سوره یوسف آیه ۲۴ تا ۲۷ | جلسه ۱۰
شهید آیتاللّه دستغیب میگفت: اسبهایی که مُهر شاهی میخوردند، هرجا میرفتند، در امان بودند و کسی جرأت نداشت نزدیکشان شود. مخلَص چنین وضعی دارد؛ یعنی خدا او را برای بندگی خود برگزیده و حتی شیطان جرأت نزدیک شدن به او را ندارد. کسی که مخلَص شد، شبه محال است گناهی مرتکب شود یا حتی مکروهی انجام دهد.
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف | آیات ۲۴ تا ۲۷ | یکشنبه ۱۳۹۸/۰۸/۱۲ | جلسه ۱۰
حکمت ۱۲۶ نهجالبلاغه
«عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَهً وَ یَکُونُ غَداً جِیفَهً وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ وَ هُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّه»
«در شگفتم از متکبر که دیروز نطفه و فردا مردار است، و در شگفتم از آنکه آفریدههای خدا را میبیند و در وجود خدا تردید دارد!»
عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَهً وَ یَکُونُ غَداً جِیفَه؛ تعجب میکنم از متکبر که چگونه خود را بالا میگیرد، با اینکه دیروز نطفه بود و فردا جیفه است؛ نطفهای که حتی با میکروسکوپ به سختی دیده میشد، فردا هم جیفه است؛ یعنی وقتی مُرد اگر در سردخانه نباشد، بعد از دوسه روز میگندد و بوی گندش از هر جیفهای بدتر است.
وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ وَ هُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّه؛ تعجب میکنم از کسی که در اللّه شک میکند، با اینکه مخلوقات خدا را میبیند.
به راستی آدمی اگر به دقت به خود نگاه کند، درمییابد از مغزِ سر تا پنجۀ پا هرچه لازمۀ زندگی بوده، خدا برایش فراهم کرده است. نهفقط انسان، هر حیوانی همینطور است.
به دستهایت نگاه کن، ببین چطور انگشتها را بلند و کوتاه آفریده و شست را کنار آنها قرار داده تا وقتی میخواهی چیزی برداری، راحت باشی! اگر غیر این بود، برداشتن اشیاء کاری سختی بود. کف پایت را ببین که چطور آن را گود آفریده تا راه رفتن آسان باشد.
آفرینش مغز، قلب، سیستمهای دفاعی و… همه عجیب و شگفتانگیزند. چگونه یک نطفۀ بیمقدار بعد از ۹ ماه چنین دقیق و آراسته گشته، حتی بندهای انگشتان و ناخنهایش همه سرجای خویش است!
تفسیر آیات ۲۴ تا ۲۷ سوره یوسف
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ (۲۴)
آن زن قصد او کرد و او نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، قصد وی میکرد. اینگونه کردیم تا بدی و فحشا را از او دور کنیم. بیشک او از بندگان مخلَصِ ما بود.
وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلیمٌ (۲۵)
هردو بهسوی در شتافتند و زن پیراهنِ او را از پشت پاره کرد و دمِ در شوهر زن را دیدند. زن گفت: سزای کسی که قصد بد به همسرت دارد، جز زندان یا عذاب دردناک نیست.
قالَ هِیَ راوَدَتْنی عَنْ نَفْسی وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبینَ (۲۶)
یوسف گفت این زن قصد مراوده با من داشت، و شاهدی از اقوام زن شهادت داد که اگر پیراهن او از جلو پاره شده، زن راست میگوید و او دروغگوست.
وَ إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقینَ (۲۷)
و اگر پیراهن وی از عقب پاره شده، زن دروغ میگوید و او راستگوست.
«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» آن زن قصد یوسف کرد «وَ هَمَّ بِها» و یوسف هم قصد او میکرد «لَوْ لا أَنْ رَأىٰ» اگر نمیدید «بُرْهانَ رَبِّهِ» برهان پروردگارش را. «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ» چنین کردیم تا دور کنیم از او «السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» بدی و فحشا را «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ» یوسف از بندگان مخلَص ما بود.
