سوره توبه آیه ۵۵ | جلسه ۳۶
تفسیر سوره توبه آیه ۵۵ | چهارشنبه ۱۳۹۵/۱۱/۲۷ | جلسه ۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کَافِرُونَ (۵۵)
اموال و فرزندان آنان تو را به تعجب نیاورد. خداوند میخواهد بدین وسیله آنها را در دنیا عذاب کند و در حال کفر جانشان درآید.
آیه درباره منافقان است. منافقان معمولاً کسانی بودند که به اجبار مسلمان میشدند و اگر اسلام نمیآوردند، موقعیت و حتّی جانشان به خطر میافتاد؛ لذا اسلامشان از سر اعتقاد و اشتیاق نبود. به علاوه با پذیرش اسلام، وضعشان خوب شد و در میان مسلمانان احترام و آبرویی کسب کردند. به همین دلیل سعی میکردند تا آنجا که ممکن است باطن خود را آشکار نکنند؛ لذا هر روز در مسجد، پشت سر پیامبر نماز میخواندند و با مسلمین اظهار برادری میکردند، امّا در مواقع حساس، خود را رسوا میکردند؛ به عنوان مثال اگر جنگی پیش میآمد، یا شرکت نمیکردند یا اگر هم شرکت میکردند، به محض این که وضع بحرانی میشد ، میگریختند؛ مثل جنگ احد. در جنگ تبوک هم به خاطر دوری راه و نام بزرگ دشمن (امپراطوری روم) و همزمانی جهاد با جمعآوری محصولات زراعی و باغی، از جنگ فرار کردند و حقیقت درون خود را آشکار ساختند. البته سعی میکردند برای فرار از جنگ عذری بتراشند.
به تدریج بیشتر منافقان نزد مسلمانان رسوا شدند. برخی از آنها وضع مالی خوب و اولاد زیاد داشتند. به هر حال راههای کسب مال و ازدیاد آن را بلد بوده، همّ و غمّ خود را در این راه صرف میکردند. همین امر باعث میشد برخی مسلمانان ضعیف الایمان که در جنگها شرکت میکردند و در این راه ناراحتیها و مشکلاتی برایشان پیش میآمد و زخم و جراحت بر میداشتند، با دیدن آنها ناراحت میشدند یا شک و شبهه در اعتقاداتشان به وجود میآمد؛ چه بسا پیش خود میگفتند: چرا ما که مسلمانیم؛ فرمان پیامبر را اطاعت میکنیم؛ هیچ نفاقی در دل نداریم؛ در جهاد شرکت میکنیم و شهید و جانباز میشویم، در فقر بسر میبریم، ولی اینها با وجود نفاقشان، اموال و اولاد زیاد دارند؟
فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُهُم؛ خدای تعالی در این آیه میفرماید: فراوانی اموال و اولاد آنها تو را به تعجب نیاورد؛ چراکه خدا میخواهد به وسیله همین اموال و اولاد، آنها را در دنیا عذاب کند و در حال کفر جانشان را بگیرد.
ظاهر آیه خطاب به پیامبر است، امّا همهی مؤمنان مخاطب آن هستند؛ یعنی «به در میگویم، دیوار تو گوش کن!» همه چیز برای پیامبر معلوم بود. ایشان هم روحیهی منافقان را میشناخت و هم علت برخورداری آنها را میدانست؛ لذا خداوند درصدد توجه دادن به مسلمانان ظاهربین است.
معمولاً بیشتر مردم شیفته مال دنیا هستند؛ دوست دارند کار و بارشان خوب و کسبشان پر رونق باشد و خانههای مجلل، همسران زیبا و فرزندان خوب داشته باشند؛ حال ببینیم اصل این تقاضاها و آرزوها خوب است یا بد؟
خداوند در سوره «مؤمنون» میفرماید:
﴿أَ یَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَ بَنِینَ ۞ نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَلْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾[1]
«آیا گمان میکنند این که آنها را با مال و فرزندان یاری میدهیم ۞ در رساندن خیرات به آنها شتاب میکنیم؟ [چنین نیست] بلکه نمیفهمند.»
آیا فکر میکنند در این حالی که هستند برایشان خوب است؟ قطعاً خیر. در ادامه، خداوند این گروه را رها کرده، کسانی را که خیرات واقعی نصیبشان شده است، برمیشمارد:
﴿إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَهِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ۞ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ ۞ وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ ۞ وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ۞ أُولٰئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَ هُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾[2]
«کسانی که از بیم پروردگارشان در هراسند ۞ و کسانی که به آیات پروردگارشان ایمان میآورند ۞ و کسانی که به پروردگارشان شرک نمیورزند ۞ و آنها که هر چه خدا فرموده، انجام میدهند و از این که به سوی پروردگارشان باز میگردند، قلبهایشان ترسان است ۞ آنان در خیرات شتاب میکنند و در آن پیشی میگیرند.»
