تفسیر سوره توبه

سوره توبه آیه ۷ و ۸ | جلسه ۶

 

تفسیر سوره توبه آیه ۷ و ۸ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۶/۲۸ | جلسه ۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه

 

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

 

کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ اِلّا الَّذینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ (7)

چگونه ممکن است برای مشرکان عهدی نزد خدا و رسولش باشد، جز با کسانی که در کنار مسجد الحرام عهد بسته‌اید؟ پس تا بر عهد خود با شما پایدارند، شما نیز با آنان پایدار باشید. خداوند پرهیزکاران را دوست دارد.

کَیْفَ وَ اِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فیکُمْ اِلّاً وَ لا ذِمَّهً یُرْضُونَکُمْ بِأفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (8)

چگونه؟ حال آن که اگر به شما دست یابند، نه خویشاوندی را رعایت می‌‌کنند و نه عهدی را. شما را با زبانشان راضی می‌‌کنند، ولی دل‌هایشان (شما را) نمی‌‌خواهد و بیشتر آنان منحرفند.

کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِه؛ اگر مشرکان عهدی با خدا و پیامبر بستند، بر آن پایبند نیستند؛ چراکه خدا را قبول ندارند و پیامبرش را انکار می‌کنند پس به راحتی عهد خود را می‌شکنند. این وضع بیشتر آنان است، امّا ممکن است بعضی از آنها که هنوز خوی انسانی درونشان وجود دارد، این گونه نباشند و بر عهد خود وفادار بمانند.

فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُم؛ بنی حذیفه در سال ششم هجری در حُدیبیه با پیامبر عهد بستند که با مشرکان علیه مسلمانان همدست نشوند و عهد خود را نشکستند. خدای تعالی به پیامبر فرمود: تا وقتی آنان بر عهد خود وفادارند، شما نیز وفادار باشید.

 

عهدشکنان

برخی از مردم خدا را قبول ندارند یا برای او شریک قائل هستند و می‌گویند بت‌ها بین ما و خدا واسطه‌اند. گروه دیگری در ظاهر می‌‌گویند خدا را قبول داریم، امّا در باطن قبول ندارند. این‌ها منافقند. ممکن است نماز بخوانند و روزه بگیرند، امّا در دل خدا و رسولش را قبول ندارند. در زمان پیامبر این منافقان بودند و گهگاه در فرصت‌های مختلف خود را نشان می‌دادند. خدای تعالی در آیاتی از سوره‌های مختلف به آنها پرداخته است.

گروه دیگری هم هستند که محبّت دنیا در نظرشان از محبّت اهل بیت بیشتر است؛ پس اگر نقصی در اموال و اولاد آنان پیش آمد، دست از خدا، پیامبر و اهل بیت می‌کشند. این گروه در مرز خطر ایستاده‌اند و همواره باید از خدا بخواهند در مواقع حساس آنها را حفظ کند تا امتحان خوبی بدهند و رسوا نشوند یا درونشان چیزی نباشد که خود ندانند.

دسته دیگری خدا، پیامبر و اهل بیت را از دنیا و متاع آن بیشتر دوست می‌ٔدارند، امّا خودشان را هم خیلی زیاد دوست دارند و هنوز نتوانسته‌اند از «خود» بگذرند. این افراد تا وقتی به مقام و منصبی نرسیده‌اند، شاید خود را هیچ‌کاره بدانند و بگویند: «ما نوکر علی و اولاد او هستیم» ولی همین که پای ریاست به میان آمد، بین انتخاب ریاست یا باقی ماندن بر حبّ علی علیه السلام تردید می‌‌کنند و نمی‌‌توانند از پست و مقام بگذرند.

این که خدای تعالی فرمود: مشرکان به عهد خود پایبند نیستند، همه‌ی این‌ها را شامل می‌‌شود، البته هر کس به حساب خود. آن که اصلاً خدا را قبول ندارد، هیچ پیمانی ندارد و اگر به خاطر منافعش حاضر شد عهدی با خدا و رسولش یا با مؤمنان ببندد، همین که منافعش اقتضا کرد، عهد خود را می‌‌شکند. منافقان هم همین‌طورند.