«وَ اسْتَبَقَا» و هردو دویدند، شتافتند «الْبابَ» بهسوی در «وَ قَدَّتْ» پاره شد «قَمیصَهُ» پیراهن یوسف «مِنْ دُبُرٍ» از پشت «وَ أَلْفَیا» دیدند، یافتند «سَیِّدَها» شوهر زن را «لَدَى الْبابِ» نزدیک در «قالَتْ» زن گفت «ما جَزاءُ» نیست سزای «مَنْ أَرادَ» کسی که قصد کند «بِأَهْلِکَ» به همسرت «سُوءاً» بدی را «إِلاَّ أَنْ یُسْجَنَ» جز اینکه زندانی شود «أَوْ عَذابٌ أَلیمٌ» یا عذاب دردناک ببیند.
«قالَ» یوسف گفت «هِیَ راوَدَتْنی» این زن قصد مراوده داشت، طلب کار بد کرد «عَنْ نَفْسی» با من «وَ شَهِدَ» و شهادت داد «شاهِدٌ» شاهدی «مِنْ أَهْلِها» از اقوام زن «إِنْ کانَ قَمیصُهُ» اگر پیراهن یوسف «قُدَّ» پاره شده «مِنْ قُبُلٍ» از پیشِ رو «فَصَدَقَتْ» زن راست میگوید «وَ هُوَ» و یوسف «مِنَ الْکاذِبینَ» دروغگوست.
«وَ إِنْ کانَ قَمیصُهُ» و اگر پیراهنش «قُدَّ مِنْ دُبُرٍ» از عقب پاره شده «فَکَذَبَتْ» زن دروغ میگوید «وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقینَ» و یوسف راستگوست.
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّه؛ زلیخا همسر وزیر بود و رئیس قصر به حساب میآمد. وزیر هم سفارش یوسف را به او کرده بود که مراقبش باشد و مقامش را گرامی بدارد. او شبانهروز مراقب یوسف بود و هر روز بیشتر فریفتۀ جمالش میشد. از آن طرف یوسف، جوانی حدوداً ۱۸ ساله، در خانهای که همهچیز برایش مهیّاست از خوراکهای خوب و لباسهای فاخر و علیالقاعده جوانی در این سن و سال و با آن شرایط باید در اوج هیجانات شهوی باشد.
وقتی زلیخا همهچیز را مهیّا کرد؛ خانه را خلوت نمود؛ درها را بست و خود را که در زیبایی بینظیر بود، آراست و به یوسف عرضه کرد، به حساب عادی چون همۀ اسباب مهیّاست و یوسف غلام زرخریدی بیش نیست، چارهای جز اطاعت امر مولا ندارد، آنهم در این شرایط خاص، لکن گفت نه!
او حتی قصدِ زلیخا هم نکرد. شاید اگر برهان ربّش را نمیدید قصدِ بدی در سر میآورد، ولی قصد کردن با انجام فعل فرق میکند. امّا جناب یوسف حتی نیّتِ کار زشت هم نکرد، چه خواسته فعل آن؛ چراکه برهان پروردگارش را دیده بود.
برهان پروردگارش چه بود؟
آخرِ آیه خدای تعالی میفرماید او از عباد مخلَص بود. مخلَص با مخلِص فرق دارد. مخلِص آن است که سعی میکند کارهایش را برای خدا انجام بدهد؛ یعنی نماز و روزه و عباداتِ واجب و مستحبش همه خالصانه و به دور از هر رنگ و ریایی باشد. کمکم کارهای روزمره را هم برای خدا انجام میدهد؛ یعنی برای خدا کار میکند تا محتاج مردم نباشد؛ حرف زدنش، نگاه کردنش، حتی فکر کردنش را سعی میکند رنگ خدایی بزند که البته کار سختی است.
این شخصِ مخلِص اگر طالب معرفت خدا باشد، بهتدریج مخلَص میشود؛ یعنی خدا پاکش میکند. این مرتبه مختص پیامبران، ائمه و عدۀ کمی از اولیاء اللّه است. بنابراین مخلَص یعنی پاک شده از طرف پروردگار.
