تفسیر سوره نور

سوره نور آیه ۳۴ و ۳۵ | جلسه ۱۵

فیلم جلسه
 

صوت جلسه

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

تفسیر سوره نور آیه ۳۴ و ۳۵ | چهارشنبه ۱۴۰۱/۰۹/۳۰ | جلسه ۱۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 

 

روایت ششم

از امام صادق علیه‌السلام:

«الصَّبْرُ مِنَ‏ الْإِیمَانِ‏ بِمَنْزِلَهِ الرَّأْسِ‏ مِنَ‏ الْجَسَدِ فَإِذَا ذَهَبَ الرَّأْسُ ذَهَبَ الْجَسَدُ کَذَلِکَ إِذَا ذَهَبَ الصَّبْرُ ذَهَبَ الْإِیمَانُ»[1]

«صبر برای ایمان مثل سر است برای جسد. همان طور که وقتی انسان سر نداشته باشد، جسد فایده‌ای ندارد، اگر صبر هم نباشد، ایمانی نیست.»

صبر چند قسم است؛ صبر بر عبادت، صبر بر گناه و صبر بر مصیبت، صبر بر فقر، صبر بر نعمت.

صبر بر عبادات این است که انسان واجبات را یاد بگیرد و انجام دهد و حرام را هم یاد بگیرد و ترک کند. این کار یک قسمت از ایمان است.

صبر در مصیبت این است که بلاها را امتحانی از طرف خدا و عروجی برای خود ببیند. واقعاً هم همین است. اگر از امتحان سربلند بیرون بیاید، خداوند درجات معنوی به او می‌دهد. صبر کردن این است که خلاف رضای خدا نگوید؛ کاری که رضای خدا در آن نیست انجام ندهد و «انا لله و انا الیه راجعون» بگوید.

صبر در نعمت این است که اگر خدا نعمتی به او داد، همه را ذخیره نکند، به‌اندازۀ نیاز خود بردارد و مابقی را به آنها که مستحق‌اند بدهد. این صبر نوعی شکر است.

 

تفسیر سوره نور آیه ۳۴ و ۳۵

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ آیاتٍ مُبَیِّناتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقینَ (34)

ما آیاتی روشن و مثَلی از گذشتگان و موعظه‌ای برای پرهیزکاران برای شما نازل کردیم.

 

اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی‏ زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیمٌ (35)

خداوند نور آسمان‌ها و زمین است. مثَل نورش مانند چراغدانی است که در آن چراغی و آن چراغ در شیشه‌ای باشد، شیشه‌ای که گویی ستاره‌ای درخشان است. آن چراغ با روغنی برافروخته می‌شود که از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی. روغن آن (از شدت صافی و خلوص) نزدیک است بدون اینکه آتشی به آن رسد شعله‌ور شود. نور علی نور. خدا هرکه را خواهد به نور خویش هدایت می‌کند. خداوند این مثَل‌ها را برای مردم می‌زند و خدا به همه‌چیز آگاه است.

 

«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» برای شما نازل کردیم «آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» آیاتی روشن «وَ مَثَلاً مِنَ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» و مثَلی از کسانی که پیش از شما بودند «وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقینَ» و پند و موعظه‌ای برای پرهیزکاران. (34)

«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خداوند نور آسمان‌ها و زمین است. «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ» مثَل نور او مانند چراغدانی است «فیها مِصْباحٌ» که در آن چراغی باشد. «الْمِصْباحُ فی‏ زُجاجَهٍ» آن چراغ در شیشه‌ای است. «الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» آن شیشه مانند ستاره‌ای درخشان است «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ» که از درخت مبارک زیتون برافروخته می‌شود. «لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ» درختی که شرقی و غربی نیست. «یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ» روغن آن نزدیک است شعله‌ور شود «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» هرچند آتشی به آن نرسد. «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» نور در نور است «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» خدا با نور خود هرکه را بخواهد هدایت می‌کند. «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» خدا این مثل‌ها را برای مردم می‌زند. «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ» خداوند به همه‌چیز داناست. (35)

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ آیاتٍ مُبَیِّناتٍ؛ مبیّن یعنی کاملاً روشن. آیات قرآن از فهم و درک مردم بیرون نیست، حتی آنها هم که زبان عربی بلد نیستند، با کمی توضیح، آن را می‌فهمند.

