از چیزی که زنان مصر مرا به آن دعوت می‌کنند «وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی» و اگر دور نکنی، برنگردانی «کَیْدَهُنَّ» مکر آنان را «أَصْبُ» متمایل می‌شوم «إِلَیْهِنَّ» به آنها «وَ أَکُنْ» و می‌گردم «مِنَ الْجاهِلین» از نادانان.

«فَاسْتَجابَ لَهُ» اجابت کرد دعای او را «رَبُّهُ» پروردگارش «فَصَرَفَ عَنْهُ» و برگرداند از او «کَیْدَهُنَّ» مکر آنان را «إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیم» به‌راستی او شنوای داناست.

«ثُمَّ بَدا لَهُمْ» سپس (زلیخا و هم‌دستانش) تصمیم گرفتند، چنین صلاح دیدند «مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ» بعد از دیدن آن نشانه‌ها (مبنی بر پاکی یوسف) «لَیَسْجُنُنَّهُ» او را زندانی کنند «حَتَّى حینٍ» تا مدتِ معیّنی.

«وَ دَخَلَ مَعَهُ» و همراه او بودند «السِّجْنَ» در زندان «فَتَیانِ» دو جوان. «قالَ أَحَدُهُما» یکی از آنها گفت «إِنِّی أَرانی» به من نشان داده شد (در خواب)‏ «أَعْصِرُ خَمْراً» شراب می‌اندازم «وَ قالَ الآخَرُ» و دیگری گفت «إِنِّی أَرانی» به من نشان داده شد‏ «أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسی» بر سرم حمل می‌کنم‏ «خُبْزاً» نان «تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ» که پرندگان از آن می‌خورند. «نَبِّئْنا» به ما خبر ده «بِتَأْویلِهِ» تأویل خوابمان را «إِنَّا نَراکَ» ما تو را می‌بینیم «مِنَ الْمُحْسِنین» از نیکوکاران.

قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‏ إِلَیْهِ؛ بعد از اینکه زلیخا در آن مجلسِ زنانه یوسف را به زنان اشراف مصر نشان داد و پرده از عشق آتشین خود به او برداشت، تأکید کرد اگر یوسف به خواسته‌اش تن ندهد، او را زندانی و ذلیل می‌کند. جناب یوسف نیز به خدای تعالی عرض کرد: پروردگارا! زندان در نظر من بهتر از گناهی است که این‌ها مرا بدان دعوت می‌کنند.

جناب یوسف نگفت «السجن احب الیّ» بلکه گفت «ربّ السجن» یعنی اولاً: تو که می‌خواهی مرا زندان کنی، تا خدا نخواهد، نمی‌شود. ثانیاً: خدا می‌داند که من زندان را اختیار کردم، چون نخواستم در گناه بیفتم.

چه زیباست آدمی مانند پیامبران و پیروان راستینِ آنها، همیشه به پروردگارش اهمیت بدهد و تابع او باشد، نه تابع هوا و هوس‌های خود و دیگران!

وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ؛ جناب یوسف به خدای تعالی گفت:‌ اگر تو کید و مکر این زنان را از من برنگردانی، ممکن است به آنها تمایل پیدا کنم.

اینجا هم نگفت «اِلّا یصرف» بلکه رو به خدا کرد و از او خواست مکر زنان را از او دور کند. فرمود: این کید آنهاست که می‌خواهند مرا از راه به در کنند و از تو باز دارند. اگر کیدشان را رفع نکنی «أصْبُ اِلیهنَّ» گرفتار می‌شوم.

چه کسی می‌تواند بدون کمک خدای تعالی از شرّ نفس و شیطان در امان باشد؟ بالاتر از پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله نداریم، ایشان همواره می‌گفتند: «اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَدا» خدایا یک آن مرا به خود واگذار مکن! یعنی حتی رسول خدا هم بدون عنایت پروردگار معلوم نیست بتواند خود را نگه دارد؛ لذا همواره به او متوسل می‌شد.

