سوره حج آیه ۲۸ | جلسه ۱۳
یاد خدا صرفاً به ذکر خواندن نیست. یکی از مراتب آن، مطابق روایت امام صادق علیهالسلام، این است که هرجا به واجبی رسید، انجام دهد و چون با حرام مواجه شد، ترک کند، لکن مراتب دیگری هم دارد؛ از جمله مهار نفس.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره حج آیه ۲۸ | چهارشنبه ۱۳۹۹/۱۱/۲۹ | جلسه ۱۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
ربیع بن خثیم گوید:
امام صادق علیهالسلام را دیدم که با وجود بیماری شدید، در کجاوه به دور کعبه طواف داده میشد. هرگاه به رکنیمانی میرسید، دستور میداد او را زمین بگذارند و دست خود را از شکافِ کجاوه بیرون میآورد و بر زمین میکشید، سپس میفرمود: «مرا بلند کنید».
چون حضرت اینکار را در هر دور تکرار میکرد، عرض کردم: جانم به فدایت ای پسر رسول خدا! این کار با این بیماری، برای شما سخت است.
امام علیهالسلام فرمود: از خداوند عزّوجلّ شنیدهام که میفرماید: «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ».
عرض کردم: منظور منافع دنیاست یا آخرت؟
فرمود: همۀ آنها.[1]
از امام رضا علیهالسلام روایت است:
«علّت واجب شدن حج این است که مردم بهسوی خدای عزّوجلّ رو آورند و خواستار فزونی نعمت شوند و از گناهان بیرون آیند و از گذشتۀ خویش توبه کنند و اعمال آینده را از سر گیرند.
همچنین در حج اموالی خرج میکنند و متحمّل رنج و سختی میشوند و از شهوتها و لذّتها دست میکشند. با انجام عبادت و با خضوع و فروتنی، به خداوند عزّوجلّ تقرّب میجویند و در سرما و گرما با گامهایی استوار به این سفر میروند.
علاوه بر این منافع دیگری نیز برای همۀ مردم، به همراه میل به پروردگار و پروا از او دارد.
همچنین رهایی از قساوت قلب و جرأت بر گناه و فراموشی یاد خدا و دل بریدن از غیر خدا، به یادآوری حقوق و بازداشتن نفس از فساد، از منافع حج است.
در حج منفعتِ همۀ کسانیکه در شرق و غرب عالَم، در خشکی و دریا هستند، خواه حج بگزارند یا نه، وجود دارد؛ بازرگان باشند یا مصرفکننده، فروشنده باشند یا خریدار، پیشهور باشند یا بینوا.
و نیز سبب برآورده شدن نیازهای مردمانِ سرزمینهای دیگر که امکان اجتماع در حج برایشان وجود دارد، میشود. همۀ اینها بهخاطرِ این است که شاهد منافع گوناگون خویش باشند؛ «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم».[2]
در نسخۀ دیگری از همین روایت این نیز اضافه شده:
از دیگر منافع حج این استکه فقیه شدن مردم و نقل اخبار ائمه علیهمالسلام است. سپس حضرت به این آیه استشهاد کردند:
﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُون﴾[3]
«چرا از هر فرقهای، گروهی کوچ نمیکنند تا در دین فقیه شوند و هنگامی که بازگشتند، قومِ خود را بترسانند، شاید حذر کنند!»
قهراً مردم آمادۀ آموختن هستند و حج این فرصت را به وجود میآورد که در احکام دین آگاهی پیدا کنند.
در روایتی از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده که منظور از «وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فی أَیَّامٍ مَعْلُومات» ایام عشر یعنی اول تا دهم ذیحجه است.[4] همچنین دربارۀ «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فی أَیَّامٍ مَعْدُودات» که در سورۀ بقره آمده، فرمودند: ایام تشریق یعنی یازدهم تا سیزدهم ذیحجه است.[5] در بعضی روایات نیز «معلومات» و «معدودات» ایام تشریق گفته شده.[6]
دربارۀ «الْبائِسَ الْفَقیرَ» از امام صادق علیهالسلام روایت شده:
«هُوَ الزَّمِنُ الَّذِی لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَخْرُجَ لِزَمَانَتِه»[7]
«منظور شخص زمینگیری است که بهخاطرِ زمینگیر بودنش نمیتواند از خانه بیرون رود.»
نفسِ قربانی کردن به نوعی آغازی برای عادت به این کار در آینده است. همچنین اینکه وقتی حیوانی ذبح میکند به فقرا و مساکین هم بدهد.