ما به‌عنوان مسلمان و مؤمن قرآن را قبول داریم و می‌خوانیم. امّا علاوه بر خواندن، باید ترجمۀ آیاتش را هم بفهمیم. برای این منظور باید مقداری صرف و نحو عربی بدانیم که آموختن آن چندان مشکل نیست. ولی اگر کسی بلد نیست و نمی‌تواند بیاموزد، لااقل ترجمۀ آیات را نگاه کند یا گوش دهد و بر آنها فکر کند.

وَ مَثَلاً مِنَ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ؛ این قرآن حکایت‌ها و مثل‌هایی از گذشتگان دارد،‌ آنها که قبل از ما بودند و خوب یا بد، همه رفتند.

گروهی نصیحت انبیاء و اولیاء در گوششان فرونرفت و گرفتار عذاب شدند و گروهی دیگر نصیحت را پذیرفتند و در راه خدا سستی به خود راه ندادند. این هر دو گروه مایۀ عبرت و اندرز ما و آیندگان است.

وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقینَ؛ موعظه و پند و اندرز است برای اهل تقوا.

به‌راستی خلقت بشر بدون خالق و خودبه‌خود است؟ یعنی نطفه‌ای که این مراحل را گذرانده و تبدیل به انسانی کامل گشته، خالق و مدبری نداشته؟ وقتی به این بدن و خصوصیات روحی و صفات درونی نگاه می‌کنیم، آیا می‌توانیم بگوییم همه‌چیز خودش همین طور درست شده؟

گل و گیاه و سبزه‌ای که از خاک می‌روید، درختی که سبز می‌شود و میوه می‌دهد، این‌همه پرندگان و حیوانات،‌ آیا همه خودرو و بدون خالق هستند؟ البته این‌ها همه نشانه و موعظه‌ است، لکن برای آنها که بخواهند پند گیرند و در راه تقوا قدم بگذارند.

اهل تقوا ملتفت‌اند بیهوده به این دنیا نیامده‌اند. یا عقل خود را به کار انداخته‌اند یا با کمک کسانی که عقل بالاتری دارند، راه خود را شناخته‌اند؛ بر نفس خود و دیگران پا گذاشته‌اند و تا حدودی شیطان را کنار زده‌اند؛ لذا نمی‌گویند ما اینجا آمدیم تا مثل حیوانات زندگی کنیم و بمیریم و تمام شویم.

تفسیر المیزان ذیل این آیه چنین آورده:

«معناى آیه این است که سوگند مى‏خورم که به‌سوى شما آیاتى نازل کردیم که معارفى از دین برایتان بیان مى‏کنند که مایۀ رستگارى شماست و صفتى است از سابقین، از اخیارشان و اشرارشان و با این آیات برایتان روشن کردیم که چه چیزهایى را بگیرید و از چه چیزهایى اجتناب کنید، و نیز آیاتى است که براى متقین از شما موعظه است.»

آیۀ نور

اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض؛ خدای تعالی نور آسمان‌ها و زمین است. نور آن است که اگر نباشد هیچ‌چیز پیدا نیست. به‌خاطر نور است که اشیاء ظاهر و دیدنی است.

نور یعنی وجود پروردگار؛ چون نور چیزی است که خود بذاته روشن است و پیرامون خود را روشن می‌کند. خدای تعالی عین وجود است و وجود هر چیزی از اوست.

نفس وجود را نمی‌توان دید. با آنکه نور مُظهر (ظاهرکننده غیر) است، نمی‌توان گفت خدا نور است و می‌شود او را دید؛ یعنی این تشبیه از یک جهت صحیح است، ولی نوری نیست که مانند نور خورشید بتوان آن را دید؛ چون وجود قابل رؤیت نیست.

این را هم باید بدانیم که «وجود» با «موجود» فرق دارد. آنچه می‌بینیم، از زمین و آسمان و کرات و حیوانات و نباتات و جمادات، همه موجود یعنی صاحب وجودند، امّا خود وجود را نمی‌شود دید، فقط می‌توان درک کرد که این موجود هست؛ یعنی وجود دارد. اینکه وجودش کجای آن است هم قابل درک نیست.

