سوره توبه آیه ۵۸ و ۵۹ | جلسه ۳۸
تفسیر سوره توبه آیه ۵۸ و ۵۹ | چهارشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۰۴ | جلسه ۳۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ (۵۸)
و برخی از آنها در تقسیم صدقات بر تو خرده میگیرند؛ اگر مقداری از آن به آنها داده شود، راضی میشوند و اگر داده نشود، ناگهان خشمگین میشوند.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ (۵۹)
و کاش به آنچه خدا و پیامبرش به آنها دادهاند، راضی میشدند و میگفتند: خدا ما را کفایت میکند و به زودی خدا و پیامبرش از فضل خود به ما میبخشند؛ ما مشتاق خداییم.
شأن نزول
در «الدُرّ المنثور» از ابى سعید خدرى روایت شده: هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مشغول تقسیم غنیمت بود، ناگهان ذو الخویصره تمیمى از راه رسید و گفت: یا رسول اللّه عدالت به خرج بده! حضرت فرمود: وای بر تو اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسی رعایت میکند؟
عمر بن خطاب گفت: یا رسول اللَّه! اجازه بده گردنش را بزنم. حضرت فرمود: رهایش کن، او دار و دستهاى دارد که شما نماز و روزههایتان را در مقابل نماز و روزه آنان هیچ و ناچیز مىپندارید، لکن با همه این عبادتها آن چنان از دین بیرون مىروند که تیر از کمان بیرون مىرود، به طورى که نه از پر آن و نه از آهن پیکان آن و نه از برآمدگى سر آن و از هیچ نقطه آن اثرى باقى نماند و همه از هدف گذشته باشد، از ایشان مرد سیاهى است که یکى از دو پستانش مانند پستان زنان و یا مانند یک تکه گوشت آویزان است، وقتی مردم را دچار تفرقه و اختلاف مىبینند خروج مىکنند.
راوى مىگوید: آیه «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ» درباره این شخص و اصحابش که همان خوارج باشند نازل شد.
ابو سعید مىگوید: من شهادت مىدهم این سخنان را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم و شهادت مىدهم در جنگ نهروان بعد از آنکه على علیه السلام خوارج را از دم شمشیر گذراند و به کشتگان سرکشى مىکرد، من با او بودم، و مردى را به همان صفت که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده بود دیدم.[1]
درباره خوارج توضیح مفصلی در منتهی الآمال آمده است که هر کس بخواهد، میتواند مراجعه کند.
این آیات در ادامه بیان خصوصیات منافقان است که معمولاً از جنگها فرار میکردند. خداوند آیاتی درباره آنها و نیز کسان دیگری از آنها که پیشتر در جنگهای اُحد، احزاب و هوازن میدان را خالی کرده، فرار میکردند، نازل فرمود. آنان در باطن مشرک و کافر بودند، ولی از ترس جان و مالشان به ظاهر اسلام را پذیرفته بودند.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَات؛ وقتی اموالی به دست پیامبر میرسید، حضرت آن را بین مسلمین تقسیم میکردند. منافقان به خاطر شدت حبّ دنیا، اگر بینیاز هم بودند، خود را به شکل فقرا در میآوردند و حتّی حاضر بودند لباسهای فقیرانه بپوشند تا پیامبر از آن اموال به آنها بدهد. رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گاه به خاطر مصالحی چیزی به برخی از آنها میدادند و گاه نمیدادند. آنها که از پیامبر چیزی میگرفتند، خوشحال و راضی میشدند و تعریف میکردند، امّا کسانی که چیزی نصیبشان نمیشد، خشمگین شده، به حضرت بدگویی میکردند و طعنه میزدند.
«یَلْمِزُکَ» به معنی طعنه زدن است. در سوره «همزه» میفرماید: ﴿وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ﴾[2] «هُمَزه» یعنی عیبجو و «لُمَزه» یعنی کسی که در مقابل شخص، عیب او را با طعنه و کنایه به رُخش میکشد. «رَضُوا» به صیغه ماضی، بیانگر موقت بودن رضایت منافقان است؛ یعنی رضایت آنها یک رضایت دائمی و سودمند نیست، بلکه موقت است و در پی آن مجدداً بدگویی و ناسپاسی بسیار میکنند.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه؛ ظاهر این دو آیه، بیان خصوصیات منافقان است، امّا عکس آنچه برشمرده را میتوان بر مؤمن مطابقت نمود. پس طبق این آیات، مؤمن اگر چیزی نصیبش شود، ابتدا شکر خدا میکند و بعد هم از کسی که بهرهمندش ساخته، تشکر میکند. برعکس، شخص بیایمان اگر احساس کند آنچه میخواسته به او نرسیده، زبان به دشنام و طعنه میگشاید. مؤمن خدا را رازق خود میداند و دیگران را فقط وسیله میبیند؛ لذا نه طعنه میزند و نه عیبجویی میکند. اگر به اشتباه رزقش تنگ شد، اعتراضی ندارد؛ صبر میکند و حتّی در حال فقر هم به کسی رو نمیاندازد؛ میگوید: «حَسْبُنَا اللّه» یعنی خدا برای ما کافی است. فکر و ذکر مؤمن همین است.
