سوره مومنون آیه ۱۲ تا ۱۴ | جلسه ۴
متقی کسی است که واجبات را انجام دهد؛ حرام را ترک کند و درون خود را تهذیب سازد تا بهتدریج طلب واقعی در او ایجاد و به عنایت پروردگار معرفت خدا نصیبش شود، لکن با اینهمه، بهقول ابن سینا:
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مومنون آیه ۱۲ تا ۱۴ | چهارشنبه ۱۴۰۰/۵/۱۳ | جلسه ۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طینٍ (12)
ما انسان را از گِل خالص آفریدیم.
ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَهً فی قَرارٍ مَکینٍ (13)
سپس او را نطفهای در قرارگاه مطمئن نهادیم.
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ (14)
سپس نطفه را تبدیل به علقه کردیم، آنگاه علقه را مُضغه گرداندیم و پس از آن مُضغه را بهصورتِ استخوانهایی درآوردیم و بر استخوانها گوشت پوشاندیم، سپس او را آفرینش دیگری دادیم. پربرکت باد خدایی که بهترین آفرینندگان است.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» ما انسان را آفریدیم «مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طینٍ» از گلِ خالص. (12)
«ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَهً» پس او را بهصورتِ نطفهای قرار دادیم «فی قَرارٍ مَکینٍ» در قرارگاهی مطمئن (رحم مادر) (13)
«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً» سپس از نطفه عقله را آفریدیم «فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً» و از علقه مُضغه «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظاماً» و مضغه را تبدیل به استخوانهایی کردیم «فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» و بر استخوانها گوشت پوشاندیم «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» سپس برای او پدید آوردیم «خَلْقاً آخَرَ» آفرینش دیگری. «فَتَبارَکَ اللَّهُ» پربرکت باد خداوند «أَحْسَنُ الْخالِقینَ» که بهترین آفرینندگان است. (14)
ما انسان را از خاک آفریدیم.
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طین؛ ظاهراً منظور از انسان در اینجا حضرت آدم است که خدای تعالی او را مستقیماً از خاک آفرید.
البته در مراتب بعد شامل دیگر انسانها هم میشود؛ چراکه نطفه عصارۀ مواد غذایی است که مرد میخورد و در بدنش ذخیره میشود. همۀ مواد غذایی نیز ریشه در خاک دارند و از خاک هستند؛ پس اساس خلقت ما از خاک است.
مراحل خلقت انسان
ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَهً فی قَرارٍ مَکینٍ؛ نطفه عصاره و خالص همهچیز است؛ یعنی خالصِ مواد غذایی تبدیل به نطفه شد.
در هر بار انزالِ مرد ملیونها اسپرم از بدن خارج میشود. اسپرمها با چشم دیده نمیشود، امّا فقط یکی از آنها با تخمک زن لقاح میکند و تشکیل سلول میدهد. این سلول تکثیر میشود و طی مراحلی در رحم قرار میگیرد و رشد میکند.
«قرار مکین» (جایگاه مطمئن) رحم مادر است که جنین را در طی مراحل رشد از هر آسیبی مصون نگه میدارد.
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَه؛ «علقه» خون بسته است. نطفه پس از چهل روز تبدیل به علقه میشود.
فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَه؛ بعد از آن علقه تبدیل به مضغه میشود و بهصورتِ چیزی شبیه گوشت جویده شده درمیآید.
گوشت جویده شده بلند است و حالت ریشریش دارد. شاید به جهت شباهت، مضغه آن را به این نام خواندهاند.
این آغازِ کارِ همۀ ماست و فرقی بین پیامبر و امام و کافر و مؤمن نیست.
فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظاما؛ وقتی علقه تبدیل به مضغه شد، ظاهراً پس از چهل روز استخوانبندی شروع میشود.
هزاران استخوانِ کوچک و بزرگ در بدن انسان وجود دارد که بهصورتِ خارقالعادهای به هم پیوستهاند و هرکدام وظیفۀ مهمی برعهده دارند.
بهراستی این عظمت خداوند در خلقت بشر و سایر موجودات است.
فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْما؛ بعد از استخوانبندی نوبت به روییدن گوشت و پوست میرسد. در میان پوست و گوشت نیز رگ و پیها دوانده شده که خدای تعالی به آن اشاره نکرده است.