وقتی می‌گوییم خدا نور آسمان‌ها و زمین است؛ یعنی وجود همۀ آسمان و زمین و موجوداتی که در آنهاست از خداست. وقتی وجود را از موجود بگیری، چیزی از آن نمی‌ماند، در عین حال نمی‌توان گفت این موجود خداست. آن‌که گفت همه‌چیز خداست، خدا را مجسم کرده، به باطل رفته است.

خدای تعالی در مغز نمی‌آید، در دل است، البته نه به این معنا که در دل فرورفته. بهترین تعبیر همان است که خود خدای تعالی می‌فرماید: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ»[2] (ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم).

به تعبیر امیرالمؤمنین علیه‌السلام:

«لَا یُشْبِهُهُ صُورَهٌ وَ لَا یُحَسُّ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا یُقَاسُ بِالنَّاسِ قَرِیبٌ فِی بُعْدِهِ بَعِیدٌ فِی قُرْبِهِ فَوْقَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَا یُقَالُ شَیْ‏ءٌ فَوْقَهُ أَمَامَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَا یُقَالُ لَهُ أَمَامٌ دَاخِلٌ‏ فِی‏ الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ‏ءٍ دَاخِلٍ‏ فِی‏ شَیْ‏ءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ‏ءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیْ‏ءٍ»[3]

«هیچ صورتى شبیه او نیست؛ به حواس درک نشود؛ به مردم سنجیده نشود. در عین دورى نزدیک است و در عین نزدیکى دور. برتر از همه‌چیز است و گفته نشود چیزى برتر از اوست. جلو همه‌چیز است و نتوان گفت جلو دارد. داخل در اشیاء است، امّا نه مانند داخل بودن چیزى در چیزى. از همه‌چیز خارج است، نه مانند چیزى که از چیزى خارج باشد.»

درک وجود خدای تعالی را باید خود او بفماند. چیزی نیست که با فلسفه و حکمت بتوان فهمید. حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت می‌فرمودند فلسفه و حکمت خوب است، تاحدودی مطالب را بیان می‌کند و انسان را مقداری از گیجی بیرون می‌آورد، امّا حقیقت بالاتر از این حرف‌هاست.

شناخت خدای تعالی راهی ندارد جز اینکه خداوند خود به انسان بفهماند. فهماندن هم تدریجی است و مراتب دارد. نمی‌شود آن معرفتی که پیامبر و ائمۀاطهار علیهم‌السلام دارند، ما بیچاره‌ها داشته باشیم؛ لذا فرمود «یا علی نشناخت خدا را مگر من و تو؛ نشناخت تو را مگر خدا و من، و نشناخت مرا مگر تو و خدا.»

کاری که از انسان برمی‌آید این است که طالب باشد؛ واجبات را انجام دهد؛ حرام را ترک کند و بگوید خدایا خودت را به من بشناسان. «اللَّهُمَ‏ عَرِّفْنِی‏ نَفْسَکَ‏».

مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاه؛ مثَل نور خدای تعالی مثَل مشکات است. مشکات، به قول المیزان، دهلیزی است که در دیوار ایجاد می‌کردند و چراغ در آن می‌گذاشتند. حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت آن را «مردنگی» می‌خوانند.

فیها مِصْباحٌ؛ در این دهلیز یا مردنگی چراغی است.

الْمِصْباحُ فی‏ زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ؛ آن چراغ در شیشه‌ای است که درخشندگی شیشه مانند ستاره‌ای نورافشان است.

یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ…؛  اقوال مختلفی دربارۀ این آیه از سوی مفسران نقل شده است. تفسیر مجمع‌البیان چند قول بیان کرده و تفسیر المیزان چندین صفحه تحریر نموده است.

در اینجا به بیانات حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت رحمه‌اللّه اشاره می‌کنیم. ایشان در کتاب شرح اسماءالحسنی، جلد ۳ صفحۀ ۱۶۷ به بعد آورده‌اند:

«و قد مُثِّل فی القرآن الحکیم القلب بالزجاجه. قلب را خدای تعالی تعبیر کرده به «زجاجه» و «بالکوکب الدُرّی» و الروح «بالمصباح» (و روح را به مصباح) و نفس را به «شجره زیتونه» و کونها مبارک و لا شرقیه و لا غربیه. (چون رتبه و برکت انسان به نوری است که خدا به او داده و از شرق عالم ارواح مجرد و از غرب عالم اجساد کثیف نیست). بدن را به مشکات تعبیر کرده.