﴿لِلْفُقَراءِ الَّذینَ أُحْصِرُوا فی سَبیلِ اللهِ لا یَسْتَطیعُونَ ضَرْبآ فِی الاْرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النّاسَ اِلْحافآ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإنَّ اللهَ بِهِ عَلیمٌ﴾[3]
«صدقات براى نیازمندانى است که در راه خدا گرفتار شدهاند و نمىتوانند سفر کنند. از شدّت پاکدامنى، افراد بىخبر آنان را توانگر مىپندارند. آنان را از سیمایشان باز مىشناسى. هرگز با اصرار چیزى از مردم نمىخواهند و هر مالى انفاق کنید، خدا آن را مىداند.»
سید بحر العلوم از علمای بزرگ شیعه و قبر شریفش در نجف اشرف است. بسیار خدمت حضرت صاحب الزمان عجّل اللّه تعالی فرجه میرٰسید. یکی از شاگرادان او، سید جواد عاملی، صاحب مفتاح الکرامه نقل میکند:
در یکی از شبها در حال خوردن شام بود که کسی درِ خانه او را کوبید سید جواد از طرز کوبیدن در دانست که خادم سید بحرالعلوم است. با سرعت به سوی در منزل رفت، وقتی در را باز کرد، خادم سید بحرالعلوم به سید جواد گفت: سید بحرالعلوم غذا و شام را کشیده و انتظار شما را می کشد.
با عجله نزد سید بحرالعلوم رفت. وقتی چشم سید به او افتاد گفت: از خدا نمی ترسی از او شرم نداری؟
سید جواد با حال تعجب گفت: آقا چه شده؟ بحرالعلوم شروع به سخن کرد و فرمود: مردی از برادرانت از بقال محل برای خانوادهاش قرض میکند و هر شبانه روز مقداری خرمایی زاهدی (بنجل) نسیه از او خریداری میکند و جز خرما چیزی نمیخورد و امروز که رفته خرما بخرد به خاطر بدهیهای فراوان همان خرما را هم به او نداده و گفته بدهی تو زیاد شده است و این همسایه شما از بقال خجالت کشیده و چیزی را خریداری نکرده و خانواده او بی شام ماندهاند تو در نعمت باشی و بخوری و کسی که خانهاش به خانه تو چسبیده و همسایه تو است در فقر و گرسنگی بسر ببرد و خودت هم او را میشناسی که فلانی است.
سید جواد در پاسخ سید بحرالعلوم گفت: به خدا قسم من از حال او اطلاع نداشتهام.
بحر العلوم گفت: اگر میدانستی و شام میخوردی و به او توجه نمیکردی، یهودی و کافر بودی. عصبانیت و خشم من برای این است که چرا از برادرانت بی خبری و از احوالشان جستجو نمیکنی؟ این سینی غذا را بگیر و خادم من با تو میآورد. نزد خانه، آن را به تو میدهد. به او بگو میخواهم امشب با تو شام بخورم. این کیسه پول را هم زیر تشک یا حصیر او بگذار و سینی را هم به او بسپار و برمگردان.
در آن سینی، شامی لذیذ از گوشت، مانند خوراک اشراف و اعیان و خوشگذرانان بود. سینی را تحویل آنها داده و فرمود: تا تو برنگردی و خبر شام خوردن او را در حد سیری کامل نیاوری، من شام نخواهم خورد.
سید جواد همراه خادم رفت تا در منزل آن بنده خدا رسید. سید جواد شام را از دست خادم گرفت و خادم برگشت و او در زد. صاحب خانه از غذا چند لقمه خوردند. آن مؤمن گفت: این شام از آن تو و دست پخت عرب نیست؛ چون بسیار غذای عالی و خوشمزهای است؛ از این نخواهم خورد تا گزارش آن را بدهی.
سید جواد به خوردن اصرار کرد و او به نخوردن تا اینکه داستان را برای او گفت. آن مرد مؤمن گفت: به خدا قسم هیچ کس از همسایههای من از حال من خبر ندارند تا چه رسد به آنها که دورند. این سید انسان عجیبی است هر دو از این داستان شگفت زده شدند.[4]
منظور این که مؤمن واقعی، فقر خود را جار نمیزند؛ هرگز خود را به شکل فقرا در نمیآورد؛ آن قدر به خدا تکیه دارد که خود را بینیاز از مخلوق میداند؛ لحظه به لحظه به رحمت خدا امیدوار است و چون امید به رحمت خدا دارد، به اسباب رو نمیاندازد.