پس در نظر پروردگار، کسانی در خیرات پیشگام و پیشرو هستند که این صفات را داشته باشند، نه آنها که مال و اولادشان بیشتر است.
«خشیت» و «شفقت» به معنای ترس همراه با محبّت است. «یُؤْتُونَ مَا آتَوْا» یعنی هر چه خدا فرموده، انجام میدهند؛ اهل نماز، روزه، جهاد، حج و… هستند و پیوسته با نفس خود جهاد میکنند، امّا باز درونشان ترس دارد و از حضور در محضر پروردگار بیمناکند؛ زیرا میدانند در مقابل خالق و ربّ خود هیچ ندارند. در واقع این انجام واجب و ترک حرام، نه به خاطر پاداش اخروی، بلکه از سر بندگی پروردگار است؛ چون تو مرا خلق کردهای و مولای من هستی، باید بندگیات کنم.
هنگامی که سلمان فارسی از دنیا رفت، مولا علی علیه السلام بر کفن او چنین نوشتند:
وفدت علی الکریم بغیر زاد من الحسنات والقلب السلیم
وحمل زاد اقبح کل شیء اذا کان الوفود علی الکریم
«بدون هیچ زاد و توشهای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشتترین کار است.»
این حال جناب سلمان بود که مولا علی علیه السلام بر کفن او نوشتند؛ او که ده درجه ایمان داشت.
از نشانههای مؤمن این است که به اعمال خود مغرور نمیشود؛ اگر نماز شب بخواند؛ قرآن تلاوت کند؛ تمام روز ذکر بگوید؛ هر روز، روزه و هر شب در حال عبادت باشد، باز خود را در مقابل پروردگار تهیدست و فقیر میبیند. این خود علامت قبولی اعمال و بندگی اوست، ولی اگر کسی به خاطر عباداتش بر خدا منّت گذارد و بگوید: کیست مثل من که این همه نماز و روزه دارم؛ علم، معرفت، اخلاق خوب و … دارم؛ چنین کسی در مرز خطر ایستاده است.
پس معیار بندگی خدا و قبولی اعمال، این است که هر چه عبادت میکند، افتادهتر میشود؛ هم در مقابل خدا و هم در مقابل مردم. به خصوص نسبت به دوستان و اولیای خدای تعالی. میگوید: من کجا و اینها کجا؟ از خود بدی میبیند و چون به عیبها و بدیهای خود نگاه میکند، شرمنده میشود؛ از آن طرف، به خوبیهای دیگران نگاه میکند و غبطه میخورد. اگر هم عباداتش را به خاطر آورد، آن را با بالاتر از خود مقایسه کرده، میگوید: من کجا و مولا علی علیه السلام کجا؟
امام باقر علیه السلام روزی نظر به حضرت زین العابدین علیه السلام کرد و از شدت عبادات پدر و رنجی که به این دلیل بر خود هموار کرده، به گریه افتاد. امام سجاد علیه السلام که علت را دانست، فرمود: ای نور دیده، برخیز و صحیفهی عبادتهای جدّت امیرالمؤمنین علیه السلام را بیاور. وقتی آورد، حضرت به آنها نگاه میکرد و اشک میریخت و میفرمود: کیست مثل علی علیه السلام که بتواند این همه عبادت کند؟
این برای همهی ما درس است. به راستی در مقایسه با ائمه اطهار علیهم السلام با آن علم و معرفتی که ایشان از خدای تعالی داشتند، ما چه داریم؟ علم ما در مقابل علم آنان مثل دانهی خشخاش در بیابان است.
اموال و اولاد در چه شرایطی نعمت است و چه موقع نقمت؟
مؤمن، اگر نعمتی به او رسید، به سجده افتاده، شکر خدا میکند؛ آن را از خدا میبیند؛ اگر لازم باشد شکر مخلوق هم میکند؛ از این نعمت، در راهی که رضای خداست، استفاده میکند؛ اگر زیاد باشد به دیگران هم کمک میکند؛ نعمت را، نه از قابلیت خود، بلکه از فضل خداوند میبیند و آن را مایه افتخار و فخرفروشی به دیگران نمیداند، بلکه برعکس، علامت شکر خدا این است که خود را خاکسار میبیند.
کسی هم که از مال یا اولاد بیبهره است، خود را با پیامبر، ائمه اطهار علیهم السلام، اصحاب خاص ایشان و اولیای خدا مقایسه کند؛ کسانی که نداشتن مال و اولاد برایشان اهمیتی نداشت، بلکه مهمترین مسأله برایشان این بود که در ایمانشان خللی ایجاد نشود؛ نان خالی میخوردند و شکر خدا میکردند؛ اگر فقیر میشدند، میگفتند: «مرحبا به شعار صالحین؛ معلوم میشود خدای تعالی ما را دوست میدارد». چراکه طبق روایات متعدد؛ بلا ، فقر و گرفتاری اول از همه برای مقربان و محبوبان درگاه خداست. چنین کسی وقتی هم دنیا به او رو میآورد، پناه به خدا میبرد؛ شکر میکند و مراقب است مغرور نشود.
