سوره مومنون آیه ۶۰ | جلسه ۱۵
مؤمن واقعی هرگز مغرور نیست و هیچگاه بهخاطرِ اعمالش نمیگوید حتماً اهل بهشت هستم.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مومنون آیه ۶۰| چهارشنبه ۱۴۰۰/۸/۲۶ | جلسه ۱۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ الَّذینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ (60)
آنان که (آنچه را باید) بدهند میدهند و دلهایشان از اینکه بهسوی پروردگارشان بازمیگردند ترسان است.
«وَ الَّذینَ یُؤْتُونَ» کسانی که میدهند «ما آتَوْا» آنچه را دادهاند (باید در راه خدا بدهند) «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ» و دلهایشان ترسان است «أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» از اینکه بهسوی پروردگارشان بازمیگردند. (60)
در آیات پیش صحبت از کسانی بود که مورد نظر پروردگار هستند؛ در خیرات پیشدستی میکنند؛ روزها و ساعات و لحظات عمرشان را به یاد خدا میگذرانند و از اینکه مرتکب گناه یا غفلتی شوند بیمناکاند.
علامت چنین افرادی این است به آیات پروردگارشان ایمان دارند؛ به خدای تعالی شرک نمیورزند و هرکاری میکنند، به دور از هر شائبۀ رنگ و ریا، خالصاً لوجه اللّه است.
در اینجا نیز به دو نشانۀ دیگر این افراد اشاره میفرماید:
وَ الَّذینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا؛ هرچه بر عهده دارند؛ اعم از انجام واجبات و ترک محرمات، انجام میدهند؛ بر مستحبات مؤکده و مکروهات مُغلّظه نیز مراقبت دارند و حقوق واجب و مستحب مالی خود را از قبیل خمس و زکات و ردمظالم ادا میکنند.
خلاصه همۀ آنچه را باید انجام دهند، انجام میدهند و در عین حال دلهایشان از خوف خدا ترسان است.
وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُون؛ دلهایشان از اینکه بهسوی پروردگارشان میروند ترسان است. نمیدانند چگونه هستند و چطور با آنها معامله میشود.
مؤمن واقعی به اعمالش مغرور نیست
مؤمن واقعی هرگز مغرور نیست و هیچگاه بهخاطرِ اعمالش نمیگوید حتماً اهل بهشت هستم.
البته امید به رحمت پروردگار دارد؛ یعنی میگوید رحمت پروردگار چنان وسیع است که ما را چون اهل ایمان و محبّت اهلبیت هستیم، جهنّم نمیبرد، امّا تکیه به اعمال خود ندارد.
امیدی هم که دارد واهی نیست؛ یعنی اینطور نیست که صبح تا شام گناه کند و مردم را آزار دهد و بگوید به امید خدا میروم بهشت؛ این غرور است. امید آن است که وظیفۀ خود را انجام دهد و چشم به فضل و رحمت پروردگار داشته باشد.
امّا در این آیه صحبت دربارۀ کسانی است که از این مقولات بالاترند؛ در عین حال که لحظهلحظۀ عمرشان را به یاد خدا گذراندهاند، دلهایشان سرشار از خوف خداست و از رجوع بهسوی او بیمناکاند.
عظمت خدای تعالی و نعمتهای او را میبینند و میگویند اعمال جزئی ما در مقابل نعمتهای معنوی و ابدی پروردگار هیچ است. اصلاً عملی از خود نمیبینند.
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام بر کفن سلمان نوشتند:
وفدت على الکریم بغیر زاد
من الحسنات و القلب السلیم
فحمل الزّاد أقبح کلّ شیء
إذا کان الوفود على الکریم
«در حالی بر خدای کریم وارد شدم که هیچ زادوتوشهای از خیرات و قلب پاک ندارم. بدترین کار هنگام ورود به درگاه کریم آوردنِ زادوتوشه است.»
سلمان ده درجه ایمان داشت، امّا حضرت از قول او میفرماید با دست خالی به درگاه پروردگار آمدم.