 

عهدشکنی در وقت امتحان

همه‌ی ما به آمرزش و کرم خدای تعالی امید بسته‌ایم و چشم به راه نظر لطف حضرات معصومین علیهم السلام هستیم؛ سعی می‌کنیم در محبّت خود صادق باشیم و همواره در امتحانات الهی به خدا پناه می‌‌بریم.

«اللّهُمَّ اِنّا نَعوذُ بِکَ مِنْ مُضِلّاتِ الفِتَن»

«خدایا از گمراهی در امتحانات به تو پناه می‌‌برم!»

گریزی از امتحانات الهی نیست؛

)أ حَسِبَ النّاسُ أنْ یُتْرَکُوا أنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ([1]

«آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها مى‌شوند و آزمایش نمی‌‌شوند؟»

مصیبت آنجاست که در برخی امتحانات، انسان راه را تشخیص نمی‌‌دهد و به بیراهه می‌‌رود. ریشه‌ی این امر، حبّ دنیاست. کسی که محبّت دنیا در دل دارد و دوست می‌‌دارد همیشه باشد، در امتحانات لنگ می‌‌زند؛ مثل آن شخص به ظاهر مؤمنی که در بستر مرگ می‌‌گفت: «ظلمی که خدا به من کرد، به هیچ کس نکرد؛ زیرا امروز که فرزندانم بزرگ شده‌اند و می‌خواهم لذت آنها را ببرم، می‌‌خواهد جانم را بگیرد.» چنین کسی بعد از عمری خداپرستی و عبادت، فرزندانش را بیشتر از قرب و لقاء پروردگار دوست می‌‌دارد. همه‌ی ما باید به خدا پناه ببریم و دائم بگوییم:

«یا اﷲ یا رحمٰنُ یا رَحیم یا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّت قَلبی عَلى دینک»

بی‌دلیل نبود که رسول خدا صلّی اﷲ علیه و آله پیوسته می‌‌گفت:

«أللّهُمَّ وَ لا تَکِلْنی اِلىٰ نَفسی طَرْفَهَ عَینٍ ابداً»[2]

«خداوندا مرا به اندازه‌ى چشم بر هم زدنى به خود واگذار نکن!»

حضرت آدم یک آن به خود واگذار شد و از بهشتی که داشت فرو افتاد. در اوایل انقلاب برخی جوان‌ها بر اثر تبلیغات منافقان، خیلی زود جذب آنها می‌شدند. این به خاطر آن بود که التفات به خدای تعالی نداشتند؛ خود را به خدا نمی‌‌سپردند و به حرف افراد خیرخواه گوش نمی‌‌دادند.

باید همیشه از خدا بخواهیم ما را در امتحانات سخت قرار ندهد و اگر پیش آمد، خودش حفظمان کند. باید همه خود را به او بسپاریم مخصوصاً جوان‌ها و نوجوان‌ها که معلوم نیست در آینده چه اتفاقاتی برایشان بیفتد. دائم به خدا بگویید: «ما را از شرّ هر ذی شرّی حفظ کن!»

شهید آیت اﷲ دستغیب نصایح زیادی به جوان‌ها می‌کرد و سخنانش تأثیر‌‌گذار بود.

از خدا می‌‌خواهیم توفیقمان دهد تا به عهدی که با او بسته‌ایم، پایبند باشیم. عهد ما این است که فراموش نکنیم خدای تعالی، خالق ماست و هر چه داریم از اوست؛ پدر، مادر، اولاد، مال، مقام و… همه از خداست و آخر کار هم باید همه را بگذاریم و به سوی او برویم.

در شب‌های قدر در دعای ابوحمزه به تعلیم امام سجاد علیه السلام نعمت‌های پروردگار را برمی‌شماریم، بعد هم از خدا می‌‌خواهیم ما را در راه ایمان، اطاعت پیامبر و محبّت اهل بیت ثابت بدارد و هر روز آن را بیشتر کند.

