سوره توبه آیه ۶۹ | جلسه ۴۵
تفسیر سوره توبه آیه ۶۹ | یکشنبه ۱۳۹۶/۰۱/۰۶ | جلسه ۴۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّهً وَ أَکْثَرَ أَمْوَالاً وَ أَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاَقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاَقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاَقِهِمْ وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خَاضُوا أُولٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَ الآخِرَهِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (۶۹)
مانند گذشتگان خود هستید که نیرومندتر از شما بودند و اموال و فرزندانشان از شما بیشتر بود. آنان از نصیب خویش بهرهمند شدند؛ پس شما نیز از نصیب خود بهرهمند شدید، همان طور که پیشینیان شما بهرهمند شدند و فرو رفتید، آن گونه که آنان فرو رفتند. اعمالشان در دنیا و آخرت نابود شد و آنان همان زیانکارانند.
کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّهً؛ خدای تعالی خطاب به منافقان زمان پیغمبر و منافقان امروز و آینده، حتّی آنها که زمان مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه خواهند بود، میفرماید: شما به چه مینازید و میبالید؟ اگر گمان میکنید مال، قدرت و فرزندان زیاد دارید، بدانید که گذشتگان شما اموال و فرزندانشان بیش از شما بود. آنها در طول عمر خود که بسیار بیشتر از عمرهای امروزی بود، در پی دنیا رفتند و بهره خود را از نعمتهای آن گرفتند؛ غذاهای لذیذ خوردند؛ شهوات خود را ارضا کردند و خانههای مجلل و محکم ساختند ـ مثل قوم عاد و ثمود ـ حتّی خداوند درباره قارون میفرماید: پیش از او افرادی بودند که اموالشان بیش از او بود؛
﴿أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾[1]
«آیا نمیدانست که خداوند کسانی را پیش از او نابود کرد که از او قویتر و ثروتمندتر بودند.»
همهی آنها مدتی زندگی کردند، امّا سرانجام با دست خالی از دنیا رفتند و هیچ توشهای برای آخرت خود نبردند.
شما هم همین طور هستید؛ هر چه اختراع کردید، آیندگان اختراعات بهتری میکنند، امّا همه باید از دنیا بروند. گذشتگان شما در دنیا فرو رفتند؛ شما هم مثل آنها فرو رفتید؛ «خُضْتُمْ کَالَّذِی خَاضُوا». آنها مردند و به جزای اعمال خود رسیدند؛ شما هم روزی میمیرید و جزای خویش را میبینید؛ مثل قوم عاد که با آن قدرت بدنی و اندامهای درشت، چون کوه، وقتی تندباد عذاب بر آنان وزیدن گرفت، آنها را به آسمان میبرد و چنان بر زمین میزد که تکه تکه میشدند؛ پودر می شدند، امّا حضرت هود اطراف خود و پیروانش خطی کشید و بادها چون به آنان میرسیدند، نسیمی آرام میشدند.
أُولٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَ الآخِرَه؛ منافقان سرانجام به عذاب خدا گرفتار شده، جز حسرت و خسران چیزی برایشان نماند و اعمالشان در آخرت نابود شد.
أُولٰئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ؛ کاش فقط اعمالشان از بین میرفت، زیانکار هم شدند؛ چه استفادهها میتوانستند از این فرصت عمر بکنند و نکردند؛ میتوانستند برای زندگی ابدالآباد خود به جای حسرت و ندامت، نعمت و رحمت جمع کنند، امّا افسوس! چه میشد اگر دعوت پیامبران را اجابت کرده، در ظاهر و باطن تسلیم آنان میشدند و به خدای یکتا ایمان میآوردند؟
امام صادق علیه السلام به ابن ابی العوجاء که طبیعی مذهب بود و خدا را انکار میکرد، فرمود: اگر حقیقت چنان باشد که اینها میگویند ـ مقصودش مسلمانان طوافکننده بود ـ آنها رستگارند و شما در هلاکید و اگر چنان باشد که شما میگویید، با آنها برابرید.
ابن ابی العوجاء گفت: خدایت رحمت کند! مگر ما چه میگوییم و آنها چه میگویند؛ گفته ما و آنها یکى است.
فرمود: چگونه گفتار تو با آنها یکى است؛ در حالی که آنها معتقدند معاد و پاداش و کیفرى دارند؛ معتقدند در آسمان معبودی هست و آنجا آباد است، امّا شما عقیده دارید آسمان خراب است و کسی در آن نیست.[2]
آن بیچاره عاقبت هم ایمان نیاورد و با وجود مباحثات متعددی که با امام صادق علیه السلام داشت، کافر از دنیا رفت.
آموزه آیه
جوانان و نوجوانان عزیز بدانند که شیطان و نفس دستبردار نیستند. افراد شیطان صفت همواره ایجاد شبهه میکنند و نفس و شیطان آنها را دامن میزنند؛ چراکه میخواهند جوان مؤمن را از نماز، روزه، قرآن و به طور کلی از راه خدا بازدارند؛ لذا باید به وسوسهها اعتنا نکنند و خود را دائم به خدا بسپارند.