تقریباً همۀ اعضای بدن، سلول به سلول، از طریق رگها تغذیه میشوند و قلب بهعنوانِ مرکز حیات بدن خون را به همهجا پمپاژ میکند.
آیا اینها همه خودبهخود پدید آمده، خالقی ندارد؟!
ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر؛ سپس خلق دیگری برای او ایجاد میکنیم. معلوم است این خلق دیگر غیر از بدن است.
تا اینجای کار حیات نباتی وجود دارد؛ به رحم وصل است؛ بهوسیلۀ خون تغذیه و رشد میکند، امّا هنوز روح انسانی در آن نیست. این «خلق آخر» همان روح است.
هدف خلقت این بدن و جنبۀ مهمِ انسان همین روح است.
تا چهارماهگی روح در بدن نیست، امّا حیات نباتی و مراحل رشد وجود دارد. بعد از آن روح که از خدای تعالی است در آن دمیده میشود. روح در ابتدا خمیرمایهای است که آمادگی رشد دارد.
پربرکت است خدایی که بهترین خالق است.
فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ؛ پس از دمیدن روح، و کامل شدن خلقت، خداوند به خود میفرماید «فتبارک اللّه» پربرکت است خدایی که بهترین خالق است.
مگر غیر از او خالقی وجود دارد؟ هرکس هرچه بسازد، بهنوعی خالق محسوب میشود، امّا اصل خلقت از خدای تعالی است.
حضرت عیسی هم خلق میکرد؛ زنده کردن مردگان و ساختن پرنده از گِل و زنده شدن آن، بهنوعی خلقت است، امّا همۀ اینها بهاذناللّه بود، نه از پیش خود.
﴿وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنی وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنی﴾[1]
«و هنگامى که به اذن من از گِل چیزى شبیه پرنده مىساختى و در آن مىدمیدى و به اذن من پرنده مىشد و به اذن من کور مادرزاد و بیمار پیس را شفا مىدادى و به اذن من مردگان را زنده از گور بیرون مىآوردى.»
خدای تعالی از نطفهای که از صلب پدر به رحم مادر منتقل میشود، بعد از گذشت نه ماه بشری کامل میآفریند. قبل از اینکه به دنیا بیاید غذایش را در پستان مادر آماده کرده، پس از تولد، مادر را با شدیدترین محبّت مأمور نگهداری از او ساخته است.
اینها همه آثار خلقت پروردگار است که به ما تذکر میدهد از ابتدا خالق و مدبر شما خود من هستم، چرا نمیفهمید؛ چرا تا کمی بزرگ میشوید، همهچیز یادتان میرود؟
مادر را کلفت تو و پدر را نوکرت قرار دادم تا کار کنند و نیازهای تو را برآورده کنند. آنها واسطۀ خلقت تو بودند، مبادا زحماتشان را فرموش کنی؛ در احترام و محبّت به آنها فروگذار نمایی یا تندی و فحاشی به آنان کنی!
از آنطرف پدر و مادر هم باید بدانند فرزند هدیۀ و امانت خدای تعالی به آنهاست که باید او را حفظ کنند و مواظبش باشند.
خداوند محبّت فرزند را در دل هر موجودی قرار داده، حتی حیوانات هم عاشق فرزندانشان هستند و وقتی یکی از آنها گم میشود یا در معرض خطر قرار میگیرد، عکسالعملهای عجیبی نشان میدهند.
خدایی که این محبّت را قرار داده، آیا خود حافظ و رازق مخلوقاتش نیست؟
﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتین﴾[2]
«خداوند روزیرسان و صاحب قدرت استوار است.»
در قرآن قسم خورده رزق و روزی شما برعهدۀ من است و آن را به شما میرسانم، البته باید در پی آن رفت.
هرکس بهنحوی باید رزق خود را تحصیل کند. برای طلبهها هم خدا روزی میرساند، بهشرط اینکه به تکلیف خود عمل کنند؛ یعنی درس بخوانند و مطالعه کنند.
حتی آن هم که درس نمیخواند، خدا رزقشان را میدهد، امّا سزاوار نیست آدمی تکلیف خود را انجام ندهد.