مبادا گناهانی از ما سر بزند که دست از اولیای خود برداریم! مبادا موقع مرگ فریب شیطان را بخوریم! هر کس دین خود را به خدای تعالی بسپارد، یقیناً خداوند کمکش می‌‌کند.

عهد عملی ما با خدای تعالی این است که هر روز پنج وعده و هر وعده دوبار به خدای تعالی عرض می‌‌کنیم: «ایّاکَ نَعبدُ و ایّاکَ نَستعین» (فقط تو را می‌‌پرستیم و فقط از تو یاری می‌‌طلبیم). تقدیم «ایّاک» به معنای حصر است؛ یعنی اگر از کسی کمک خواستید، متوجه باشید که خدا او را وسیله قرار داد و دلش را نرم کرد.

از خدا بین خلاف دشمن و دوست

که دل هر دو در تصرف اوست

 

بزرگ‌ترین عهدشکنی

امتحان بزرگی برای پیامبر اکرم صلّی اﷲ علیه و آله پیش آمد. حضرت، صد و بیست هزار نفر را در غدیر خم جمع کرد و بعد از نماز ظهر، ضمن ایراد خطبه‌ی بلندی، فرمود:

«أیُّهَا الناس أ لَستُ أولیٰ بِکُم مِنْ أنْفُسِکُم؟»

«ای مردم! آیا من بر شما از خودتان مقدم‌تر نیستم؟»

این سخن اشاره به قول خدای تعالی است که می‌‌فرماید:

)النَّبِیُّ أوْلىٰ بِالْمُؤمِنینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ([3]

«پیامبر مقدم‌تر به مؤمنان، از خودشان است.»

این یعنی رسول خدا صلّی اﷲ علیه و آله بر نفوس مردم ولایت دارد؛ پس هر چه بگوید، چون از خداست، حق است و مردم همه زیر نظر اویند. ایشان از نظر تکوینی و تشریعی بر همگان ولایت دارد. سپس فرمود:

«مَن کُنتُ مُولاه فَهذا علیٌ مولاه»

«هر کس من مولای اویم این علی نیز مولای اوست.»

«مولا» به قرینه قبل یعنی «اولی بالتصرف» یعنی هر کس من بر او اولویت دارم، علی علیه السلام هم بر او اولویت دارد. بعد هم این دعا را خواندند:

«اللّهُمَ والِ مَن والاه وَ عادِ مَن عاداه و انْصُر مَن نَصَرَه و اخْذُل مَن خَذَلَه»

«خدایا دوست بدار هر کس او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن می‌‌دارد و یاری کن هر کس او را یاری می‌‌کند و خوار ساز هر کس او را ذلیل خواهد!»

پیامبر از سر هوای نفس سخن نمی‌گوید و سخنانش همه از خداست؛ پس اگر علی علیه السلام را جانشین خود معرفی کرد، از طرف خدابود.

)وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الهَویٰ اِنْ هُوَ اِلّا وَحْیٌ یُوحىٰ([4]

«هرگز از سر هوا سخن نمى‌گوید؛ سخن او جز وحى نیست.»

رسول خدا صلّی اﷲ علیه و آله بعد از این اعلان، خیمه‌ای برپا کردند و طی سه روز، از همه‌ی کسانی که آنجا بودند برای مولا علی علیه السلام بیعت گرفتند، امّا دو ماه بعد از این واقعه، هنگامی که آن بزرگوار از دنیا رفت، فقط سه نفر بر عهد خود باقی ماندند و بقیه رفتند.

حمران بن اعین گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم! چقدر ما شیعه کم هستیم؛ اگر در خوردن گوسفندى شرکت کنیم، آن را تمام نمی‌‌کنیم.

فرمود: شگفت‏تر از این به تو بگویم؟ مهاجرین و انصار بعد از پیامبر مرتد شدند، مگر ـ با انگشت اشاره کرد ـ سه تن (سلمان، مقداد و ابوذر).

عرض کردم: عمار چگونه بود؟

فرمود: خدا رحمت کند ابا الیقظان، عمار را که بیعت کرد و شهید شد.

