سوره توبه آیه ۶۱ | جلسه ۴۰
تفسیر سوره توبه آیه ۶۱ | یکشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۱۵ | جلسه ۴۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَهٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (۶۱)
و برخی از آنها کسانی هستند که پیامبر را آزار میدهند و میگویند او «گوشی» است بگو گوشی بودن او به نفع شماست. به خدا ایمان دارد و مؤمنان را تصدیق میکند و برای کسانی از شما که ایمان آوردهاند رحمت است و کسانی که رسول خدا را آزار میدهند، عذابی دردناک دارند.
شأن نزول
در تفسیر قمی در ذیل این آیه آمده است: سبب نزول آیه این بود که عبد اللّه بن نبتل (یکى از منافقان) همواره نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مىآمد؛ فرمایشات آن جناب را مىشنید و براى منافقان نقل و به اصطلاح سخنچینی میکرد. خداوند جبرئیل را فرستاد و به آن جناب گفت: اى محمد! مردی از منافقان نمّامى مىکند و مطالب تو را براى منافقان مىبرد.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پرسید او کیست؟
گفت: مرد سیاه چهرهاى است که سرش پر مو است، با دو چشمى نگاه مىکند که گویى دو دیگ است و با زبان شیطان حرف مىزند.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله او را صدا زد و او قسم خورد که من چنین کارى نکردهام. حضرت فرمود: من از تو قبول کردم، ولى تو دیگر این کار را مکن.
آن مرد دوباره نزد رفقاى خود برگشت و گفت: محمّد مردى دهنبین است؛ خدا به او خبر داد که من علیه او سخنچینى مىکنم و اخبار او را براى شما مىآورم؛ او از خدایش قبول کرد، ولى وقتى من گفتم چنین کارى نکردهام، از من هم قبول کرد.
بدین جهت خداوند این آیه را نازل کرد: «وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ» یعنى خدا را در آنچه به او مىگوید، تصدیق مىکند و حرفهاى شما را هم در آنچه عذر مىآورید، مىپذیرد، ولى در باطن تصدیق ندارد.[1]
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ؛ «اُذُن» در لغت به معنای گوش است و در اصطلاح به شخص گوشی یا دهنبین اطلاق میشود؛ کسی که سخنان دیگران را رد نمیکند؛ گرچه ترتیب اثر هم ندهد.
کفار و مشرکان همواره نسبتهای ناروا به پیامبر اسلام میدادند و ایشان را ساحر، مجنون و دروغگو میخواندند، امّا منافقان که در ظاهر مسلمان و در باطن کافر بودند، نمیتوانستند به طور علنی نسبتهای بد به پیامبر بدهند، امّا کارهایی میکردند که باعث اذیت ایشان میشد؛ گاه سخنان آزار دهنده رو در روی پیامبر میگفتند[2] گاهی هم پنهانی، حرفهای ناپسند درباره آن حضرت میزدند و ایشان را تخطئه میکردند؛ مثل این که میگفتند آن حضرت دهنبین و زودباور است.
قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُم؛ خداوند در پاسخ آنها میفرماید: به آنها بگو اگر گوشی هم باشد، گوشی خوبی برای شماست و حرفهای شما را تصدیق میکند. گذشته از این، همین که شما دهن باز کنید، او شما را میشناسد؛
﴿وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾[3]
«و آنان را با آهنگ سخنشان میشناسی.»
در آیات دیگر نیز وجود گرامی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شاهد امّت معرفی شده است. لازمهی شهادت، آگاه بودن از اعمال امّت است.
پس اگر سخنان منافقان را قبول میکند، از سر رحمت است، نه ندانستن؛ نمیخواهد باطن آنها را ظاهر کند و جامعه را به هم بریزد، خصوصاً که تعداد آنها هم کم نبود و بیم این میرفت شبهاتشان در میان مسلمین پراکنده شود و آنها را دسته دسته کند؛ لذا خداوند میفرماید «أُذُنُ خَیْرٍ لَکُم»
یُؤْمِنُ بِاللَّهِ؛ پیامبر به خدا ایمان دارد و کاری به حرف دیگران ندارد. خدای تعالی هر وقت اراده کند، خودش باطن منافقان را به وسیله قرآن و وحی آشکار میکند. «یُؤْمِنُ بِاللَّهِ» یعنی پیامبر منتظر وحی پروردگار است؛ هر چه او بگوید، اطاعت میکند و به مردم میرساند.
وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ؛ «یُؤمِن» در اینجا به معنای تصدیق کردن است؛ یعنی مؤمنان را تصدیق میکند و دروغ آنها را به رویشان نمیآورد.
وَ رَحْمَهٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ؛ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله برای مؤمنان واقعی ظهور رحمت پروردگار است؛ مانند قرآن که شفا و رحمت است برای مؤمنان.
﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَاراً﴾[4]
«و از قرآن، آنچه برای مؤمنان شفا و رحمت است، نازل میکنیم و بر ستمکاران جز زیان نمیافزاید.»
پیامبر و امام، مثل قرآن، مایه رحمت برای مؤمنان و خسران و زیان برای ستمکارانند. اولین مصداق ستمکار، کافران و مشرکان هستند و بعد از آن، گناهکارانند. اینان چون بنای ایمان ندارند، از قرآن، پیامبر و امام معصوم بهرهای جز خسران و زیان ندارند.
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ؛ کسانی که پیامبر را آزار میدهند، عذاب دردناکی در انتظارشان است. موضوع اذیت کردن پیامبر، علاوه در این آیه، در سوره احزاب هم آمده است؛ آنجا که منافقان گفتند هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از دنیا رفت، برای خوار کردن او، زنانش را به ازدواج خود درمیآوریم، امّا خداوند آیه نازل کرد که زنان پیامبر بر شما حرام هستند.
تصدیق مؤمنان
اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام بود و قبل از ایشان از دنیا رفت. به سبب بزرگواری وی، برخی او را جانشین آن حضرت میدانستند؛ به همین جهت پس از وفاتش امام صادق علیه السلام چند بار فرمود جنازه او را زمین بگذارند و روی او را بگشایند تا همه ببینند از دنیا رفته است، با این حال عدهای قائل به امامت او شدند و فرقه اسماعیلیه را بنا نهادند. هنوز هم گروههایی از آنها وجود دارند.
حریز گوید: اسماعیل، فرزند امام صادق علیه السلام مقداری دینار داشت. یکى از قریش مىخواست به یمن برود. اسماعیل به پدرش گفت: اى پدر! فلانى مىخواهد به یمن برود و من فلان مقدار دینار دارم، آیا صلاح مىدانىد آنها را به وى بپردازم تا از یمن براى من اجناسى براى تجارت بخرد؟
امام علیه السلام فرمود: فرزند عزیزم! آیا نشنیدهاى که او شراب مىخورد؟
اسماعیل گفت: مردم این چنین مىگویند.
امام علیه السلام فرمود: فرزندم! این کار را نکن.
اسماعیل با پدرش مخالفت کرد و دینارهایش را به آن مرد سپرد. او نیز آنها را نابود کرد و چیزى براى اسماعیل نیاورد. در آن سال امام صادق علیه السلام و اسماعیل هر دو به حج رفتند. اسماعیل گرد کعبه طواف مىکرد و مىگفت: خدایا! به من پاداش بده و آن مال را براى من جبران کن.
در این حال امام صادق علیه السلام به وى رسید؛ از پشت، دستش را بر شانه او زد و گفت: فرزندم، آرام گیر! به خدا سوگند تو حجتى بر خدا ندارى؛ سزاوار پاداش نیستى و براى تو جبران نمىکند؛ زیرا تو شنیده بودى که او شراب مىنوشد و با این حال او را امانتدار خود قرار دادى.
اسماعیل گفت: پدر جان! من شرابخوارى وى را ندیده بودم و فقط از مردم شنیده بودم.
امام علیه السلام فرمود: فرزندم! خداوند عزیز و باشکوه در کتاب خود مىفرماید: «یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ» یعنی پیامبر صلى الله علیه و آله به خدا ایمان دارد و مؤمنان را تصدیق مىکند. مقصود این است که خداوند را راست و حقیقت مىداند و سخن مؤمنان را تصدیق مىکند.