خلیفه دوم با مشورت حضرت علی علیه السلام سلمان را پس از حذیفه بن یمان حاکم مدائن کرد. مردم مدائن از قبل با سلمان آشنایی داشتند، ولی انتظار حاکمی جوان و کارآمد را میکشیدند و به همین دلیل برای استقبال از حاکم جدید در دروازه شهر جمع شده بودند، امّا دیدند که پیرمردی اسب سوار وارد شد؛ نه بر اسب ویژه سوار شد و نه به کاخ سلطنتی رفت، بلکه یکسره به طرف خانه کوچکی در کنار مسجد رفته، آنجا را اقامتگاه خویش قرار داد و به اداره امور مشغول شد.
او در ایام حکومت خود بیت المال را صرف مردم میکرد؛ در مسجد برای مردم سوره یوسف را تفسیر میکرد؛ زندگی بیآلایش و سادهای داشت؛ آنچه از بیت المال به او می رسید، صدقه میداد و با زنبیلبافی، از دسترنج خود معیشت میکرد.
إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا؛ خدا میخواهد منافقان را در دنیا با همان نعمتهایی که به آنها داده، عذاب کند. اراده پروردگار این است که انسان مختار باشد؛ اگر کسی ایمان و آخرت را انتخاب کرد، طبق اراده پروردگار عمل کرده، اگر هم دنیا را انتخاب کرد، باز مطابق اراده او عمل کرده است و او بندگانش را در هر دو حالت کمک می کند، امّا فقط انتخاب اول، مطابق رضای او و فطرت بشر است؛ لذا چنین کسی هر چه از عمرش میگذرد، در نعمت دنیا و آخرت است ـ أُولٰئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ ـ خدای تعالی او را بالا میبرد؛ دوستش میدارد؛ سعادت میدهد و آنچه لازمهی یک عمر خدایی است، به او میبخشد، ولی اگر راه دوم را انتخاب کرد؛ یعنی کافر، منافق و دنیاطلب شد و خلاصه خدا را پشت سر خود انداخت، چنین کسی، حتّی اگر نماز هم بخواند، به فطرت خود پشت کرده، پا بر خوبیهای درونش گذاشته است؛ یعنی پا بر ایمان، تواضع، سخاوت، بندگی خدا و دیگر صفات عالی گذاشته؛ لذا همیشه در عذاب است. این انتخاب مطابق اراده پروردگار است، امّا مورد رضای او نیست.
اگر بنده مطابق رضای خدا عمل کند، خداوند هم برای او خوبی رقم میزند و در خیرات شتابش میدهد؛ در دنیا و آخرت راحت است؛ صاحب اطمینان قلب و روشنی ضمیر میشود؛ همیشه از شوق و شعف درونی بهرهمند است؛ خوفی از آینده و حزنی از گذشته ندارد، ولی اگر بر فطرت خویش پا گذاشت و به دنیا میل کرد، همیشه در ناراحتی و انده است. اولین و بزرگترین غمش این است که روزی باید بمیرد؛ لذا خود را مشغول لهو و لعب دنیا میکند؛ این می شود معذب شدن در دنیا با نعمتهای دنیا.
وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کَافِرُون؛ «تَزهَق» یعنی به سختی جانشان بیرون میآید. کافران و منافقان در حالتی از دنیا میروند که پا بر همه چیز گذاشته، همهی نعمتهای معنوی پروردگار را زائل کردهاند؛ لذا آنجا همواره در کثافاتند.
در سال ۱۲۲۹ هجری قمری در کاشان شخصی از کارمندان امور مالیات و حسابداری از سید فقیری مطالبهی وجه مالیات مینمود و بر او سخت میگرفت. آن سید بازاری میگفت: ندارم؛ چند روز مهلت بده تا خدا چارهای بسازد. از جدّم رسول خدا شرم کن.
حسابدار گفت: اگر از جدّت کاری ساخته است، بگو شرّ مرا از سر تو دفع کند یا کار تو را درست نماید. پس ضامن به خاطر سید گرفت و گفت: «اگر فردا اول طلوع آفتاب، پول را ندهی، نجاست به حلقت خواهم ریخت. به جدّت بگو هر کاری میتواند، انجام دهد.»
پس شبهنگام، حسابدار به بام خانه رفت و خوابید. نیمهشب برای بول کردن بر لب بام رفت و در تاریکی پا بر ناودان گذاشت؛ ناودان بشکست و او به چاه مستراح افتاد.
صبح، مردهی او را در چاه نجاست یافتند. بنابراین جد آن سید، شرّ او را دفع کرد.
[1] ـ مؤمنون، ۵۵ و ۵۶.
[2] ـ مؤمنون، ۵۷ تا ۶۱.