سوره توبه آیه ۴۲ | جلسه ۲۹
تفسیر سوره توبه آیه ۴۲ | چهارشنبه ۱۳۹۵/۱۰/۲۹ | جلسه ۲۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قَاصِداً لاَتَّبَعُوکَ وَ لٰکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّهُ وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ (۴۲)
اگر غنیمتی نزدیک و سفری کوتاه بود، از پی تو میآمدند، لکن این راه طولانی بر آنان سخت است و به زودی به خدا سوگند میخورند «اگر میتوانستیم با شما بیرون میآمدیم». خود را هلاک میکنند و خدا میداند آنها دروغگویند.
لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قَاصِداً لاَتَّبَعُوکَ؛ «عَرَض» به چیزی میگویند که بودی ندارد؛ تکیه به جایی ندارد. کنایه از متاع دنیاست و منظور از آن در اینجا غنائم جنگ است.
صحبت از جنگ تبوک بود. در سال نهم هجری پیامبر مطلع شد رومیان آماده جنگ با مسلمانان شدهاند؛ لذا به دستور خدای تعالی فرمان جهاد صادر کرد، ولی این حکم برای برخی پر مشقت بود؛ چون آذوقه زیادی نداشتند؛ وسایل جنگی کم داشتند و راه طولانی بود؛ لذا گروهی مسامحه کردند و نرفتند. خداوند درباره آنها میفرماید «لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قَاصِداً لاَتَّبَعُوکَ» اگر غنیمت نزدیکی بود که میتوانستند به سادگی آن را به دست آورند و سفر راحتی در پیش داشتند، در پی تو میآمدند.
وَ لٰکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّهُ؛ «شُقَّه» یعنی مسافتی که با مشقت زیاد طی میشود. یکی از سختیهای جنگ تبوک، طولانی بودن مسافت آن بود؛ این مسافت طولانی برای افراد سست ایمان و منافق سخت شد؛ لذا نیامدند.
وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ؛ خداوند خبر میدهد که چون شما از این سفر بازگشتید، آنها برایتان به خدا سوگند میخورند: «اگر میتوانستیم با شما میآمدیم». در حالی که کاملاً سالم بودند و عذری برای نیامدن نداشتند، حتّی بدون مرکب و ساز و برگ جنگی، باید میآمدند.
یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ؛ آنان به خاطر تخلف از جهاد و همراهی نکردن با پیامبر، خود را به هلاکت انداختند و خدا میداند که دروغ میگویند، حتّی اگر مرکب و اسباب جنگی هم داشتند، نمیآمدند.
آموزههای آیه
اگر مملکت اسلامی مورد هجوم دشمن قرار گیرد، بر همه واجب است از حریم اسلام دفاع کنند؛ همچنان که در زمان امام خمینی رحمه اللّه مردم این کار را کردند و به حساب دینشان در راه خدا جانفشانی کرده، هزاران نفر در راه انجام امر الهی کشته شدند.
یکی از مصادیق آیه، در زمان مولا علی علیه السلام در جنگ صفین بود. لشکر معاویه به مکر عمرو عاص قرآنها را بر سر نیزه کردند و لشکریان امیرالمؤمنین را فریب دادند. شامیان گفتند بیایید قرآن را میان خود حکم قرار دهیم، امّا بیشک وصی قطعی پیامبر، مولا علی علیه السلام بود که تا کنون حقّ او را غصب کرده بودند؛ اکنون هم که خلافت ظاهری به او رسید و همه به عنوان جانشین پیامبر و امام خود با او بعیت کردند، باز برخی با بهانههای مختلف از اطاعتش سرپیچی میکردند. این در حالی بود که آن جناب، بیش از همه قرآن و احکام آن را میشناخت؛ به حساب قرآن میجنگید و عادل و معصوم بود.
همه باید از او اطاعت میکردند، امّا فقط عدهای از یارانش کاملاً در اطاعتش بودند. وقتی نزد او آمدند و کسب تکلیف کردند، حضرت پرده از نیرنگ عمرو عاص برداشت و از آینده آنها خبر داد، امّا برخی دیگر مقابل حضرتش ایستادند و گفتند: حق با لشکریان معاویه است و ما نباید با مسلمانان بجنگیم.