این از خداوندی خدا، امّا بشر همین که مقداری بزرگ شد و روی پای خود ایستاد، فراموش میکند چه بوده و چه کسی او را به اینجا رسانده؛ لذا دشمن خدا میشود. میگوید نه خدایی است و نه خبری!
﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبین﴾[3]
«آیا آدمی ندید ما او را از نطفهای آفریدیم که اکنون دشمنی آشکار شد؟»
اگر وضع زندگیاش خوب شد، خودش را منشأ اثر میداند و میگوید زرنگی خودم بود.
توجه ندارد که با یک سکته زبان و مغز و دست و پایش از کار میافتد و مثل چوب خشکی میشود که دیگران باید غذا دهنش بگذارند و تروخشکش کنند.
آیا غیر از این است که کسی انسان را حفظ میکند و زندگیاش را قوام میدهد تا موقع مقرّر که مرگ میرسد؟
وقتی هم مرگ رسید، آنچه میماند همان «خلقاً آخر» است. این بدن وسیله بود؛ خاک بود و دوباره به خاک برمیگردد تا زمان معیّن، ولی آن خلق دیگر از خاک نیست، از عالم دیگری است، از خدا و ظهور اوست.
آنچه از انسان میماند، روح و نفس است که البته نفس هم تجلی روح است. در عالم برزخ میماند تا زمانی که قیامت برپا شود.
یقیناً برای خدا کاری ندارد که اجزاء پوسیدۀ بدن را، هرچقدر هم پراکنده شده باشند، دوباره جمع کند. برای پیامبران و ائمه کاری ندارد، خدا که خالق و قادر به هر کاری است. او میتواند همهچیز را در آنِواحد خلق کند و در آنِواحد از بین ببرد.
حیف نیست آدمی بیاعتنا به زندگی معنوی خود باشد؟ خدا داند چه آیاتی در این نفس و روح بشر است، امّا خودش هیچ نمیفهمد.
صحبت از اخلاق نیست، اخلاق مربوط به اول کار است، چیزهایی درون انسان نهفته که میتواند علوم زیادی از معنویات و عالم برزخ ملتفت شود. میتواند خصوصیات انسانها را که هرکس با دیگری متفاوت است، بفهمد.
اینها همه از تواناییهای روح است که از خداست. اگر طالب باشد و طلبش را رها نکند، میتواند عروج کند، لکن باید دائم از خدا معرفت و محبّت او را بخواهد و در سختیهایی که لازمۀ این راه است استقامت کند.
خوشی و ناراحتی در زندگی همه وجود دارد، ولی آنکه طلب واقعی دارد، باید تاب بیاورد و بر طلب خود بماند. این انسانی است که خدای تعالی برای خلقت او به خود مبارکباد میگوید، قدرت و ظرفیت فراوانی دارد.
از میان این بشر کسی چون محمّد بن عبداللّه صلّیاللّهعلیهوآله را برمیگزیند که میتواند چنین قرآنی را دریافت کند که از اولین و آخرین کسی نمیتواند سورهای مانند آن را بیاورد. اگر کسی مقابل آن ایستاد یا توهین کرد، چنان ریشهاش خشک میشود که دیگر نمیتواند سربرآورد.
این قرآن باید تا رزو قیامت باقی باشد و بهوسیلۀ حضرت صاحبالزمان عجّلاللّهتعالیفرجه بهنحو کامل پیاده شود.
هرکه قرآن را رها نکند؛ هم بخواند و هم عمل کند، خداوند راه را نشانش میدهد و تا جایی که طالب باشد، او را به درجات عالی میرساند؛ «وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى»[4]«وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ».[5]
متقی کسی است که واجبات را انجام دهد؛ حرام را ترک کند و درون خود را تهذیب سازد تا بهتدریج طلب واقعی در او ایجاد و به عنایت پروردگار معرفت خدا نصیبش شود، لکن با اینهمه، بهقول ابن سینا:
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
امّا در واقع به جایی برسد که بهقول مولوی:
از جمادی مُردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پرّ و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
[1]. مائده، ۱۱۰.
[2]. ذاریات، ۵۸.
[3]. یس، ۷۷.
[4]. طه، ۱۳۲.
[5]. قصص، ۸۳.