با خود گفتم: چیزى بهتر از شهادت نیست.

حضرت به من نگریست و فرمود: مثل اینکه فکر می‌‌کنى عمار هم مانند آن سه نفر است؛ هیهات، هیهات (او مثل آنها باشد).[5]

سخت است کسی بتواند تا آخر بماند و از پس امتحانات برآید، امّا راه آن از خدا خواستن است.

این گذشت تا خلیفه اول و دوم آمدند و رفتند و نوبت به عثمان رسید که پول‌های بیت المال را میان قوم و قبیله‌اش تقسیم می‌‌کرد. ابوذر در مقابل او ایستاد و ابتدا به معاویه که در زمان عمر والی شام شده بود انتقاد کرد.

معاویه وقتی دید در برابر ابوذر کاری پیش نمی‌‌برد، به عثمان نامه نوشت که اگر حکومت خود را دوست داری ابوذر را از شام فرا بخوان. عثمان هم دستور داد او را بر شتر بی‌جهازی نشانند و راهی مدینه کنند.

روزى ابوذر بر عثمان وارد شد، در حالى که از فرط ناتوانى تکیه بر عصا زده بود. در مقابل عثمان، صد هزار درهم گذاشته شده بود که از بعضى شهرها آورده بودند و یاران عثمان اطراف آن را گرفته، منتظر تقسیم بودند.

ابوذر گفت: اى عثمان! این مال، چیست؟

عثمان گفت: صد هزار درهم است که از بعضى نواحى آورده‌اند، مى‌خواهم به اندازه این مال به آن اضافه کنم تا ببینم کجا به مصرف برسانم.

ابوذر گفت: اى عثمان! صدهزار درهم بیشتر است یا چهار درهم؟

عثمان گفت: صدهزار درهم!

ابوذرگفت: آیا به یاد دارى که من و تو شبى از شب‌ها خدمت رسول خدا صلّی اﷲ علیه و آله رسیدیم و او را اندوهناک دیدیم؟ ما سلام کردیم و او توجّه چندانى نکرد. فردا صبح او را دیدیم که خندان و خوشحال بود. به او گفتیم: پدران و مادران ما به قربانت! دیشب شما را اندوهگین دیدیم و امروز مى‌بینیم که شاد و خندان هستید! فرمود: بله، از مال مسلمانان چهار درهم نزد من باقى بود که آن را قسمت نکرده بودم. ترسیدم مرگم برسد و آن مال نزد من مانده باشد، به همین دلیل غمگین بودم، ولى امروز آن را قسمت کردم و راحت شدم.

عثمان به کعب الأحبار نظر کرد و گفت: اى ابواسحاق! چه مى‌گویى درباره کسى که زکات واجب مالش را بدهد، آیا پس از آن چیزى بر عهده‌اش هست؟

گفت: خیر؛ اگر یک خشت طلا و یک خشت نقره بر هم بگذارد، چیزى بر او نیست.

ابوذر عصایش را بلند کرد و بر سر کعب کوبید و گفت: اى پسرِ زنِ یهودىِ کافر! تو را چه رسد که در امور مسلمین نظر دهى؟ کلام خدا از سخن تو درست‌تر است، آنجا که مى‌فرماید:

)وَ الَّذینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ ألیمٍ * یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لِأنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ([6]

«و کسانى که طلا و نقره مى‌اندوزند و در راه خدا انقاق نمى‌کنند پس آنها را به عذاب دردناک بشارت بده * روزى که آنها را در آتش جهنم گداخته کنند و اندوخته‌ها را بر پیشانى و پهلو و پشت ایشان گذاشته و داغ کنند و به آنها گفته شود این است آنچه براى خود ذخیره کردید پس بچشید عذاب آنچه را مى‌اندوختید.»

عثمان گفت: اى ابوذر! تو پیر و خرف شده‌اى و عقلت از بین رفته است. اگر نبود که هم‌صحبت پیغمبر بودى، تو را مى‌کشتم.