تأملی در اسرار حج
در برخی فرازهای دعای جوشن کبیر اشاراتی به حج و مسجدالحرام و بیتاللّه شده است. جناب ملاهادی سبزواری در کتاب شرح الاسماء، ذیل این کلمات به برخی اسرار و مسائل حج اشاره کرده و حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت رحمهاللّه در ترجمۀ این کتاب اضافاتی آوردهاند. در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود.
در بند ۲۶ دعای جوشن میخوانیم:
«یَا رَبَّ الْبَیْتِ الْحَرَامِ یَا رَبَّ الشَّهْرِ الْحَرَامِ یَا رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ یَا رَبَّ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ یَا رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ یَا رَبَّ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ یَا رَبَّ الْحِلِّ وَ الْحَرَامِ یَا رَبَّ النُّورِ وَ الظَّلامِ یَا رَبَّ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ یَا رَبَّ الْقُدْرَهِ فِی الْأَنَامِ»
«اى پروردگار خانه محترم (کعبه) اى پروردگار ماه حرام، اى پروردگار شهر محترم (مکه) اى پروردگار رکن و مقام، اى پروردگار مشعرالحرام، اى پروردگار مسجدالحرام، اى پروردگار قسمت حل و حرم (در سرزمین حجاز) اى پروردگار روشنى و تاریکى، اى پروردگار تحیّت و درود، اى پروردگار قدرت در مخلوقات.»
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت میفرمایند: «کعبۀ حقیقی قلب مؤمن است».
در حدیث قدسی وارد شده:
«لَا یَسَعُنِی أَرْضِی وَ لَا سَمَائِی وَ لَکِنْ یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِن»[8]
آسمان و زمین با آنهمه وسعت، ظرفیت و طاقت حق تعالی را ندارد، لکن قلب بندۀ مؤمن جایگاه او جلّجلاله است؛ چنانچه در روایت است: «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[9].
امّا چه مؤمنی؟
آنکه اولاً: عمر خود را در اطاعت خدا صرف کرده، هموغمش انجام واجبات و ترک محرمات بوده است.
ثانیاً: از خدا خواسته و سعی کرده پیوسته در یاد خدا باشد.
یاد خدا صرفاً به ذکر خواندن نیست. یکی از مراتب آن، مطابق روایت امام صادق علیهالسلام، این است که هرجا به واجبی رسید، انجام دهد و چون با حرام مواجه شد، ترک کند، لکن مراتب دیگری هم دارد؛ از جمله مهار نفس.
مهار نفس یعنی ترک خواهشهای نفسانی، و این غیر از ترک حرام و انجام واجب است. هرکسی میفهمد چیزهایی را نفس دوست میدارد، ولو حرام نباشد. مسلّماً این کارِ آسانی نیست، لکن اگر شخص طالب باشد، خدا به او میفهماند.
از دیگر مراتب یاد خدا که بالاتر از ذکر زبانی و حتی ذکر قلبی است، بیرون آمدن از خیالات است که البته زحمت فراوان دارد و بی عنایت خاص پروردگار محقق نمیشود. حتی دقایقی بدون خیال گذراندن دشوار است، چه خواسته عمری خیالی در سر نیاورد، امّا با کمک خدای تعالی شدنی است.
وقتی از خیالات بیرون آمد، قلب آماده میشود از غیر خدا خالی گردد و محبّتهای جزئی؛ از جمله حبّ دنیا و حبّ شهوات و حبّ زن و فرزند و پول و خوراک و اسباب از دلش بیرون آید.
نه اینکه آنها را دشمن بدارد؛ هرچه باشد طبیعت انسان است، ولی اگر امر دائر شد بین اختیار این و آن، بیتردید خدا را اختیار میکند.
این قلب عرش رحمان است؛ یعنی محل تجلیات پروردگار.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت در ادامه میفرماید: «قلب انسان مؤمن که کعبۀ حقیقی است، مثل کعبه چهار رکن دارد: عقل هیولایی، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد.»
عقل هیولایی همان است که کودکان شیرخوار دارند. عقل بالملکه در سنین جوانی حاصل میشود. عقل بالفعل ازآنِ محترمین و عقل مستفاد مختص انبیاء و اوصیاء و اوحدی از اولیاء کبار است.
عقل مستفاد همان قلب خالی از محبّت غیر خدا و عرش رحمان است که مشغول دنیا نمیشود و از خشم و غضب و شهواتِ جزئی فارغ گشته، از بودن و نبودن اسباب شاد و غمگین نمیشود.
بعد از این میفرمایند: «کعبه چهار رکن دارد و هر چهار رکنش تجلیات پروردگار است. امّا تجلیات پروردگار عالم برای مؤمن چهار قسم است: تجلی ذات، تجلی صفات، تجلی آثار و تجلی فعل».