پس هرگاه مؤمنان نزد تو شهادت دادند، سخنانشان را تصدیق کن و شرابخوار را امین خود قرار نده؛ زیرا خداوند عزیز و باشکوه مىفرماید: ﴿وَ لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ﴾[5](اموالتان را به سفیهان ندهید.) چه کسی از شرابخوار سفیهتر است؟ شرابخوار هرگاه به خواستگارى آمد، نباید به او همسر داده شود و هرگاه شفاعت کرد، شفاعتش پذیرفته نمىشود و براى هیچ امانتى، امانتدار به شمار نمىآید. پس هر کس امانتى به وى بسپارد و نابودش کند، کسى که نزد وى امانت سپرده، سزاوار پاداش خدا نیست و آن را برایش جبران نمىکند.[6]
همهی ما مسلمان و شیعهی علی ولی اللّه هستیم. هرگز خدا و پیامبر را تخطئه نمیکنیم؛ اگر شبهاتی برایمان پیش آید، در صدد رفع آنها بر میآییم؛ اگر شیطان وسوسه کند، استغفار میکنیم؛ اینها علامت ایمان به خدا، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام است و شکر خدا منافق نیستیم.
رعایت جوانب احتیاط در تعامل با مردم
امام باقر علیه السلام فرمود: «خداوند بر بدیها قفل نهاد و کلید آنها را شراب قرار داد و دروغ از شراب بدتر است.»[7]
انسان شرابخوار هر گناهی انجام میدهد، امّا طبق روایت، دروغ از شراب بدتر است؛ پس شخص دروغگو هم مانند شرابخوار نباید امین انسان قرار گیرد، ولی به خاطر مسلمان بودن، باید آبروی او را حفظ کرد و نباید نسبت ناروا به او داد و تهمتش زد. به طور کلی از روایت استفاده میشود هر کس گناه کبیره انجام میدهد، همین طور است.
وقتی انسان شراب میخورد، مست میشود و چیزی نمیفهمد؛ کسی هم که به مواد روانگردان معتاد است و با مصرف آن، عقلش زائل میشود، مثل شرابخوار است؛ یعنی جای هیچ اعتمادی به او نیست. حال اگر عدهای درباره چنین کسی چیزی گفتند، لازم نیست با آنها همصدا شوید یا آبروی او را بریزید، ولی نباید برای کارها و سخنان مهم، او را امین بشمارید.
اگر کسی نزد شما آمد و از شخصی غیبت کرد؛ یعنی عیب مخفی او را برای شما بازگو کرد، شما به حساب قرآن و شرع، وظیفه دارید گوش ندهید و از شخص غیبت شونده دفاع کنید. اگر هم ممکن است غیبت کننده را نصیحت کنید و او را از این کار باز دارید. البته نباید آبروی او را بریزید. اگر شخص محترمی است، محترمانه با او حرف بزنید. نهایتاً اگر نمیشود او را منع کرد، خود را به راه دیگری بزنید؛ حرف را عوض کنید و به سخن او گوش ندهید.
﴿وَ لاَ یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ﴾[8]
«و از یکدیگر غیبت نکنید! آیا کسی از شما دوست دارد گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ پس آن را ناپسند میدانید.»
در باب تهمت هم همین طور؛ یعنی وظیفه دارید از کسی که مورد اتهام قرار گرفته، دفاع کنید و تهمت زننده را هم از این کار بازدارید، البته نباید آبروی او را هم برد. رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمودند:
«انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً، قَالَ: أَنْصُرُهُ مَظْلُوماً فَکَیْفَ أَنْصُرُهُ ظَالِماً؟ فَقَالَ: کُفَّهُ عَنِ الظُّلْمِ»[9]
«برادرت را یاری کن؛ ظالم باشد یا مظلوم. گفتند: اگر مظلوم شود کمکش میکنیم، امّا چگونه وقتی ظالم است او را کمک کنیم؟ فرمود: او را از ظلم باز دارید.»