«و حمل الزاد اقبح کل شی…» وقتی قرار است انسان بر کریم وارد میشود، زشت است با خود توشه بردارد؛ مثل آن است که به مهمانی کریم بروی و غذایت را با خود بیاوری.
منظور اینکه ما با دست خالی بر کریم وارد میشویم. همۀ پیامبران و اولیاء اللّه همین طورند؛ خود را شرمندۀ خدای تعالی میبینند. دلهایشان ترسان است، امّا نه ترس از عذاب. عمل خود را کوچک میبینند و در مقابل خدای تعالی خاضعاند.
میدانند اگر عملی انجام دادهاند؛ نمازی، سجدهای، تلاوت قرآنی، همه با این بدنی انجام شده که خدای تعالی خلق کرده. قلب و زبان و پیشانی و اعضاء و جوارح همه از خداست. فقط یک ارادهای از خود داشتند که فعلا مصلحت بوده در اختیارشان باشد، امّا همان هم از خدای تعالی است.
صحبت از جبر نیست؛ صحبت از این است که اگر عبادتی هم کرده، با بهرهگیری از نعمتهای خدا بوده، چرا باید منّتی بر خدا داشته باشد؟
بررسی روایات
ابوبصیر گوید: از امام صادق علیهالسلام دربارۀ آیۀ «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ» سؤال کردم، فرمود:
«هِیَ شَفَاعَتُهُمْ وَ رَجَاؤُهُمْ یَخَافُونَ أَنْ تُرَدَّ عَلَیْهِمْ أَعْمَالُهُمْ إِنْ لَمْ یُطِیعُوا اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ وَ یَرْجُونَ أَنْ یَقْبَلَ مِنْهُمْ»[1]
«مقصود شفاعت آنان و امیدى است که دارند، و ترس آن را دارند که اعمالشان بهخاطرِ آنکه فرمانبُردارى خداى عزّوجلّ را نکرده باشند، بهسوی آنها بازگردد و امید دارند از آنها پذیرفته شود.»
یعنی هم امید دارند که خدا قبولشان کند و هم از این میترسند که اعمالشان قابل قبول نباشد.
تفسیر صافی از قول مجمع از امام صادق علیهالسلام روایت کرده: «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ معناه خائفه ان لا یقبل منهم»[2] یعنی میترسند از آنها پذیرفته نشود.
در کافی از امام صادق علیهالسلام روایت شده:
«إِنْ قَدَرْتَ أَنْ لَا تُعْرَفَ فَافْعَلْ وَ مَا عَلَیْکَ أَلَّا یُثْنِیَ عَلَیْکَ النَّاسُ وَ مَا عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مَذْمُوماً عِنْدَ النَّاسِ إِذَا کُنْتَ مَحْمُوداً عِنْدَ اللَّه»[3]
«اگر بتوانی گمنام باشی و شناخته نشوی، چنین باش! بر تو باکی نیست که مردم تو را نستایند و در بین آنان نکوهیده باشی، وقتی نزد خدای تعالی پسندیدهای.»
چه فایدهای دارد مردم ثناگوی تو باشند یا بدگویت؟ مهم این است که نزد خدای تعالی چگونهای. اگر خدا کارهایت را دوست دارد؛ اگر به تکلیفت عمل کردی و ظاهرِ اعمالت خوب است، خوشحال باش و کاری به حرف مردم نداشته باش!