تجلیات آثار که تا حدودی با تجلیات فعل یکسان است، آثار و مخلوقات پروردگار در این عالم است؛ از جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها.
تجلیات صفات؛ یعنی صفات خوب در هرجا و هرکس باشد، اصلش از خداست و بدون اینکه چیزی از کسی بخواهد، به او میدهد. به شخص گناهکار میگوید: همینکه آمدی و توبه کردی، گناهانت را میبخشم و تو را بالا میبرم؛ این تجلی عفو و مغفرت ربوبی است.
صفات خوب هرچه بیشتر و کاملتر باشد، به صفات الهی نزدیکتر است.
تجلی ذاتِ پروردگار که باید خود او عنایت کند یعنی انسان به حدی برسد که جز او نبیند؛ همچون مولا علی علیهالسلام که فرمود: «ما رایت شیئا الا و رأیت اللَّه قبله و بعده».
اگر تجلیات ذات و صفت خدای تعالی نصیب انسان شود، دیگر جز خدا نمیبیند. اشتباه نمیکند؛ میداند صفات بد از خدا نیست. اگر کسی بدی کرد، او را مقصر میداند، امّا یک سرِ هر پیشامدی را از خدا میبیند و برای خودش خیر میداند. در اتفاقات ناگوار ملتفت است که یا غفلتی داشته یا ارتقاء درجهای برایش منظور شده.
ائمۀ اطهار علیهمالسلام یا شهید شدند یا مسموم؛ زندانها رفتند و مبتلا به بلاهای عظیم گشتند. قطعاً ظالمانِ آنها قابل لعن و نفرین و در عذاب ابدی هستند.
«اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِکَ اللَّهُمَ الْعَنِ الْعِصَابَهَ الَّتِی جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شَایَعَتْ وَ بَایَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَى قَتْلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِیعا»
لکن خود حضرات راضی به رضای خدای تعالی بودند و همه را از خدا میدیدند. امام حسین علیهالسلام در گودال قتلگاه میگفت: «رضاً بقضایک تسلیماً لامرک». این تجلی فعل خدای تعالی است.
در صفات هم همین است. هر صفت خوبی را از خدا میداند؛ اگر علم دارد از خداست؛ اگر قدرت دارد از خداست؛ اگر سخاوت دارد از خداست؛ اگر کرم دارد از خداست. البته هر کسی نمیتواند اینطور باشد.
تجلی ذاتِ پروردگار مختص پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام و اولیاء بزرگ خداست. در این مرحله همۀ حجابها کنار میروند و قلب «خدابین» میشود. اینجا صحبت از چشم نیست، قلب است که میبیند و درک میکند.
اینکه باباطاهر میگوید:
به دریا بنگرم دریا ته بینم
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بینم
این دیدن با این چشم نیست؛ فهمی است که با عنایت خاص پروردگار حاصل میشود، نه با شعر خواندن و دست زدن و رقصیدن! مقامی است که شایستۀ پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام و اولیاء بزرگی چون آیتاللّه قاضی، آیتاللّه انصاری و آیتاللّهالعظمی نجابت است و هرکسی نمیتواند مدعی آن شود.
ما نمیتوانیم ادعا کنیم هرجا نگاه میکنم خدا را میبینم. مگر خدا جسم است که این کوه و خورشید و درخت خدا باشد؛ اینها کفر است.
بنابراین آنچه عرفا میگفتند فهمی است که هرکسی آن را درک نمیکند؛ لذا برخی میگویند خرافات است. در واقع آنها خود فهم پایینی دارند و هنوز از سطح زمین بالا نیامدهاند. اینها مطالب بلندی است که باید اهل بود تا ملتفت شد و ملتفت شدنِ آن آثار خیلی قوی دارد.
حکمت و فلسفه خواندن از این جهت خوب است که شخص منکر نمیشود، ولی این طور نیست که هرکس حکمت خواند همهچیز را بفهمد یا اسفار اربعه بخواند و آنچه پیامبر و ائمه و اولیاء خدا میفهمیدند، بفهمد.
[1]. کافی، ۴، ۴۲۲.
[2]. عیون اخبار الرضا، ۲، ۹۰.
[3]. توبه، ۱۲۲.
[4]. تهذیب الاحکام، ۵، ۴۸۷.
[5]. تفسیر قمی، ۱، ۷۱.
[6]. تفسیر صافی، ۳، ۳۷۵.
[7]. کافی، ۴، ۴۶.
[8]. عوالیالئالی، ۴، ۷.
[9]. بحارالأنوار، ۵۵، ۳۹.