هر مؤمنی باید این‌طور باشد و همیشه به خدا پناه ببرد. باید در هر کاری بگوید خدایا کمک کن به خطا نروم!

وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلین؛ اگر به معصیت مایل شوم، از نادانان می‌گردم. جاهل یعنی کسی که از خدا دور است و با او آشنا نیست.

[اگر بندۀ مخلَصِ پروردگار بلغزد،] علمش از بین می‌رود و حتی گاهی همه‌چیزش گرفته می‌شود؛ در نتیجه خود را همه‌کاره می‌بیند و مصیبت‌های بسیار دیگری پیش می‌آید، و این یعنی سقوط.

فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّه؛ خدای تعالی دعای حضرت یوسف را اجابت کرد. خواستۀ او زندان نبود. او خواست از مکر زنان در امان باشد و  خدا هم در امانش قرار داد؛ لذا در ادامه می‌فرماید: «فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ».

زنان مصر با زلیخا دست به یکی کرده بودند جناب یوسف را مجبور کنند به خواسته‌شان تن دهد. با مکر و حیله دام انداختند تا او را اسیر کنند. هر کس هم در این دام بیفتد، دیگر رفته و بازگشتش بسیار سخت است.

در کتاب کافی، باب العفّه ۸ روایت راجع‌به عفّت بطن و فرج رسیده؛ از جمله از امام باقر علیه‌السلام روایت شده:

«مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْ‏ءٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّهِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ»[1]

«خداوند به چیزی بهتر از عفّت شکم و فرج عبادت نشده.»

همچنین فرمودند:

«إِنَّ أَفْضَلَ الْعِبَادَهِ عِفَّهُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْج»[2]

«بهترین عبادت عفّت شکم و فرج است.»

اگر این دو عضو حفظ شود، انسان می‌تواند در راه بندگی پروردگار قدم بردارد و از گناهان بسیاری در امان ماند. از آن طرف اگر شکم از حرام پُر و شهوت آزاد شد، معلوم نیست انسان از کجا سر درآورد؛ لذا از صحبت‌های امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا این بود که شکم‌های این‌ها از حرام پر شده، سخن حق در گوششان فرو نمی‌رود.

زنان مصر جناب یوسف را در زندان انداختند و خدای تعالی بدین وسیله کید و مکر آنان را از او دور کرد و او هم همین را می‌خواست.

إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیم؛ خدا شنوا و داناست. هرکس آرام با او مناجات کند یا بلند، می‌شنود؛ چراکه از رگ گردن به او نزدیک‌تر است، و می‌داند چگونه کسی را که به او پناه برده، نجات دهد.

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حین؛ زلیخا و وابستگانش با آنکه آیات خدا را دیدند و دانستند جناب یوسف از جهت ظاهر و باطن شخص محترم و پرهیزکاری است که نخواسته خود را گرفتار کند و این‌همه امتحان را به سلامت پشت‌سر گذاشت، امّا تصمیم گرفتند ایشان را تا مدت معیّنی زندانی کنند.

در واقع زلیخا و نزدیکانش از جمله عزیز مصر برای حفظ آبروی خود که در معرض خطر قرار گرفته بود و همچنین برای اینکه ممکن بود به‌خاطرِ عشقی که زن‌ها به یوسف پیدا کرده بودند، به‌تدریج فحشاء در میانشان رواج یابد و به مصیبت‌های اجتماعی بزرگ‌تری گرفتار شوند، تصمیم گرفتند جناب یوسف را مدتی زندانی کنند تا صداها بخوابد و ماجرا فراموش شود.

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ؛ دو نفر از کسانی که در زندان با یوسف بودند، هرکدام خوابی دیدند و از او تعبیر آن را پرسیدند.

«دَخَلَ مَعَه» لزوماً به معنای این نیست که هم‌زمان با یوسف وارد زندان شده باشند، بلکه یعنی با او در زندان بودند. «فتیان» یعنی هر دو جوان بودند.

قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانی‏ أَعْصِرُ خَمْراً؛ یکی از آنها گفت من خواب دیدم در حال فشردن انگور برای شراب هستم. دیگری نیز گفت من در خواب دیدم طبقِ نانی بر سرم دارم و پرندگان از آن می‌‌خورند.

«أرانی» یعنی به من نشان دادند. آنها می‌دانستند خواب گاهی می‌تواند باطنی داشته باشد و حامل معانی و نشانه‌هایی باشد که قرار است به انسان نشان دهند. لذا گفتند: «نَبِّئْنا بِتَأْویلِه»‌ ما را از باطن و تأویل این خواب‌ها آگاه کن!

إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنین؛ بعد هم اضافه کردند که ما تو را شخص نیکوکاری می‌بینیم.

هرکسی هرچند مشرک و کافر و گناهکار باشد، وقتی با افراد پاک و پرهیزکار نشست و برخاست می‌کند، می‌فهمد این شخص با بقیه فرق دارد و مثل خودش یا سایرین نیست؛ لذا این دو جوان هم با آنکه مشرک و بت‌پرست بودند، تحت تأثیر صفای باطنی حضرت یوسف قرار گرفتند.

از همین‌جا معلوم می شود آنها مدتی در زندان با هم بودند و از معاشرت با جناب یوسف ملتفت شدند ایشان غیر از جمالش، چیزهایی درونش هست.

در روایت هم داریم اگر کسی عمل صالح خود را پنهان کند، خدای تعالی آن را آشکار می‌سازد، البته کسی نباید عملش را پنهان کند و انتظار داشته باشد خدا آن را آشکار کند. به هر حال این سنّت خداست که وقتی کسی برای خدا کارا انجام می‌دهد، حتی بدها هم دوستش می‌دارند، ولی اگر مزاحم منافعشان باشد، با او دشمنی می‌کنند.

نورانیت و درجات ایمانِ مردم را کسی جز پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام و برخی اولیای خدا نمی‌تواند ببیند. ایشان به‌اذن‌اللّه خوبی و بدی‌های افراد را می‌دانند و این عالم و عالم دیگر برایش فرقی ندارد، لکن چون مؤمن نزد خدای تعالی عزیز است، گاهی اوقات به مقداری که خود صلاح بداند دوستی او را در دل مردم می‌اندازد عزّتش می‌دهد. این کار خداست.

به‌خاطرِ اینکه فطرت انسان‌ها با خداست، هر چقدر هم بد باشند، متوجه بزرگواری دوستان خدا می‌شوند؛

هم یزید و هم ابن‌زیاد و عمرسعد و دیگر قاتلان امام حسین علیه‌السلام می‌دانستند ایشان و یارانشان افراد بزرگواری هستند، امّا دنیا و ریاست و پول انسان را این‌طور می‌‌کند. از همین رو عمرسعد در جواب امام حسین علیه‌السلام گفت حق باشماست، امّا حکومت ری چه کنم؟ فرمود امید است از گندم ری هم نخوری. آن بدبخت  به‌خاطرِ اینکه به همه‌چیز پشت کرده بود، سخن امام را مسخره کرد و گفت «و فی الشعیر کفایه» جو ری هم کفایت می‌کند.

تفسیر المیزان در ذیل آیات فوق می‌نویسد:

زلیخا و زنان مصر بدون هیچ پروایى آنچه در دل داشتند بیرون ریختند. او فاش نمود و ایشان فاش نمودند، در حالى که خود یوسف ایستاده بود. ایشان به خیال خود توجه او را به سوى خود معطوف مى‏کردند و به خیال خود با او حرف مى‏زدند، ولى او کمترین توجهى به آنها نکرد و حتى به یک کلمه هم زبان نگشود، بلکه توجه خود را به درگاه خداى متعال معطوف داشت و با قلبى که جز خدا چیز دیگرى در آن جا نداشت رو به سوى خداى مالک دل‌ها نمود و گفت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ».