گاه در میان مؤمنان شایع میشود که فلان شخص، فلان گناه را میکند. وقتی این حرف به گوش شما میرسد، آیا لازم است آن را تصدیق کنید؟ قطعاً خیر. حتّی اگر بدانید این مؤمنان اهل غیبت و تهمت نیستند، تا علم پیدا نکردید، حق ندارید حرفی بزنید! البته آنها را هم دروغگو نخوانید، امّا باید درباره آن شخص احتیاط کنید؛ یعنی مال خود را به او نسپارید و امین سرّ و امانتدار خود قرارش ندهید. تصدیق مؤمنان یعنی همین.
دفع بدی با خوبی
اگر در میان جمعیتی، برخی شما را دوست بدارند و برخی دیگر کاری با شما نداشته باشند یا با شما دشمن باشند، امّا چیزی ظاهر نکنند، در حالی که شما میدانید که میتوانید نفعی به آنها برسانید، طبق دستور قرآن چه رفتاری باید با آنها داشته باشید؟ در رجوع به قرآن، خدای تعالی در سوره فصّلت میفرماید:
﴿وَ لاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَ لاَ السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ ۞ وَ مَا یُلَقَّاهَا إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَ مَا یُلَقَّاهَا إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ﴾[10]
«نیکی با بدی یکسان نیست. [بدی را] با نیکی دفع کن؛ آن گاه کسی که میان تو و او دشمنی است مانند دوستی یک دل میشود ۞ این مقام را جز کسانی که صبر میکنند و جز کسانی که صاحب بهره بزرگ هستند درک نمیکنند.»
بنابراین طبق آموزه قرآن وقتی میتوان مخالفان خود را با صدق و صفا و برخورد خوب، تبدیل به موافق کرد، چرا تندی به خرج داد؟ در رفتار با خانواده و اطرافیان هم همین طور؛ چه بسا با یک رفتار خوب، دشمنیها تبدیل به دوستی شود.
حکایت
مولوى در داستانى مىگوید:
فیل فرزند خود را خیلى دوست مىدارد و اگر کسى آن را اذیّت کند، از او انتقام سختى مىکشد. عدّهاى در جنگلى گم شدند و گرسنه ماندند. به همین دلیل بچه فیلى را به دام انداختند تا بخورند. پیرى آنها را دید و هشدارشان داد که اگر این بچه فیل را بخورید، مادرش شما را زنده نمىگذارد. آنها اعتنا نکردند و بچه فیل را کشتند و خوردند. از آن میان فقط یک نفر پند پیر را گوش کرد و از گوشت فیل نخورد.
مدّتى بعد خوابشان گرفت و خوابیدند، امّا آن که از گوشت فیل نخورده بود، از گرسنگى خوابش نمىبرد. ناگهان دید مادر بچه فیل به سراغشان آمد. ابتدا دهان همین شخص را بویید و چون بوى طفلش را از دهان او نشنید، به سراغ بعدى رفت. خلاصه یکى یکى دهان همهى آنها را بو کرد و همهشان را با خرطومش بلند کرد و بر زمین زد و له کرد.
پیامبران، ائمه و ناصحان حرفهایی میزنند که هر کس به آنها گوش دهد، به نفع خود اوست؛ از جمله میگویند «حبّ الدنیا رأس کل خطیئه» اگر عاشق دنیا شوید و محبّت آن را بر دوستی خدا و پیامبر مقدم بدارید، هلاک میشوید. فیل مادر، عمل خود انسان است که او را زمین میزند.
[1] ـ تفسیر قمی، 1، 300.
[2] ـ آن چنان که در چند آیه قبل گفته شد که یکی از آنها موقع تقسیم غنائم، با بیادبی به پیامبر گفت: «عدالت به خرج بده!»
[3] ـ محمّد، 30.
[4] ـ الإسراء، 82.
[5] ـ النساء، 5.
[6] ـ کافی، 5، 299.
[7] ـ کافی، ۲، ۳۳۸.
[8] ـ الحجرات، 12.
[9] ـ مفردات ألفاظ القرآن، 564.
[10] ـ فصلت، ۳۴ و 35.