تفسیر سوره حجرمضان المبارک ۱۴۰۰-۱۴۴۲

سوره حج آیه ۵۳ | جلسه ۳۱ |‌ سیزدهم رمضان ۱۴۰۰

قساوت قلب به معناى صلابت و غلظت و خشونت آن است که از سنگِ قاسى یعنى سنگ سخت گرفته شده، و صلابت قلب عبارت از این است که عواطفِ رقیقه آن که قلب را در ادراک معانى حَقّه یارى مى‏دهد؛ از قبیل خشوع و رحمت و تواضع و محبّت، در آن مرده باشد.

فیلم جلسه
 
صوت جلسه

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

تفسیر سوره حج  آیه ۵۳ | دوشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۰۶ | جلسه ۳۱ | سیزدهم رمضان ۱۴۰۰  | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 

 

تفسیر سوره حج آیه ۵۳

لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَهً لِلَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمینَ لَفی‏ شِقاقٍ بَعیدٍ (۵۳)

تا القائات شیطان را آزمایشی قرار دهد برای کسانی که در دل ‌هایشان مرض است و سنگ ‌دل هستند. ستمکاران در جدایی و دشمنی دورودرازی (با خدا) هستند.

«لِیَجْعَلَ» برای آنکه قرار دهد «ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» القائات شیطان را «فِتْنَهً لِلَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» آزمایشی برای آنها که در دل ‌هایشان بیماری است «وَ الْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ» و سنگ ‌دل هستند «وَ إِنَّ الظَّالِمینَ لَفی‏ شِقاقٍ بَعیدٍ» و ستمکاران در جدایی دوری (از خدا) هستند. (53)

 

القائات شیطان

لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَهً لِلَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض؛ خدای تعالی می ‌فرماید: ما القائات شیطان را آزمایشی قرار دادیم برای آنها که در دل ‌هایشان بیماری است.

در مقابل، آیات خود را در دل کسانی که بیماردل نبودند محکم کردیم؛ یعنی آنها که در دل ‌هایشان مرض نبود یا اگر بود درصدد رفع آن بودند؛ قساوت قلب نداشتند یا اگر داشتند درصدد رفع آن بودند.

بنابراین خدای تعالی شیطان را رها کرد تا وسوسه کند، امّا چه کسانی را می ‌تواند با وسوسه ‌های خود از دین و ایمان دور کند؟

 ‌ آنها که در دل ‌هایشان مرض است و بنا ندارند این مریضی را درمان کنند. حبّ دنیا دارند و می ‌گویند ما دنیا را می ‌خواهیم، چه ‌کار به آخرت داریم!

از سر نادانی تقلیدِ پدر و مادر و پیشینیان خود می ‌کردند. عقلشان می ‌فهمید این کار غلط است، امّا کبرشان اجازه نمی ‌دهد تابع انبیاء شوند.

کبر و خودخواهی و حبّ دنیا و حبّ ریاست امراض قلبی آنهاست و وسوسه ‌های شیطان آزمایشی برای آنان محسوب می ‌شود که در آن مردود شدند.

آرزوی پیامبران این بود که همۀ مردم رو به خدا بیایند، ولی این عده شایستگی ندارند؛ چراکه خودشان نخواستند.

وَ الْقاسِیَهِ قُلُوبُهُم؛ یکی دیگر از مرض ‌های قلبی قساوت و سنگ ‌دلی است که درون دوستان و تابعان شیطان قرار گرفته است.

وَ إِنَّ الظَّالِمینَ لَفی‏ شِقاقٍ بَعیدٍ؛ چه آنها که قلبِ معنویشان بیمار است و نمی ‌ ‌خواهند خوب شوند و چه آنها که قسی ‌القلب شده ‌اند و موعظه و حرف حق هیچ تأثیری بر دلشان ندارد، ظالم هستند؛ چراکه به خود و دیگران ظلم کردند و راه خود را از انبیاء و مؤمنان جدا ساختند.

خواستند دیگران را هم مثل خود کنند، امّا آنها هم مثل شیطان قدرتی ندارند و زورشان فقط به کسانی می ‌رسد که مثل خودشان هستند.

«شِقاقٍ بَعید» یعنی جدایی دورودراز و بزرگ.

تفسیر المیزان دربارۀ «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ…» می ‌نویسد:

کلمه «تمنى» به معناى این است که آدمى آنچه را آرزو دارد و دوستش مى‏دارد موجود و محقق فرض کند، حال چه اینکه ممکن هم باشد یا نباشد، مثل اینکه یک مرد فقیر آرزو مى‏کند توانگر شود یا کسى که بى‏اولاد است آرزو مى‏کند صاحب فرزند باشد یا هر انسانى آرزو مى‏کند فناناپذیر و جاوید باشد یا دو بال داشته باشد و با آنها پرواز کند. آن صورت خیالى که تصورش را مى‏کند و از تصور آن لذت مى‏برد، آن را «اُمنیه» یعنی آرزو مى‏گویند.