سپس فرمود: پدرم على بن ابىطالب علیهالسلام فرمود:
«لَا خَیْرَ فِی الْعَیْشِ إِلَّا لِرَجُلَیْنِ رَجُلٍ یَزْدَادُ کُلَّ یَوْمٍ خَیْراً وَ رَجُلٍ یَتَدَارَکُ مَنِیَّتَهُ بِالتَّوْبَهِ وَ أَنَّى لَهُ بِالتَّوْبَهِ وَ اللَّهِ لَوْ سَجَدَ حَتَّى یَنْقَطِعَ عُنُقُهُ مَا قَبِلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مِنْهُ إِلَّا بِوَلَایَتِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ أَلَا وَ مَنْ عَرَفَ حَقَّنَا وَ رَجَا الثَّوَابَ فِینَا وَ رَضِیَ بِقُوتِهِ نِصْفِ مُدٍّ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ مَا سَتَرَ عَوْرَتَهُ وَ مَا أَکَنَّ رَأْسَهُ وَ هُمْ وَ اللَّهِ فِی ذَلِکَ خَائِفُونَ وَجِلُونَ وَدُّوا أَنَّهُ حَظُّهُمْ مِنَ الدُّنْیَا وَ کَذَلِکَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ: «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» ثُمَّ قَالَ مَا الَّذِی آتَوْا آتَوْا وَ اللَّهِ مَعَ الطَّاعَهِ الْمَحَبَّهَ وَ الْوَلَایَهَ وَ هُمْ فِی ذَلِکَ خَائِفُونَ لَیْسَ خَوْفُهُمْ خَوْفَ شَکٍّ وَ لَکِنَّهُمْ خَافُوا أَنْ یَکُونُوا مُقَصِّرِینَ فِی مَحَبَّتِنَا وَ طَاعَتِنَا»[4]
«خیرى در زندگى نیست جز براى دو کس: یکى آنکه هرروز کار خیرى به کارهاى خیر گذشته بیفزاید، و دیگر آنکه با توبه برای مرگ آماده شود و کجا توبه برای او میسّر شود؟ بهخدا سوگند اگر آنقدر سجده کند که گردنش قطع شود، خدا از او قبول نمیکند، جز با ولایت ما اهلبیت.
کیست که حق ما را بشناسد و امید ثواب به ما داشته باشد؛ به مختصری غذا در هر روز و لباسی که عورتش را بپوشاند و آنچه سرش را در خود گیرد، راضی باشد و در همین مقدار هم ترسان و هراسان باشد و دوست دارد بهرهاش از دنیا همین باشد؟ چنین کسانی را خدای تعالی اینگونه ستوده: «وَ الَّذینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُون».
سپس فرمود: چه چیز بهآنها داده شده؟ به خدا سوگند به آنها اطاعت خدا ومحبت و ولایت ما داده شد و با این حال باز هم ترساناند. ترسشان از شک و تردید نیست، بلکه مىترسند مبادا در دوستى و فرمانبردارى ما مقصر باشند.»
البته این مراتب مربوط به کسانی امثال سلمان و ابوذر است که آن حضرات را بسیار دوست میدارند، هرکسی اینطور نیست.
این مقادیر غذا و لباس که حضرت اشاره میفرمایند، مربوط به زمانی است که زندگی بیشتر مردم در حد پایینی باشد؛ مثل اوایل هجرت.
برخی از کسانی که از مکه به مدینه آمده بودند، به معنای واقعی هیچچیز نداشتند، حتی به لباسی که عورتشان را بپوشاند محتاج بودند. تا قبل از فتح مکه وضع تقریبا بر همین منوال بود، گاهی بهتر و گاهی بدتر میشد.
در مکه زندگی خوبی داشتند، امّا مجبور بودند کافر و مشرک باشند؛ لذا بهخاطرِ ایمانشان همهچیز را رها کردند و به مدینه آمدند.
مثال این مطلب در دوران کنونی، کسی است که در منطقۀ دورافتاده و محرومی یا در میان بادیه و صحرایی در نهایت فقر و فلاکت زندگی کند، امّا ولایت و دوستی اهلبیت را داشته باشد؛ راضی به رضای خدا باشد و به تکالیف شرعی خود عمل کند، در عین حال از خوف خدا ترسان باشد.
دربارۀ زندگیهای معمول امروزی، این مقادیر باید متناسب با وضع کلی جامعه سنجیده شود. قطعاً منظور این نیست که زن و زندگی و خانه را رها کند و گوشهای چادر بزند و ریاضت بکشد.