شخصی از وضع خود به امام صادق علیه السلام شکایت کرد. حضرت فرمود: شیطان کنارت آمده، میگوید: خدایی نیست؛ قیامتی نیست. گفت: همین طور است. فرمود: هر گاه وسوسهای سراغت آمد، بگو: «لا اله الّا اللّه» با این ذکر شیطان فرار میکند.
البته لازم نیست این ذکر را زیاد تکرار کنید. هر گاه دچار وسوسه شدید، چند مرتبه و در حد معمول آن را بگویید. این وسوسهها هست تاوقتی که شیطان ناامید شود و کناررود.
﴿قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَاُغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعینَ اِلّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾[3]
«گفت: به عزّتت سوگند همهى آنان را گمراه مىکنم، جز بندگان مخلَص از میان آنان را.»
«مخلَص» یعنی کسی که شیطان راهی به او ندارد و نفسش تربیت شده است. این مقام، گرچه به سادگی حاصل نمیشود، اگر کسی طالب باشد و از خدا بخواهد، خداوند کمکش میکند و بتدریج عنایت میفرماید.
نقطه مقابل منافقان کسانی هستند که از گذشتگان عبرت میگیرند؛ حبّ دنیا فریبشان نمیدهد؛ به مال و فرزند و مقام مغرور نمیشوند؛ میدانند همهی اینها رفتنی است؛ میدانند هر چه قدرت و حکومت داشته باشند و چاکرانشان زیاد باشد، عاقبت باید روزی همه را بگذارند و بروند؛ مؤمن باشند یا کافر.
مؤمن چنین است که اگر به مال فراوان رسید، در راه خدا بسیار انفاق میکند و اگر اولاد صالح و سالم نصیبش شد، شکر میکند؛ نه غرّه میشود و نه فخرفروشی میکند. مهمترین مصداق شکر، محبّت خدا، پیامبر و اهل بیت است که در دل جای میگیرد. این محبّت ارزش بسیار دارد و نشانه لقمه پاک و نطفه پاک است.
حکایت براء بن معرور
هنگامى که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله از فتح خیبر بازگشت و وارد مدینه شد، زنى یهودى، ران مسمومى بریان کرده، به هدیه خدمت آن جناب آورد. حضرت فرمود: نان بیاورید. هنوز آن جناب دست به غذا نبرده بود که براء بن معرور شروع به خوردن کرد. على علیه السلام فرمود: براء بر پیغمبر سبقت مگیر. گفت : مثل اینکه تو پیغمبر را نسبت بخل مىدهى! فرمود: نه، من از نظر احترام و عظمت پیغمبر مىگویم. براى من و تو و احدى جایز نیست که در کار یا سخن یا خوراک یا آب بر پیغمبر پیشى بگیرد. براء گفت: من که آن جناب را بخیل نمىدانم. على علیه السلام فرمود: چون این غذا را زنى یهودى آورده وضعش معلوم نیست اگر به دستور پیغمبر بخورى تو را آسیبى نمىرساند ولى بدون اجازه اگر خوردى، چنانچه زیانى دیدى از جانب خودت مىباشد.
براء این سخنان را مىشنید و لقمه در دهان مىگذاشت و مىخورد. طولى نکشید که به واسطهى همان لقمهى مسموم از دنیا رفت.
امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: هنگامى که جنازهى براء بن معرور را آوردند تا حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بر او نماز بخواند، فرمود: على بن ابى طالب علیه السلام کجاست؟
عرض کردند: براى انجام درخواست یکى از مسلمین به قبا رفته است.
فرمود: خداوند امر کرده که نماز خواندن بر جنازهى براء را تأخیر بیندازم تا على بیاید و از سخنى که براء در حضور پیغمبر خدا به او گفته درگذرد و او را ببخشد و مرگ با سم را خداوند کفّارهى همان سخن قرار دهد.
عرض کردند: براء مردى شوخ بود، آن سخن را از روى مزاح گفت نه جدّى تا خداوند بر گفتهاش او را مؤاخذه نماید.
فرمود: اگر جدّى گفته بود خداوند تمام اعمالش را تباه مىکرد اگر چه به مقدار فاصلهى بین زمین و عرش، طلا و نقره صدقه داده باشد ولى چون مردى شوخ بود و آن سخن را به شوخى گفت من میل دارم همه بدانید که على علیه السلام از او در خشم نیست و در حضور شما دو مرتبه او را حلال نماید و برایش طلب آمرزش کند تا باعث قرب و بلندى درجهى او در نزد خدا گردد.
چیزى نگذشت که على علیه السلام حاضر شد. جنازهى براء را در پیش گرفته گفت: خدا رحمتت کند براء! مردى بسیار با نماز و پیوسته روزهدار بودى و در راه خدا از دنیا رفتى.
پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود: اگر شخصى از مردگان شما از نماز پیغمبر بىنیاز باشد همانا آن مرد براء بن معرور است که به واسطهى دعاى على علیه السلام از نماز پیغمبر بىنیاز است. از جاى حرکت نموده بر او نماز خواند و دفنش کرد.