معناى آیه بنا بر معناى اول که تمنى آرزوى قلبى باشد، این مى‏شود: ما هیچ پیغمبر و رسولى را قبل از تو نفرستادیم مگر اینکه هر وقت آرزویى کرد و رسیدن به محبوبى را که یا پیشرفت دینش بود و یا جور شدن اسباب پیشرفت آن بود و یا ایمان آوردن مردم به آن بود، فرض مى‏نمود، شیطان در اُمنیۀ او القاء مى‏کرد و در آرزویش دست مى‏انداخت، به این ‌طور که مردم را نسبت به دین او وسوسه مى‏کرد و ستمکاران را علیه او و دین او تحریک مى‏نمود و مفسدین را اغواء مى‏کرد و بدین وسیله آرزوى او را فاسد و سعى او را بى‏نتیجه مى‏ساخت، ولى سرانجام خداوند آن دخل و تصرفات شیطانى را نسخ و زایل نموده، آیات خودش را حاکم مى‏نمود و کوشش پیغمبر ویا رسولش را به نتیجه مى‏رساند و حق را اظهار مى‏نمود و خدا دانا و فرزانه است.[1]

دربارۀ آیۀ بعد: «لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَهً لِلَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ…» می ‌نویسد:

مرض قلب عبارت است از اینکه استقامت حالتش در تعقل از بین رفته باشد، به اینکه آنچه را باید به آن معتقد شود، نشود و در عقاید حَقّه که هیچ شکى در آنها نیست شک کند.

قساوت قلب به معناى صلابت و غلظت و خشونت آن است که از سنگِ قاسى یعنى سنگ سخت گرفته شده، و صلابت قلب عبارت از این است که عواطفِ رقیقه آن که قلب را در ادراک معانى حَقّه یارى مى‏دهد؛ از قبیل خشوع و رحمت و تواضع و محبّت، در آن مرده باشد.

پس قلب مریض آن قلبى است که خیلى زود حق را تصور مى‏کند، ولى خیلى دیر به آن معتقد مى‏شود، و قلب قسى و سخت آن قلبى است که هم دیر آن را تصور مى‏کند و هم دیر به آن معتقد مى‏گردد، و به عکس، قلب مریض و قسى وسواس ‌هاى شیطانى را خیلى زود مى‏پذیرد.

و امّا القائات شیطانى که زمینه را علیه حق و اهل حق تباه و خراب مى‏کند و در نتیجه زحمات انبیاء و رسل را باطل نموده، نمى‏گذارد اثر خود را ببخشد، هرچند مستند به خود شیطان است، ولیکن در عین حال مانند سایر آثار چون در ملک خدا قرار دارد، بدون اذن او اثر نمى‏کند، همچنان که هیچ مؤثرى اثر نمى‏کند و هیچ فاعلى بدون اذن او عملى انجام نمى‏دهد، مگر آنکه به همان مقدار دخالت اذن مستند به او شود و آن مقدار که مستند به او مى‏شود داراى‏ مصلحت و هدف شایسته است.[2]

اذن خدا که باعث تأثیر اسباب می ‌شود، زمانی صادر می ‌شود که زمینه وجود داشته باشد. پس هر انسانی که زمینۀ وسوسه داشته باشد، خدای تعالی اذن می ‌دهد این وسوسه در او اثر کند.

شما اگر بخواهید زمینی را شخم بزنید، در کوه این کار را نمی ‌کنید، بلکه زمین هموار و نرمی که قابلیتِ کشت و زرع داشته باشد انتخاب می ‌کنید.

انسان ‌ها هم همین طور هستند؛ گفتار حق انبیاء در کسانی اثر می کند که مثل کوه سنگ ‌دل نباشد.

خلقت اولیۀ آنها این ‌طور نبوده؛ خدا خوب خلق کرد، امّا خودش نخواست. کبرِ درونش می ‌خواست جلودار باشد؛ بنایش بر حبّ دنیا بود.

ممکن است سؤال شود چرا کسی که خدا خوب خلقش کرده، یک ‌باره این ‌طور می ‌ ‌شود؟ چرا آماده می شود به ‌خاطرِ یک مشت خرما امام حسین علیه ‌السلام را بکشد؟

جواب این است که همۀ مردم مرض ‌هایی در دل دارند، امّا مقدار آن در بعضی بیشتر است و بیشتر رشد می ‌کند و در نتیجه شخص قسی ‌القلب می ‌شود.