عبارت «حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُون» میفهماند که هیچ کس جز پروردگار کارهای نیست، حتّی حضرات معصومین علیهم السلام هم تا خدا نخواهد رضای خدا نباشد، نمیتوانند کاری کنند و نمیکنند. البته خداوند در این دنیا وسایل قرار داده است؛ نان را وسیله رفع گرسنگی و آب را وسیله رفع عطش قرار داده، امّا سیر کننده خود اوست. ممکن است کسی مرضی بگیرد که هر چه آب بخورد، عطشش رفع نشود؛ همچنان که درباره یکی از دشمنان امام حسین علیه السلام آمده است که او در روز عاشورا جسارت کرد و به امام حسین و یارانش گفت: این آب فرات را مىبینید که مثل شکم ماهىها میدرخشد، به خدا قسم قطرهاى از آن را نخواهید آشامید تا جرعه مرگ را با جزع و فزع بیاشامید!
امام علیه السلام فرمود: این شخص و پدرش اهل جهنّم هستند. پروردگارا! این مرد را امروز از تشنگى نابود کن!
راوى میگوید: تشنگى به قدرى بر آن خبیث غلبه یافت که از بالاى اسب خود سقوط کرد و اسبها بدن او را پایمال نمودند و داخل جهنم شد.[5]
درباره معاویه هم گفتهاند هر چه غذا میخورد، سیر نمیشد و میگفت مُردم، ولی سیر نشدم.
اگر خدا نخواهد کسی که مال فراوان دارد، هیچ استفادهای از آن نمیکند؛ نه خودش میخود و نه به فرزندانش میرسد.
گویند شخص ثروتمندی طلاها و اموالش را در اتاقی مخفی کرده بود و درباره آنها با هیچ کس سخن نمیگفت. بهترین تفریحش این بود که گهگاهی وارد اتاق میشد و در را از پشت قفل میکرد و با طلاها و سکههایش بازی میکرد. روزی، هنگام ورود، فراموش کرد کلید را از قفل درآورد؛ پس چون خواست خارج شود متوجه شد در را از پشت بسته و کلید همراهش نیست. هر چه داد و فریاد کرد، کسی صدایش را نشنید. چند روزی در اتاق ماند تا از گرسنگی و تشنگی جان سپرد. در آخرین لحظات عمر بر جریدهای نوشت: «من با ثروت فراوان، در حالی که محتاج تکه نانی بودم، از گرسنگی مُردم».
مرگ و زندگی دست خداست؛ اگر خدا بخواهد کسی بماند، میماند و اگر بخواهد کسی را بمیراند، از هیچ کس کاری بر نمیآید. سلامتی و بیماری دست اوست. وسایل تا آنجا که خدا بخواهد کار میکنند و اگر او نخواهد، از هیچ وسیلهای کاری ساخته نیست. لذا همهی فکر و ذکر مؤمن، خدای تعالی است. میگوید: «خدایا فقط تو هستی که میتوانی کار مرا رواج بدهی و دل مردم را با من مهربان کنی».
حضرات معصومین علیهم السلام اولیای ما و معشوق و محبوب ما هستند؛ این بزرگواران مستقلاً و بدون اذن خدا کاری نمیکنند؛ ایشان مأموران خدای تعالی هستند و فرقی ندارد در قید حیات باشند یا نباشند؛ خدا آنان را وسیله قرار داده تا شفیع ما باشند و اگر خدا نخواهد، شفاعت نمیکنند.
﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلّا بِإذْنِهِ﴾[6]
«کیست که جز با اجازهى او در پیشگاهش شفاعت کند؟»
لذا مؤمن میگوید «حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ » خدا ما را کفایت میکند. به زودی خدا و پیامبرش از فضل خود به ما میبخشند.
إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ؛ مخلوقات همه وسیلهاند و در جای خود محترم هستند، ولی آن که دنبال میکنیم، خدای تعالی است. ما وظیفه داریم به وسایل تمسک جوییم؛ باید از معصومین علیهم السلام اطاعت کنیم، ولی یادمان باشد که وسیلهساز خداست. ایشان اگر کاری کردند، خدا خواسته؛ اگر هم نکردند، خدا نخواسته؛ اگر شفا دادند یا مال دادند، خدا خواسته؛ اگر هم نداند، خدا نخواسته؛ پس اگر کسی امام حسین علیه السلام را خواند و نتیجه نگرفت، باید بداند خدا نخواست که نشد. تا اراده خدا نباشد، کار نمیشود. البته ما باید دست توسل به دامان ایشان را رها نکنیم، امّا حواسمان هم باشد که باید اذن خدا باشد تا ایشان کار کنند.
امیدواریم خداوند ما را از همهی اقسام شرک بیرون آورد و توحید کامل خود را نصیبمان فرماید.
و مُنَّ عَلینا بِکَمالِ حُبِّکَ وَ مَعرِفَتِک
[1] ـ الدُرّ المنثور، 3، 250.
[2] ـ هُمَزه، ۱.
[3] ـ بقره، ۲۷۳.
[4] ـ مستدرک الوسائل، ۸، ۳۸۵.
[5] _ بحار الأنوار، 44، 317.
[6] ـ بقره، ۲۵۵.