و این کلامش دعا (نفرین) به خود نبود که «خدایا! مرا با انداختن در زندان از شرّ این زنان خلاص کن» بلکه بیان حال خود در برابر تربیت الهى بود و مى‏خواست عرض کند: در جنب محبّت تو زندان را با رضاى تو ترجیح مى‏دهم بر لذت معصیت و دورى از تو. این گفتارش نظیر آن حرفى بود که در روز خلوت با زلیخا گفت: «مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ». پس در هر دوى این دو کلام افتخار ورزیدن به داشتن چنین خدایى بزرگ و مهربان است و تنها فرق میان آن دو این است که در یکى خدا را خطاب کرده و در دیگرى زلیخا را. در هیچ‌یک از آن دو دعا (نفرین) نیست.

البته جمله‏ «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ…» یک نوع مقدمه و زمینه‏چینى است براى جمله «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنّ» که در ظاهر دعا است و در واقع زبان حال است.

بنابراین معناى آیه چنین است: پروردگارا! اگر من میان زندان و آنچه که اینان مرا بدان مى‏خوانند مخیر شوم زندان را اختیار مى‏ کنم و از تو درخواست دارم که سوء قصد اینان را از من بگردانى، چون اگر تو کید ایشان را از من نگردانى، از جاى کنده مى‏ شوم و به سوى آنان میل نموده، در نتیجه از جاهلان مى‏ گردم، زیرا اگر من تا کنون شرّ ایشان را از خود دور داشته ‏ام، به‌وسیلۀ علمى بوده که تو به من تعلیم فرمودى و اگر افاضۀ خود را از من دریغ فرمایى من مثل سایر مردم جاهل مى‏شوم و در مهلکه عشق و هوسبازى قرار مى‏ گیرم.[3]

همچنین می‌نویسد:

هیچ قانونى به ثمر نمى ‏رسد، مگر به‌وسیلۀ ایمانى که آن ایمان به‌وسیلۀ اخلاق کریمه حفظ و آن اخلاق هم به‌وسیلۀ توحید ضمانت شود. (یعنی هر فرد و اجتماعی اگر بخواهد سالم بماند، باید علاوه بر ایمان اخلاق هم داشته باشد. اخلاق هم باید همراه با توحید باشد؛ یعنی متوجه یکتایی خدا باشد). بنابراین توحید اصلى است که درخت سعادت آدمى را رشد داده و شاخ و برگ اخلاق کریمه را در آن مى‏ رویاند (وقتی شما خدا را یکی می‌دانی و فقط به او توجه داری، هرکس هر کار خوب یا بدی کرد یا اذیت و احترامی نمود، از خدا می‌دانی؛ این توحید است.) و آن شاخه‏ها را هم بارور ساخته جامعه بشریت را از آن میوه‏هاى گرانبها بهره‏مند مى ‏سازد، همچنان که فرموده:

«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ وَ مَثَلُ کَلِمَهٍ خَبِیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبِیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ»[4]

«آیا ندیدى خدا چگونه مثالى زد؟ سخن نیک چون نهال نیک است، اصلش در زمین استوار است و شاخه آن در آسمان. همیشه به اذن پروردگارش میوه خود را مى‏دهد. و خدا این مثَل‌ها را براى مردم مى‏زند شاید متذکر شوند. و حکایت سخن بد چون نهال بدى است که از زمین کنده شده و قرار ندارد.

و ایمان به خدا را چون درختى معرفى کرده که داراى ریشه است که قطعاً همان توحید است و نیز داراى خوردنی‌ها معرفى کرده که در هر آن به اذن پروردگارش میوه‏هایش را مى‏دهد، و آن میوه‏ها عمل صالح‌اند و نیز داراى شاخه‏هایى معرفى نموده که همان اخلاق نیکو از قبیل تقوا، عفّت، معرفت، شجاعت، عدالت و رحمت و نظایر آن است.[5]

[1] ـ کافی، ۲، ۷۹.

[2] ـ کافی، ۲، ۷۹.

[3] ـ ترجمه تفسیر المیزان، ۱۱، ۲۰۶.

[4] ابراهیم، ۲۴ تا ۲۶.

[5] ـ ترجمه تفسیر المیزان، ۱۱، ۲۱۰.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است