شهید آیتاللّه دستغیب میگفت: اسبهایی که مُهر شاهی میخوردند، هرجا میرفتند، در امان بودند و کسی جرأت نداشت نزدیکشان شود. مخلَص چنین وضعی دارد؛ یعنی خدا او را برای بندگی خود برگزیده و حتی شیطان جرأت نزدیک شدن به او را ندارد. کسی که مخلَص شد، شبه محال است گناهی مرتکب شود یا حتی مکروهی انجام دهد.
بنابراین برهان جناب یوسف همان مخلَص بودن است؛ یعنی خدای تعالی به او توجه خاص دارد و او هم کاملاً متوجه خداست. توجه به جلال و جمال پروردگار دارد و باطناً ملتفت است؛ لذا همین که زلیخا را با آن وضع دید، گفت «معاذ اللّه!»
وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمیصَهُ مِنْ دُبُر؛ یوسف چون متذکر پروردگار گشت، پا به فرار گذاشت، امّا زلیخا دستبردار نبود و طبق برخی تفاسیر او را محکم گرفت. به هر زحمتی بود یوسف خود را رهاند و به سمت در رفت. زلیخا هم از پی او دوید و توانست پیراهنش را از پشت بگیرد.
یوسف میخواست خود را برهاند و زلیخا میخواست او را بهسوی خود بکشاند، در این کش و قوس پیراهن یوسف از پشت پاره شد و همین امر کمک کرد یوسف به در برسد. چون دست به دستگیرۀ در زد، بهاذناللّه در باز شد، امّا هنوز قدمی بیرون نگذاشته بود که با همسر زلیخا روبهرو گشت. «وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ».
در این مواجهۀ ناگهانی همه غافلگیر شدند، امّا یوسف با همۀ آزاری که دیده بود، نخواست حرمتشکنی کند؛ لذا با منش پیامبرانه گناه زلیخا را ستر کرد و رسوایش نکرد. شاید اگر زلیخا هم حرفی نمیزد، کسی چیزی نمیفهمید، امّا زلیخا بهخاطرِ ترس یا دستپاچگی شروع به سخن کرد و با تهمت زدن به یوسف اسباب رسوایی خویش را فراهم کرد.
قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلیم؛ زلیخا به عزیز گفت سزای کسی که قصد سوء به همسرت داشته باشد، جز زندان یا مرگ نیست.
زلیخا هم در این تهمت دست پایین را گرفت؛ چراکه از طرفی آتش عشق یوسف در دلش بود و نمیخواست آسیبی به او برسد و از طرف دیگر برای رفع اتهام از خود ناچار بود او را متهم کند، به همین دلیل اولاً: گفت «سوء» و نگفت «فحشاء» تا ابهامِ کلام اندکی غضب عزیز مصر را مهار کند. ثانیاً: ابتدا نام زندان را بر زبان آورد تا گزینۀ اول زندانی شدن و زنده ماندنِ یوسف باشد، نه قتل او.
قالَ هِیَ راوَدَتْنی عَنْ نَفْسی؛ چون کار به اینجا کشید، یوسف مجبور شد برای رفع اتهام از خود حقیقتِ ماجرا را بیان کند؛ از این رو با طمئنینه گفت او بود که مرا بهسوی خود طلب کرد.
با این حرف هر دو مدعی شدند و باید برای ادعای خود شاهد بیاورند. روشن است که کسی از بانوی اول کاخ شاهد نمیخواهد؛ پس ناچار این یوسف است که باید برای اثبات بیگناهی خویش شاهدی بیاورد، امّا در آن خلوت کسی شاهد آنها نبود. هیچکس، جز یک نفر! همو که در هر تنهایی همراه و شاهد است؛ او که هیچ نجوایی میان دو کس نیست، جز آنکه او سومینِ آنهاست و نه میان چهار کس جز اینکه او پنجمینِ آنهاست. او که قفلِ درها را باز کرد و یوسف را از شهوت زلیخا رهاند. اینجا نیز به یاری بندۀ مخلَص خویش آمد و برایش شهادت داد.
وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها؛ نوزادی از اقوام زلیخا در آن حوالی بود. وقتی قرار شد یوسف شاهد بیاورد، به آن طفل اشاره کرد و گفت این شاهد من است، از او بپرسید!
هنوز کسی چیزی نگفته بود که نوزاد به اذن خدا به زبان آمد و با دلیلی محکم بیگناهی جناب یوسف را ثابت کرد. آری، وقتی کسی برای خدا حرکت کند، خداوند با اسباب مختلف یاریاش میکند.
کودک گفت: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، زن راست میگوید و یوسف دروغگوست، ولی اگر پیراهن از عقب پاره شده، زلیخا دروغ میگوید و حق با یوسف است.
برخی گفتهاند زنی یا مردی آنجا بودند و این حرف را زدند. برخی دیگر گفتهاند عزیز مصر پیش کسی رفت و او اینطور راهنماییاش کرد، امّا قول صحیح و مطابق روایت، همان قول اول است.
صاحب المیزان دربارۀ آیات فوق مطالبی آورده که دقت بر آنها خالی از لطف نیست. علامه مینویسد:
بنابراین یوسف هیچ مانعى که جلوگیر نفسش شود و بر اینهمه عوامل قوى بچربد، نداشته، مگر اصل توحید؛ یعنى ایمان به خدا و یا به تعبیرى دیگر محبّت الهیاى که وجود او را پر و قلب او را مشغول کرده بود و در دلش جایى حتى به قدر یک سرانگشت براى غیر خدا خالى نگذاشته بود. آرى، این بود آن حقیقتى که گفتیم دقت در داستان یوسف آن را به دست میدهد.[1]
در جای دیگر مینویسد:
بنا بر آنچه گفته شد اگر برهان پروردگارش را نمىدید، واقع در معصیت نمىشد، بلکه تنها تصمیم مىگرفت و نزدیک به ارتکاب مىشد، و نزدیک شدن غیر از ارتکاب است؛ لذا خداى تعالى به همین نکته اشاره کرده و فرموده: «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاء» (تا سوء و فحشاء را از او بگردانیم) و نفرموده: لنصرفه عن السوء و الفحشاء (تا او را از سوء و فحشاء بگردانیم) دقت بفرمایید.[2]
همچنین آورده است:
آرى، بندگان مخلص آنهایند که خداوند، خالص براى خود قرارشان داده، بهطورى که دیگر غیر خدا هیچ چیز در آنان سهم ندارد، و در نتیجه غیر خدا را اطاعت نمىکنند، خواه تسویل شیطان باشد و یا تزیین نفس و یا هر داعى دیگرى غیر خدا.
و اینکه فرمود: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» در مقام تعلیل جمله «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ…» است و معنایش این مىشود: ما با یوسف این چنین معامله کردیم بهخاطرِ اینکه او از بندگان مخلَص ما بود و ما با بندگان مخلَص خود چنین معامله مىکنیم.
از آیۀ شریفه ظاهر مىشود که دیدن برهان خدا شأن همۀ بندگان مخلَص خداست و خداوند سبحان هر سوء و فحشایى را از ایشان برمىگرداند و در نتیجه مرتکب هیچ معصیتى نمىشوند و بهخاطرِ آن برهانى که خدایشان به ایشان نشان داده، قصد آن را هم نمىکنند و آن عبارت است از عصمت الهى. همچنین برمىآید که این برهان یک عامل است که نتیجهاش علم و یقین است، امّا نه از علمهاى معمول و متعارف.[3]
خدا همۀ ما را از فسادها نگه دارد! به تعلیم ائمۀ اطهار علیهمالسلام در دعاها میخوانیم: خدایا اگر تو کمک و عنایت نکنی، از ما کاری بر نمیآید؛ نه زورمان به این نفس میرسد و نه به شیطان لعین.
[1] ـ ترجمه تفسیر المیزان، ۱۱، ۱۷۱.
[2] ـ ترجمه تفسیر المیزان، ۱۱، ۱۷۳.
[3] ـ ترجمه تفسیر المیزان، ۱۱، ۱۷۵.