خداوند اجلّ‌عالی وجود سماوات و ارض است؛ یعنی ارض با جمیع اطوار و خصوصیاتش و تشکیلاتش، از جماد، از شن، از خاک، از آب، از معادن، از بقول و اشجار و حیتان دریا و پرندگان و حیوانات و انسان هرکدام را که ملاحظه کنید، موجودند بالعرض (وجودشان ازخودشان نیست) هرکدام دو عنوان بر آنها تطبیق می‌شود. موجود بالذات همراهشان است، ولی خودشان موجود بالعرض هستند.»

ما موجود بالعرض هستیم؛ یعنی وجودمان از خودمان نیست، از دیگری است. اگر این وجود را از ما بگیرند، نیست می‌شویم. امّا خداوند موجود بالذات است؛ یعنی ذاتاً موجود است، عین وجود است.

خدا موجود شده نیست. اگر هم بگوییم موجود یک تعبیر پایین است. خدا عین وجود است. ما موجودیم؛ یعنی وجود داریم و اگر وجود را از ما بگیرند، نیست می‌شویم. وجود ما به خدای تعالی وابسته است.

حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت می‌فرمایند:

«چون وجود باری جلّت‌عظمته مشرق به آنهاست، موجودند؛ پس خودشان موجود بالعرض هستند. چون وجود موجود است ما موجودیم. چون خدا هست ما هستیم. چون خدای اجلّ‌عالی عنوان حقیقی و بلاهیچ جهتی بر او تطبیقِ موجود می‌شود، پس او موجود حقیقی است، ما موجود بالعرض هستیم.»

در صفحۀ بعد می‌فرمایند:

«و قد مُثِّلَ فی القرآن الحکیم القلب بالزجاجه» قلب را تعبیر فرموده‌اند در عالم ماده به شیشه «و بالکوکب الدُرّی» قلب شیشه است، نجم درخشانی است.

روح را تشبیه فرموده‌اند به مصباح «مثَلُ نورِه کَمِشکاهٍ فیها مِصباحٌ». مشکات بدن است. بدن محتوایش و اندرونش مصباح است که روح باشد.

در این مصباح زجاجه است. زجاجه از نفسی است که «لا شرقیه و لا غربیه» نه شرق ماده نه غرب ماده، عالم روح که شرق و غرب ندارد. نباتات و جمادات شرق و غرب دارند… خلاصه قرآن مجید می‌فرماید آدمیزاد صورتش، یعنی بدنش به‌منزله مردنگی است. مردنگی شیشه‌ای است بلند، میانش خالی است که چراغ‌نفتی را در آن می‌ گذاشتند که باد خاموشش نکند.

بدن در آن مصباح است؛ یعنی روح مجرد بر بدن احاطه دارد، و در این روح قلب است که یک شیشه است. قلب و نفس که نه جهت غربی و نه جهت شرقی در آن است، بلکه از غیب مطلق قلب، نفس مستضی می‌شود و ترقی می‌کند. نفس در این بدن از قلب منور می‌شود.»

«کوکب دُرّی» قلب انسان است که می‌درخشد، البته قلبی که با معصیت خراب نشده باشد. «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ» این قلب از درخت مبارک زیتون درخشش می‌یابد؛ چون خشکی در آن نیست. این عبارت به خود خدای تعالی تعبیر می‌شود که نه شرقی است، نه غربی، وجود مطلق است.

«یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ» نزدیک است روغن این چراغ آن‌چنان نورانی است که نزدیک است آتش بگیرد و نورش به آسمان‌ها رود، ولو آتشی هم به آن نرسد؛ «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ».

«نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» نور بر نور است و خدای تعالی هرکه را بخواهد با نورش هدایت می‌کند. «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ».

گاهی حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت دربارۀ بعضی افراد می‌گفتند: درون این شخص چنان تلؤلوی دارد که این آیه بر او تطبیق می‌کند. یکی از این افراد شهید محمود اسدی بود. دربارۀ شهید حبیب روزی‌طلب هم تاحدودی این تشبیه را می‌کردند.

[1]. کافی، ۲، ۸۷.

[2]. ق، ۱۶.

[3]. کافی، ۱، ۸۶.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است