ابوذر گفت: دروغ مى‌گویى. حبیب من، رسول خدا صلّی اﷲ علیه و آله به من خبر داده که تو را نمى‌کشند. امّا از عقل من به اندازه‌اى باقى است که حدیثى را که از رسول خدا درباره تو و قومت شنیدم، از حفظ داشته باشم.

عثمان گفت: درباه من و قوم من از رسول خدا چه شنیدى؟

ابوذرگفت: شنیدم که مى‌فرمود: هرگاه آل ابى‌العاص به سى نفر رسیدند، مال خدا را دست به دست مى‌گردانند و کتاب خدا را وسیله‌ى حیله‌ى خود قرار مى‌دهند و فاسقان را حزب خود و صالحان را دشمن خود مى‌گردانند.

عثمان گفت: به حقّ رسول خدا بگو کدام شهر نزد تو از همه‌ى شهرها محبوب‌تر است؟

ابوذر گفت: مکّه، حرم خدا و حرم رسول خدا! عبادت خدا را مى‌کنم تا مرگ من برسد.

عثمان گفت: نه؛ تو را کرامتى نیست.

ابوذر گفت: مدینه، حرم رسول خدا!

عثمان گفت: نه؛ تو را کرامتى نیست.

ابوذر ساکت ماند. عثمان گفت: کدام یک از شهرها نزد تو بدتر است؟

ابوذر گفت: رَبَذِه. پیش از اسلام آوردنم آنجا بودم.

عثمان گفت: باید به آنجا بروى.[7]

 

عهدشکنی معاویه

امام حسن علیه السلام طی شرایطی با معاویه پیمان صلح بست و حکومت را به او واگذار کرد؛ زیرا کسی را نداشت تا با آن پلید بجنگد، ولی معاویه به محض آن که به قدرت رسید، عهد خود را شکست و رسماً در مدینه اعلام کرد من به عهد خود با امام حسن علیه السلام وفادار نیستم. گفت: من با نماز و روزه و حج شما کاری ندارم؛ هدف من این بود که بر شما حکومت کنم و اینک به هدف خود رسیدم. «کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکینَ عَهْدٌ».

معاویه هشت هزار نفر از شیعیان را کشت؛ پول‌های بسیاری خرج کرد تا فضایل مولا علی علیه السلام را بپوشاند؛ آیات قرآن را که در مدح ایشان بود، وارونه تفسیر کرد؛ به امام جمعه‌ها دستور داد بر منبر لعن علی علیه السلام را واجب بشمارند؛ طوری شد که وقتی مولا علی علیه السلام در محراب مسجد به شهادت رسید، گفتند: مگر علی نماز می‌‌خواند؟

با این همه، خداوند چنان ولی خود امیر المؤمنین را بالا برد که امروز به حساب ظاهر، بیش از یکصد میلیون شیعه‌ی علی علیه السلام در اقصیٰ نقاط جهان پراکنده‌اند. بعضی از آنها چنان خالصند که جان خود را فدای محبّت خویش به مولا می‌کنند؛ نه تنها جان، هر چه دارند را در راه محبّت علی و اولاد علی می‌‌دهند. تا رسوا شوند از گذشته‌ها و آیندگان، آنان که مخالف محبّت علی علیه السلام هستند!

خدایا دوستی علی را در تمام روح، جسم، نفس و سلول‌های ما قرار ده تا هرگز از ما جدا نشود و در عالم دیگر تا ابد برایمان باقی بماند؛ ما و فرزندانمان را با حبّ علی زنده بدار؛ با حبّ علی پرورش ده؛ با حبّ علی بمیران و با حبّ علی و اولاد علی محشور فرما!

انْ شاء اﷲ

 

[1] ـ عنکبوت، 2.

[2] ـ بحارالأنوار، 14، 384.

[3] ـ احزاب، 6.

[4] ـ نجم، 3 و 4.

[5] ـ کافی، ‏2، 244.

[6] ـ توبه، 34 و 35.

[7] ـ تفسیر نور الثقلین، 1، 95. به طور خلاصه.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است