وقتى براى تعزیه نشست، رو به بستگان براء نموده فرمود: شما اى بستگان براء به تهنیت سزاوارترید تا تسلیت زیرا روح او که به آسمانها صعود کرد، از آسمان اول تا هفتم و از حُجُب تا کرسى و عرش برایش قبّههایى افراشتند، آن گاه به سوى بهشت رفت. تمام خُزّان بهشت او را استقبال نمودند و همهى حوریهها او را مشاهده کردند و گفتند: خوشا به حالت، خوشا به حالت روح براء! پیغمبر انتظار کشید تا على بیاید و برایت طلب آمرزش و رحمت کند. حاملین عرش پروردگار به ما از طرف خداوند خبر دادند که فرمود: اى بندهاى که در راه من جان دادى! اگر گناهانت به اندازهى ریگها و شنها و دانههاى باران و برگ درختان و به عدد موهاى حیوانات و چشم بر هم زدن و نفسها و حرکات و سکنات آنها مىبود، به واسطهى دعاى على بن ابى طالب علیه السلام بخشیده مىشد.[4]
اگر اذن خدا باشد، مولا علی علیه السلام میتواند هر کسی را به نهایت درجه ایمان برساند؛ خداوند این نعمت را به ایشان عطا کرده است و البته بدون اذن خدا، کاری نمیکنند. به دعای امیرالمؤمنین و نظر رحمت پیامبر، خداوند چنین مقاماتی را نصیب براء بن معرور فرمود و این جای هیچ انکاری ندارد.
مگر عمل ما چیست؟ مهم این است که خدای تعالی، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام از ما راضی باشند و به ما نظر کنند، البته طبق قاعده، شخص طالب باید مراحلی را بگذراند؛ سختیهایی ببیند و صبر کند تا صفات ناپسندش زائل و صفات خوب جایگزین شود، همه برای این که بتواند مقامات عالی را به دست آورد، در عین حال بعضی اوقات خود معصومین علیهم السلام گشایش میدهند، امّا بدون اذن خدا نمیشود.
ز پیر عقل جوانی سؤال کرد و چه گفتی
که ای ز نور تو روشن چراغ انسانی
به غیر حبّ علی طاعتی تواند بود
که خلق را برهاند ز قید نیرانی
جواب داد که لا والله این سخن غلط است
دو بیت بشنو از من اگر سخن دانی
به حق قادر بی چون خدای سبحانی
به حق جمله کروبیان روحانی
دشمنان علی را نماز نیست درست
اگر چه سینه اشتر کنند پیشانی
سینه شتر پینه فراوان دارد کنایه از این که آن قدر سجده روند که پیشانیشان پینه شتر ببندد.
چرا؟ چون خدا خواسته؛ چون ظهور صفات خدا، ایشان هستند. کسی که بغض ایشان را دارد، خدا را قبول ندارد، هر چقدر هم نماز بخواند، پذیرفته نیست.
مژده به شیعیان و دوستان اهل بیت
ابى شبل گوید: امام صادق علیه السلام با من آغاز سخن کرد و فرمود:
«شما ما را دوست داشتید و مردم (اهل تسنّن) ما را دشمن داشتند؛ شما ما را تصدیق کردید و مردم، تکذیب کردند؛ شما به ما پیوستید و مردم با ما جفا کردند و از ما دوری نمودند. خدا زندگی شما را زندگی ما و مرگ شما را مرگ ما مقرر داشت.
هلا به خدا قسم فاصلهای میان یکی از شما و این که خداوند چشم او را روشن کند، نیست، مگر این که جانش به اینجا برسد ـ و با دست خود اشاره به گلویش کرد و پوست آن را کشید ـ به خدا سوگند راضی نشد تا این که برایم سوگند خورد و گفت سوگند به خدایی که جز او شایسته پرستشی نیست پدرم محمّد بن على علیهما السلام این را به من گفت:
اى ابا شبل! شما راضی نیستید که نماز بخوانید و آنها هم نماز بخوانند، از شما پذیرفته شود و از آنها پذیرفته نشود؟ آیا راضی نیستید که زکات بدهید و آنها هم بدهند، ولی از شما قبول شود و از آنها قبول نشود؟ آیا راضی نیستید که حج کنید و آنها هم حج کنند؛ خدا جلّ ذکره از شما را بپذیرد و از آنها نپذیرد؟ به خدا سوگند قبول نشود مگر نماز شما و زکات شما و حج شما.
از خدای عزّ و جلّ بپرهیزید؛ زیرا شما در حال ترک تعرض و سازش با مخالفان و منافقانید و باید امانت را بپردازید و چون مردم از هم ممتاز شوند، هر قومی را بهره همان است که دلخواه او باشد و شما به راه حق و درست باشید تا از ما فرمان برید.[5]
[1] ـ قصص، 78.
[2] ـ کافی، 1، 75.
[3] – ص، ۸۲ و ۸۳.
[5] ـ کافی، 8، 236.