هیچ کس مثل علی علیه السلام قرآن را نمیشناخت. قرآن ناطق اوست و بهتر از هر کسی میتواند آیات قرآن را بفهمد؛ چون هم عالم است و هم معصوم. از هر کسی میپرسیدند: آیا به تمام قرآن علم داری؟ اعتراف میکرد «خیر» ولی از مولا علی علیه السلام هر چه میپرسیدند، پاسخ میداد و همه شاهد بودند که مولا بر تمام قرآن احاطه دارد. با این همه، برخی یاران نافهمش گفتند: حق با معاویه و عمرو عاص است و باید به مالک اشتر دستور بازگشت دهی، وگرنه تو را میکشیم. حضرت برای این که مجبور نشود با سپاهیان خود بجنگد، به مالک اشتر دستور داد باز گردد و به ناچار تن به حکمیت داد.
هنگامی که امام حسین علیه السلام به سوی کوفه حرکت کردند، عدهای برای نصیحت ایشان آمدند، در حالی ایشان، امام معصوم، وصی بر حق پیامبر و قرآن ناطق بود و تکلیف خود را بهتر از هر کسی میشناخت؛ لذا باید در پیاش میرفتند، نه این که نصیحتش کنند تا از این تصمیم صرفنظر کند!
در زمان دیگر ائمه اطهار علیهم السلام نیز برخی به ایشان میگفتند: چرا برای خدا قیام نمیکنید و فرمان جهاد نمیدهید؟ بعضی هم بدون اذن حضرات قیام میکردند، در حالی که ا مام نظرشان بر قیام نبود. منظور این که امام بهتر از هر کسی دستور قرآن را تشخیص میدهد و نباید چیزی به ایشان یاد داد.
امروز هم برخی اعتراض میکنند که یا صاحب الزمان چرا ظهور نمیکنید، امّا دوستان واقعی ایشان هرگز اعتراض و چون و چرایی به ایشان ندارند.
مصداق دیگر جهاد، مبارزه با نفس است. برخی افراد، اهل نماز و روزه و عبادتند و حرام را ترک میکنند، به شرط آنکه سختی و خسارتی برایشان نرسد؛ اگر سختیها پشت سر هم آمدند؛ کسبش از رونق افتاد؛ از مقام و شغل خود برکنار شد یا مصیبتی از جهت خانواده دید، از خدا رو میگرداند و چه بسا دیگر نماز هم نخواند؛ این یعنی ظهور همین آیه: «لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قَاصِداً لاَتَّبَعُوکَ وَ لٰکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّهُ». اگر همه چیز مطابق نفسشان پیش میرفت، دیندار باقی میماندند.
بارها شده افراد، از گرفتاریهایشان شکایت میکنند؛ وقتی میپرسم آیا نماز میخوانید؟ میگویند: قبل از این میخواندم، ولی از وقتی این بلاها آمده، دیگر نمیخوانم.
بعضی دیگر خود را مسلمان و شیعه میدانند، امّا وقتی میپرسی قیامت چه میکنی؟ میگویند: «بگذار خوش باشیم؛ کو تا قیامت». میگویی: این همه پول را برای چه در بانک میگذاری؟ چرا این قدر اموال جمع میکنی؟ چرا به فقرا رسیدگی نمیکنی؟ میگوید: «چون شما این پولها را ندارید، به ما این طور میگویید». وقتی میگویی مرگ در کمین است، میگوید: «من هنوز جوانم؛ مرگ کجا بوده!» فکر نمیکند مرگ، جوان و پیر نمیشناسد. اطاعت خدا را به جا نمیآورد، به حساب این که مرگ دور است. میگوید: هر وقت مرگ نزدیک شد، توبه میکنم، امّا بیچاره نمیداند که مرگ خبر نمیکند.
جوانی که طلبه شده، باید وقت خود را به درس و بحث بگذراند؛ تقوا داشته باشد و خود را به خدا بسپارد؛ باید زبان، چشم و اعضا و جوارح خود را نگه دارد و مراقب اعمالش باشد. این کار ابتدا آسان به نظر میرسد، امّا مدتی که میگذرد، میفهمد چندان کار آسانی نیست.