عوامل متعددی هم در این امر مؤثرند؛ از جمله معاشرت با افراد نااهل، پدر و مادرِ بی ‌مبالات، محیط زندگی و همچنین لقمۀ حرام و شبهه ‌ناکی که والدین می ‌خورند و به فرزند خود می ‌ ‌دهند.

هریک از این امور تأثیر مهمی در روح دارند، امّا هیچ ‌کدام از آنها انسان را مجبور نمی ‌کنند.

هرکسی وقتی بزرگ می ‌شود و به سن رشد و عقل می ‌ ‌رسد، می ‌فهمد چیزهایی که دورش پیچیده شده، فایده ‌ای به حالش ندارد. در اینجا باید خودش تصمیم بگیرد که از این پیله خارج شود یا خیر. باید عقل خود را به میدان بیاورد، امّا نمی ‌خواهد.

فرض کنید یک نفر خیلی عاقل و منطقی کارهایش را راحت انجام می ‌دهد، امّا یکی دیگر فوراً عصبانی می ‌ ‌شود.

اگر بگویید: چرا عصبانی می ‌ ‌شوی؟ می ‌گوید: دست خودم نیست. نمی ‌توانم خودم را کنترل کنم.

در واقع چیزی درونش است که نمی ‌ ‌گذارد خودش را بگیرد و این هم به اختیار خود اوست؛ لذا همین که فرزند کوچکش بازی و سروصدا می ‌کند، او را کتک می ‌زند.

علامت اینکه می ‌توانست خودش را بگیرد این است که بعد پشیمان می ‌شود و حتی گریه می ‌کند، ولی وقتی این کار را تکرار می ‌کند، دیگر پشیمان هم نمی ‌شود.

چرا آن یکی این ‌طور نیست؟ ‌چون فکر می ‌کند. این خودش نمی ‌خواهد فکر کند.

پس این ‌طور نیست که دست خودش نباشد. هیچ جبری در کار نیست. همه مختارند. البته بعضی راحت ‌تر می ‌توانند خود را کنترل کنند، بعضی سخت ‌تر.

علت هم می ‌تواند اثراتی از پدر و مادر باشد یا آثار خوراک ‌هایی که می ‌خورند.

تفاسیر دیگر آیه

دربارۀ این آیات برخی مفسران اهل سنّت مطالبی آورده ‌اند و نسبت ‌های نادرستی به پیامبر اکرم صلّی ‌اللّه ‌علیه ‌وآله وارد کرده ‌اند که مثلاً ایشان در بیانشان سخنان دیگری غیر از وحی آمد، در حالی که این اتهامات کاملاً مردود است.

نظیر همین را سلمان رشدی هم بیان کرد و حضرت امام خمینی رحمه ‌اللّه او را تکفیر کردند و خونش را مباح دانستند.

تفسیر المیزان به این اقوال اشاره و آنها را به شدت محکوم کرده است. دلایل قاطعی از قرآن بر رد آن آورده.

﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى﴾[3]

«هرگز از هوای نفس سخن نمی ‌گوید و گفتار او جز آنچه به او وحی می ‌شود نیست.»

در جای دیگر می ‌فرماید اگر پیامبر بخواهد چیزی از خود بگوید ما رگ گردنش را قطع می ‌کنیم.

﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ ۞ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ ۞ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتین﴾[4]

«اگر سخنانی به دروغ بر ما می ‌بست، ما با دست قدرت او را می ‌گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع می ‌کردیم.»

پیامبر اکرم صلّی ‌اللّه ‌علیه ‌وآله از هر خطایی مصون بود و عصمتش به اندازه ‌ای بود که حتی کراهات هم از ایشان سر نمی ‌زند. یک لحظه و حتی یک ‌میلیونم لحظه از خدا غافل نبودند.

چگونه می ‌توان چنین نسبت ‌هایی به آن حضرت داد که شیطان بتواند چیزی به ایشان القا کند.

این سخنان از سر ناآگاهی به قرآن است. به جای اینکه آیات قرآن را ملاحظه کنند، از نفس خود سخن می ‌گویند و اسرائیلیات را تکرار می ‌کنند.

این نتیجۀ کنار گذاشتن ائمۀ اطهار علیهم ‌السلام و دور شدن از علوم و معارف ایشان است.

حق همان بود  که امام خمینی رحمه ‌اللّه گفتند سلمان رشدی به ‌خاطرِ تکرار این قبیل سخنان کافر و مرتد است و قتلش واجب است.

 

 

[1]. ترجمه تفسیر المیزان، ۱۴، ۵۵۳.

[2]. ترجمه تفسیر المیزان، ۱۴، ۵۵۵.

[3]. نجم، ۳ و ۴.

[4] ـ حاقه، ۴۴ تا ۴۶.

1 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است