خودش را هم به تنبلی نمیزند و از کار فرار نمیکند. روایات زیادی داریم دربارۀ اینکه مؤمن نباید سربار دیگران باشد. باید کار کند و زندگی خود و خانوادهاش را تأمین نماید. اگر چنین نکند، بدهکار همسر خویش است و دربارۀ فرزندانش کوتاهی کرده.
وقتی در تأمین رزق حلال نهایت تلاشش را میکند، ولی آنطور که باید و شاید چیزی ندارد یا اگر طلبه است، برای خدا درس میخواند و اگر بتواند کاری هم کنار طلبگی انجام میدهد، امّا در حد متوسط جامعه هم نیست، در این صورت چیزی که از او میخواهند این است که از خدای تعالی راضی باشد و شکر خدا کند.
خدای تعالی در سورۀ آلعمران میفرماید:
﴿وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ﴾[5]
«بشتابید بهسوی آمرزش پروردگارتان و بهشتى که پهناى آن آسمانها و زمین است که براى پرهیزکاران آماده شده است.»
کسی که اهل و عیال دارد لازم است نفقۀ آنان را تأمین کند. باید از اول صبح سر کار برود و تا ظهر یا غروب کار کند. از او نخواستهاند در خانه بنشیند و قرآن و ذکر و دعا بخواند که بعد هم بگوید خدایا ما اینقدر ذکر خواندیم، روزی ما را بفرست!
«سارِعُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ» فقط نماز و ذکر نیست، بلکه کار کردن و تأمین معاش خانواده هم هست. این کار نوعی عبادت و بلکه بالاتر از نماز و ذکرهای مسحتبی است؛ زیرا واجب است.
در این آیات باید دو موضوع را در نظر گفت؛ یکی اصول عقاید؛ یعنی توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت که باید به آن مقید بود و دیگر شناخت تکلیف واجب و التزام به آن. هر کسی باید تلکیف خود را بشناسد و آنچه را بر عهده دارد انجام دهد!
ممکن است بگویند کار و کاسبی غفلت میآورد، آن را چه کنیم؟
همین که شما حرکت میکنید و برای رزق حلال کار میکنید تا محتاج کسی نشوید و از دیگران هم دستگیری کنید، توجه به خداست؛ نفسهایتان عبادت است؛ چون دستور خدا و حضرات معصومین علهیمالسلام است.
وقتی انسان متوجه تکلیفش باشد و آن را انجام دهد، شیطان نمیتواند بر او غالب شود.
پس نشستن و ذکر خواندن و اهل و عیال را سردرگم رها کردن، انسان را مؤمن و باتقوا نمیکند. چه بسیار کسانی که خداوند معرفت خود را نصیبشان کرد، در حالی که وظایف و تکالیف اجتماعی خود را کاملاً انجام میدادند.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت عارفی بود که به اندازۀ فهم ما خداوند همۀ مقامات عالی را نصیبشان کرده بود.
ایشان در این ده سال آخر که خدای تعالی حوزه علمیه را فراهم کرد -البته قبل از آن هم حوزه بود، امّا به این گستردگی نبود- از صبح تا شب مطالعه میکردند؛ تفسیر میگفتند؛ درسهای فقه و اصول و حکمت میدادند؛ مطالب عرفانی بیان میکردند؛ جلسات جداگانه برای بانوان داشتند.
حتی در سن ۷۰ سالگی آنقدر زحمت میکشیدند که از شدت خستگی رنگشان زرد میشد. اینهمه تلاش و زحمت برای کسی که خداوند خصوصیات عرفانی یعنی شناخت خود را نصیبش کرده بود و بسیاری از مطالب معنوی را ملتفت بودند، واقعاً عجیب بود.
ایشان تا آخرین روز به تکالیف اجتماعی خود عمل میکرد و این برای همۀ ما یک درس است. مؤمن واقعی باید اینطور باشد.
[1]. کافی، ۸، ۲۲۹.
[2]. تفسیر صافی، ۳، ۴۰۲.
[3]. کافی، ۲، ۴۵۶.
[4]. همان.
[5]. آلعمران، ۱۳۳.